eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.5هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
11 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
📚هر چه کنی به خود کنی ✍زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد صاحب کارش ناراحت شد وسعی کرد او را منصرف کند! اما نجار تصمیمش را گرفته بود… سرانجام صاحبکار درحالی که با تأسف بااین درخواست موافقت میکرد، ازاو خواست تا بعنوان آخرین کار ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.. نجار نیز چون دلش چندان به این کارراضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد وبا بی دقتی به ساختن خانه مشغول شد وکار را تمام کرد. زمان تحویل کلید،صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری! نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد، درواقع اگر او میدانست که خودش قرار است دراین خانه ساکن شود لوازم ومصالح بهتری برای ساخت آن بکار میبرد وتمام دقت خود رامیکرد "این داستان زندگی ماست" گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هرروز میسازیم نداریم، پس در اثر یک اتفاق میفهمیم که مجبوریم درهمین ساخته ها زندگی کنیم، اما فرصتها ازدست میروند وگاهی شاید،بازسازی آنچه ساخته ایم ممکن نباشد.. شما نجار زندگی خود هستید و روزها،چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند! 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
♨️داستان ابلیس و میخ 🔹گویند: روزی ابلیس ملعون خواست با فرزندانش از جایی به جای دیگر نقل مکان کند، خیمه ای را دید، و گفت: اینجا را ترک نمی کنم تا آنکه بلایی بر سر آنان بیاورم.به سوی خیمه رفت و دید گاوی به میخی بسته شده و زنی را دید که آن گاو را می دوشد، بدان سو رفت و میخ را تکان داد. 🔹با تکان خوردن میخ، گاو ترسید و به هیجان درآمد و سطل شیر را بر زمین ریخت و پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت.مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را کشت. شوهر آن زن آمد و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مرده، همسرش را زد و او را طلاق داد. 🔹سپس خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند، و بعد از آن نزدیکان آن مرد آمدند و همه با هم درگیر شدند و جنگ و دعوای شدیدی به پا شد!! فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند: ای وای، این چه کاری بود که کردی؟! ابلیس گفت: کاری نکردم فقط میخ را تکان دادم. 🔹بیشتر مردم فکر می کنند کاری نکرده اند، در حالی که نمی دانند چند کلمه‌ای که میگویند و مردم می شنوند، سخن چینی است؛ و گاهی: حالتی را دگرگون می کند مشکلات زیادی را ایجاد می کند آتش اختلاف را بر می افروزد خویشاوندی را برهم میزند دوستی و صفا صمیمیت را از بین می برد کینه و دشمنی می آورد طراوت و شادابی را تیره و تار می کند دل ها را می شکند بعد از این همه کسی که این کار را کرده فکر می کند کاری نکرده است فقط میخ را تکان داده است!! 📌 قبل از اینکه حرفی را بزنی، مواظب سخنانت باش! مواظب باش میخی را تکان ندهی!! 📚 حکایت‌های معنوی 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌟چرا باید بعد از عطسه،"الحمدالله"بگوییم؟! (بادلایل علمی و بسیار جالب)🌟 ✅ از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام درباره ی پرسیدن،فرمود: ✨🌸خداوند برای بنده اش نعمت هایى در سلامت بدن و اعضای او قرار می دهد و بنده، متوجّه این موارد نیست و خداوند را از یاد می برد. 🌼 لذا خداوند به بادی دستور می دهد که از بدن بنده عبور کند و از بینی اش خارج شود. در این هنگام، بنده، حمد خدا را به جا می آورد و با گفتن الحمدُ لله، در واقع شکر نعمت هایی را به جا آورده که فراموش کرده است. 📚در طب سنتی آمدن عطسه را دلیل بر رطوبت بیش از اندازه و مورد نیاز مغز تلقی می کنند که با عطسه که کل بدن را نیز درگیر می کند این رطوبت از مغز خارج می شود. ✨🌸امام صادق (علیه السلام)، تا سه عطسه در روز را نشانه سلامتی و بیش از سه عطسه در روز را نشانه درد و بیماری دانسته‌اند 🌻و در روایتی فرمودند: عطسه از بینی بیرون نمی‌آید، بلکه از همه بدن می‌آید همان سان که نطفه از بدن، سرچشمه گرفته و از آلت بیرون می‌آید، نمی‌بینید که انسان عطسه می‌کند تمام بدنش تکان میخورد؟ 💥عطسه در (روایات) ✨🌸پیامبر خداصلی الله علیه و آله: عطسه کردن برای بیمار؛نشان بهبود وراحت بدن است. ✨🌸امام صادق(علیه السلام): عطسه فراوان شخص را از پنج چیز ایمن میبخشد: ⚡نخستین آنها جذام است؛ ⚡دوم بادهای بدخیمی که در سروصورت جای میگرند، ⚡سوم آنکه مایه ایمنی از ریزش آب درچشم میشود؛ ⚡چهارم آنکه ازسختی حفره های بینی مصونیت میدهد ⚡وپنجم آنکه از بیرون آمدن مو درچشم ایمنی میدهد. 🌻امام رضا علیه السلام: بدان که علت عطسه آن است که خداوند چون بنده ای را نعمتی دهد و او سپاس آن نعمت قرار میدهد. همچنین هیچکس عطسه نمی کند؛ مگر این که غذایش گوارا می شود. 🌻امام صادق (علیه السلام) فرمود:هر عطسه ای برای بدن سودمند است؛تازمانی که شمار آنها از سه بیشتر نشده است؛ اماچون از سه تا بیشتر شود درد و بیماری است. 📒الكافي، ج2، ص654 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅ شعری از حافظ که اشک علامه را درآورد! روزى در محضـر مرحوم‏ علّامه‏‌ طباطبائى‏ بوديم كه يكى از دوستان‌ حاضـر در آن جلســه اين بيت عارف‌ شيراز را زمزمه كرد:‌ كاروان رفت و تو در خواب و بيابان‌ در پيش‏‌ كِى روى؟ ره ز كه پرسى؟ چه كنى‌؟ چون باشى؟ ❤️‍🔥 يک باره مرحوم علّامه، دست در‌ مقابل صورت گرفت و سخت گريست‌ و در حالـى كه شانه‌‏هايـــش به شــدت‌ تكان مى‌‏خــورد، با خــود زمزمه فـرمود:‌ «كى روى؟ ره ز كه پرسى؟ چه كنى‌؟ چون باشى؟»‌‌ آن گريه قلب حضار را چنان به آتش‌ كشيد كه هرگز شعله آن در جانشان‌ به سردى نمى‌‏گرايد.‌ 📔 شهود و شناخت، ج‏1، ص604 ‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍁 ✅چرا عبادتش می‌کنیم؟ ✍️روزی جوانی از عارفی پرسید: خداوند که به عبادت ما نیازی ندارد، پس چرا عبادتش می‌کنیم؟ عارف گفت: ‌ای جوان! فکر کن در اتوبوسی به سمتِ شهری حرکت می‌کنی و همسفری داری که از کلام تو حس می‌کند نیازمند هستی، هنگامی که تو در خواب هستی مبلغی پول در جیب تو قرار می‌دهد و تو نمی‌فهمی. او زودتر از تو پیاده می‌شود و می‌رود؛ و تو زمان پیاده‌شدن متوجه می‌شوی که او پول را گذاشته و رفته است. آیا به دنبال او نمی‌گردی که نشانی از او داشته باشی تا از او تشکر کنی؟! هر چند اگر او نیازی به تشکر تو داشت همان اول کار از تو می‌خواست تشکر کنی تا بعد مبلغ را به تو بدهد. پس چرا دنبال خدایی که این همه نعمت به ما بخشیده است نمی‌گردیم تا بدانیم او کیست، و چه باید کنیم تا بتوانیم شکر نعمت‌هایش را هر چند که ممکن نیست؛ به جای آورده باشیم؟! 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔆نوشته اى به خط سبز!  مردى از بزرگان جبل هر سال به زيارت مكه مشرف مى شد و هنگام برگشت در مدينه محضر امام صادق عليه السلام مى رسيد. يك بار قبل از تشرف به حج ، خدمت امام عليه السلام رسيد و ده هزار درهم به ايشان داد و گفت : - تقاضا دارم با اين مبلغ خانه اى برايم خريدارى نماييد. سپس به قصد زيارت مكه معظمه از محضر امام عليه السلام خارج شد. پس از انجام مراسم حج ، خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و حضرت او را در خانه خود جاى داد و نوشته اى به او مرحمت نمود و فرمود: - خانه اى در بهشت برايت خريدم كه حد اول آن به خانه محمد مصطفى صلى الله عليه و آله وسلم ، حد دومش به خانه على عليه السلام ، حد سوم به خانه حسن مجتبى عليه السلام و حد چهارم آن به خانه حسين بن على عليه السلام متصل است . مرد كه اين سخن را از امام شنيد، قبول كرد. حضرت آن مبلغ را ميان فقرا و نيازمندان از فرزندان امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام تقسيم كردند و مرد جبلى به وطن خود بازگشت . چون مدتى گذشت ، آن مرد مريض شد و بستگان خود را احضار نموده ، گفت : - من مى دانم آنچه امام صادق عليه السلام فرمود، حقيقت دارد. خواهش مى كنم اين نوشته را با من دفن كنيد! پس از مدت كوتاهى از دنيا رفت و بنابر وصيتش آن نوشته را با او دفن كردند. روز ديگر كه آمدند، ديدند مكتوبى با خط سبز روى قبر اوست كه در آن نوشته شده : به خدا سوگند! جعفر بن محمد به آنچه وعده داده بود وفا نمود! 📚بحارالانوار، ج 47، ص 134 ✾ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔆اگر پيش از ملاقات قائم (عج ) بميرم !  عبدالحميد واسطى نقل مى كند، به امام محمد باقر عليه السلام عرض ‍ كردم : به خدا قسم دكان هاى خود را به انتظار ظهور امام زمان (عج ) رها كرديم ، تا جايى كه اكنون چيزى نمانده از فقر و بيچارگى ، دست گدايى پيش مردم دراز كنيم ! فرمود: - اين عبدالحميد! آيا گمان مى كنى اگر كسى خود را وقف راه خدا كند، خداوند راه روزى را به روى او نمى گشايد؟ والله ! خداوند در رحمت خود را به روى او خواهد گشود. رحمت خدا بر كسى كه خود را در اختيار ما گذاشته و ما را و امر ما را زنده نگه مى دارد. عرض كردم : - اگر من پيش از آنكه به ملاقات قائم شما مشرف گردم ، بميرم ، چگونه خواهم بود؟ فرمود: - هر كدام از شما كه مى گويد: اگر قائم آل محمد (عج ) را ببينم به يارى او بر مى خيزم ، مانند كسى است كه در ركاب او شمشير بزند و كسى كه در ركاب وى شهيد گردد، مثل اين است كه دوبار شهيد شده است . (در روايت ديگرى نقل شده : مثل كسى است كه در ركاب او شمشير زند؛ بلكه مثل كسى است كه با وى شهيد شود.)(50) 📚بحار، ج 52، ص 126
مرد گرفتاري پيش امام حسن(ع) آمد. امام(ع) فوري آماده شد و براي حل مشکل، با آن مرد راهي شد. بين راه به امام حسين(ع) رسيدند که نماز مي خواند. امام حسن(ع) فرمودند: چه طور از برادرم غفلت کردي و پيش او نرفتي؟ مرد پاسخ داد: مي خواستم بروم اما شنيدم معتکف شده است، براي همين مزاحمشان نشدم. امام حسن(ع) فرمودند: اگر توفيق پيدا مي کرد نياز تو را برآورده کند، برايش بهتر از يک ماه اعتکاف بود. 📕داستان راستان •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
شخصی از آیت اللّٰه بهجت درخواست دستوری کرد. ایشان که همیشه مشغول ذکر بودند، سر بلند کردند و فرمودند: تا می‌توانید گناه نکنید. سپس سر به زیر انداختند و مجدد مشغول ذکر شدند.. بعد از چند لحظه سر بلند کردند و فرمودند: اگر احیاناً گاهی مرتکب شدید، سعی کنید گناهی که در آن حق‌ الناس است نباشد. باز سر به زیر انداخته و مشغول ذکر شدند.. و بعد از چند لحظه باز سر بلند کردند و برای سومین بار فرمودند: اگر گناه مرتکب شدید که در آن حق الناس است، سعی کنید در همین دنیا آن را تسویه کنید و برای آخرت نگذارید که آنجا مشکل است. 📖 برگرفته از کتاب فریادگر توحید، ص ٢١٨ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 کاری حکیمانه بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم «گویند اسکندر وارد شهری شد، و روی سنگ قبرها را خواند، دید همه در سن جوانی مرده اند و مرده ها بیش از سی سال نداشتند. پیرمردی را پیدا کرد و گفت: من با همه جهانگردی که داشتم، شهری مثل شهر شما ندیده ام، بگو چرا در این شهر همه جوان مرده اند؟ پیرمرد گفت: ما دروغ و تظاهر در زندگی نداریم و چون کسی که شصت سال عمر کرده، 30 سال آن را خواب بوده، پس در واقع 30 سال عمر مفید داشته است و ما نیز همان واقعیت را می نویسیم!».1 1. سید مهدی شمس الدین، جوانه های جوان، ص 482. ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔥شيطان و همسر باوفاي حضرت ايوب🌹 🌸حضرت ايوب به انواع بلاها، گرفتار گرديد و در برابر همه آنها با صبر و شکر الهي خود را نگهداشت و هرگز از ايمان و عبادت و مناجاتش با خدا چيزي کم نشد، از اين رو خداوند در شأن او فرمود: ☘«اِنّا وَجَدناهُ صابِراً نِعمَ العَبدُ اِنَّهُ اَوّابٌ»(9) 🌱ما ايوب را صبور و شکيبا يافتيم، چه بنده خوبي که بسيار به درگاه خدا بازمي گشت و با خدا راز و نياز مي کرد. ❣او همسر بسيار باوفايي داشت (که به قولي نامش «ليا» و دختر حضرت يعقوب(ع) بود) 👈اين بانوي آگاه و مقاوم، در ميان همه حوادث تلخ و بلاهايي که بر ايوب وارد شد، در کنار همسرش بود و تا آخر توان خود او را ياري مي کرد و از او پرستاري مي نمود، در دوراني که هفت يا هيجده سال، رنج و بيماري ايوب طول کشيد، و کار به جايي رسيد که نزديک ترين ياران و اصحابش او را ترک کردند، و حتي دوستانش شماتت کرده و زخم زبان مي زدند که ايوب چه گناهي کرده که اين گونه مبتلا شده است؟! 🍃ولي در اين کوران شديد، همسر ايوب همچنان با مقاومت بي نظير، ايوب را تنها نگذاشت و از پرستاري و مهرباني به او دست نکشيد. 🌱 از مفسّر معروف، ابن عباس نقل شده: در يک مورد همسر ايوب خطا کرد و آن اين بود که شيطان (يا شيطان صفتي) به صورت انسان نزد او آمد و گفت: من شوهر تو را درمان مي کنم، به شرط اينکه وقتي سلامتي خود را باز يافت به من بگويد، تنها عامل بهبودي او من بوده ام، و هيچ مزد ديگري نمي خواهم. ❣همسر ايوب که از ادامه بيماري شوهر، سخت ناراحت بود، اين سخن را پذيرفت و نزد ايوب(ع) آمد و آن پيشنهاد را براي شوهرش بيان کرد. 🌹 حضرت ايوب دريافت که پاي همسرش لغزيده، و شيطان فرصت طلب مي خواهد از اين بحران، راه نفوذي پيدا کند، و ساحت مقدس توحيد و توکل به خدا را از دل خانواده ايوب، بيرون ببرد، تا باعث سلامتي را به غير خدا نسبت دهد. و در حقيقت اين امتحان ديگري براي ايوب بود. 💥ايوب نسبت به همسرش ناراحت شد و سوگند ياد کرد که اگر قدرت پيدا کند يک صد ضربه يا کمتر به همسرش بزند و او را تنبيه کند. هنگامي که دوران نعمت و سلامتي ايوب فرا رسيد، خواست به پاس وفاداري همسرش او را ببخشد. ولي مسأله سوگند و نام خدا و حفظ قانون در ميان بود. او براي حلّ اين مشکل، از درگاه خدا استمداد کرد. خداوند به او وحي کرد: ☘«وَ خُذ بِيَدِکَ ضِغثاً فَاضرِب بِه وَ لا تَحنَث»(10) 🌱بسته اي از ساقه هاي گندم را (به اندازه صد عدد) برگير و به او (همسرت) بزن و سوگند خود را مشکن. 🌹ايوب همين دستور را اجرا کرد، و به اين ترتيب هم مشکل او در مورد سوگند حل شد، و هم حريم قانون حفظ گرديد، و هم به خاطر وفاداري هاي همسر، خداوند بر همسر آسان گرفت تا نيکي هاي او جبران گردد. بنابراين خداوند پاداش نيوکاران را ضايع نمي کند. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
...! یک جوان سنی(اهل سنت) آمد پیش علامه امینی و گفت: مادرم دارد می میرد! علامه گفت: من که طبیب نیستم! جوان گفت: پس چه شد آن همه کرامات اهل بیت شما ...؟؟؟ علامه امینی با شنیدن این حرف، تکه کاغذی برداشت و چیزی داخل آن نوشت و آن را بست./ سپس آن را به جوان داد و گفت این را بگیر و ببر روی پیشانی مادرت بگزار... ان شالله که خوب می شوند... اما به هیچ وجه داخل آن را نگاه نکن./ جوان کاغذ را گرفت و رفت... چند ساعت بعد دیدند جمعیت زیادی دارند می آیند... علامه پرسید چه خبر شده است؟ شاگردان گفتند: آن جوان به همراه مادر و طایفه اش دارند می آیند گویا مادرش شفا یافته است... سپس آن زن داستان را چنین تعریف کرد: زن گفت: من درحال مرگ بودم و فرشتگان آماده ی انتقال من به آن دنیا بودند... ناگهان مرد نورانی بزرگواری ( با وقار و شکوه غیرقابل وصفی) تشریف آوردند و به ملائک دستور دادند که من را رها کنند... و فرمودند: به آبروی علامه امینی ، او را شفا دادیم... سپس اطرافیان اصرار کردند و از علامه پرسیدند که: در آن کاغذ چه نوشته بودید؟ علامه گفت: چیز خاصی ننوشتم . باز کنید نگاه کنید.. کاغذ را باز کردند و دیدند علامه فقط این 3 جمله را نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحیم از عبدالحسین امینی به مولایش امیرالمومنین(ع) اگر امینی آبرویی پیش شما دارد، این مادر را شفا دهید والسلام... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande