eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.3هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
12 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
اینجا بهشت دختر موسی بن جعفر است از نفحه ی شهود و تجلی معطر است بر پا شده است مکتب قرآن و اهل بیت دارالعلوم مریم آل پیمبر است ڪریمہ_اهل_بیٺ💞 (س)💞 مبارڪ_باد💞
✨﷽✨ 🔴 رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي ✍روزی شاگرد یک راهب پیر هندو از راهب خواست که به او درسی به‌یادماندنی دهد. راهب از شاگردش خواست کیسه نمک را نزد او بیاورد. سپس مشتی از نمک را داخل لیوان نیمه‌پری ریخت و از او خواست همه آن آب را بخورد. شاگرد فقط توانست یک جرعه کوچک از آب داخل لیوان را بخورد، آن هم به سختی. استاد پرسید:مزه‌اش چطور بود؟شاگرد پاسخ داد: خیلی شور و تند است، اصلاً نمی‌شود آن را خورد.پیر هندو از شاگردش خواست یک مشت از نمک بردارد و او را همراهی کند. رفتند تا رسیدند کنار دریاچه. استاد از او خواست تا نمک‌ها را داخل دریاچه بریزد. سپس یک لیوان آب از دریاچه برداشت و به شاگرد داد و از او خواست آن را بنوشد. شاگرد به‌راحتی تمام آب داخل لیوان را سر کشید. استاد این بار هم از او مزه آب داخل لیوان را پرسید. شاگرد پاسخ داد: کاملا معمولی بود. پیر هندو گفت:رنج‌ها و سختی‌هایی که انسان در طول زندگی با آن‌ها روبه‌رو می‌شود همچون مشتی نمک است. اما این روح و قدرت پذیرش انسان است که هرچه بزرگ‌تر و وسیع‌تر می‌شود، می‌تواند بار آن همه رنج و اندوه را به‌راحتی تحمل کند. بنابراین سعی کن یک دریا باشی، نه یک لیوان آب. . •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ✅ از رحمانیت خدا سوءاستفاده نکنیم ✍مرد رباخوار و عیاشی بود که هرگاه گناه می‌کرد، به او می‌گفتند: گناه نکن! در جواب می‌گفت: خداوند أَرْحَمُ الرَّاحِمِين است، نترسید! او هرگز بندۀ خود را هر چقدر هم که بد باشد، نمی‌سوزاند. من باورم نمی‌شود، او از مادر مهربان‌تر است، چگونه مرا بسوزاند در حالی که این همه در خلقت من زحمت کشیده است! روزگار گذشت و سزای عمل این مرد رباخوار، پسر جوانی شد که در معصیت خدا، پدر را در جیب گذاشت و به ستوه آورد، تا آنجا که پدر آرزوی مرگ پسر خویش می‌کرد. گفتند: واقعا آرزوی مرگش را داری؟ گفت: والله کسی او را بکشد نه شکایت می‌کنم، نه بر مردنش گریه خواهم کرد. گفتند: امکان ندارد پدری با این همه حب فرزند که زحمت بر او کشیده است، حاضر به مرگ فرزندش باشد. گفت: والله من حاضرم، چون مرا به ستوه آورده و به هیچ صراط مستقیمی سربه‌راه نمی‌شود. گفتند: پس بدان، بنده هم اگر در معصیت خدا بسیار گستاخ شود، خداوند أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ از او به ستوه می‌آید و بر سوزاندن او هم راضی می‌شود‌. قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ؛ مرگ بر اين انسان، چقدر كافر و ناسپاس است. (عبس:17) ‌‌‌‌ . •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❤️ داستانهایی از امام رضا (ع) آخرین طواف راوی: موفّق (یکی از خادمان امام علیه السلام ) حضرت جواد علیه السلام پنج ساله بود. آن سفر، آخرین سفری بود که با امام رضا علیه السلام به زیارت خانه خدا می رفتیم. خوب به یاد دارم... حضرت جواد را روی شانه ام گذاشته بودم و به دور خانه خدا طواف می کردیم. در یکی از دورهای طواف، حضرت جواد خواست تا در کنار «حجرالاسود» بایستیم. اوّل حرفی نزدم، امّا بعد هرچه سعی کردم از جا بلند نشد. غم، در صورت کوچک و قشنگش موج می زد. به زحمت امام رضا علیه السلام را پیدا کردم و هر چه پیش آمده بود، گفتم. امام، خود را به کنار حجرالاسود رساند. جملات پدر و پسر را خوب به یاد دارم. «پسرم! چرا با ما نمی آیی؟» «نه پدر! اجازه بدهید چند سؤال از شما بپرسم، بعد به شما می آیم». «بگو پسرم!» «پدر! آیا مرا دوست دارید؟» «البته پسرم!» «اگر سؤال دیگری بپرسم، جواب می دهید؟» «حتما پسرم». «پدر!... چرا طواف امروز شما با همیشه فرق دارد؟ انگار امروز آخرین دیدار شما با کعبه است». سکوت سنگینی بر لب های امام نشست. یاد سفر امام به خراسان افتادم. به چهره امام خیره شدم. اشک در چشم امام جمع شده بود. امام فرزندش را در آغوش گرفت. دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و... . 📚گنجینه معارف پایگاه اطلاع رسانی حوزه ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ 🌼داستان کوتاه و پند آموز ✍ روزی جوانی پیش پدرش آمدو گفت:دختری را دیده ام و میخواهم با او ازدواج کنم .من شیفته زیبایی این دختر و جادوی چشمانش شده ام . پدر با خوشحالی گفت :بگو این دختر کجاست تا برایت خواستگاری کنم و به اتفاق رفتند تا دختر را ببینند اما پدر به محض دیدن دختر دلباخته او شد و به پسرش گفت: ببین پسرم این دختر هم تراز تونیست و تو نمیتوانی او راخوشبخت کنی او را باید مردی مثل من که تجربه زیادی در زندگی دارد سرپرستی کند تا بتواند به اوتکیه کند پسر حیرت زده جواب داد :امکان ندارد پدر کسی که با این دختر ازدواج میکند من هستم نه شما. پدر و پسر با هم درگیر شدند و کارشان به اداره پلیس کشید ماجرا را برای افسر پلیس تعریف کردند. افسر دستور داد دختر را احضار کنند تا از خود او بپرسند که میخواهد با کدامیک از این دو ازدواج کند افسر پلیس با دیدن دختر شیفته جمال و محو دلربایی اوشد و گفت :این دختر مناسب شما نیست بلکه شایسته ی شخص صاحب منصبی چون من است و این بارسه نفری باهم درگیرشدند و برای حل مشکل نزد وزیر رفتند وزیر با دیدن دختر گفت :اوباید با وزیری مثل من ازدواج کند. و..قضیه ادامه پیداکرد تا رسید با شخص امیر امیرنیز مانند بقیه گفت:این دختر فقط با من ازدواج میکند... بحث و مشاجره بالا گرفت تا اینکه دختر جلو آمد و گفت :راه حل مسئله نزد من است . من میدوم و شما نیز پشت سر من بدوید اولین کسی که بتواند مرا بگیرد با او ازدواج خواهم کرد. ...و بلافاصله شروع به دویدن کردوپنج نفری :پدر؛ پسر؛ افسرپلیس ؛ وزیر و امیر بدنبال او.ناگهان .هرپنج نفر باهم به داخل چاله عمیقی سقو ط کردند دختر از بالای گودال به آنها نگاهی کرد و گفت: آیا میدانید من کی هستم؟! من دنیا هستم !! من کسی هستم که مردم بدنبالم میدوند و برای بدست آوردنم باهم رقابت میکنند و در راه رسیدن به من از خود و اطرافیان و انسانیت غافل میشوند تا زمانیکه در قبر گذاشته می شوند درحالی که هرگز به من نمیرسند..! ‌‌‌‌ . •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
♦️‌سلام امام زمانم 🔹‌بگو با خستگان ، صبح سعادت سر زد از خاور 🔹‌مشام جان معطر می شود ار نکهت دلبر 🔹‌سحر بشگفت در دامان نرجس نوگل زهرا 🔹‌تبسم می کند منجی عالم بر رخ مادر ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🌸🌺 جانم (س)🌼🌸🌺 امشب که گلی نجمه به بر آورده بر سینه‌ی عرشیان شرر آورده گویند به گوش هم در افلاک و زمین حق، حضرت زهرای دگر آورده 🌼🌸🌺 میلاد شافعه مؤمنین، زینب ایران زمین و خواهر گرامی امام هشتمین حضرت فاطمه معصومه (س) بر و عاشقانش مبارک🌼🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆ظهور نور و انتقام از ظالم مرحوم شيخ صدوق رحمة اللّه عليه به نقل از عبدالسّلام هروى حكايت كند: روزى محضر شريف حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام شرفياب شدم و پيرامون حديثى از امام صادق عليه السلام سؤال كردم كه فرمود: هنگامى كه امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف خروج نمايد تمام ذرّيه قاتلين امام حسين عليه السلام را بجهت كردار پدرانشان نابود مى نمايد و انتقام خون جدّ مظلومش را مى گيرد؛ آيا صحيح مى باشد؟ امام رضا عليه السلام فرمود: بلى ، صحيح است . گفتم : آيه قرآن كه مى فرمايد: نمى توان گناه شخصى را بر ديگرى تحميل كرد، چه مى شود؟ فرمود: خداوند متعال در تمام گفتارش صادق و راست گو است ، وليكن ذرّيه قاتلين حضرت اءباعبداللّه الحسين عليه السلام چون راضى به كردار پدرانشان بودند و به اعمال و حركات زشت آن ها فخر و مباهات مى كردند، پس شريك جرم هستند. چون هركس راضى به كردار ديگرى - چه خوب و چه بد - باشد در ثواب و عقاب او شريك است ، گرچه شخصى در مغرب ظلم كند و ديگرى در مشرق نسبت به كار او راضى و خوشحال باشد، پس در اين صورت شريك جرم محسوب مى شود. سپس افزود: امام زمان عليه السلام چنين افرادى را خواهد كشت . بعد از آن عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! بعد از آن كه امام زمان عليه السلام خروج نمايد، ابتداء از كجا و نسبت به چه امورى اقدام مى فرمايد؟ امام رضا عليه السلام در جواب فرمود: وقتى قائم آل محمّد صلوات اللّه عليهم خروج نمايد، ابتداء به مجازات بنى شيبه در مكّه مى پردازد، چون آن ها دزدان اوّليه اى هستند كه تمام اموال بيت اللّه الحرام را دزديده اند و بدين جهت دست آن ها را طبق دستور اسلام جدا خواهد كرد. 📚عيون اخبارالرّضا عليه السلام : ج 1، ص 273، ح 5. . •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔻قضا و قدر مردى به نام «عابد»، از نيكان قوم حضرت موسى عليه السلام، سى سال از حضرت‏ حق درخواست فرزند داشت ولى دعايش به اجابت نرسيد. به صومعه يكى از انبياى بنى اسرائيل رفت و گفت: اى پيامبر خدا، براى من دعا كن تا خدا فرزندى به من عطا كند، من سى سال است از خدا درخواست فرزند دارم، ولى دعايم به اجابت نمی رسد. 🤲آن پيامبر دعا كرده، گفت: اى عابد، دعايم براى تو به اجابت رسيد، به زودى فرزندى به تو عطا می شود، ولى قضاى الهى بر اين قرار گرفته كه شب عروسى آن فرزند، شب مرگ اوست!! عابد به خانه آمد و داستان را براى همسرش گفت. همسرش در جواب عابد گفت: ما به سبب دعاى پيامبر از خدا فرزند خواستيم تا در كنار او در دنيا راحت باشيم، چون به حد بلوغ رسد به جاى آن راحت، ما را محنت رسد، در هر صورت بايد به قضاى حق راضى بود. شوهر گفت: ما هر دو پير و ناتوان شده ‏ايم چه بسا كه وقت بلوغ او عمر ما به پايان رسد و ما از محنت فراق او راحت باشيم. پس از نُه ماه پسرى نيكو منظر و زيبا طلعت به آنان عطا شد. براى رشد و تربيت او رنج فراوان بردند تا به حد رشد و كمال رسيد. از پدر و مادر درخواست همسرى لايق و شايسته كرد؛ پدر و مادر نسبت به ازدواج او سستى روا می ‏داشتند، تا از ديدار او بهره بيشترى برند. به ناچار كار به جايى رسيد كه لازم آمد براى او مراسمی برپا كنند. شب عروسى به انتظار بودند كه چه وقت سپاه قضا درآيد و فرزندشان را از كنار آنان بربايد. عروس و داماد شب را به سلامت به صبح رساندند و هم چنان به سلامت بودند تا يك هفته بر آنان گذشت. ☘پدر و مادر شادى كنان به نزد پيامبر زمان آمدند و گفتند: با دعايت از خدا براى ما فرزندى خواستى و گفتى كه زمان مراسم او با شب مرگ او يكى است، اكنون يك هفته گذشته و فرزند ما در كمال سلامت است! پيامبر گفت: شگفتا، آنچه من گفتم از نزد خود نگفتم، بلكه به الهام حق بود، بايد ديد فرزند شما چه كارى انجام داد كه خداى بزرگ، قضايش را از او دفع كرد. در آن لحظه جبرئيل امين آمد و گفت: خدايت سلام می رساند و می ‏گويد؛ به پدر و مادر آن جوان بگو: قضا همان بود كه بر زبان تو راندم، ولى از آن جوان خيرى صادر شد كه من حكم مرگ را از پرونده‏ اش محو كردم و حكم ديگر به ثبت رساندم، و آن خير اين بود كه آن جوان در شب عروسى مشغول غذا خوردن شد، پيرى محتاج و نيازمند در خانه آمد و غذا خواست، آن جوان غذاى مخصوص خود را نزد او نهاد، آن پير محتاج غذا را كه در ذائقه ‏اش خوش آمده بود، خورد و دست به جانب من برداشت وگفت: 🤲پروردگارا، بر عمرش بيفزا. من كه آفريننده جهانم به بركت دعاى آن نيازمند، هشتاد سال بر عمر آن جوان افزودم تا جهانيان بدانند كه هيچ‏كس در معامله با من از درگاه من زيانكار برنگردد و اجر كسى به دربار من ضايع و تباه نشود. . •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande