eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.3هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
10 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 ✍️ نعمت‌های الهی در بطن رنج‌ها نهفته‌اند 🔹شغل مردی تمیزکردن ساحل بود. 🔸او هر روز مقدار زیادی از صدف‌های شکسته و بدبو را از کنار دریا جمع‌آوری می‌کرد و مدام به صدف‌ها لعنت می‌فرستاد چون کارش را خیلی زیاد می‌کردند. 🔹او باید هر روز آن‌ها را روی هم انباشته می‌کرد و همیشه این کار را با بداخلاقی انجام می‌داد. 🔸روزی، یکی از دوستانش به او پیشنهاد کرد که خودش را از شر این کوه بزرگی که با صدف‌های بدبو درست کرده بود، خلاص کند. 🔹او با قدرشناسی و اشتیاق فراوان این پیشنهاد را پذیرفت. 🔸یک سال بعد، آن دو مرد یکدیگر را دیدند. دوست قدیمی از او دعوت کرد تا به دیدن قصرش برود. 🔹وقتی به آنجا رسیدند، مرد نظافتچی نمی‌توانست آن همه ثروت را باور کند و از او پرسید: چطور توانستی چنین ثروتی را به‌دست بیاوری؟ 🔸مرد ثروتمند پاسخ داد: من هدیه‌ای را پذیرفتم که خداوند هر روز به تو می‌داد و تو قبول نمی‌کردی. در تمام صدف‌های نفرت‌انگیز تو، مرواریدی نهفته بود. 💢بیشتر وقت‌ها هدیه‌ها و موهبت‌های الهی در بطن خستگی‌ها و رنج‌ها نهفته‌اند، این ما هستیم که موهبت‌هایی را که خدا عاشقانه در اختیار ما قرار می‌دهد، ندانسته رد می‌کنیم. ‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
📚 حکایت مال حرام مردی در بصره، سال‌ها در بستر بیماری بود؛ به‌طوری که زخم بستر گرفته بود؛ و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند؛ همیشه دست به دعا داشت.روزی عالمی نزد او آمد و گفت: می‌دانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟ گفت: بخدا قسم حاضرم. داستان مرد بیمار به این طریق بود که، در بصره بیماری_وبا آمد؛ و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آ‌ب لیمو است. این مرد، تنها آب لیمو فروش شهر بود. که آب‌لیمو را نصفه با آب قاطی می‌کرد و می‌فروخت. چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطره‌ای آب‌لیمو می‌ریخت تا بوی لیمو دهد. مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا می‌کنم زندگی تو بر باد برود چنانچه زندگی مردم را بر باد می‌دهی و خونشان را در شیشه می‌کنی.عالم گفت: از پول حرام مردم، نصف بصره را خریدی! و حالا ده سال است برای درمان و علاج خود آن‌ها را می‌فروشی. می‌دانی از آن همه مال حرام چه مانده است؟ دو کاسه! آن دو را هم تا نفروشی و از دست ندهی، نخواهی مرد! و زجر کش خواهی شد. پس مالت را بده که بفروشند تا مرگت فرا رسد. پیرمرد به پسرش گفت: ببر بفروش، چون مال حرام ماندنی نیست. چون پسر کاسه‌ها را فروخت، پدرجان داد. ‌‌‌‌‌ ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
‌🌸🌿سلام آقای جااااااااانم🌿🌸 ‌در رَگِ غیرَتِ مَن دَرد اگر جارے بود‌ گریہ‌هاے منِ دلتَنگ اَگر کارے بود‌ ‌صُبح برگشتنتان دیر نَباید مےشد‌ در قُنوت من اگر خواهِش بسیارے بود یـابـن‌الحسن🌿🌸 صبحت بخیر آرام جانم🌿🌸 خوش آن صبحی که با طلوع تو روشن شود🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🌞🌞🌞 🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ــــــ ــ ؛ 🌼 این گذرنامھ ۍ من ماندھ فقط یك امضاء طبق معموݪ شدم خیرھ بہ دستان‌رضا؏ . . ✨☁️ ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 👈 قیمت ملک 🌴شقیق بلخی از عرفای قرن دوم هجری و معاصر هارون الرشید، خلیفه مقتدر عباسی است. نقل است که چون شقیق بلخی، قصد کعبه کرد و به بغداد رسید، هارون الرشید، او را نزد خود خواند. چون شقیق به نزد هارون آمد، هارون گفت: تو شقیق زاهدی؟ گفت: شقیق، منم، اما زاهد نیستم. 🌴هارون گفت : مرا پندی ده! شقیق: اگر در بیابان تشنه شوی، چنانکه به هلاکت نزدیک باشی، و آن ساعت، آب بیابی، آن را به چند دینار می خری؟ هارون: به هر چند که فروشنده، بخواهد. شقیق: اگر نفروشد مگر به نیمی از سلطنت تو، چه خواهی کرد؟ هارون: نیمی از ملک خود را به او می دهم و آب را از او می گیرم تا در بیابان، بر اثر تشنگی نمیرم. 🌴شقیق: اگر تو آن آب بخوری، ولی نتوانی آن را دفع کنی، چه خواهی کرد؟ هارون: همه اطبا را از هر گوشه مملکتم، جمع می کنم تا مرا درمان کنند. شقیق: اگر طبیبان نتوانستند، مگر طبیبی که دستمزدش، نیمی از سلطنت تو باشد، چه خواهی کرد؟ هارون: برای آن که از مرگ، رهایی یابم، نیمی از ملک خود را به او می دهم تا مرا درمان کند. 🌴ای هارون! پس چه می نازی به ملکی که قیمتش یک شربت آب است که بخوری و از تو بیرون آید؟ هارون، بگریست و شقیق را گرامی داشت. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
📚ملاقات امام زمان عجل الله فرجه یكى از علماء بزرگ (مرحوم آیة الله سید باقر مجتهد سیستانى پدر آیة الله سید على سیستانى ومرحوم سید محمود مجتهد سیستانى ) در مشهد مقدس براى آنكه به محضر امام زمان عجل اللّه شرفیاب شود ختم زیارت عاشورا در چهل جمعه هر هفته در مسجدى از مساجد شهر آغاز می كند ایشان فرمودند: در یكى از جمعه هاى آخرین ، ناگهان شعاع نورى را مشاهده كردم كه از خانه ى نزدیك آن مسجدى كه من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم مى تابید، حال عجیبى به من دست داد، از جاى برخاستم و بدنبال آن نور به در آن خانه رفتم ، خانه كوچك و فقیرانه اى بود، از درون خانه نور عجیبى مى تابید. در زدم وقتى در را باز كردند، مشاهده كردم حضرت ولى عصر امام زمان عجل اللّه فرجه در یكى از اتاق هاى آن خانه تشریف داشتند و در آن اتاق جنازه اى را مشاهده كردم كه پارچه اى سفید بروى آن كشیده بودند، وقتى من وارد شدم و اشك ریزان سلام كردم ، حضرت بمن فرمودند: چرا اینگونه دنبال من مى گردى و رنج ها را متحمّل مى شوى؟ مثل این باشید (اشاره به آن جنازه كردند) تا من دنبال شما بیایم! بعد فرمودند: این بانوئى است كه در دوره بى حجابى (رضا خان پهلوى ) هفت سال از خانه بیرون نیامده مبادا نامحرم او را ببیند! 📚شيفتگان حضرت مهدى(عج)، ج ٣، ص ۱۵۸، گوهر صدف، ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ 🌼حکایت پندآموز ✍ حضرت موسی (علیه‌السلام) در جایی نشسته بود، ناگاه ابلیس که کلاهی رنگارنگ بر سر داشت نزد موسی آمد. وقتی که نزدیک شد، کلاه خود را برداشت و مؤدبانه نزد موسی (علیه‌السلام) ایستاد. 🔹 موسی (علیه‌السلام) گفت: تو کیستی؟ 🔸ابلیس گفت: من ابلیس هستم! 🔹 موسی (علیه‌السلام) گفت: آیا تو ابلیس هستی؟ خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند! 🔸ابلیس گفت: من آمده‌ام به خاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری، بر تو سلام کنم! 🔹 موسی (علیه‌السلام) گفت: این کلاه چیست که بر سر داری؟ 🔸ابلیس گفت: با رنگ‌ها و زرق و برق‌های این کلاه، دل انسان‌ها را می‌ربایم. 🔹 موسی (علیه‌السلام) گفت: به من از گناهی خبر ده که اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او چیره می‌شوی و هر جا که بخواهی، او را می‌کشی. 🔸ابلیس گفت: اذا اعجبته نفسه و استکثر عمله، و استصغر فی عیبه ذنبه؛ سه گناه است که اگر انسان گرفتار آن بشود، من بر او چیره می‌گردم: 1) هنگامی‌که او، خودبین شود و از خودش خوشش آید؛ 2) هنگامی‌که او عمل خود را بسیار بشمارد؛ 3) هنگامی‌که گناهش در نظرش کوچک گردد. 📚 اصول کافی، ج 2، ص 262 ‌‌‌‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 داستان کوتاه  یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک صد دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضرین بالا رفت. سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم. و سپس در برابر نگاه های متعجب، اسکناس را مچاله کرد و پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ و باز هم دست های حاضرین بالا رفت. این بار مرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید. بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت. سخنران گفت: دوستان، با این بلاهایی که من سر اسکناس در آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید.   و ادامه داد: در زندگی واقعی هم همین طور است، ما در بسیاری موارد با تصمیمــاتی که می گیریم یا با مشکلاتی که روبرو می شویم، خم می شویم، مچالــه می شویم، خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم، ولی این گونه نیست و صرف نظر از این که چه بلایی سرمان آمده است هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم با ارزشی هستیم. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
هفده سال پشت سر آیت الله خویی سه وعده نمازجماعت خواندم ایشان در قنوت غیر از “اللّهمَ کُنْ لِوَلِیِّک” نخواندند❗️ به طوری که دوستان به شوخی می گفتند: آقا غیر از این قنوتی ، بلد نیست 🌅 تصویر آیت الله العظمی سید ابوالقاسم 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
CQACAgQAAx0CVc35HwAC1qxlNsP86YODxExmeCwl2iV-S_Wn8AACzgUAAgp-OVPS8b7N4zPApDAE.mp3
6.91M
♦️داستان تکان دهنده قاسم جیگرکی 🔻لات عرقخوری که توبه کرد 🎼از زبان استاد دانشمند 🔺شاید بسیاری شما این کلیپ رو شنیده باشید شنیدن دوباره آن خالی از لطف نیست •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ⏺ استوری‌ ویژه 🎦 کلیپ تصویری 📶 مداحی‌‌و‌سخنرانی‌ 🔢 پادڪـسـت مـذهبی 📻¦ @padcast110 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ ✍اگر یک هویج را در حالت عادی از ارتفاع یک متری، زمین بیندازیم، سالم می‌ماند. و اگر از همین فاصله یک تخم مرغ را رها کنیم، متلاشی می‌شود. اگر همین هویج را مدتی در حرارت آب جوش قرار دهیم، و سپس رها کنیم، متلاشی می‌شود و اگر یک تخم مرغ را در حرارت آب جوش بگذاریم، و سپس رها کنیم، دیگر متلاشی نمی‌شود. پس می‌توان نتیجه گرفت، اشیا در برابر حرارات و سختی، تغییرات مشابه و یکسان پیدا نمی‌کنند، و واکنش متفاوتی از خود بروز می‌دهند. بسیاری از ما که اکنون اهل عبادت و خدا شناسی هستیم، در یک مرحله‌ای مانند آب جوش با فقر و بیماری اگر حرارت ببینیم، مانند هویجی که در زمان عافیت سفت و محکم بود، در برابر این سختی‌ها و شداید، از هم متلاشی می‌شویم و حتی تا مرحله کفر هم ممکن است پیش برویم، و بر عکس.و از خدا همیشه بخواهیم آزمون زندگی ما را آسان بگیرد. و طبق آیه آخر سوره بقره، آنچه خارج از توان ما است آن را بر ما تحمیل نکند. پس انسان برای شناخت خودش نیاز به آزمون الهی دارد. ↶ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴🌹ملاقات امام زمان با دلاک سید محمد موسوی رضوی نجفی از شیخ باقر بن شیخ هادی کاظمی نقل کرد: شخص صادقی که دلاک بود و پدر پیری داشت که در خدمتگزاری به او کوتاهی نمیکرد. حتی آنکه برای پدر آب در مستراح حاضر میکرد و منتظر می ایستاد که او بیرون آید و به مکانش برساند. همیشه مواظب خدمت او بود مگر در شب چهارشنبه که به مسجد سهله میرفت. تا اینکه مسجد رفتن را ترک نمود. علت ترک کردن مسجد را از او جویا شدم. گفت: چهل شب چهارشنبه به مسجد رفتم، چون چهارشنبه ی دیگر شد بخاطر خدمت به پدر میسر نشد به مسجد بروم تا اینکه شب شد، عازم مسجد شدم، در راه شخص اعرابی را دیدم که بر اسبی سوار است، چون نزدیکم رسید رو به من کرد و از مقصد من پرسید.گفتم: مسجد سهله. فرمود: "اوصیک بالعود اوصیک بالعود" (یعنی: وصیت میکنم تو را به پدر پیرت) و آن را سه مرتبه تکرار کرد. آنگاه از نظرم غایب شد. دانستم که او مهدی است و آن جناب راضی نیست به جدا شدن من از پدرم، حتی در شب چهارشنبه. پس دیگر به مسجد نرفتم... 📚 منتهی الامال، باب۱۴، ص۱۳۵۸ ‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ ✅اثر زیارت عاشورا پس از مرگ 🔰مرحوم «محدث قمی» در مفاتیح نقل می کند که: ظالمی پس از مرگ به خواب یکی از علما آمد. مرد عالم از او پرسید چگونه در راحتی بسر می بری حال آنکه باید دچار درد و شکنجه باشی؟ ظالم در پاسخ گفت: تا دیشب در عذاب می سوختم و قبرم مملو از آتش بود، ولی از دیشب تاکنون عذاب بطور موقت از قبرستان برداشته شده. زیرا، حضرت سید الشهداء، علیه السلام، دیشب سه بار به دیدن یک بانوی محترم آمد! مرد عالم به جستجو و تحقیق درباره این بانو پرداخت، تا همسر او را پیدا کرد. از او پرسید: «همسر شما چه اعمال .... ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 یک_داستان_یک_پند جوانی طلبه استادش گفت، برو فلان کتاب را بخر و بخوان، 10 روز بعد از تو امتحان خواهم گرفت. طلبه برای خرید کتاب به بازار رفت و انگور فروشی دید با انگورهایی طلایی. شدید هوس انگور کرد. با خود گفت: اگر انگور بخرم پولی برای کتاب نخواهم داشت و اگر انگور نخرم و کتاب بخرم، هوس انگور مرا از خواندن کتاب باز خواهد داشت و خواندن کتاب بی‌فایده خواهد بود. پس از ساعت‌ها کلنجار رفتن با خودش، یک خوشه انگور خرید و پولش برای کتاب نرسید. به منزل برگشت. از شدت ناراحتی از این که نتوانسته بود تسلیم نفس نشود ، بر خود می‌پیچید. برای تنبیه نفسش و این که علم را فدای شکم کرد، انگور را بر چوب سقف منزل آویزان کرد و تماشا کرد و نخورد و دانه های انگور سیاه و خراب شده و یک یک بر زمین افتادند. 10 روز بعد استاد خواست از او امتحان بگیرد. طلبه، داستان نخریدن کتاب را گفت. استاد گفت: نمره قبول گرفتی، موضوع آن کتاب در مورد مبارزه با نفس و کشش‌های نفسانی و راه‌های مقابله با آن بود که تو عملی آن را تجربه کردی، برو آنچه در این 10 روز دیده‌ای فکر کن و بنویس. طلبه رفت و اندیشه کرد و نوشت. کتابی که او در مورد غلبه و جهاد با نفس نوشت بسیار شیرین‌تر و حقایقش عینی‌تر از کتابی بود که باید می‌خرید. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❤️ تو با خدای قادر باش، خداوند عزیز و تمام ملائکه‌اش برای تو خواهند بود علامه محمّد تقی مجلسی، در امر به معروف و نهی از منکر مردی دلسوز، دلسوخته و برافروخته بود. به هرجا قدم می گذاشت، به هرکس که می‌رسید و هر موضوعی را می‌دید، از امر به معروف و نهی از منکر دست برنمی‌داشت و در این زمینه از هیچ کس پروا نداشت و از ملامت ملامت‌کنندگان ترس و اضطراب و رنجی به خود راه نمی‌داد. یک بار اراذل و اوباش که از برخورد مولا محمّد تقی سخت آزرده و آشفته بودند، برای ساکت نمودن وی نقشه‌ای طرح کردند و آن نقشه این بود که یکی از مریدان مخلص او را وادار کنند که در شب جمعه او را به مهمانی دعوت کند. صاحب خانه ترسو برای شب جمعه از آن مرد بزرگ الهی دعوت کرد و خود از خانه رفت. مجلسی به دعوت آن مرد مؤمن به آن خانه آمد، اما صاحب خانه را ندید. جلسه از اشرار و سردسته آنان تشکیل شده بود. مجلسی دانست که نقشه‌ای جهت او کشیده شده، اما از نقشه خبر نداشت. ❌ادامه در پست های بعدی..... ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
ولی نقشه این بود که چون مجلس آراسته شد، زنی عشوه‌گر و مطربه با روی باز و لباس رقص وارد مجلس شود و با زدن و کوبیدن آلات موسیقی به رقص مشغول شود. آنگاه یکی از اوباش، مردم محلّه را خبر کند تا بیایند وضع آن روحانی را ببینند، چون مردم بیایند آبرویش برود و زبانش از امر به معروف و نهی از منکر بسته شود! مجلس آماده شد، ناگهان زن وارد گشت و با خواندن این شعر شروع به رقصیدن کرد: در کوی نیکنامان ما را گذر ندادند؛ گر تو نمی‌پسندی تغییر ده قضا را؛ چون آن مرد وارسته و آن عبد خالص آن اوضاع را مشاهده کرد با دلی سوخته و چشمی گریان به وجود مقدس حضرت روی آورد و عرضه داشت: گر تو نمی‌پسندی تغییر ده قضا را. ناگهان دیدند آن زن پرده اطاق را به در آورد و بر خود پیچید و به خاک افتاد و به یا رب یا رب مشغول شده و در مقام توبه برآمد و به دنبال او همه اوباش سر به خاک گذاشته و به درگاه دوست نالیدند و همه آنان به دست آن مرد الهی توبه کردند و از صلحای زمان شدند. 📚انصاریان، حسین؛ عرفان اسلامی، ج 10، ص 119 ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ ✍روزی مردی از کنار جنگلی می گذشت مرد دیگری را دید که با اره ای کند به سختی مشغول بریدن شاخه های درختان است .پرسید ای مرد چرا اره ات را تیز نمی کنی تا سریعتر شاخه ها را ببری . مرد گفت وقت ندارم باید هیزم ها را تحویل دهم کارم خیلی زیاد است و حتی گاه شب ها هم کار میکنم تا سفارش ها را به موقع برسانم . دیگر وقتی برای تیز کردن اره نمی ماند .مرد داستان ما اگر گاهی می ایستاد و وقتی برای تیز کردن اره می گذاشت شاید دیگر با کمبود وقت مواجه نمی شد چون بدون شک با اره کند نمی توان سریع و موثر کار کرد . حکایت بیشتر ما انسانها نیز همین است .باید اندکی تامل کنیم . گاه ذهن ما بسیار درگیر کار یا تحصیل است و ما با فشار زیاد سعی در پیش کشیدن خود داریم .گاه باید بایستیم و به درون خود رسیدگی کنیم و اره ذهن و روح خود را تیز کنیم زندگی ترکیبی است از تناقض هاست. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از داستان آموزنده 📝
🔴 داستان کوتاه  یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک صد دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضرین بالا رفت. سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم. و سپس در برابر نگاه های متعجب، اسکناس را مچاله کرد و پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ و باز هم دست های حاضرین بالا رفت. این بار مرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید. بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت. سخنران گفت: دوستان، با این بلاهایی که من سر اسکناس در آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید.   و ادامه داد: در زندگی واقعی هم همین طور است، ما در بسیاری موارد با تصمیمــاتی که می گیریم یا با مشکلاتی که روبرو می شویم، خم می شویم، مچالــه می شویم، خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم، ولی این گونه نیست و صرف نظر از این که چه بلایی سرمان آمده است هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم با ارزشی هستیم. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از داستان آموزنده 📝
✨﷽✨ 🌼حکایت پندآموز ✍ حضرت موسی (علیه‌السلام) در جایی نشسته بود، ناگاه ابلیس که کلاهی رنگارنگ بر سر داشت نزد موسی آمد. وقتی که نزدیک شد، کلاه خود را برداشت و مؤدبانه نزد موسی (علیه‌السلام) ایستاد. 🔹 موسی (علیه‌السلام) گفت: تو کیستی؟ 🔸ابلیس گفت: من ابلیس هستم! 🔹 موسی (علیه‌السلام) گفت: آیا تو ابلیس هستی؟ خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند! 🔸ابلیس گفت: من آمده‌ام به خاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری، بر تو سلام کنم! 🔹 موسی (علیه‌السلام) گفت: این کلاه چیست که بر سر داری؟ 🔸ابلیس گفت: با رنگ‌ها و زرق و برق‌های این کلاه، دل انسان‌ها را می‌ربایم. 🔹 موسی (علیه‌السلام) گفت: به من از گناهی خبر ده که اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او چیره می‌شوی و هر جا که بخواهی، او را می‌کشی. 🔸ابلیس گفت: اذا اعجبته نفسه و استکثر عمله، و استصغر فی عیبه ذنبه؛ سه گناه است که اگر انسان گرفتار آن بشود، من بر او چیره می‌گردم: 1) هنگامی‌که او، خودبین شود و از خودش خوشش آید؛ 2) هنگامی‌که او عمل خود را بسیار بشمارد؛ 3) هنگامی‌که گناهش در نظرش کوچک گردد. 📚 اصول کافی، ج 2، ص 262 ‌‌‌‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
💢نجار و اشتباه بزرگ نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده می کرد. یک روز او با صاحبکار خود موضوع را درمیان گذاشت. پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت می خواست تا او را از کار بازنشسته کنند. صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد. سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت می کرد، از او خواست تا به عنوان آخرین کار، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد. نجار در حالت رودربایستی، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود. پذیرفتن ساخت این خانه را برخلاف میل باتنی او صورت گرفته بود. برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و با بی دقتی، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت، کار را تمام کرد. او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد. صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد. زمان تحویل کلید، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری! نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد. در واقع اگر او می دانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود، لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن بکار می برد و تمام مهارتی که در کار داشت برای ساخت آن بکار می برد. یعنی کار را به صورت دیگری پیش می برد. ❤️❤️❤️
🌹🕊🕊🕊🌹 ✨مدافع‌حرمی با موهای اتوکشیده 🍃وقتی می‌خواست به مسجد برود، بهترین لباس‌هایش را می‌پوشید. اگر در آن لحظات، کسی محمدرضا را می‌دید که داشت به موهایش اتو می‌کشید و لباس نو می‌پوشید یا کفشش را واکس می‌زد، فکر می‌کرد محمدرضا به مراسم عروسی می‌رود یا جایی دعوت است؛ درحالیکه می‌خواست به مسجد برود، نماز بخواند و برگردد. 🍃حرفش هم این بود که حزب‌اللهی باید شیک و مجلسی باشد. با دو کلمه شیک و مجلسی، همه آن فعالیت‌هایی را که می‌کرد، به طرف مقابلش نشان می‌داد. همیشه می‌گفتم تو می‌خواهی بروی نماز بخوانی و بیایی؛ اتوکشیدن مویت برای چیست؟ برای چی لباست را عوض می‌کنی؟ آخر کفشت نیاز به واکس ندارد! اصلا با دمپایی برو! 🍃می‌گفت من دلم می‌خواهد وقتی به عنوان یک بسیجی وارد مسجد می‌شوم و وقتی از در مسجد بیرون می‌آیم، اگر کسی من را دید،‌ نگوید که حزب‌اللهی‌ها را نگاه کن! همه شلخته‌اند! ببین همه‌شان پیراهن این مدلی دارند و کفششان لخ‌لخ می‌کند. ✍راوی:مادر شهید 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃 مردی به نزد حلوا فروشی رفت وگفت : «مقداری حلوای نسیه به من بده» حلوا فروش قدری حلوا برایش در کفی ترازو گذاشت و گفت : « امتحان کن ببین خوب است یانه .» مرد گفت : « روزه ام باشد موقع افطار » حلوا فروش گفت « هنوز ۱۰ روز به ماه رمضان مانده ؛ چطور است که حالا روزه گرفته ای.» مرد گفت :« قضای روزه پارسال است .» حلوا فروش حلوایش را از کفه ترازو برداشت وگفت : «تو قرض خدا را به یکسال بعد می اندازی قرض من را به این زودی ها نخواهی داد . من به تو حلوا نمی دهم. -------------------------- 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞 شــوقِ دیــدارِ تــو ســر رفـت زِ پیمانه ما ڪِی قـــدم می‌نهی ای شــاه به ویرانه ما ما هنوز ای نفست گرم، پـر از تاب و تبیم ســر و ســامـان بـده بر این دلِ دیوانه ما.. 🌱«اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🖤💔🖤 زیارت،مختصر حضرت معصومه (سلام الله علیها) 💔🖤اَلسَّلام عَلَیْك یا 🖤💔فاطمه المعصومه 💔🖤اَلسَّلام عَلَیْك یا 🖤💔بِنْت َرَسوُل الله ؛ 💔🖤اَلسَّلامُ عَلَیْك یا 🖤💔بِنْت فاطِمَةَ وَخَدیجَةَ ؛ 🖤 💔🖤اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا 🖤💔بِنْتَ اَمیر ِالْمُومِنینَ 💔🖤اَلسَّلامُ عَلَیْك یا 🖤💔بِنْتَ الْحَسَن ِ وَ الْحُسَیْنِ 💔🖤اَلسَّلامُ عَلَیْك ِیا 🖤💔بِنْتَ وَلِىِّ الله 🖤 💔🖤اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا 🖤💔 اُخْتَ وَلِىِّ الله 💔🖤اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا 🖤💔عَمَّةَ وَلِىِّ اللهِ 💔🖤اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا 🖤💔بِنْتَ موُسَى بْنِ جَعْفَر 💔🖤وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ؛
🔴کوهی که رفیق جهنمیان است! -عبدالله بن بکر ارجانى مى‌گوید: با امام صادق(ع) در مسافرت از مدینه به مکه همراه بودم، به توقفگاهى به نام «عسفان» رسیده و آنجا توقف کردیم، آن گاه حرکت کرده و در راه کوه سیاه وحشتناکى دیدیم، عرض کردم: اى پسر رسول خدا! چقدر این کوه وحشتناک است! اولین بار است که در راه به چنین کوهى بر مى‌خوریم. آن حضرت(ع) فرمودند: مى‌دانى این چه کوهى است؟ این کوه «کمد» نام دارد و بر دره‌اى از دره‌هاى جهنم که خداوند قاتلان امام حسین(ع) را در آن جاى داده است، قرار دارد و زیر آن آب‌هاى جهنم جارى است؛ یعنى چرک و خون جهنمیان و آلودگى‌هاى آنان، آب جوش سوزان، چرک‌هایى که از فرج زناکاران خارج مى‌شود و آبهایى که از جهنم، لظى، حطمه، سقر، جحیم و هاویه و سعیر بیرون مى‌آید. هرگاه که از اینجا عبور مى‌کنم و این کوه را مى‌بینم، مى‌ایستم و آن دو نفر را مى‌بینم که گریه و کمک مى‌خواهند، به قاتلان پدرم نگریسته و به آن دو مى‌گویم: بدون شک شما این کار آنان را پى‌ریزى کردید، هنگامى که قدرت را به دست گرفتید، به ما رحم نکردید، ما را کشتید، محروم کردید، حق ما را پایمال کرده و بدون در نظر گرفتن ما هر کاریى خواستید انجام دادید، خدا رحم نکند به کسى که به شما رحم کند! مجازات کار خود را بچشید که خدا به بندگان خود هیچ ظلمى نمى‌کند. 📚داستانهای عبرت اموز کربلا ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🦋🔆🦋🔆🦋🔆🦋🔆🦋 🔆ارادت خاص امام به ذكر مصائب اهلبيت (ع ) 🌴حجة الاسلام آقاى حاج سيد محمد كوثرى ذاكر معروف قم از سالها قبل روضه خوان خاص امام خمينى (مدظله العالى ) بود و در سالهاى اخير هم كه مشاهده كرده ايد در آغاز محرم و مواقع ديگر در حسينيه جماران در محضر امام روضه مى خواندند. 🌴وى نقل كرد: پس از شهادت آيت الله حاج آقا مصطفى (فرزند ارشد امام خمينى ) من وارد نجف اشرف شدم ، رفقا گفتند خوب موقعى آمدى ، امام را درياب كه هر چه ما كرده ايم در مصيبت حاج آقا مصطفى گريه كنند از عهده برنيامده ايم مگر تو كارى بكنى : من خدمت امام رسيدم و عرض كردم اجازه مى دهيد ذكر مصيبتى بكنم ؟ 🌴 امام اجازه دادند، هر چه نام مرحوم حاج آقا مصطفى را بردم تا با آهنگ حزين امام را منقلب كنم كه در عزاى پسر (آنهم چه پسرى ؟) اشك بريزد، امام تغيير حال پيدا نكردند، و همچنان ساكت و آرام بودند، ولى همين كه نام حضرت على اكبر (ع ) را بردم ، هنگامه شد، امام چندان گريستند كه قابل وصف نيست . براستى اين چيست ؟! جز شيفتگى فوق العاده عرفانى و ملكوتى امام به ساحت قدس خاندان نبوت (عليهم السلام ). 🌴باز در اين مورد، يكى از اعضاء دفتر امام نقل مى كند: يك روز به مناسبت يكى از روزهاى شهادت ائمه (ع ) به اطاق امام رفتيم و مشغول دعاى توسل شديم ، در اثناء دعاى توسل يكى از آقايان ذكر مصيبت مختصرى كرد، با آنكه او روضه خوان ماهر نبود و با حضور امام دست پاچه شده بود و صدايش هم ، بريده بريده بود، همين كه شروع به روضه كرد، با اينكه هنوز مطلب حساسى را بيان نكرده بود، امام چنان به گريه افتادند كه شانه هايشان به شدت تكان مى خورد. 🌴و من وقتى كه زير چشم به سيماى امام نگاه كردم ، دانه هاى پى در پى اشك را كه از زير محاسن ايشان روى زانويشان مى افتاد، ديدم و چند لحظه اى طول نكشيد كه يكى از نزديكان ، از زاويه اى كه امام نبيند به ذاكر اشاره كرد كه روضه را قطع كن ، زيرا كه اين حالت گريه شديد ممكن بود خداى نكرده بر قلب مبارك امام اثر بگذارد. 🌴موضوع ديگر اينكه در حسينيه جماران هميشه صندلى آماده است و امام وقتى وارد بالكن حسينيه مى شوند روى صندلى مى نشينند، ولى در دو مورد اتفاق افتاد كه روى زمين نشستند، يكى هنگامى كه برندگان مسابقه قرآن آمده بودند، امام به احترام قرآن روى زمين نشست ، دوم روز عاشورا به احترام عزادارى امام حسين (ع ). 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande