✨﷽✨
💰درمان مشکلات و بیماری ها با صدقه!
✍مردی خدمت امام کاظم (علیه السلام) رسید و عرض کرد:
ده نفر عائله دارم تمامشان بیمارند، نمی دانم چه کنم و با چه وسیله گرفتاریشان را بر طرف سازم؟
امام(علیه السلام) فرمود:
آنان را به وسیله صدقه و احسان به نیازمندان مؤمن در راه خدا، معالجه کن(به نیازمند صدقه داده و از او بخواهید دعا کند)
که هیچ چیزی سریع تر از صدقه حاجت را بر آورده نمی کند و هیچ چیز برای بیمار سودمندتر از صدقه نمی باشد...
گاهي امام سجاد (سلام الله عليه) چيزي كه به سائل مرحمت مي فرمودند، دست مبارك خود را مي بوييد و مي گفت: اين دست به دست الهي رسيده؛
✨چون خداوند در آیه 104 سوره توبه فرمود: خداست که توبه را از بندگانش می پذیرد و اوست که صدقات آنها را می گیرد...✨
📚 بحارالانوار،ج 62، ص 269.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ثروتمندی از پنجره اتاقش به بیرون نگاه کرد
و مردی را دید که در سطل زبالهاش دنبال چیزی میگردد.
گفت: خدا رو شکر فقیر نیستم.
مرد فقیر اطرافش را نگاه کرد و دیوانهای با رفتار جنونآمیز در خیابان دید
و گفت: خدا رو شکر دیوانه نیستم.
آن دیوانه در خیابان آمبولانسی دید که بیماری را حمل میکرد گفت:
خدا رو شکر بیمار نیستم.
مریضی در بیمارستان دید که جنازهای را به سردخانه میبرند.
گفت: خدا رو شکر زندهام.
فقط یک مرده نمیتواند از خدا تشکر کند.
چرا امروز از خدا تشکر نمیکنیم که یک روز دیگر به ما فرصت زندگی داده است؟
برای اینکه زندگی را بهتر بفهمیم باید به سه مکان برویم:
1. بیمارستان
2. زندان
3. قبرستان
* در بیمارستان میفهمید که هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست.
*در زندان میبینید که آزادی گرانبهاترین دارایی شماست.
* در قبرستان درمییابید که زندگی هیچ ارزشی ندارد.
زمینی که امروز روی آن قدم میزنیم فردا سقفمان خواهد بود.
پس بیایید برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم...
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
CQACAgQAAx0CVc35HwAChXBjyYKog8bRrbgfaw4POQAByGuQMwkAAksFAAJ4qmhQjG8xvEy05ZAtBA.mp3
1.08M
🎧🎧
⏰ 2 دقیقه
#حتما_گوش_کنید👆
✅ ماجرای عجیب کارگرتبریزی دربازار
🔹 یه عمر به خدا بگو چشم،
خدا هم یک بار به دعای تو چشم بگه.
═══✼🍃🌹🍃✼═══
🎤 #حاج_اقا_دانشمند
🔹 #نشر_دهید
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚🌷
#امام_زمانم✋🌹
عشـق،هرروز به تکرار تو برمی خیـزد
اشک هرصبح به دیدارتوبرمی خیـزد
ای مسافر!به گلاب نگهم خواهم شسٺ
گرد و خاکی که ز رخسارتوبرمی خیزد
🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸
سهشنبههاے امامزمانی 💚
💚💚💚🌷🌷🌷
🌸🍃🌸🍃
#همه_چیز_به_خودتان_بر_میگردد
ترازوی مرد فقیر
مرﺩ ﻓﻘﯿﺮﻯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮐﺮﻩ ﻣﻰ ﺳﺎﺧﺖ، ﺁﻥ ﺯﻥ ﮐﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺍﯾﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮﯾﻰ ﻣﻰ ﺳﺎﺧﺖ .
ﻣﺮﺩ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﯾﮑﻰ ﺍﺯ ﺑﻘﺎﻟﻰ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﻣﻰ ﻓﺮﻭﺧﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﺎﯾﺤﺘﺎﺝ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺧﺮﯾﺪ .
ﺭﻭﺯﻯ ﻣﺮﺩ ﺑﻘﺎﻝ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﺮﻩ ﻫﺎ ﺷﮏ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻭﺯﻥ ﮐﻨﺪ . ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻭﺯﻥ ﮐﺮﺩ، ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻫﺮ ﮐﺮﻩ 900 ﮔﺮﻡ ﺑﻮﺩ .
ﺍﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﻋﺼﺒﺎﻧﻰ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ:
ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮐﺮﻩ ﻧﻤﻰ ﺧﺮﻡ، ﺗﻮ ﮐﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻰ ﻓﺮﻭﺧﺘﻰ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﮐﻪ ﻭﺯﻥ ﺁﻥ 900 ﮔﺮﻡ ﺍﺳﺖ . ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ
ﻭ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﻣﺎ ﺗﺮﺍﺯﻭﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﺷﮑﺮ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺧﺮﯾﺪﯾﻢ ﻭ ﺁﻥ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﺷﮑﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻭﺯﻧﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﺩﺍﺩﯾﻢ .
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
📚#تفرقه_بیانداز_و_حکومت_کن
در روزگاران قدیم باغبانی بعد از چندین سال خشکسالی ؛ باران فراوانی داشت و در نتیجه با زحمت و رسیدگی بسیار توانست محصول خوبی بدست بیاورد .
بگونه ای که در تمام روستا ؛ آوازه پرباری محصولش دهان به دهان میگشت .
یک روز که برای سرکشی به باغش رفته بود ؛ متوجه شد سه دزد در حالیکه هر کدام کیسه ای بر دوش دارند مشغول دزدیدن میوه های او و پر کردن کیسه هایشان هستند .
نخست تصمیم گرفت سر و صدا براه اندازد تا مردم به کمکش بیایند ؛ اما دید تا آنموقع دزدان فرار کرده اند .
بعد تصمیم گرفت با چوب به آنها حمله کند ؛ ولی دید آنها سه نفرند و او یکنفر . پس حریف نمیشود .
بعد از اینکه تمامی راهها را با خود سبک سنگین کرد ؛ چاره ای بذهنش رسید .
به آرامی به دزدان نزدیک شد و سلام کرد .
دزدها ؛ متوجه شدند که وی صاحب باغ میباشد اما با پررویی ؛ به روی خود نیاوردند . با خونسردی جواب سلام باغدار را دادند .
دزد اول گفت ؛ من مردی فقیرم و پولی ندارم تا برای خانواده ام میوه ای تهیه کنم . آمده ام کمی میوه برایشان ببرم .
باغدار لبخندی زد و گفت خوب کاری کردی راحت باش .
دزد دوم گفت من درویشم و روضه میخوانم و انعامی میگیرم . وقتی به شهر شما آمدم خیلی گرسنه بودم ؛ آمدم کمی میوه بچینم و بروم .
باغدار باو هم لبخندی زد و گفت خوب کاری کردی تو هم راحت باش .
از دزد سوم پرسید تو چرا آمده ای ؟
دزد گفت ؛ من مامور مالیاتم . آمده ام مالیات میوه ات را بگیرم .
باغدار با احترام گفت ؛ شما چرا میوه میچینید ؟ بیایید برویم ته باغ از میوه های دست چین مخصوص خودم بشما بدهم .
دزد سوم که باورش شده بود با خوشحالی با باغداز همراه شد و به انباری ته باغ رفت تا میوه های دست چین بگیرد .
باغدار در آنجا با ترکه اناری که داشت کتک مفصلی به او زد و دست و پایش را بست و در گوشه ای رها کرد و بسراغ دو دزد دیگر رفت .
به دزدی که ادعای درویشی میکرد گفت ؛ کمی چای دم کرده ایم . خسته شدی بیا با ما چای بخور و دعایی هم در حقمان انجام بده ثواب دارد .
دزد دوم هم حرف باغدار را پذیرفت و با او به ته باغ رفت . باغدار او را هم با ترکه انار کتک مفصلی زد و دست و پایش را بست و رهایش کرد و بسراغ دزد سوم رفت .
او را هم در همان جا کتک مفصلی زد و دست و پایش را بست و گوشه ای رها کرد و خود بسراغ قاضی رفت و با آوردن قاضی انها را بدست قانون سپرد .
همسایگان که ماجرا را نمیدانستند با تعجب او را دوره کردند و پرسیدند :
تو چگونه به تنهایی توانستی سه دزد را گرفتار کنی ؟؟
باغبان تبسمی کرد و گفت ؛ مگر نشنیده اید که میگویند :تفرقه بیانداز و حکومت کن
✓
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🌸🍃🌸🍃
#حکایت_آموزنده
ذوالنون عارفی نامدار بود. روزی شنید مردی عابد است که در صومعهای زندگی میکند و هر سال یکبار از صومعهاش بیرون میآید و لشگری از معلولان را شفا میدهد.
منتظر او نشست، تا از صومعه بیرون آمد و معلولان را شفا داد و خواست به درون صومعه برگردد. ذوالنون دامن او گرفت و گفت: دامنت گرفتم پس نزنی دست مرا، من بیمار جسمی ندارم بیمار روحیام، بگو چه کنم چون تو شوم؟؟؟
عابد گفت:
«دامن مرا رها کن که مرا گرفتار عجب میکنی و شیطان را متوجه من میسازی و من گمان میکنم، کسی شدهام. اگر دوست (خدا) ببیند که به دامان غیر او چنگ زدهای، و غیر از او نظری داری، تو را به آن کسی که التماسش میکنی میسپارد...»
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🌸🍃🌸🍃
اربابی آوازه کنیزی نوجوان و زیباروی را شنید، که قدی بلند و چشمانی خمار و صدایی دلکش داشت. 20 هزار دینار قیمتش بود و هر کسی را توان پرداخت این مبلغ برای خرید آن نبود، این کنیز ماهها در خانه بود، همه میدیدند، اما کسی توان خرید او را نداشت.
ارباب به غلام خود یک گونی سکه داد و او را روانه شهر کرد تا آن کنیز ماهرخ را بخرد.
پسر ارباب به پدر گفت: «پدر میخواهم دیوانگان شهر را لیست کنم تا به آنها طعامی دهیم.»
پدر گفت: «اول مرا بنویس و دوم غلام مرا.»
پسر پرسید: «چرا پدرم؟»
گفت: «اولین دیوانه منم که به غلامی اعتماد کرده و یک گونی زر به او دادم. اگر او هم کنیز را بخرد و برای من بیاورد او هم دیوانه است، چون من بهجای او بودم، اگر پول را نمیدزدیدم، کنیز زیباروی را دزدیده و به بیابانی روان شده و تا آخر عمر با او زندگی میکردم. در این حالت هر دو دیوانهایم.»
غلام کنیز را خرید و در حال برگشت کنیز گفت: «بیا هر دو سمت بیابانی روان شویم، من دوست ندارم دیگر در بند و همخوابی اربابی باشم. به خود و من رحم کن.»
غلام گفت: «من غلامم و هیچ گنجی روی زمین ندارم، اما در دلم گنجی به نام امانتداری و صداقت است که هرگز آن را با آزادی و لذت خود عوض نمیکنم و جواب ارباب را با خیانت نمیدهم، چون اگر چنین کنم مردهام و مرده از لذت بینصیب است.»
غلام کنیز را به خانه آورده و به ارباب تسلیم کرد. ارباب چون داستان را شنید از صداقت غلام گریست و کنیز زیباروی را به او بخشید و هر دو را آزاد کرد.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔆حكايت امير اسماعيل سامانى
🍃در «منتخب التواريخ » آمده است : امير اسماعيل سامانى در روزهاى برف و سرما سوار مى شد و به گردش مى رفت كه اگر كسى حاجتى داشته باشد به او عرض كند. و در محلات مى رفت و مردم را صدقه مى داد. به او گفتند: سلاطين در چنين روزهايى از خانه بيرون نمى آمدند. فرمود: در اين روزها است كه غريبان و ستم رسيده گان پريشان تر مى باشند و چون مهم ايشان ساخته شود، دعاى با اثرى مى كنند.
ايضا: در تاريخ كامل ابن اثير است كه محمد بن عبدالله بلعمى گفت :
🍃از امير اسماعيل شنيدم كه فرمود: در سمرقند روزى با برادرم اسحاق نشسته بوديم كه محمد ابن نصر فقيه وارد شد، جهت اجلال علم او برخاستم . چون فقيه رفت ، برادرم گفت : تو اميرى ، هرگاه براى يك نفر رعيت برخيزى مهابت تو مى رود. و من در همان شب پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در خواب ديدم ، بازوى مرا گرفت و فرمود: يا اسماعيل ! ثابت مى ماند ملك تو و فرزندان تو به جهت تجليلى كه از آن عالم كردى . پس خطاب فرمود به برادرم اسحاق كه : ملك تو و فرزندان تو رفت به سبب استخفافى كه به آن عالم كردى
📚گنجينه اخلاق «جامع الدرر» (جلد دوم)، عارف سالك آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره )
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#یک_داستان_یک_پند
✍عالِم صاحب نوری در مسجد از گناه و کوتاهی عمر و ضرورت برداشتن توشۀ آخرت سخن میگفت. پیرمردی در آن حال از هوش برفت و مجلس بهم خورد.
🔥قندآبی به آن پیرمرد خوراندند و به هوش آمد. پیرمرد گفت: ای رهنما! مرا به جای آن که به رحمت خداوند امیدوار سازی، ترسی از سوزاندن عمرم در معصیت او بر جانم انداختی که شرارۀ آن مرا از حال برد. همه سرمایه و مال و زندگیام را به تاوان گناهانم باختم، ولی مرا بر آن ملالی نیست چون شاید در لحظهای آن برگردد.
🥀ملالم بر آن است که سرمایۀ عمر بر باد رفته را چه کنم و چگونه آن را برگردانم که در طاعت او بار دیگر صرفاش نمایم؟! آیا خدایِ قادر تو بر آن هم قادر است مرا به سن جوانیام دوباره برگرداند؟!
💯اهل مجلس در حیرت شدند. عالِم بابصیرت گفت: خداوند قادر و حکیم بر آن هم علاجی قرار داده است، و آن توبه است که همانا با توبه، از گناهانی که در گذشته کردهای تو را به جوانیات باز میگرداند و عمر دوباره به تو میبخشد؛ حتی اگر این توبه را در بستر مرگ از او بخواهی عنایتات کند.
پس توبه از گناه، هم بازگشتِ انسان به اطاعت از اوامر او، و هم بازگشت عمر تلف شده در معصیت اوست.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
❤️جاذبه امام حسن علیهالسلام
🔹مردی از اهل شام در اثر تبلیغات دستگاه معاویه گول خورده بود و خاندان پیامبر را دشمن میداشت وارد مدینه شد در شهر امام حسن را دید و شروع به ناسزا گفتن کرد و هرچه از دهانش میآمد به آن بزرگوار گفت. حضرت با کمال مهر و محبت به وی مینگریست چون آن مرد از سخنان زشت فراغت یافت امام به او سلام کرد لبخندی زد و سپس فرمود:
🔹ای مرد! من خیال میکنم تو در این شهر مسافر غریبی هستی و شاید هم اشتباه کردهای در عین حال اگر از ما طلب رضایت کنی ما از تو راضی میشویم اگر چیزی از ما بخواهی به تو میدهیم اگر راهنمایی بخواهی، هدایتت میکنیم. اگر برای برداشتن بارت از ما یاری طلبی بارت را برمیداریم، اگر گرسنه هستی سیرت میکنیم، اگر برهنهای لباست میدهیم، اگر محتاجی بینیازت میکنیم، اگر آوارهای پناهت میدهیم، اگر حاجتی داری برآورده میکنیم و چنانچه با همه وسایل سفرت بر خانه وارد شوی تا هنگام رفتنت مهمان ما میشوی و ما میتوانیم با کمال شوق و محبت از شما پذیرایی کنیم چرا که ما
خانهای وسیع و وسایل پذیرایی از هر جهت در اختیار داریم.
🔹وقتی مرد شامی سخنان پر از مهر و محبت امام را شنید سخت گریست و با شرمندگی عرض کرد:
گواهی میدهم که تو خلیفه خدا بر روی زمین هستی و خداوند داناتر است به اینکه رسالت خویش را در کدام خانواده قرار دهد و تو ای حسن و پدرت دشمنترین خلق خدا نزد من بودید و اکنون تو محبوبترین خلق خدا پیش منی. سپس به خانه #امام_حسن وارد شد و تا وقتی که در مدینه بود به عنوان مهمان آن حضرت پذیرایی شد و از ارادتمندان این خاندان شد.
📚بحار ج۴۳ص۳۴۴
➥
📝از انچه بر دیگران گذشت