#داستان_آموزنده
🔆شیطان در مجلس ناسزاگو
روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله با ابوبكر كنار هم نشسته بودند. در اين موقع شخصى آمد و به ابوبكر دشنام داد.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ساكت و آرام نظاره گر بود. وقتى شخص دشنام دهنده ساكت شد ابوبكر به دفاع از خود به جوابگوئى و دشنام دادن به او پرداخت .
همين كه ابوبكر زبان به ناسزاگوئى باز كرد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از جاى برخاست تا از نزد ايشان دور شود. وقتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از جاى خود بلند شد، به ابوبكر گفت : اى ابوبكر، وقتى كه آن شخص به تو دشنام مى داد، فرشته اى از جانب خداوند به دفاع از تو جوابگوى او بود، اما هنگامى كه تو شروع به ناسزاگوئى كردى آن فرشته شما را ترك كرده و از نزد شما دور شد و به جاى او شيطان آمد. من هم كسى نيستم كه در مجلسى بنشينم كه در آن مجلس شيطان حضور داشته باشد.
📚ابليس نامه 1/ 73 - احياء العلوم 3/ 370.
.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
#داستان_آموزنده
🔆ابن ملجم و عذاب برزخ
(ابن رقا) مى گويد: در مكه كنار مسجدالحرام بودم ، ديدم گروهى از مردم در كنار مقام ابراهيم عليه السلام اجتماع كرده اند، گفتم : چه خبر است ؟ گفتند: يك نفر راهب (عالم و عابد مسيحى ) مسلمان شده است . به ميان جمعيت رفتم و ديدم پيرمردى لباس پشمينه و كلاه پشمينه پوشيده و قدبلندى دارد، در مقابل مقام ابراهيم نشسته و سخن مى گويد.
شنيدم مى گفت : روزى در صومعه نشسته بودم ، و به بيرون صومعه نگاه مى كردم به مكاشفه ، ناگاه پرنده بزرگى مانند باز شكارى ديدم بر روى سنگى كنار دريا فرود آمد، چيزى را قى كرد.
ديدم يك چهارم بدن انسانى از دهانش بيرون آمد، سپس رفت و ناپديد شد. باز برگشت و قى كرد، ديدم يك چهارم ديگر انسانى از دهانش خارج شد، مرتبه سوم رفت و ناپديد گشت . باز برگشت يك چهارم ديگر را، و براى بار چهارم هم يك چهارم ديگر مانند بار اول قى كرد تا يك انسان كامل شد.
سپس برگشت منقار زد و يك چهارم او را ربود و سه بار ديگر همانند اول منقار زد و همه او را ربود و رفت .
تعجب كردم و گفتم خدايا اين شخص كيست كه اين گونه عذاب مى شود، متاءثر شدم كه چرا نرفتم از او بپرسم . طولى نكشيد كه پرنده شكارى آمد و يك چهارم همان انسان را قى كرد و براى بار دوم و سوم و چهارم هم قى كرد و انسان كامل شد. با شتاب نزدش رفتم و گفتم : تو كيستى و چه كرده اى ؟
او گفت : من ابن ملجم هستم كه على بن ابيطالب عليه السلام را كشتم ، خداوند اين پرنده را ماءمور من ساخته كه هر روز اين گونه مرا مى كشد و زنده مى كند و عذاب مى نمايد.
گفتم : على بن ابيطالب عليه السلام كيست ؟ گفت : پسر عموى رسول خدا پيامبر اسلام است . همين حادثه (و مكاشفه برزخى ) عجيب باعث شد كه مسلمان شوم .
📚عالم برزخ ص 178 - بحارالانوار 42/307.
✾.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
#داستان_آموزنده
🔆خاموش كردن چراغ
حارث گويد: شبى در خدمت امير مؤ منان عليه السلام به صحبت و گفتگو مى پرداختيم ، پس در ميان سخن عرض كردم براى من حاجتى پيش آمده است .
امام فرمود: اى حارث ! آيا مرا براى بيان نمودن حاجت شايسته مى دانى ؟ عرض كردم : البته يا على عليه السلام ! خدا شما را جزاى خير عنايت كند
ناگهان امام از جاى برخواست ، چراغ را خاموش كرد و با ملاطفت و مهربانى هر چه بيشتر مخصوص به خود، پهلو به پهلوى من نشست و فرمود: ميدانى چرا چراغ را خاموش نمودم ؟ براى اينكه بدون ملاحظه و رودربايستى ، هر چه در دل دارى بگوئى ، من ذلت احتياج را در چهره ات نبينم اكنون هر حرفى دارى بزن ، كه شنيدم پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود:
در صورتيكه حوائج مردم بر دل ديگرى سپرده شود يك امانت الهى است كه بايد آن را از ديگران پنهان داشت ، و كسيكه آن را فاش نكند ثواب عبادت به او مى دهند، و هر گاه افشا گرديد، بر هر كس كه مى شنود شايسته است كه به كمك حاجتمند برخيزد و براى او كار سازى نمايد!
📚با مردم اينگونه برخورد كنيم ص 95 - وافى 6/59.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
#داستان_آموزنده
🔆پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ابوهيثم
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به يكى از اصحاب خويش به نام ابوهيثم ابن تيهان وعده داده بود كه خادمى به او بدهد، اتفاقا سه نفر اسير نزد حضرت آوردند.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دو نفر از آنها را به ديگران بخشيد و يك نفر باقى ماند. در اين هنگام حضرت زهراء عليه السلام نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و عرض كرد: اى رسول خدا، خادم و كمك كارى به من بدهيد، آيا اثر آسياب دستى را در دستم مشاهده نمى كنيد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به ياد وعده اى كه به ابوهيثم داده بود افتاد و فرمودند: چگونه دخترم را مقدم بر ابوهيثم بدارم ، با اينكه قبلا به او وعده داده بودم ، اگر چه دخترم با دست ضعيفش آسياب را مى چرخاند.
📚شنيدنيهاى تاريخ ص 290 - محجة البيضاء 5/338.
✾📚
#داستان_آموزنده
🔆برخورد با دشمن در خواستگارى و ازدواج
روزى معاويه نامه اى براى مروان استاندار خود در مدينه به اين مضمون نوشت : اى مروان ! از تو مى خواهم كه امّكلثوم دختر عبداللّه فرزند جعفر طيّار را براى فرزندم ، يزيد خواستگارى نمائى ؛ و عقد و ازدواج آن دو نفر را جارى گردانى .
هنگامى كه نامه معاويه به دست والى مدينه رسيد، حركت كرد و نزد عبداللّه آمد و او را از محتواى پيام معاويه آگاه نمود.
عبداللّه بعد از شنيدن سخنان مروان در پاسخ چنين اظهار داشت : اختيار دخترم ، امّكلثوم به دست حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام است ؛ چون او سيّد ما و دائى دخترم مى باشد.
وقتى موضوع را براى امام حسين عليه السّلام تعريف كردند، فرمود: استخاره مى كنم تا خداوند آنچه را كه صلاح آل محمّد عليهم السّلام و صلاح دين و دنياى دختر باشد بيان نمايد.
و پس از آن كه عدّه اى از مردم در مسجدالنّبىّ صلّى اللّه عليه و آله اجتماع كردند، مروان استاندار مدينه نيز در جمع آن ها حاضر شد و در كنار امام حسين عليه السّلام نشست و اظهار داشت :
معاويه به من دستور داده است تا امّكلثوم ، دختر عبداللّه فرزند جعفر طيّار را به عقد و ازدواج پسرش يزيد درآورم ؛ و مهريه او را هر چه پدرش بگويد مى پردازم و بين دو طايفه صلح و دوستى برقرار كنم ، همچنين تمام بدهى هاى آن ها را هر چه باشد پرداخت نمايم .
