eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.3هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
12 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
😍 مواد لازم : تخم مرغ 3 عدد وانیل نصف قاشق چایخوری بیکینگ پودر 2 قاشق چایخوری روغن مایع 1 پیمانه شیر نصف پیمانه شکر 1 پیمانه آرد 2 پیمانه پودر کاکائو 2 قاشق غذاخوری دستور تهیه : 1- تخم مرغ و شکر و وانیل رو خوب با همزن بزنید تا کرم رنگ و کشدار بشه. 2- شیر و سپس روغن رو اضافه کنید و کمی بزنید. 3- دو قاشق از آرد رو بردارید، پودر کاکائو اضافه کنید و سه بار الک کنید و بیکینگ پودر رو بهش اضافه کنید و کم کم به مخلوط تخم مرغ اضافه کنید و با لیسک هم بزنید. 4- قالب 20 در 20 رو کاغذ روغنی میندازیم و مایه کیک رو توش میریزیم. قالب رو توی سینی گذاشته و در فری که از قبل با دمای 170 درجه سانتیگراد گرم کردید به مدت حدود 45 دقیقه بذارید تا بپزه. بعد از پخت وقتی خنک شد اگر روش برآمده بود جدا میکنیم و با کاتر قالب میزنیم. 5- دویست گرم شکلات رو روی حرارت غیرمستقیم آب میکنیم، بیست گرم روغن مایع بهش اضافه میکنیم و بیست گرم هم مغز بادوم یا گردو بهش اضافه میکنیم. چوب بستنی رو داخل کاکائو زده از یه طرف کیک وارد میکنیم و از مایع شکلاتی روی کیک میریزیم و میزاریم روی توری تا شکلات ببنده. . •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
📝 گویند "حر بن يزيد رياحي" اولين کسي بود که آب را به روي امام بست و اولين کسي شد که خونش را براي او داد. "عمر سعد" هم اولين کسي بود که به امام نامه نوشت و دعوتش کرد براي آنکه رهبرشان شود و اولين کسي شد که تير را به سمت او پرتاب کرد! کي مي‌داند آخر کارش به کجا مي‌رسد؟ دنيا دار ابتلاست. با هر امتحاني چهره‌اي از ما آشکار مي‌شود، چهره‌اي که گاهي خودمان را شگفت‌زده مي‌کند. چطور مي‌شود در اين دنيا بر کسي خرده گرفت و خود را نديد؟ مي‌گويند خداوند داستان ابليس را تعريف کرد تا بداني که نمي‌شود به عبادتت، به تقربت، به جايگاهت اطمينان کني. خدا هيچ تعهدي براي آنکه تو همان که هستي بماني، نداده است شايد به همين دليل است که سفارش شده، وقتي حال خوبي داري و مي‌خواهي دعا کني، يادت نرود "عافيت" و "عاقبت به خيري‌ات" را بطلبي 👤 حاج محمد اسماعیل دولابی . •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 داستان کوتاه سعید بن جبیر که از یاران با وفای امام سجاد (ع) می باشد، نقل می کند: یکی از دهقان های ایرانی که ستاره شناس بود، هنگامیکه حضرت برای جنگ (با خوارج نهروان) خارج می شد به نزد حضرت آمد و بعد از تحیت گفت: ای امیرالمومنین ستاره های نحس و شومی طلوع کرده است. در مثل این روز شخص حکیم باید خود را پنهان کند و امروز برای شما روز سختی است. دو ستاره به هم رسیده اند و از برج شما آتش شعله ور است و جنگ برای شما موقعیت ندارد. حضرت علی (ع) فرمود: وای بر تو، ای دهقانی که از علائم خبر می دهی و ما را از سرانجام کار می ترسانی، آیا می دانی جریان صاحب میزان و صاحب سرطان است؟ آیا می دانی اسد چند مطلع دارد؟ مرد منجم گفت: بگذار نگاه کنم و سپس اصطرلابی را که در آستین داشت درآورد و شروع به بررسی و محاسبه کرد. ❤️ حضرت علی (ع) لبخندی زد وفرمود: آیا میدانی شب گذشته چه حوادثی رخ داد؟ در چین خانه ای فرو ریخت. برج ماجین شکاف برداشت. حصار سرندیب سقوط کرد. فرمانده ارتش روم از ارمنیه شکست خورد (یا او را شکست داد). بزرگ یهود ناپدید شد. مورچگان در سرزمین مورچه ها به هیجان آمدند و پادشاه افریقا نابود شد. آیا تو این حوادث را می دانی؟ مرد منجم گفت: نه یا امیرالمومنین. حضرت فرمود: در هر عالمی هفتاد هزار نفر دیشب به دنیا آمد و امشب همین تعداد خواهند مرد؛ و این مرد (با دست خود به مردی بنام سعد بن مسعده حارثی (لعنه الله) که جاسوس خوارج در لشکر حضرت بود اشاره نمود) جزو همین اموات خواهد بود. آن مرد جاسوس وقتی حضرت به او اشاره کرد، گمان کرد حضرت دستور دستگیری او را داده است در همان حال در جا از ترس جان داد. مرد منجم با دیدن این صحنه به سجده افتاد. سپس حضرت در ادامه سخن فرمود: من و اصحابم نه شرقی هستیم و نه غربی، ماییم برپادارنده محور (دین و هستی) و نشانه های فلک. و اینکه گفتی از برج من آتش شعله می کشد، بر تو لازم بود که به نفع من حکم کنی نه بر ضرر من. چرا که نور آن (آتش) پیش من است و سوزاندن و شعله اش به دور از من؛ و این مساله ای پیچیده است، اگر حسابگر هستی آنرا محاسبه کن. 📚 الاحتجاج، ج 1، ص 355.
احترام به بزرگان! آیة‌الله بروجردی به بزرگان احترام زیادی می‌گذاشتند. آقای منتظری نقل می‌کردند: اوایل ورود مرحوم آقای بروجردی به قم، با جمعی از علما که آقای خمینی هم در میان آن‌ها بود، همراه آقای بروجردی به طرف منزلش می‌رفتیم. ایشان وقتی وارد منزل شـدند، پشت سرشان سیّد محمّدحسن -فرزند ایشان‌ـ و سپس آقایان وارد شدند. آقای بروجردی ناراحت شدند و به سیّد محمّدحسن فرمودند: «شما چرا جلوتر وارد شدید؟ شما باید دم در بایستید و از آقایان پذیرایی کنید. اینکه آقایان به خاطر پیری من لطف می‌کنند و اجازه می‌دهند که من زودتر وارد شوم، نباید باعث شود که ادب را رعایت نکنیم». این گونه به بزرگان احترام می گذاشتند. 📚سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از: جرعه‌ای از دریا، ج ۱، ص۵۸۲، سید موسی شبیری زنجانی، نشر موسسه کتاب شناسی شیعه. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
داستان کوتاه ‍ تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه‌ات اینه که بانک هر روز صبح یک حساب برات باز میکنه و توش هشتاد و شش‌هزار و چهارصد دلار پول میگذاره، ولی دو تا شرط داره! یکی اینکه همه پول رو باید تا شب خرج کنی وگرنه هر چی اضافه بیاد ازت پس می‌گیرند، نمیتونی تقلب کنی و یا اضافهٔ پول رو به حساب دیگه‌ای منتقل کنی. هر روز صبح بانک برات یک حساب جدید با همون موجودی باز میکنه، شرط بعدی اینه که بانک میتونه هر وقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد. حالا بگو چه طوری عمل میکنی؟ او زمان زیادی برای پاسخ به این سوال نیاز نداشت و سریعا ... همه ما این حساب جادویی رو در اختیار داریم؛ "زمان". این حساب با ثانیه‌ها پر میشه، هر روز که از خواب بیدار میشیم هشتاد و ششهزار و چهارصد ثانیه به ما جایزه میدن و شب که میخوابیم مقداری رو که مصرف نکردیم نمی‌تونیم به روز بعد منتقل کنیم. لحظه‌هایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته دیروز ناپدید شده، هر روز صبح جادو میشه و هشتاد و شش‌هزار و چهارصد ثانیه به ما میدن. یادت باشه که من و تو فعلا از این نعمت برخورداریم ولی بانک میتونه هر وقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده. ما به جای استفاده از موجودیمون نشستیم بحث و جدل می‌کنیم و غصه می‌خوریم. بیا از زمانی که برامون باقی مونده لذت ببریم، ازت تمنا میکنم. ➥. •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
از عارفی پرسیدند:‌ استادت در طریق الی الله چه كسی بوده است؟ گفت: یک سگ. روزی سگی را دیدم كه از شدت تشنگی در حال مرگ بود و هر بار كه خم میشد تا از آب دریاچه بنوشد، تصویرش را در آب میدید و تصور میكرد سگ دیگری در آب است و میترسید. پس از مدتی، ترس خود را كنار گذاشت و به درون دریاچه پرید، تصویرش در آب ناپدید شد و متوجه شد آنچه باعث ترسش شده، خودش بوده است. 🌱 در واقع مانع میان او و آنچه بدنبالش بود، به این شكل از میان رفت... من نیز وقتی به درون خود فرو رفتم، متوجه شدم مانع من و آنچه در جستجویش می‌باشم، خودم هستم... ‌. 💌 :خاطرات شیرین 🛤👇👇 🏡اینجازندگی جریان خودشوداره 😘👇👇 🌹 @yadeshbekhir 🍒. •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❤️ داستانک شبی از شب ها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت تا آنکه استاد خود را بالای سرش دید که با تعجب و حیرت او را نظاره می کرد. استاد پرسید: «برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟» شاگرد گفت: «برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم و برخورداری از لطف خداوند!» استاد گفت: «سوالی می پرسم پاسخ ده؟» شاگرد گفت: «با کمال میل، استاد.» استاد گفت: «اگر مرغی را پروش دهی، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟» شاگرد گفت: «خوب معلوم است استاد. برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم.» استاد گفت: «اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟» شاگردگفت: «خوب راستش نه...! نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!» استاد گفت: «حال اگر این مرغ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!» شاگرد گفت: «نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر خواهند بود!» استاد گفت: «پس تو نیز برای خداوند چنین باش! همیشه تلاش کن تا با ارزش تر از جسم، گوشت، پوست و استخوانت گردی. تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی تا مقام و لیاقت توجه و لطف و رحمت او را بدست آوری. خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد! او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد و می پذیرد. . •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از داستان آموزنده 📝
🔆عبرت گرفتن بى سواد حكيمى به خانه شخص بى سوادى وارد شد، ديد خانه او بسيار مجلل و باشكوه است و داراى فرشها و زيبائيها است ، اما صاحب آن خانه ، بى سواد است و هيچ بهره اى از علم و دانش ندارد، به صورت او تف كرد. صاحب خانه معترضانه گفت : اى حكيم اين چه كار زشتى بود كه با من انجام دادى ؟. حكيم گفت : بلكه اين كار براساس حكمت بود، زيرا آب دهان را به پست ترين مكان خانه مى اندازند، و من در خانه تو جائى را پست تر از او نيافتم . بى سواد از سخن و عمل حكيم ، عبرت گرفت و دريافت كه پستى و زشتى نادانى و بى سوادى با رنگ و روغن زدن خانه ، از بين نمى رود. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى . •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ ✅از نداشتن هایت گله نکن...خداوند جبران میکند ✍مردى از امام صادق علیه السّلام روایت مى‏کند که فرمود: در زمان پیامبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم مردى بود که (ذو النمره) نامیده مى‏شد. او از زشت‏ترین مردم بود و به سبب همین زشتى او را (ذو النمره) مى‏نامیدند. یک روز او خدمت پیامبر رسید و عرض کرد: اى پیامبر خدا! به من بگو خداى عزّ و جلّ بر من چه واجب کرده است؟ پیامبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: خداوند بر تو واجب کرده است هفده رکعت نماز در شبانه روز، و روزه ماه مبارک را در صورتى که زنده ماندى و آن را درک کردى، و حج را اگر استطاعت یافتى، و زکات را، و آن را براى او شرح داد. آن مرد گفت: سوگند بخدایى که تو را بحق به پیامبرى برانگیخت، براى پروردگار خود افزون بر آنچه براى من واجب گردانیده به جاى نخواهم آورد. پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: چرا اى ذو النمره؟ عرض کرد: زیرا که مرا چنین زشت آفریده است. در این هنگام جبرئیل بر پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم نازل شد و عرض کرد: اى پیامبر خدا! پروردگارت به تو دستور مى‏دهد که از سوى او به ذو النمره سلام برسانى و به او بگویى: پروردگارت مى‏فرماید: آیا خشنود نیستى که در روز رستاخیز تو را به زیبایى جبرئیل محشور کنم. پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم به او فرمود: اى ذو النمره! این جبرئیل است که به من دستور داده به تو سلام رسانم و به تو بگویم که پروردگار متعال فرموده است: آیا خشنود نیستى که در روز رستخیز تو را به زیبایى جبرئیل محشور گردانم. ذو النمره گفت: پروردگارا! من خشنود شدم و بعزّتت سوگند من نیز [به اعمالم آن قدر] بیفزایم تا خشنود گردى. 📚بهشت کافى, ترجمه روضه کافى، ص۳۸۷ ↶【به. •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❣سلام_امام_زمانم ❣ ✨ای رونق ندبه های آدینه بیا                     ای مرهم دردهای دیرینه بیا... ✨تا اینکه به ما شب زدگان نور رسد                    یک جمعه تو باچراغ و آیینه بیا... صبحتون امام زمانی 💚 اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🤲 ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا