🌼هر کس به کاری راضی باشد، همانند کسی است که آن را انجام داده است....
✍عبدالسلام بن صالح هروی می گوید: به امام رضا (ع) عرض کردم: نظرتان درباره حدیثی از امام صادق (ع) که فرمودند: "وقتی قائم (عج) قیام کند، فرزندان قاتلان حسین (ع) را به جرم پدرانشان خواهد کشت" چیست؟
امام (ع) فرمودند: چنین است که می گویند.
پرسیدم: در این صورت معنای آیه «وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَىٰ» (هیچ کس بار گناه دیگری را به دوش نمی کشد) چه خواهد بود؟
فرمودند: خداوند در تمام گفته هایش صادق است؛ اما فرزندان قاتلان حسین (ع) به اعمال پدرانشان خشنودند و به آن می بالند و هر کس به کاری راضی باشد، همانند کسی است که آن را انجام داده است. اگر کسی در مشرق عالم کشته شود و دیگری در مغرب عالم به این قتل رضایت دهد، وی نزد خداوند شریک قاتل است.
قائم (عج) پس از قیام، آن فرزندان را که به جنایت پدرانشان خوشنودند، خواهد کشت.
📚 چشمه حکمت رضوی (گزیده عیون اخبار الرضا) ص 240
#حکایت ✏️
چوپانی گله را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخهای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف میبرد. دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گلهام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.»
قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قویتری دست زد و جای پایی پیدا كرد و خود را محكم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمیشوی كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو میدهم و نصفی هم برای خودم.»
قدری پایینتر آمد. وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری میكنی؟ آنها را خودم نگهداری میكنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو میدهم.»
وقتی كمی پایینتر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم كه بیمزد نمیشود. كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.»
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه كشكی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یك غلطی كردیم. غلط زیادی كه جریمه ندارد.»
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
4.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تاوان دل شکستن در برزخ🔥🔥
یکی از بزرگان را در خواب دیدند که جای خوبی دارد گفتند الحمد الله جایتان هم که خوب است گفت: آری ولی یک درد بی درمان دارم☄💔.
گفت: هر روز باید یک عقربی پای من را نیش بزند زیرا وقتی زنده بودم دلی را شکستم و قبل از اینکه حلالیت بطلبم و توبه کنم از دنیا رفتم💔💯🔥
رسول الله میفرماید: اگر کسی دلی را بشکند اگر همه ی دنیا را انفاق کند کفاره ی او نمیشود.‼️✨️
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
10.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 وسعت دعا
🎙#علامه_حسن_زاده
با هم (آیت الله الهی قمشه ای) رفتیم خدمت
حضرت آیت الله شیخ محمدتقی آملی
ایشان قلبشان به قدری ناراحت بود که
حضرت آقای قمشه ای وارد شدند
نمی توانست پا بشود
این طور
بعد نشستیم
ما دهان باز کردیم
یک طلبه ی خام
به حضرت آیت الله شیخ محمد تقی عزیز دعا کردم
دهان خام
دعا کردم
گفتم جناب آقا
خداوند متعال وجود مبارک شما را به سلامت بدارد
ایشان از این شما رای من ناراحت شده
که چرا دعا را اختصاصا شما [تعبیر کردید]
بعد این ایشان رو کرد به بنده و فرمود
خداوند وجود مرا به سلامت بدارد
وجود آقای قمشه ای را به سلامت بدارد
وجود شما را به سلامت بدارد
بعد آمده همه ی علما و محصلین و طلاب و مردم و مسلمان ها
خدا را گواه می گیرم
رفته تا به سراغ حیوانات جنگل و دریا که خدا آن ها را به سلامت بدارد
و این عبارت جناب شیخ الرئیس را در آخر نمط هشتم اشارات آورده
گفت شیخ الرئیس چه خوب گفته است
استوسع رحمت الله
شما سر سفره خدا چرا بخل می ورزید
استوسع رحمت الله
بگذارید همگان
همگان مشمول رحمت الهیه بوده باشند
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
📚 #حکایت_پند
مرد و زن نشسته اند دور ِ سفره .
