eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.1هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.6هزار ویدیو
12 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
✅داستان مردی که می‌خواست صدقه دهد ولی وسوسه مادر شیطان‌ها مانع او شد! ⚡️در يك سال قحطی شد، در همان وقت واعظی در مسجد بالای منبر می‌گفت: كسی كه بخواهد صدقه بدهد، هفتاد شيطان به دستش می‌چسبند و نمی‌گذارند كه صدقه بدهد. ⚡️مؤمنی اين سخن را شنيد و با تعجب به دوستانش گفت: صدقه دادن كه اين حرفها را ندارد، من اكنون مقداری گندم در خانه دارم، می‌روم آن را به مسجد آورده و بين فقرا تقسيم می‌كنم. ⚡️با اين نيت حركت كرد و به منزل خود رفت. وقتی همسرش از قصد او آگاه شد شروع كرد به سرزنش او، كه در اين سال قحطی رعايت زن و بچه خود را نمی‌كنی؟ شايد قحطی طولانی شد، آن وقت ما از گرسنگی بميريم و... خلاصه به قدری او را ملامت و وسوسه كرد تا سرانجام مرد مؤمن دست خالی به مسجد بازگشت. ⚡️از او پرسيدند چه شد؟ ديدی هفتاد شيطان به دستت چسبيدند و نگذاشتند! ⚡️مرد مؤمن گفت: من شيطانها را نديدم ولی مادرشان را ديدم كه نگذاشت اين عمل خير را انجام دهم! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: يا علی! آيا می‌دانی كه صدقه از ميان دست‌های مؤمن خارج نمی‌شود مگر اينكه هفتاد شيطان به طريق مختلف او را وسوسه می‌كنند تا صدقه ندهد. 📚وسايل الشیعه ج۶، ص۵۶۷ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤 🟢خاطره جالب واموزنده استاد دانشمند با یک‌جوان قمی که میخاست با ایت الله بهجت ملاقات کند ترک گناه=لبخند رضایت امام زمان عجل الله ‌‌‌‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان واقعی پدربزرگ آیت‌الله سیستانی رحمه الله علیه 👈 حکایت شنیدنی خانمی که امام زمان عج در تشییع جنازه ش حاضر شدند. 💠 اسمش سیدعلی سیستانی، پدر بزرگ همین آیت‌الله سیستانی خودمان، ساکن مشهدالرّضا،با تقوا و پرهیزکار، نیت کرده بودچهل بار در چهل مسجد بصورت سیار زیارت عاشورا بخواند تا مولایش را ببیند،ختم زیارت را شروع کرد، گذشت وگذشت، هفتهی سی و نهم رسید، او اما به مرادِ دلش نه 🔰آخرهای زیارتِ هفته ی سی و نهم یا چهلم بود، حین زیارت متوجه نوری شد در یکی از خانه های اطراف مسجد، نوری نه از جنسِ این نورهایی که ما می شناسیم،بلند شد و از مسجد بیرون آمد، ردِّ نور را گرفت، رسید به خانه ای که درب آن باز بود،يا الله یا الله گفت و داخل شد، جنازه ای وسط اطاق روبه قبله خوابانده بودند،همین که وارد اطاق شد امام زمانش را دید، در بین آنهایی که اطراف میت ایستاده بودند، چشم درچشم شدند با حضرت، آقابا اشاره ی دست حالی اش کردند که صدایش را در نیاورد،که امام زمانش را دیده است 💚 رفت سمت مولا، ایستادکنارشان ،شانه به شانه، سلام و احوالپرسی کردند، آقا آرام در گوشش گفتند: «لازم نیست برای دیدن ما خودتان را به زحمت بیاندازید، مثل این خانم باشید، ما خودمان به دیدارتان می آییم، این خانم (اشاره کردند به جنازه ای که وسط اتاق بود) هفت سال دردوران کشف حجاب رضا خان از خانه بیرون نیامد تا یادگار مادرم فاطمه ی زهراسلام الله علیها روی سَرش بماند.» نگاهم کرد و لرزیدم خجالت می کشم از او بگوئید عاشقت گفته: نگاهِ محشری داری. 📙روایتی داستان‌گونه از تشرف آیت الله سیدعلی سیستانی @Dastane_amozande
🔴 داستان مرد ثروتمند و پسرش روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را بـه ده برد تا بـه او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. ان دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد: عالی بود پدر! پدر پرسید آیا بـه زندگی ان ها توجه کردی؟پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟پسر کمی اندیشید و بعد بـه آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوس های‌ تزیینی داریم و ان ها ستارگان را دارند. حیاط ما بـه دیوارهایش محدود می‌شود اما باغ آن ها بی انتهاست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو بـه من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
📜 💠امام باقر عليه السّلام فرمود: در زمان حضرت هود عليه السّلام عدّه‏ اى گرفتار قحطى شدند، آنان نزد هود رفتند تا دعا كند خداوند باران رحمتش را نازل كند، در اين هنگام پير زنى بد زبان و فحّاش از منزل هود خارج شد و گفت: چرا هود براى خودش چنين دعايى نمى‏كند؟ مردم گفتند: ما را به نزد او ببر، گفت: او اكنون در ميان مزرعه مشغول آبيارى است، به آنجا برويد، ما نزد او رفتيم، هود هر قسمتى را كه زراعت مى‏كرد مى ‏ايستاد و دو ركعت نماز مى‏خواند، در اين هنگام هود متوجه آنان گشت و گفت: حاجت شما چيست؟ گفتند: ما براى حاجتى آمديم ولى چيزى شگفت انگيزتر از حاجت خود مشاهده كرديم. گفت: چه ديديد؟ گفتند: پير زن بد زبان و فحّاشى را ديديم كه از منزلت خارج شد و بر سر ما فرياد كشيد. فرمود: او همسر من است و من دوست دارم كه سالها زنده بماند. گفتند: اى پيامبر خدا! چرا خواهان طول عمر او هستى؟ گفت: زيرا هيچ مؤمنى نيست، جز آنكه كسى را دارد كه اذيّتش كند، من هم خدا را شكر مى‏كنم كه اذيّت‏ كننده ‏ام را زير دستم قرار داده، و اگر چنين نبود كسى بدتر از او بر من مسلّط مى‏شد. 📚 مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، ص 287-288 •┈ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌹مشاهده عجیب ملائکه و باغ و بوستان ِ برزخی 🌸شیخ حسین تبریزی که یکی از شاگردان سیّد بحرالعلوم بود روزی هنگام غروب آفتاب ، زمانی که در وادی السّلام نجف بوده است و قصد داشته که وارد قلعه ی نجف شود ، می گوید : ☘" در اثنای راه ، جمعی را دیدم بر اسبان تیز رو ، سوار شده و در پیش روی آن ها سواری بود در نهایت حسن و جمال ، من گمان کردم که یکی از آن ها مانند آقا سید صادق که یکی از علمای آن زمان بود و یکی دیگر شیخ محسن برادر شیخ جعفر می باشند لذا آنها را به اسم صدا کردم و به آنها سلام نمودم. جواب سلام مرا دادند و گفتند: 🌱"ما آن دو نفری که نام بردی نیستیم ، بلکه ما از ملائکه هستیم که به این صورت در آمده ایم و آن شخص خوش سیمایی که جلوی ما است یکی از صلحاء اهل اهواز است که او را باید به این مکان شریف برسانیم خوب است تو هم با ما بیایی " 🌿 باکمال تعجب وحیرت با آنها رفتم تا به مکان وسیعی رسیدیم که دارای هوای خوب و مناظر عالی بود که مثل آن را ندیده بودم. ✨ملائکه از اسبهای خود به زمین فرود آمدند و رکاب آن اهوازی را گرفته ، او را در باغی پیاده کردند که دارای قصری بود که به اقسام فرشها مفروش بود و از هر گونه زیور و زینت از حریر و استبرق ، آراسته و در اطراف همان موضع ، مشعلها افروخته و قندیلها آویخته بودند. پس آن اهوازی را در صدر آن مجلس نشانیدند و به افسام ملاطفت به او تهنیت گفتند. پس سفره ای انداختند که در آن همه قسم میوه جاب بود. 💫آن شخص شروع به خوردن کرد و من هم امر به خوردن نمود. من هم از آنها خوردم. پس به من فرمود : 🌷"ای مرد صالح ! آیا می دانی که سبب نشان دادن این منظره در این نشات برای تو چیست؟ گفتم " نمی دانم " گفت " سرّش این است که پدر تو ، دو مَن گندم از من طلب داشت ، نشد که در دنیا به او بدهم . چون خدا خواست مرا بیامرزد و درجه ی مرا کامل فرماید ، مقام مرا به تو نشان داد تا دین تو را اداء کنم و بری الذّمّه از پدرت شوم. یا از من بگذر و یا حقّت را از من بگیر." 🍃یکی از آن ملائکه به من گفت " عبای خود را بگشای " پس مقداری گندم در آن ریخت و گفت " به حق خودت رسیدی " 💥ناگاه تمام آنها از نظرم غائب شد و عبا و آن مقدار گندم در دست من ماند. آن را به منزل آوردم و تا مدتها از آن گندم می خوردم و تمام نمی شد ولی وقتی سرّ آن را برای دیگران بیان کردم ، آن گندم ها تمام شد. 👈این شخص اهوازی عالم نبود ، بلکه مرد عوامی از طایفه شیعه بود که محبت و دوستی زیادی به اهل بیت پیغمبر علیه السلام داشت و کاسبی بود که در ایام سال از عایدی خود ، پولی جمع می کرد و در دهه محرم ، صرف عزاداری و اطعام مجالس حضرت سیدالشهداء علیه السلام می نمود و چراغ در مجالس عزاداری را روشن می کرد و شربت می داد. 📗داستانهای شگفت انگیز •┈┈ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
﷽💠از نترس از گناه بترس..!💠 ❇️ حضرت علی علیه السلام مردی را دید که آثار ترس و خوف در سیمایش آشکار است. 🔹از او پرسید: چرا چنین حالی به تو دست داده است؟ 🔸مرد جواب داد: من از خدا می ترسم. 🔹امام فرمود: بنده خدا! از بترس و نیز به خاطر ظلمهایی که درباره بندگان خدا انجام داده‌ای. 🔹از عدالت خدا بترس 🔹از خدا اطاعت کن و از آنچه که به صلاحت تو را نهی کرده است نافرمانی نکن، آن گاه از خدا نترس؛ زیرا او به کسی ظلم نمیکند و هیچگاه بدون گناه کسی را کیفر نمیدهد. 📕بحارالانوار، ج 67، ص 392 ◀️ما سه نوع داریم: 1⃣ ترس از گناه که برای انسانهای معمولی هست که ظاهرا روایت بالا به همین ترس اشاره میکند. 2⃣ ترس از قصور در انجام وظیفه که برای اولیاء الهی است، در این ترس، اولیاء از این میترسندکه مبادا به وظیفه بندگی خود عمل نکرده باشند و دائما خودشون رو بدهکار به خدا میدانند و از این باب از خدا میترسند. 3⃣ ترس از عظمت خدا که این نیز مختص اولیاء و اهل بیت (ع) هست، در این ترس همین که از یک طرف بزرگی و عظمت خدا رو درک میکنند و از طرف دیگه خودشون رو حقیر و کوچک می‌بینند، ناخوداگاه حالت به آنها دست میدهد. کمی کنید🤔 •┈ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌹 مفضّل در ضمن سفارشی گوید: از امام صادق علیه‌السلام شنیدم که می‌فرمود: چون دو نفر از یک دیگر با قهر جدا شوند یکی از آنها سزاوار برائت و لعنت است، و چه بسا هر دو سزاوار آن باشند، معتب «یکی از دوستان مخصوص آن حضرت» گفت: قربانت گردم آن که ستمگر باشد سزایش همین است، امّا تقصیر مظلوم چیست؟ فرمود: چون او هم برادرش را به آشتی دعوت نکرده، و حرفهای او را نادیده نگرفته است. از پدرم شنیدم که می‌فرمود: چون دو نفر با هم ستیز کنند و یکی بر دیگری غالب آید، باید مظلوم به نزد رفیق ظالم خود رود و به او بگوید: ای برادر من ستمگر هستم، تا قهر و جدایی بین آنها از میان برود، همانا خداوند حکیم و عادل است و داد مظلوم را از ظالم می ستاند. ابو بصیر گوید: از امام صادق درباره مردی که با خویشاوندی خود به خاطر این که مذهب حق را نمی شناسد «شیعه نیست» قطع رابطه کند سؤال کردم فرمود: سزاوار نیست که خویشاوندی را قطع کند. داود بن کثیر گوید: شنیدم امام صادق میفرمود که پدرم فرمود: پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرموده است: هر گاه دو نفر از مسلمان از همدیگر با قهر جدا شوند و سه روز در آن حال بمانند و آشتی نکنند، هر دو از اسلام خارج شوند و بین آنان دوستی دینی نمی‌ماند، پس هر کدام از آنها برای آشتی و سخن گفتن بر دیگری سبقت جوید، در روز رستاخیز جلوتر از دیگری به بهشت خواهد رفت. (منبع: سایت پایگاه اطلاع رسانی حوزه) پ.ن: قهر نبودن و آشتی بودن به معنای همنشینی نیست! 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🦊آزمایش صداقت روباره‌.. یک گروه محقق یک سری لاشه مرغ را داخل یک توری گذاشته بودند و چند گودال به فاصله های 10-20 متر از هم حفر کرده بودند. بعد از مدتی یک روباه آمد و کمی بو کشید و یک مقدار این لاشه ی مرغ ها را جابه جا کرد و رفت. کارشناس تیم رو به دوربین کرد و گفت: این الان می رود و بقیه ی گله و دوستانش را می آورد. و با استفاده از یک روبات جرثقیل، توری را جابه جا کردند و آوردن در گودال دوم و مخفی اش کردند و با مایعی خاص اسپری کردند تا اثر بو را از بین بردند. تقریبا نیم ساعت بعد همان روباه و 7-8 تا روباه دیگر آمدند سر گودال اول و هرچه گشتند مرغ ها را پیدا نکردند. هر چه زمین را بو کردند، فایده نداشت و آن 7-8 تا رفتند و این روباه اولی دوباره شروع به گشتن کرد. جالب این بود که مدام با سرعت می گشت و بعد سرش را بالا می آورد و به دوستانش که داشتند دور می شدند، نگاه می کرد و دوباره بو می کشید. محققان با استفاده از سیم کمی روی گودال دوم را باز کردند تا حدی که روباه مرغ ها را دید. این دفعه خیلی جالب بود، روباه یکی از مرغ ها را با دندان گرفت و با خودش برد. این تیم کارشناس آمدند و دوباره همان کار را تکرار کردند و توری را به گودال سوم بردند و بوی مرغ ها را با اسپری پاک کردند. روباه ها وقتی دوباره رسیدند، هرچه گودال ها را گشتند و هرچه زمین را بو کشیدند، چیزی نبود و دوباره رفتند. دوربین روباه اول را نشان داد که این بار دیگر جست و جو نکرد و رفت داخل گودال دوم دراز کشید و به حالت خوابیده ماند. چند دقیقه ای صبر کردند و دیدند خبری نیست، نزدیکش رفتند و چک کردند، دیدند کاملا مرده! جالب این بود که لاشه روباه رابه مرکز دامپزشکی بردند و کلی آزمایش کردند؛ دیدند دقیقا عکس ها و آزمایش ها نشان می دهد این حیوان بر اثر یک شوک عصبی سکته کرده و مرده. روباه که نماد مکر و حیله گری در حیوانات است، وقتی احساس می کند صداقتش بین دوستانش از بین رفته، سکته می زند و می میرد، از خجالت می میرد. چقد زیادند کسانی که می آیند روزی هزاران دروغ به زبان می آورند، جالب این که حتی وقتی دروغ هایشان آشکار می شود، راست راست راه میروند و اصلا و ابدا هم خم به ابرو نمی آورند و اسفناک تر این که بازهم تکرار، تکرار و تکرار... چقد زشت است که انسان به جایی برسد که حیوانات از او در کرامت اخلاقی پیشی بگیرند!! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔆سگ خود را فداى صاحب خود كرد 🌱مرحوم حاج معتمد الدوله فرهاد ميرزا استاندار فارس بود نقل كرده كه: من با سفير انگليس در تهران آشنايى داشتم. 🌱روزى به ديدنش رفتم او براى من آلبومى كه در آن عكسهاى بسيار بود آورد و نشانم مى‏داد ناگهان عكسى را برداشت كه به من بدهد تا آن را ديد بى‏اختيار گريان شد من نگاه كردم ديدم عكس سگى تعجب كردم چگونه از ديدن آن گريه مى‏كند سبب گريه‏اش را پرسيدم گفت: اين سگ عادى نبود و مرا با او خاطره عجيبى است و آن اين است در اوقاتى كه لندن بودم روزى براى انجام ماموريتى كه در چند كيلومترى خارج شهر داشتم از خانه بيرون آمدم و كيف خود را كه در آن اسناد و مدارك مهم دولتى و مقدار زيادى پول بود همراه داشتم. 🌱اين سگ هم همراهم آمد و هر چه او را رد كردم برنگشت تا آنكه در خارج شهر به درختى رسيدم زير سايه آن نشسته و استراحت كردم و مقدار خوراكى كه همراه داشتم خوردم و بلند شدم حركت كردم جلو مرا گرفت و نمى‏گذاشت بروم هرچه سعى كردم مانع نشود سودى نبخشيد غضبناك شدم هفت تير همراه داشتم چند تير به او زدم او افتاد آنگاه آزادانه رفتم پس از طى مسافت زيادى ديدم كيف من همراهم نيست. 🌱متوجه شدم كه زير درخت گذاشته‏ام و فراموش كرده‏ام خيلى ناراحت شدم چون مسئوليت شديدى برايم داشت علاوه بر فقدان پولها ترسيدم كه كسى آن را برداشته باشد. 🌱به سرعت برگشتم و دانستم سگ زبان بسته دانسته بود كه من كيف را فراموش كرده‏ام لذا از رفتم جلوگيرى مى‏كرد چون به زير درخت رسيدم كيف را نديدم بيشتر ناراحت شدم به فكر افتادم سراغ سگ بروم ببينم در چه حال است به آنجايى كه تيرش زدم آمدم نديدم بعد اثر خونش را بر زمين مشاهده كردم بر اثر قطرات خون آمدم تا رسيدم بگودالى كه در آن افتاده بود و از مسير جاده كنار و دور افتاده بود، در حالى كه كيف مرا به دندان گرفته و آن سگ باوفا مرده است دانستم پس از تير خوردن و مايوس شدن از من به اين فكر افتاده است كه كيف را از دستبرد رهگذران نگهدارى كند لذا آن را از سر راه برداشته و تا توانايى داشته از جاده دور شده تا افتاده و مرده است آيا جا ندارد كه براى چنين سگى گريان شوم و كردار ناپسند خود در برابر احسان او سخت ناراحت نشوم. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🦋سلیمان و زبان حیوانات... مردی به پیامبر خدا، حضرت سلیمان، مراجعه کرد و گفت: ای پیامبر میخواهم به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی. سلیمان گفت: تحمل آن را نداری. اما مرد اصرار کرد. سلیمان پرسید: کدام زبان؟ جواب داد: زبان گربه ها! سلیمان در گوش او دمید و عملا زبان گربه ها را آموخت. روزی دید دو گربه با هم سخن میگفتند. یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم! دومی گفت: نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد، آنگاه آن را میخوریم. مرد شنید و گفت: به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید، آنرا فروخت! گربه آمد و از دیگری پرسید: آیا خروس مرد؟ گفت نه، صاحبش فروختش، اما گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد. صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت. گربه گرسنه آمد و پرسید آیا گوسفند مرد؟ گفت : نه! صاحبش آن را فروخت. اما صاحبخانه خواهد مُرد و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم! مرد شنید و به شدت برآشفت. نزد پیامبر رفت و گفت گربه ها میگویند امروز خواهم مرد! خواهش میکنم کاری بکن ! پیامبر پاسخ داد: خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی، سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن! حکمت این داستان : خداوند الطاف مخفی دارد، ما انسانها آن را درک نمی کنیم. او بلا را از ما دور میکند ، و ما با نادانی خود آن را باز پس میخوانیم !!! ✍ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande