💕دو گدا بر درِ شخصی آمدند.
یکی مطلوب و محبوب است و آن دیگر عظیم مَبغوض است.
خداوند خانه گوید به غلام که:
زود بی تأخیر
به آن مَبغوض نان پاره ای بده تا از درِ ما زود آواره شود
و آن دیگر را که محبوب است وعده دهد که:
هنوز نان نپخته اند.
صبر کن تا نان برسد و بپزد!
#مولانا
@Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستانک
گویند:
دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت!
درراه با پروردگار سخن می گفت:
( ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای )
در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت!
او با ناراحتی گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز!
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
نشست تا گندمها را از زمین جمع کند درکمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند!
ندا آمد که:
🌾تو مبین اندر درختی یا به چاه
🌾تو مرا بین که منم مفتاح راه
#مولانا
@dastane_amozande
🕊❤
صبح است و صبا مشک فشان می گذرد
دریاب که از کوی فلان می گذرد
برخیز چه خسبی که جهان می گذرد
بوئی بستان که کاروان می گذرد
#مولانا ☀️⛈
┄
🕊❤
صبح است و صبا مشک فشان می گذرد
دریاب که از کوی فلان می گذرد
برخیز چه خسبی که جهان می گذرد
بوئی بستان که کاروان می گذرد
#مولانا ☀️⛈
┄
📝#حکایت
روزی ارباب لقمان
خربزه ای در دست وارد منزلش شد
و لقمان را صدا کرد و خربزه را قسمت قسمت کرد
اولی را به او داد
لقمان چنان با لذت و ولع خورد که اربابش
دومی و سومی و بعدی و بعدی را نیز به او داد.
نوبت به آخرین قسمت که شد
ارباب آنرا خودش بدهان گذاشت
که ناگهان از فرط تلخی زیاد آنرا از دهانش بیرون انداخت
و رو بلقمان با تعجب گفت:
تو چگونه خربزه ای به این تلخی را با این شیرینی خوردی
و لب فرو بسته ، هیچ نگفتی؟!
گفت:
من از دست نعمت بخش تو
خورده ام چندانکه از شرمم دو تو
شرمم آمد که یکی تلخ از کفت
من ننوشم ای تو صاحب معرفت
چون همه اجزام از انعام تو
رسته اند از بند دانه و دام تو
گر ز یک تلخی کنم فریاد و داد
خاک صد ره بر سر اجزام باد
#مثنوی_معنوی #مولانا
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•