بعد از آن افزود: عدّه اى در اين ماجرا ناراحت هستند و غبطه مى خورند؛ ولى من تعجّب مى كنم با اين كه يزيد دامادى بى همتا است ، چطور از او مهريه گرفته مى شود.
در همين لحظه ، حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام لب به سخن گشود و فرمود: حمد و ستايش مى كنم خداوندى را، كه ما را از بين بندگانش برگزيد و فضيلت و برترى بخشيده است .
و سپس ضمن بيان فضائل و مناقب اهل بيت رسالت عليهم السّلام خطاب به مروان كرد و افزود: اى مروان ! نسبت به اين مهريّه اى كه گفتى هر چه پدر دختر بگويد خواهى پرداخت ، بدان كه اگر بخواهيم مهريّه مطالبه كنيم ، هرگز از سنّت رسول خدا تجاوز نمى كنيم و همان مبلغ چهارصد و هشتاد درهم را مهريّه قرار مى دهيم .
و امّا اين كه إ ظهار داشتى : مى خواهيد بين دو طايفه صلح و آشتى برقرار شود، آگاه باش كه ما طايفه بنى هاشم طبق احكام الهى با شما دشمن و مخالف هستيم و به جهت متاع دنيا با شما سازش نمى كنيم .
و تمام گفتار مروان را يكى پس از ديگرى مطرح و ردّ نمود، و آن گاه فرمود: آن هايى كه نادان و بى خرد باشند با ما حسود و مخالف خواهند بود و آن هايى كه اهل درك و شعور و معرفت باشند، با شما ستمگران ، مخالف و دشمن هستند.
و در پايان فرمايشاتش اظهار نمود: تمام شما حُضّار شاهد باشيد، كه من - حسين بن علىّ - امّكلثوم دختر عبداللّه بن جعفر را به ازدواج پسر عمويش قاسم بن محمد درآوردم .
و مهريّه او را مقدار چهارصد و هشتاد درهم قرار داديم ، و نيز نخلستان خود را به ايشان بخشيدم كه بتوانند با درآمد آن إ مرار معاش نمايند.
در اين هنگام چهره مروان دگرگون شد و با حالت خشم گفت : شما بنى هاشم كينه توز هستيد و مى خواهيد دشمنى و كينه ها تداوم يابد.
امام حسين عليه السّلام در پاسخ فرمود: آيا فراموش كرده ايد كه وقتى برادرم امام حسن مجتبى عليه السّلام ، عايشه دختر عثمان را خواستگارى نمود، شما چه كرديد؟
و او را به ازدواج عبداللّه ، فرزند زبير در آورديد؛ و آيا فراموش كرده ايد كه شما به همراه عايشه و ديگران با جنازه برادرم - حضرت مجتبى عليه السّلام - چه كرديد؟!
حال قضاوت كنيد كه آيا ما اهل بيت رسالت عداوت و كينه داريم يا شما كينه توز و سنگ دل هستيد.
📚مناقب ابن شهرآشوب : ج 4، ص 38، بحارالا نوار: 44، ص 207، ح 4، و در ص119، ح 13، همين جريان را به امام حسن مجتبى عليه السّلام نسبت داده است .
.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
#داستان_آموزنده
🔆واقعيّت نگرى و خداجوئى
مرحوم شيخ مهدى مازندرانى - يكى از علماء بزرگ - به نقل از كتاب كبريت الاءحمر آورده است :
حضرت ابا عبداللّه الحسين صلوات اللّه عليه در روز عاشوراء، در آن موقعيّت جنگ و ستيز؛ و در همان لحظات آخر، هنگامى كه به بعضى از افراد و اهالى كوفه برخورد مى كرد كه در لشكر عمر بن سعدِ ملعون بودند. با اين كه مى توانست آن افراد را به هلاكت برساند؛ ولى بدون آن كه آسيبى بر آنان وارد نمايد، از كنارشان مى گذشت .
واين صحنه براى بسيارى از افراد تعجّب آور و غير قابل هضم بود، تا آن كه مدّت زمانى سپرى گشت و علّت جوان مردى و بزرگوارى امام حسين عليه السّلام آشكار و روشن گرديد.
و آن اين بود كه در صُلب آن افراد، انسان هايى پاك طينت وجود داشته است و مؤ من و معتقد به ولايت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام مى باشند.
و آن حضرت با علم امامت خويش ، با يك نظر، آن ها را شناسائى مى نمود و به ايشان آسيبى نمى رساند.
سپس مرحوم مازندرانى در همين راستا با استناد به فرمايش امام سجّاد زين العابدين عليه السّلام افزوده است :
حضرت سجّاد عليه السّلام فرمود: پدرم ، حسين بن علىّ عليهماالسّلام در روز عاشوراء، برخى از افرادى را كه در لشكر عمر بن سعد بودند، به هلاكت نرساند، با اين كه مى توانست آن ها را به راحتى نابود و هلاك گرداند.
پس هنگامى كه امامت به من منتقل شد، با علم امامت و ولايت متوجّه شدم كه افرادى مؤ من و پاك در صُلب آن اشخاص قرار داشته است .
و پدرم حسين عليه السّلام از روى علم امامت با يك نگاه به چهره و قيافه آن ها دريافته بود كه فرزندانى صالح و پاك از آن ها به وجود خواهند آمد.
و به همين جهت آن ها را مورد عفو و گذشت قرار مى داد و از ريختن خونشان مى گذشت .
📚حديقة الشّيعة : ج 2، ص 150
.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
#داستان_آموزنده
🔆برخورد با دشمن در خواستگارى و ازدواج
روزى معاويه نامه اى براى مروان استاندار خود در مدينه به اين مضمون نوشت : اى مروان ! از تو مى خواهم كه امّكلثوم دختر عبداللّه فرزند جعفر طيّار را براى فرزندم ، يزيد خواستگارى نمائى ؛ و عقد و ازدواج آن دو نفر را جارى گردانى .
هنگامى كه نامه معاويه به دست والى مدينه رسيد، حركت كرد و نزد عبداللّه آمد و او را از محتواى پيام معاويه آگاه نمود.
عبداللّه بعد از شنيدن سخنان مروان در پاسخ چنين اظهار داشت : اختيار دخترم ، امّكلثوم به دست حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام است ؛ چون او سيّد ما و دائى دخترم مى باشد.
وقتى موضوع را براى امام حسين عليه السّلام تعريف كردند، فرمود: استخاره مى كنم تا خداوند آنچه را كه صلاح آل محمّد عليهم السّلام و صلاح دين و دنياى دختر باشد بيان نمايد.
و پس از آن كه عدّه اى از مردم در مسجدالنّبىّ صلّى اللّه عليه و آله اجتماع كردند، مروان استاندار مدينه نيز در جمع آن ها حاضر شد و در كنار امام حسين عليه السّلام نشست و اظهار داشت :
معاويه به من دستور داده است تا امّكلثوم ، دختر عبداللّه فرزند جعفر طيّار را به عقد و ازدواج پسرش يزيد درآورم ؛ و مهريه او را هر چه پدرش بگويد مى پردازم و بين دو طايفه صلح و دوستى برقرار كنم ، همچنين تمام بدهى هاى آن ها را هر چه باشد پرداخت نمايم .
بعد از آن افزود: عدّه اى در اين ماجرا ناراحت هستند و غبطه مى خورند؛ ولى من تعجّب مى كنم با اين كه يزيد دامادى بى همتا است ، چطور از او مهريه گرفته مى شود.
در همين لحظه ، حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام لب به سخن گشود و فرمود: حمد و ستايش مى كنم خداوندى را، كه ما را از بين بندگانش برگزيد و فضيلت و برترى بخشيده است .
و سپس ضمن بيان فضائل و مناقب اهل بيت رسالت عليهم السّلام خطاب به مروان كرد و افزود: اى مروان ! نسبت به اين مهريّه اى كه گفتى هر چه پدر دختر بگويد خواهى پرداخت ، بدان كه اگر بخواهيم مهريّه مطالبه كنيم ، هرگز از سنّت رسول خدا تجاوز نمى كنيم و همان مبلغ چهارصد و هشتاد درهم را مهريّه قرار مى دهيم .
و امّا اين كه إ ظهار داشتى : مى خواهيد بين دو طايفه صلح و آشتى برقرار شود، آگاه باش كه ما طايفه بنى هاشم طبق احكام الهى با شما دشمن و مخالف هستيم و به جهت متاع دنيا با شما سازش نمى كنيم .
و تمام گفتار مروان را يكى پس از ديگرى مطرح و ردّ نمود، و آن گاه فرمود: آن هايى كه نادان و بى خرد باشند با ما حسود و مخالف خواهند بود و آن هايى كه اهل درك و شعور و معرفت باشند، با شما ستمگران ، مخالف و دشمن هستند.
و در پايان فرمايشاتش اظهار نمود: تمام شما حُضّار شاهد باشيد، كه من - حسين بن علىّ - امّكلثوم دختر عبداللّه بن جعفر را به ازدواج پسر عمويش قاسم بن محمد درآوردم .
و مهريّه او را مقدار چهارصد و هشتاد درهم قرار داديم ، و نيز نخلستان خود را به ايشان بخشيدم كه بتوانند با درآمد آن إ مرار معاش نمايند.
در اين هنگام چهره مروان دگرگون شد و با حالت خشم گفت : شما بنى هاشم كينه توز هستيد و مى خواهيد دشمنى و كينه ها تداوم يابد.
امام حسين عليه السّلام در پاسخ فرمود: آيا فراموش كرده ايد كه وقتى برادرم امام حسن مجتبى عليه السّلام ، عايشه دختر عثمان را خواستگارى نمود، شما چه كرديد؟
و او را به ازدواج عبداللّه ، فرزند زبير در آورديد؛ و آيا فراموش كرده ايد كه شما به همراه عايشه و ديگران با جنازه برادرم - حضرت مجتبى عليه السّلام - چه كرديد؟!
حال قضاوت كنيد كه آيا ما اهل بيت رسالت عداوت و كينه داريم يا شما كينه توز و سنگ دل هستيد.
📚مناقب ابن شهرآشوب : ج 4، ص 38، بحارالا نوار: 44، ص 207، ح 4، و در ص119، ح 13، همين جريان را به امام حسن مجتبى عليه السّلام نسبت داده است .
✾.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
#داستان_آموزنده
🔆منصور دوانقى
(منصور دوانقى ) دومين (خليفه عباسى )، مشهور به بخل و امساك بود. او براى صله و جايزه ندادن به ادبا و شعراء اول به شاعر مى گفت : اگر قبلا كسى اين اشعار را از حفظ داشته باشد يا ثابت شود كه شعر از شاعر ديگرى است ، نبايد انتظار جايزه داشته باشى .
اگر شاعر شعرش مال خودش بود، به وزن طومار شعرش پول مى كشيد، و به او مى داد! تازه خودش به قدرى خوش حافظه بود، كه شعر شاعر را حفظ مى كرده و براى شاعر مى خوانده ، و غلامى خوش حافظه داشته كه او هم شعر را در جا حفظ مى كرده و سپس رو به شاعر مى كرد و مى گفت : اين شعر را گفتى نه تنها من بلكه اين غلام من آن را حفظ دارد، و اين كنيز كه در پس پرده نشسته نيز آن را حفظ دارد، سپس به اشاره خليفه ، كنيزك هم كه سه بار از شاعر و خليفه و غلام شنيده بود، قصيده را از اول تا آخر مى خواند و شاعر بدون دريافت چيزى با تعجب و دست خالى بيرون مى رفت !!
روزى (اصمعى ) شاعر توانا و مشهور كه از وضع بخل منصور به تنگ آمده بود اشعارى با كلمات مشكل ساخت و بر روى ستون سنگى شكسته اى نوشت ، و با تغيير لباس و نقاب زده به صورت عشاير كه جز دو چشمش پيدا نبود، نزد منصور آمد و با لحنى غريبانه گفت : قصيده اى سروده ام ، اجازه مى خواهم آن را بخوانم .
منصور مانند هميشه توضيحات را براى او داد، و اصمعى هم قبول كرد و شروع به خواندن قصيده پر از الفاظ عجيب و غريب و لغات ناماءنوس و جملات غامض پرداخت تا قصيده به پايان رسيد،(146) منصور با همه دقت و غلام و كنيز با همه هوش سرشار نتوانستند اشعار را حفظ كنند، و براى اولين بار فرو ماندند.
سرانجام منصور گفت : اى برادر عرب معلوم مى شود كه شعر را خودت گفتى ، طومار شعرت را بياور تا به وزن آن جايزه بدهم .
اصمعى گفت : من كاغذى پيدا نكردم روى ستون سنگى نوشتم ، روى بار شترم هست و آن را آورد. منصور در شگفت ماند كه اگر تمام موجودى خزانه را در يك كفه ترازو بريزند، با آن برابرى نمى كند، چكار كند؛ با هوشى كه داشت گفت : اى عرب تو اصمعى نيستى ؟ او نقاب از چهره اش برداشت ، همه ديدند او اصمعى است .
📚داستانهاى ما 2/ 102 - اعلام الناس ص 54.
✾.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
#داستان_آموزنده
☯️ میگویند روزی ملکالشعرای بهار، در مجلسی نشسته بود و حضار برای آزمایش طبع وی، چهار کلمه را انتخاب کردند تا وی آنها را در یک رباعی بیاورد.کلمات انتخاب شده عبارت بودند از: خروس، انگور، درفش و سنگ
ملک الشعرای بهار گفت:
برخاسـت خروس صبح برخیز ای دوست
خون دل انگور فکن در رگ و پوست
عشق من و تو صحبت مشت است و درفش
جور دل تو صحبت سنگ است و سبوست
جوانی خام، که در مجلس حاضر بود گفت:"این کلمات با تبانی قبلی انتخاب شدهاند. اگر راست میگویید، من چهار کلمه انتخاب میکنم و شما آنها را در یک رباعی بیاورید.سپس این چهار کلمه را انتخاب نمود: آئینه، اره، کفش و غوره." بدیهیست آوردن این کلمات دور از ذهن، در یک رباعی کار سادهای نبود، لیکن ملکالشعرا شعر را اینگونه گفت:
چون آینه نورخیز گشتی احسنت
چون ارّه به خلق تیز گشتی احسنت
در کفش ادیبان جهان کردی پای
غوره نشده موَیز گشتی احسنت!
✾📚
.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
#داستان_آموزنده
🔆هيچكس را از كربلا به سوى جهنم نمى برند
آخوند ملا محمّد كاظم هزار جريبى (رضوان اللّه عليه ) فرمود: شنيدم از آقا ميرزا محمّد شهرستانى كه عالم جليل القدرى بود كه بر جنازه سيدبحرالعلوم نماز خواند فرمود:
من در اوايل جوانى مجاورت زمين كربلا را اختيار كرده بودم رفيقى داشتم صالح و متقى مجاور نجف اشرف بود از اهل خاتون آباد، اسمش حاج حسنعلى بود مكرر مرا تكليف مى كرد كه به نجف رويم و در آنجا مجاورت نمائيم زيرا در كربلا قساوت مى آورد و مجاورت در نجف به مراتب بهتر است ، تا شبى خواب ديدم در رواق حضرت اميرالمؤ منين (علیه السلام ) مى باشم و همان رفيقمان حاج حسنعلى هم آنجا بود و بر من مجاورت كربلا را باز انكار مى كرد.
نا گاه ديدم آقا امام زمان (عجل اللّه فرجه الشريف ) در رواق تشريف دارند حاج حسن على خدمت آن حضرت عرض كرد: شما اينجا تشريف داريد و مردم به زيارت شما، به سامرا مى آيند.
فرمود: آنجا هم هستم پس بدست مبارك اشاره كرد بسوى ضريح و فرمود: بِحَقِّ اَمي رِالْمُؤ مِني نَ لايُقَوِّدُونَ اَحَدا مِنْ كَرْبَلا اِلى جَهَنَّم
يعنى : به اميرالمؤ منين قسم كه هيچ كس را از كربلا به سوى جهنم نبرند.
سپس فرمود: به شرط اين كه شبى را در آنجا مانده باشد من گمان كردم مقصود حضرت از بيتوته يعنى مشغول عبادت باشد.
من عرض كردم : ما شبها را مى خوابيم تا هنگام طلوع آفتاب ، فرمود: اگر چه خوابيده باشد تا هنگام طلوع آفتاب به اين جهت من هم مجاورت زمين كربلا را اختيار كردم .
📚كرامات الحسينية جلد اول معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت، على مير خلف زاده
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
#داستان_آموزنده
🔆معجزه مجلس عزادارى حسين (علیه السلام)
متّقى صالح مرحوم محمّدرحيم اسماعيل بيگ كه در توسّل به اهلبيت (عليهم السلام ) و علاقه قلبى به حضرت سيدالشهداء (ع ) كم نظير و از اين باب رحمت بركات صورى و معنوى نصيبش شده و در ماه رمضان 87 به رحمت ايزدى واصل شده نقل فرمود:
من در سن شش سالگى مبتلا بدرد چشم شدم و تا سه سال گرفتار بودم و عاقبت از هر دو چشم كور گرديدم .
در ماه محرم ايّام عاشوراء در منزل دائى بزرگوارم مرحوم حاج محمّد تقى اسماعيل بيگ روضه خوانى بود و من هم بآنجا رفته بودم چون هوا گرم بود شربت بمردم مى دادند.
از دائى خواهش كردم كه من بمردم شربت دهم . گفت : تو چشم ندارى و نمى توانى .
گفتم : يك نفر چشم دار همراه من كنيد تا مرا يارى كند قبول نموده و من با كمك خودش مقدارى به مردم شربت دادم ... در اين اثناء مرحوم معين الشريعة اصطهباناتى منبر رفته و روضه حضرت زينب (عليهاالسلام ) را مى خواند و من سخت متاثّر و گريان شدم تا اينكه از خود بى خود شدم در آن حال مجلّله اى كه دانستم حضرت زينب (عليهاالسلام ) است دست مبارك بر دو چشم من كشيد و فرمود: خوب شدى و ديگر چشم درد نمى گيرى .
پس چشم گشودم اهل مجلس را ديدم شاد و فرحناك خدمت دائى خود دويدم تمام اهل مجلس منقلب و اطراف مرا گرفتند به امر دائى ام مرا در اتاقى برده و مردم را متفرق نمودند.
و نقل مى كند كه در چند سال قبل مشغول آزمايش بودم و غافل بودم از اينكه نزديكم ظرف پر از الكل است كبريت را روشن نموده ناگاه الكل مشتعل شد و تمام بدن از سر تا پا را آتش زد مگر چشمانم را چند ماه در مريضخانه مشغول معالجه بودم از من مى پرسيدند چه شده كه چشمت سالم مانده .
گفتم : عطاى خانم حضرت زينب (عليهاالسلام ) بركت مجلس روضه آقام امام حسين (ع ) است و وعده فرمودند كه تا آخر عمر چشمم درد نگيرد.
📚كرامات الحسينية جلد اول
معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت، على مير خلف زاده
✾📚.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
#داستان_آموزنده
🔆بيچاره شدن فرزندى ثروتمند
امام حسن عسكرى عليه السلام به نقل از اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام حكايت فرمايد:
روزى پيرمردى به همراه فرزندش نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شد.
پيرمرد با گريه و زارى عرضه داشت : يا رسول اللّه ! من پسرم را بزرگ كردم و هزاران رنج و زحمت برايش متحمّل شدم و از مال و ثروت خود، او را كمك كردم تا آن كه مستقلّ و خودكفا گرديد، ولى امروز كه من ضعيف و ناتوان گشته ام و تمام اموال و هستى خود را از دست داده ام ، او از هر گونه كمكى به من دريغ مى كند و حتّى لقمه نانى هم به من نمى دهد.
حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله خطاب به فرزند كرد و فرمود: تو در اين مورد چه جوابى دارى ؟
گفت : يا رسول اللّه ! من چيزى زايد بر مخارج خود و عائله ام ندارم .
حضرت به پدر فرمود: اكنون چه مى گوئى ؟
گفت : يار سول اللّه ! او داراى چندين انبار گندم و جو و كشمش مى باشد و نيز كيسه هائى پر از درهم و دينار دارد.
رسول خدا به فرزند فرمود: چه پاسخى دارى ؟
اظهار داشت : يا رسول اللّه ! او اشتباه مى كند، چون من هيچ ندارم .
در اين هنگام ، حضرت رسول خطاب به فرزند كرد و فرمود: از عذاب خداوند بترس و نسبت به پدرت كه آن همه براى تو زحمت كشيده است ، نيكى و احسان كن .
پسر گفت : يا رسول اللّه ! من چيزى ندارم .
حضرت فرمود: اين ماه از بيت المال به او كمك مى كنيم ؛ ولى از ماه آينده بايد پدرت را كمك نمائى و به يكى از اصحاب خود به نام اُسامة بن زيد دستور داد تا صد درهم به آن پير مرد بپردازد.
در پايان ماه ، پدر دو مرتبه به همراه پسر خود نزد رسول خدا آمد وعرضه داشت : يا رسول اللّه ! فرزندم چيزى به من نداد و پسر همچنين گفت : من چيزى ندارم .
حضرت به فرزند اشاره نمود: كه تو داراى ثروت بسيارى هستى ؛ ولى با اين برخوردى كه نسبت به پدرت دارى ، همين امروز فقير و تهى دست خواهى شد.
همين كه فرزند از نزد حضرت برگشت متوجّه شد كه داد و فرياد افرادى كه در همسايگى انبارهاى آذوقه او هستند، بلند است .
و هنگامى كه چشمشان به پسر پيرمرد افتاد فرياد زدند: بوى گنديده انبارهاى تو به همه ما اذيّت و آزار مى رساند.
و او را مجبور كردند تا اجناس فاسد شده انبارهايش را تخليه كند؛ او نيز چندين كارگر گرفت و با پرداخت پولى بسيار، آن اجناس فاسدشده را در بيابان هاى شهر تخليه كرد.
و چون به كيسه هاى طلا و نقره اندوخته شده مراجعه كرد، آن ها را چيزى جز سنگ و ريگ نديد و تمام زندگى و ثروت او تباه گرديد وسخت در تنگ دستى قرار گرفت ، به طورى كه حتّى محتاج لقمه نانى براى شام خود گرديد و در نهايت مريض و رنجور شد.
سپس حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله ، در رابطه با اداء حقوق والدين چنين فرمود: مواظب باشيد كه پدر و مادر خود را ناراحت و غضبناك نكنيد و راضى نباشيد كه آنان نيازمند و محتاج گردند؛ وگرنه بدانيد كه غير از عذاب دنيا نيز در قيامت به عقاب دردناك الهى مبتلا خواهيد شد.
📚تفسير البرهان : ج 2، ص 194، ح 1.
✾.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•