🥣 مرد قاشقش را زودتر فرو می برد توی كاسه سوپ و زودتر می چشد طعم غذا را و زودتر می فهمد كه دستپخت همسرش بی نمك است 😑
و اما زن چشم دوخته به او تا مُهر تایید آشپزی اش را از چشم های مردش بخواند 🙂
و مرد كه قاعده را خوب بلد است، لبخندی میزند و میگوید : "چقدر تشنه ام !🤔
🌹"زن بی معطلی بلند می شود و برای رساندن لیوانی آب به آشپزخانه می رود .
سوراخ های نمكدان سرِ سفره بسته است و به زحمت باز می شوند و تا رسیدن ِ آب فقط به اندازه پاشیدن ِ نمك توی كاسه سوپ زن فرصت هست برای مرد.
زن با لیوانی آب و لبخندی روی صورت برمی گردد و می نشیند .
🌹مرد تشكر می كند، صدایش را صاف میكند و میگوید : "میدونستی كتاب های آشپزی رو باید از روی دستای تو بنویسن؟😁
و سوپ بی نمكش را میخورد ؛ با رضایت😊
و زن سوپ با نمكش را میخورد ؛با لبخند!☺️
✅ زندگی زیباست به شرط :مهر و گذشت😊
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
وقتى که حاتم.طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او رابگیرد.
حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت.
هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد.
برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند!
مادرش گفت:
تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى،
بیهوده خود رابه زحمت مینداز...!!
برادر حاتم توجه نکرد.
مادرش براى اثبات حرفش،
لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست.
وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست.
برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد.
چون مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد،
برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تودوبار گرفتى و بازهم مى خواهى؟
عجب گداى پررویى هستى!
مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کارنیستى؟
من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و او هر بار مرا رد نکرد.
🍃بزرگان زاده نمیشوند٬ ساخته می شوند...
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
✅حکایتهای پندآموز
✍روا نباشد که پدر را عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد...
📜روایت نموده اند که رسول خدا (ص) روزی از قبرستان گذر می نمودند نزدیک قبری رسیدند به اصحاب خویش فرمودند: عجله کنید و بگذرید اصحاب تعجیل کردند و از آنجا گذشتند
و در وقت مراجعت چون به قبرستان و آن قبر رسیدند خواستند زود بگذرند. حضرت فرمودند: عجله نکنید. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! چرا در وقت رفتن امر به عجله کردن فرمودید؟!حضرت فرمودند: صاحب این قبر را عذاب می کردند و من طاقت شنیدن ناله و فریاد او را نداشتم. اکنون خدای تعالی رحمتش را شامل حال او کرد
🍃گفتند: یا رسول الله! سبب عذاب و رحمت به او چه بود؟ حضرت فرمودند: این مرد، مرد فاسقی بود که به سبب فسقش تا این ساعت در اینجا معذب بود کودکی از وی باقی مانده بود در این وقت او را به مکتب بردند و معلم به این فرزند《بسم الله الرحمن الرحیم》را تعلیم نمود و کودک آن را بر زبان جاری نمود، در این هنگام به فرشتگان عذاب خطاب رسید که:
💥 دست از این بنده فاسق بردارید و او را عذاب نکنید روا نباشد که پدر را عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد💥
📚مجموعه شهرحکایات
@Maddahionlinمداحی آنلاین - زن آلمانی و شفای فرزندش - استاد دارستانی.mp3
زمان:
حجم:
6.2M
#پندانه
✍ اگر میخواهی ببخشی، در زمان حیاتت ببخش
🔹مرد ثروتمندی به کشیشی گفت:
نمیدانم چرا مردم مرا خسیس میپندارند.
🔸کشیش گفت:
بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم.
🔹خوک روزی به گاو گفت:
مردم از طبیعت آرام و چشمان حزنانگیز تو به نیکی سخن میگویند و تصور میکنند تو خیلی بخشندهای، زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر میدهی.
🔸اما درمورد من چی؟ من همه چیز خودم را به آنها میدهم؛ از موی بدن من برس کفش و ماهوتپاککن درست میکنند.
🔹با وجود این کسی از من خوشش نمیآید. علتش چیست؟
🔸میدانی جواب گاو چه بود؟
🔹جوابش این بود:
شاید علتش این باشد که هرچه من میدهم در زمان حیاتم میدهم.
🔴 براستی آیا ما این چنین هستیم ؟
🔵 فرازی حسّاس از زیارت حضرت مهدی «علیه السّلام» در سرداب مقدس :
🌕 فَلَوْ تَطَاوَلَتِ الدُّهُورُ وَ تَمَادَتِ الْأَعْمَارُ لَمْ أَزْدَدْ فِیكَ إِلَّا یَقِیناً، وَ لَكَ إِلَّا حُبّاً، وَ عَلَیْكَ إِلَّا مُتَّكَلاً وَ مُعْتَمَداً، وَ لِظُهُورِكَ إِلَّا مُتَوَقَّعاً وَ مُنْتَظَراً، وَ لِجِهَادِی بَیْنَ یَدَیْكَ مُتَرَقَّباً، فَأَبْذُلَ نَفْسِی وَ مَالِی وَ وُلْدِی وَ أَهْلِی وَ جَمِیعَ مَا خَوَّلَنِی رَبِّی بَیْنَ یَدَیْكَ وَ التَّصَرُّفَ بَیْنَ أَمْرِكَ وَ نَهْیِكَ».
🔺 (ای مولای من، یا صاحب الزّمان)، اگر روزگارها به درازا کشد و عمرها طولانی شود، جز یقینم به تو، و محبّتم به تو، و توکّل و اعتمادم بر تو، و جز توقّع ظهورت و انتظار آن دوران، و جهاد در پیشگاهت، چیزی در من فزونی نمی یابد تا سرانجام جانم، مالم، فرزندانم، خانواده ام، و همه ی آن چه را که پروردگارم به من عطا فرموده است، به پیشگاهت تقدیم کنم و تسلیم در مقابل امر و نهیت باشم!
📚 بحار الأنوار، ج ۱۰۲ ص ۱۱۸
🌷براستی آیا ما این چنین هستیم ؟ و یا اینکه ...
#امام_زمان
✨﷽✨
بخونید قشنگه واقعا..
مردی با پدرش در سفر بود که پدرش از دنیا رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید:
«چه کسی بر مرده های شما نماز می خواند؟»
چوپان گفت: «ما شخص خاصی را برای این کار نداریم؛ خودم نماز آنها را می خوانم».
مرد گفت: «خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!»
چوپان مقابل جنازه ایستاد و چند جمله ای زمزمه کرد و گفت : «نمازش تمام شد!»
مرد که تعجب کرده بود گفت: این چه نمازی بود؟
چوپان گفت: بهترازاین بلد نبودم
مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت.
شب هنگام، در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد.
از پدر پرسید: «چه شد که این گونه راحت و آسوده ای؟»
پدرش گفت: «هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!»
مرد، فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست
تا بگوید در کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده؟
چوپان گفت: «وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد،
با خدا گفتم : « خدایا اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش زمین می زدم.
حالا این مرد، امشب مهمان توست. ببینم تو با او چگونه رفتار می کنی ؟ »
🌺به نام خدای آن چوپان ...
#طنزجبهه🌱
وسط عملیات خیبر، احمدی خودش را آماده کرد تا هلیکوپتری را که از روبهرو میآمد، هدف بگیرد. 🚁
هلیکوپتر که به خاکریز نزدیک شد، احمدی موشک را روی دوش گرفت و پس از نشانهگیری آن را شلیک کرد.
موشک از کنار هلیکوپتر🚁 رد شد.
خوب که نگاه کردم دیدم هلیکوپتر شروع کرد به شلیک موشک.
احمدی که دود حاصل از شلیک موشک ها را دید، به خیال اینکه موشک خودش به هلیکوپتر اصابت کرده، کف دست هایش را به هم کوبید وتوی خاکریز بالا و پایین پرید و با خوشحالی گفت:
ـ زدم زدم... زدم زدم...😄🙌
ولی تا موشک های هلیکوپتر🚁 روی خاکریز خورد و منفجر شدند، احمدی که دید بدجوری خراب کرده، برای اینکه ضایع نشود و خودش را کنترل کند، باهمان حال شادی و خنده و در حالی که دست میزد ادامه داد:🙃😆
ـ زدم زدم... نزدم نزدم... نزدم نزدم...
🔻