هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
فال گیاهی برای متولدین هر ماه👇🏻😍
♥️فروردين ♥️مهر
♥️ارديبهشت ♥️آبان
♥️خرداد ♥️آذر
♥️تير ♥️دی
♥️مرداد ♥️بهمن
♥️شهريور ♥️اسفند
☝️🏼 ماه تولدت رو کلیک کن و فال گیاهیش رو ببین🌱😍...
{🌻🖇}
زنی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد. بعد از مدت کمی..
📌 همه اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند. شخصی که برایش شایعه ساخته بود به شدت از این کار صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد. بعدها وقتی که آن زن متوجه شد که آن شایعاتی که ساخته همه دروغ بوده و وضعیت همسایه اش را دید از کار خود پشیمان شد و سراغ مرد حکیمی رفت تا از او کمک بگیرد تا شاید بتواند این کار خود را جبران کند. حکیم به او گفت: «به بازار برو و یک مرغ بخر آن را بکش و پرهایش را در مسیر جاده ای نزدیک محل زندگی خود دانه به دانه پخش کن.» آن زن از این راه حل متعجب شد ولی این کار را کرد.
فردای آن روز حکیم به او گفت حالا برو و آن پرها را برای من بیاور آن زن رفت ولی چهار تا پر بیشتر پیدا نکرد. مرد حکیم در جواب تعجب زن گفت انداختن آن پرها ساده بود ولی جمع کردن آنها به همین سادگی نیست همانند آن شایعه هایی که ساختی که به سادگی انجام شد ولی جبران کامل آن غیر ممکن است. مواظب باشیم آبی که ریختیم دیگر جمع نمی شود.
•
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
🔴#کوله_اربعین_رسید🔴
📣📣 دور آخر شارژ انواع کوله #مدارس👌
#کوله_مدارس_فانتزی_مهدوی🎒
#کیف_پاسپورتی👝
#مجلسی👛👠
#اداری_دانشجویی💼👞
#اسپرت👜👟
#بچهگانه🎒
❌❌ارسال رایگان به سراسر کشور❌❌
http://eitaa.com/joinchat/3014666C4920a0e88b
قیمتهاش فوقالعاده عالیه✅🤩
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
کلی کتونی و کفش مجلسی تک سایز حراج شده🤩🤩
دوستانی که #فروش_در_منزل یا #خرید_عمده دارن و مایل به همکاری باماهستن #بهترین_فرصت_شغلی هست🌹
زود جوین شو تا پاک نکردم👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3014666C4920a0e88b
مرد ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود. پیش خودش فکر کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند.
پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار را اینگونه تجسم کرد. گفت«من از او می پرسم، حالت چه طور است؟ و او هم خدا را شکر می کند و می گوید بهتر است. من هم شکر خدا می کنم و می پرسم برای بهتر شدن چه خورده ای؟ او لابد غذا یا دارویی را نام می برد. آنوقت من می گویم نوش جانت باشد بعد می پرسم پزشکت کیست؟ او هم نام حکیمی را می آورد و من می گویم قدمش مبارک است و همه بیماران را شفا می دهد و ما هم او را به عنوان طبیبی توانا می شناسیم.»
مرد ناشنوا با همین فکر و خیال ها به عیادت همسایه اش رفت و همین که رسید، پرسید: حالت چه طور است؟ اما همسایه بر خلاف تصور او گفت: دارم از درد می میرم. ناشنوا خدا را شکر کرد. ناشنوا پرسید: چه می خوری؟ بیمار پاسخ داد: زهر ! زهر کشنده ! ناشنوا گفت: نوش جانت باشد، راستی طبیبت کیست؟ بیمار گفت: عزرائیل ! ناشنوا گفت: طبیب بسیار توانایی است و قدمش مبارک باشد. بعد از این گفتگو ناشنوا برخاست که برود اما بیمار بد حال شده بود و فریاد می زد و می گفت: این مرد دشمن من است و از آنجایی که مردحرفهای همسایه اش نمی شنید، پیش خودش از این عیادت و گفتگوی خشنود بود .
منبع :مثنوی معنوی
•✾
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✍#عاقبت_پیمان_شکنی
حضرت عیسی (ع) از قبرستانی میگذشت، پیرمردی را بر سر قبری مشاهده کرد. سبب این کار را پرسید، عرض کرد: من با همسرم عهد بسته بودم که هر کدام زودتر از دنیا رفتیم دیگری بر سر قبر او معتکف شود تا اجل او نیز برسد. اکنون همسرم از دنیا رفته و من بر سر قبرش نشسته ام. حضرت عیسی (ع) پرسید: میخواهی او را زنده کنم؟ پیرمرد عرض کرد: این کار، کمال احسان است، سپس آن زن با دعای حضرت زنده شد، پیرمرد همراه زنش به سوی صحرا رفتند تا جایی که پیرمرد خسته شد، سر بر زانوی همسرش گذاشت و خوابید. در همان لحظه، شاهزاده ای از آن جا عبور میکرد، چشمش به زن زیبایی افتاد که سر پیرمردی را روی زانو گذاشته است، گفت: تو با این زیبایی این جا چه میکنی؟ زن گفت: این پیرمرد، مرا دزدیده است. جوان گفت: پس آهسته سرش را بر زمین بگذار و با من بیا. چیزی نگذشته بود که پیرمرد بیدار شد و از پی آنها دوید؛ ولی به آنها نرسید. بالاخره از دست آنها به پادشاه شکایت کرد. پادشاه گفت: اگر حضرت عیسی (ع) تو را تصدیق کند، گفته ات را میپذیرم. عیسی (ع) آمد و آن زن را نصیحت کرد؛ ولی او قبول نکرد، آن گاه حضرت فرمود: پس با یکدیگر مباهله کنید (در حق هم نفرین کنید)، از هر کدام که مستجاب شد حق با اوست. پیرمرد نفرین کرد و زن در دم جان داد.
ندانی که مردان پیمان شکن ستوده نباشند در انجمن که هر کس ز گفت خود اندر گذشت ره رادمردی ز خود در نوشت شهان گفته ی خود به جا آورند ز عهد و ز پیمان خود نگذرند سپهبد کجا گشت پیمان شکن بخندد بدو نامدار انجمن بکوشید و پیمان خود نشکنید پی و بیخ پیوند بد برکنید مبادا که باشی تو پیمان شکن که خاک است پیمان شکن را کفن
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✍#داستان_آموزنده
شخصی میگوید نزد پیامبر اکرم نشسته بودیم، آن حضرت فرمود: «اکنون شخصی بر شما وارد می شود که از اهل بهشت است.» پس مردی از انصار درحالی که آب وضو از محاسنش می چکید وارد شد و سلام کرد و مشغول نماز شد. فردای آن روز نیز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن سخن را تکرار فرمود. باز همان مرد انصاری وارد شد و روز سوم نیز همین داستان تکرار شد. بعد از خارج شدن آن حضرت از مجلس، یکی از یاران به دنبال آن مرد انصاری رفت و سه شب در نزد او به سر برد؛ ولی از شب بیداری و عبادت [فراوان] چیزی ندید، جز اینکه هنگام رفتن به رخت خواب ذکر خدا را می گفت و بعد می خوابید و برای نماز صبح بیدار می شد.
بعد از سه شب آن صحابی گفت: من از پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله درباره تو چنین سخنی شنیدم، خواستم بفهمم که چه اعمال و عباداتی انجام می دهی که باعث شده پیامبر صلی الله علیه و آله تو را بهشتی بخواند؟ مرد انصاری در جواب گفت: غیر از آنچه دیدی از من بندگی [بیشتری] سر نمیزند، جز آنکه بر احدی از مسلمانان در خود غشّ و خیانتی نمیبینم و بر خیر و خوبی که خدای تعالی به او عنایت کرده، حسدی نمیورزم (و در یک کلام خیرخواه مردم هستم). آن صحابی گفت: این حالت است که تو را به این مرتبه (عالی) رسانده و این صفتی است که تحصیل آن از ما (و از هر کسی) بر نمیآید.
🌹
ما چقدر خیرخواه مردم هستیم؟
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از گسترده پُربازده اُفق
📣📣#کمبود جا داری تو خونت؟؟؟😢
💥#ایدهای برای #حلمشکلت نداری؟😔
🔥حتما چیزی هم بلد نیستی درست
کنی؟؟؟؟😭😭
❌اشکال نداره☺️☺️فقط کافیه عضو این👇👇 کانال بشی❌❌📣📣👇
https://eitaa.com/joinchat/2128740374C523b038a47
🔥🔥کلی برات راه حل داره⁉️🤔😍
🔥👈میتونی هم سفارش بدی باهزینه خیلی کم🚨اونم با #تخفیفعالی
هم میتونی #آموزشببینی #خودتدرستکنی😍😍
🚨🚨#بهتر_از_این_نمیشه😃😋😋
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
چادر مشکی تو، برایت امنیت می آورد
خیالت راحت، گرگ ها همیشه به دنبال شنل قرمزی هستند…😇👇
ـ ⚫️
ـ ⚫️
ـ ⚫️ ⚫️
ـ ⚫️⚫️ ⚫️ ⚫️
ـ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️
ـ⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️ ⚫️⚫️⚫️ ⚫️
ـ ⚫️
ـ ♦️ ♦️ ⚫️
ـ ♦️
بزرگترین و معتبرترین فروشگاه چادر مشکی در ایتا👌 جشنواره هدیه برای چادری ها😍
✨﷽✨
🔴مالک اشتر رحمه الله و اهانت مرد بازاری
✍روزى مالک اشتر از بازار کوفه مى گذشت . در حالیکه عمامه و پیراهنى از کرباس بر تن داشت . مردى بازارى بر در دکانش نشسته بود و به عنوان اهانت، زباله اى (کلوخ ) به طرف او پرتاب کرد.
مالک اشتر بدون این که به کردار زشت بازارى توجهى بکند و از خود واکنش نشان دهد، راه خود را پیش گرفت و رفت .
مالک مقدارى دور شده بود. یکى از رفقاى مرد بازارى که مالک را مى شناخت به او گفت :
- آیا این مرد را که به او توهین کردى شناختى ؟
مرد بازارى گفت : نه ! نشناختم . مگر این شخص که بود؟
دوست بازارى پاسخ داد:
- او مالک اشتر از صحابه معروف امیرالمؤمنین بود.
همین که بازارى فهمید شخص اهانت شده فرمانده و وزیر جنگ سپاه على علیه السلام است ، از ترس و وحشت لرزه بر اندامش افتاد. با سرعت به دنبال مالک اشتر دوید تا از او عذرخواهى کند. مالک را دید که وارد مسجد شد و به نماز ایستاد. پس از آن که نماز تمام شد خود را به پاى مالک انداخت و مرتب پاى آن بزرگوار را مى بوسید.
مالک اشتر گفت : چرا چنین مى کنى ؟
بازارى گفت : از کار زشتى که نسبت به تو انجام دادم ، معذرت مى خواهم و پوزش مى طلبم . امیدوارم مرا مورد لطف و مرحمت خود قرار داده از تقصیرم بگذرى .
مالک اشتر گفت : هرگز ترس و وحشت به خود راه مده ! به خدا سوگند من وارد مسجد نشدم مگر این که درباره رفتار زشت تو از خداوند طلب رحمت و آمرزش نموده و از خداوند بخواهم که تو را به راه راست هدایت نماید.
📚بحارالانوار جلد 42 صفحه
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
#پذیرش_دانشجو
✅کارشناسی
👈۷ رشته (مجازی)
✍بدون کنکور
💻ثبت نام از طریق سایت سنجش
🔷کلاس آنلاین و آفلاین
🔷تحصیل از راه دور
🔷خط سیر آموزشی
🔷بهترین اساتید
🔷محتوای عمیق و دقیق
🔷مرکز آزمون در سراسر کشور
🔷مدرک معتبر وزارت علوم
🔷تخفیف و تقسیط شهریه
🔷مناسب شاغلین و زنان خانه دار
🔷طلاب و غیر طلاب
🔷خواهران و برادران
🔷بدون محدودیت سنی
اطلاعات بیشتر و ثبت نام در لینک زیر
http://Ikvu.ir/node/3335
روابط عمومی مرکز آموزش مجازی و نیمه حضوری مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره
✅✅✅
جهت دریافت پاسخ سؤالات متداول به کانال زیر بپیوندید
@ikvu1401
تبدیل به خون شدن تربتی که دست ام سلمه بود
💎ترجمه) از ام سلمه رضى اللَّه عنها روایت شده که گفت: شبى رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله از پیش ما بیرون رفت و مدتى طولانی ناپدید شد سپس بازگشت و سر و رویش گردآلود بود و دستش نیز بسته بود، من عرض کردم اى رسول خدا چیست که من شما را گردآلود مىبینم؟ فرمود: مرا در این ساعت به جائى از سرزمین عراق سِیر دادند که نامش کربلا بود، و در آن سرزمین جاى کشته شدن پسرم حسین و گروهى از فرزندان و خاندانم را به من نشان دادند، و من پیوسته خون ایشان را از آنجا برمیگرفتم و آن اکنون در دست من است و دست خود را براى من باز کرده فرمود: آن را بگیر و نگهدارى کن، پس من آن را گرفتم دیدم مانند خاک سرخ بود، پس در شیشه نهادم و سر آن را بستم و از آن نگهدارى می کردم، تا آنگاه که امام حسین علیه السلام از مکه به سمت عراق رهسپار شد من در هر روز و شب آن شیشه را بیرون مىآوردم و بو میکردم و بدان مىنگریستم و بر مصیبتهاى آن جناب میگریستم، و چون روز دهم محرم شد همان روزى که امام حسین علیه السلام در آن روز کشته شد، در اول روز که آن را بیرون آوردم دیدم به حال خود است، دوباره آخر آن روز آن را آوردم دیدم خون تازه شده، من به تنهایى در خانه خود شروع به زارى کرده گریستم، و اندوه خود را فرو نشاندم از ترس آنکه مبادا دشمنان ایشان در مدینه بشنوند و در شماتت ما شتاب کنند، و پیوسته آن روز و ساعت را در نظر داشتم تا خبر شهادت آن حضرت به مدینه رسید و آنچه دیده بودم به حقیقت پیوست.
📚ارشاد، شیخ مفید [م. ۴۱۳]، ج ۲، ص ۱۳۰