💫
توصیف خارق العاده دنیا از زبان امام علي (ع)
بیشترین ضربه هارو خوبترین آدمها میخورند ؛ برای خوبیهاتون حد تعیین کنید و هر کس را به اندازه لیاقتش بها دهید نه به اندازه مرامتان ؛ زندگی کردن با مردم این دنیا همچون دویدن در گله اسب است ! تا میتازی با تو میتازند ؛ زمین که خوردی ؛ آنهایی که جلوتر بودند ؛ هرگز برای تو به عقب باز نمیگردند ! و آنهایی که عقب بودند ؛ به داغ روزهایی که میتاختی تو را لگد مال خواهند کرد ! در عجبم از مردمی که بدنبال دنيايی هستند که روز به روز از آن دورتر ميشوند ؛ و غافلند از آخرتی که روز به روز به آن نزديکتر ميشوند
نهج البلاغه ص56خ۴۳
🎀 @baklasbashim 🎀
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگي
هرگز منتظر "فرداى خيالى" نباش ، سهمت را از "شادى زندگى" همين امروز بگير !
فراموش نکن "مقصد" هميشه جايى در "انتهاى مسير" نيست !
"مقصد" لذت بردن از قدمهايی است که بین مبدا تا مقصد بر میداریم !
نگران فردا مباش ، از گندم زار من و تو مشتی کاه میماند برای بادها...
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
#کارخوبه_خدادرست_کنه_سلطان_محمودخرکیه
دو گدا بودند یک بسیار چاپلوس و دیگری آرام و ساکت .
گدای چاپلوس وقتی شاه محمود و یا وزیرنش را می دید بسیار چاپلوسی می کرد و از سلطان محمود تعریف می کرد و هدیه میگرفت ولی اون یکی ساکت بود .
اون گدای چاپلوس روزی به گدای ساکت گفت چرا تو هم وقتی شاه رو می بینی چیزی نمیگی تا به تو هم پولی داده بشه.
گدای ساکت گفت: کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه؟
برای سلطان محمود این سوال پیش اومده بود، که چرا یک گدا ساکته و هیچی نمی گه.
وقتی از اطرافیان خود پرسید . به او گفتند که این گدا گفته کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه؟
سلطان محمود ناراحت شدو گفت حالا که اینطوری فکر می کنه فردا مرغی بریان شده که در شکمش الماسی باشد را به گدایی که چاپلوسی می کند بدهید تا بفمد سلطان محمود خر کیه ؟
صبح روز بعد همینکار را انجام دادند غافل از اینکه وزیر بوقلمونی برای گدا برده و گدای متملق سیر است.
پس وقتی که مرغ بریان شده را به او دادند او که سیر بود مرغ را به گدای ساکت داد و گفت : امروز چند سکه درآمد داشتی و او گفت سه سکه .
گدای متملق گفت: این مرغ رو به سه سکه به تو می فروشم و آن گدا قبول نکرد و آخر سر پس از چانه زنی مرغ بریان را بدون دادن حتی یک سکه صاحب شد.
لقمه اول را که خورد چشمش به آن سنگ قیمتی افتاد و به رفیق خود گفت فکر می کنم از فردا دیگه همدیگر را نبینیم .
فردای آن روز سلطان محمود دید که باز گدای متملق اونجاست و گدایی می کنه از او پرسید چرا هنوز گدایی می کنی ؟
گفت: خوب باید خرج زن و بچه ام را درآورم .
سلطان محمود با تعجب پرسید : مگر ما دیروز برای شما تحفه ای نفرستادیم ؟
گدای متملق گفت: بله دست شما درد نکنه وزیر شما قبل از اینکه شما مرغ را بفرستید بوقلمونی آوردند و من خوردم چون من سیر بودم مرغ را به رفیقم دادم و دیگر خبری هم از رفیقم ندارم .
سلطان محمود عصبانی شد و گفت: دست و پایش را ببندید و به قصر بیاریدش
در قصر به گدا گفت بگو کارو باید خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه .
گدا این را نمی گفت و سلطان محمود میگفت بزنیدش تا بگه
سلطان خطاب به گدای چاپلوس میگفت : من می گم تو هم بگو
کار خوبه خدا درستش کنه سلطان محمود خر کیه ؟
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
شیخی از شاگردش پرسید: چند وقت است که در ملازمت من هستی؟
شاگرد جواب داد : حدودا سی و سه سال.
شیخ گفت: در این مدت از من چه آموختی؟
شاگرد: هشت مسئله.
شیخ گفت: إنا لله وإنا إليه راجعون! مدت زیادی از عمر من با تو گذشت و فقط هشت چیز از من آموختی!؟
شاگرد: ای استاد، نمی خواهم دروغ بگویم و فقط همین هشت مسئله را آموخته ام.
استاد: پس بگو تا بشنوم.
شاگرد:
#اول
به خلق نگریستم دیدم هر کس محبوبی را دوست دارد و هنگامی که به قبر رفت محبوبش او را ترک نمود.
پس نیکی ها را محبوب خود قرار دادم تا در هنگام ورودم به قبر همراه من باشد
#دوم
به کلام خدا اندیشیدم؛
" وأما من خاف مقام ربه ونهى النفس عن الهوى/ فإن الجنة هي المأوى": و اما كسى كه از ايستادن در برابر پروردگارش هراسيد و نفس خود را از هوس باز داشت، بی گمان بهشت جايگاه اوست. (نازعات: ۴۰)
پس با نفس خویش به پیکار برخاستم تا این که بر طاعت خدا ثابت گشتم.
#سوم
به این مردم نگاه کردم و دیدم هر کس شئ گران بهایی همراه خویش دارد و با جانش از آن محافظت می کند پس قول خداوند را به یاد آوردم :
" ما عندكم ينفذ و ما عند الله باق ". (نحل: ۹۶)
آنچه پيش شماست، تمام می شود و آنچه پيش خداست، پايدار است.
پس هر گاه شیء گران بهایی به دست آودم، آن را به پیشگاه خدا تقدیم کردم تا خدا حافظ آن باشد.
#چهارم
خلق را مشاهده کردم و دیدم هر کس به مال و نسب و مقامش افتخار می کند. سپس این آیه را خواندم :
" إن أكرمكم عند الله أتقاكم ". (حجرات: ۱۳)
در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست.
پس به تقوای خویش افزودم تا این که نزد خدا ارجمند باشم.
#پنجم
خلق را دیدم که هر کس طعنه به دیگری می زند و همدیگر را لعن و نفرین می کنند. و ریشه ی همه ی این ها حسد است سپس قول خداوند را تلاوت کردم:
" نحن قسمنا بينهم معيشتهم في الحياة الدنيا ". (زخرف: ۳۲)
ما [وسايل] معاش آنان را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم كرده ايم.
پس حسادت را ترک کردم و از مردم پرهیز کردم و دانستم روزی و فضل به دست خداست و بدان راضی گشتم.
#ششم
خلق را دیدم که با یکدیگر دشمنی دارند و بر همدیگر ظلم روا می دارند و به جنگ با یکدیگر می پردازند. آن گاه این فرمایش خدا را خواندم :
" إن الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا ". (فاطر: ۶)
همانا شیطان دشمن شماست پس او را دشمن گیرید.
پس دشمنی با مردم را کنار گذاشتم و به دشمنی با شیطان پرداختم
#هفتم
به مخلوقات نگریستم پس دیدم هر کدام در طلب روزی به هر دری می زند و گاه دست به مال حرام نیز می زند و خود را ذلیل نموده است.
و خداوند فرموده :
" وما من دابة في الأرض إلا على الله رزقها ". (هود: ۶)
و هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر [اين كه] روزی اش بر عهده ی خداست.
پس دانستم من نیز یکی از این جنبنده هایم و بدانچه که خداوند برای من مقرر کرده است، راضی گشتم.
#هشتم
خلق را دیدم که هر کدام بر مخلوقی مانند خودشان توکل می کنند؛ این به مال و دیگری نان و دگران به صحت و مقام.
و باز این قول خداوند را خواندم:
" ومن يتوكل على الله فهو حسبه ". (طلاق: ۳)
و هر كس بر خدا توکل كند، او براى وى بس است.
پس توکل بر مخلوقات را کنار گذاشتم و بر توکل به خدا همت گماشتم.
@DastaneRastan_ir
💠روزي حضرت داوود از يك آبادي ميگذشت. پيرزني را ديد بر سر قبري زجه زنان. نالان و گريان. پرسيد: مادر چرا گريه مي كني؟ پيرزن گفت: فرزندم در اين سن كم از دنيا رفت. داوود گفت: مگر چند سال عمر كرد؟ پيرزن جواب داد:350 سال!! داوود گفت: مادر ناراحت نباش.
💠 پيرزن گفت: چرا؟ پيامبر فرمود: بعد از ما گروهي بدنيا مي آيند كه بيش از صد سال عمر نميكنند. پيرزن حالش دگرگون شد و از داوود پرسيد: آنها براي خودشان خانه هم ميسازند، آيا وقت خانه درست كردن دارند؟ حضرت داوود فرمود: بله آنها در اين فرصت كم با هم در خانه سازي رقابت ميكنند. پيرزن تعجب كرد و گفت: اگر جاي آنها بودم تمام صد سال را به خوشی و خوشحال کردن دیگران ميپرداختم.
✅نحوه وفات حضرت داوود (ع)
🕸داود(علیهالسلام) کنیزی داشت که وقتی شب فرا میرسید همه در ها را قفل می کرد، و کلید های آنها را نزد داود(علیهالسلام) میآورد.
🕸شبی مردی را در خانه دید، پرسید: چه کسی تو را وارد خانه کرد؟ او گفت: «من کسی هستم که بدون اجازه شاهان بر آنها وارد میگردم.»
🕸داود(علیهالسلام)این سخن را شنید و گفت: آیا تو عزرائیل هستی؟ چرا قبلا پیام نفرستادی تا من برای مرگ آماده گردم؟
🕸عزرائیل گفت: من قبلا پیامهای بسیار برای تو فرستادم. داود(علیهالسلام) گفت: آن پیامها را چه کسی برای من آورد؟
🕸عزرائیل گفت: «پدرت، برادرت، همسایهات و آشنایانت کجا رفتند؟» داود(علیهالسلام) گفت: همه مردند.
🕸عزرائیل گفت: «آنها پیام رسانهای من به سوی تو بودند که تو نیز می میری همان گونه که آنها مردند.» سپس عزرائیل جان داود(علیهالسلام) را قبض کرد.
🕸بعد از مرگ داود پرندگان بسیاری با بال های خود، بالای سر جنازه اش سایه افکند ند.
🕸و چهل هزار نفر از علماء و اکابر بنى اسرائیل به جنازه اش حاضر شدند و جسد او را بر داشتند جنازه آن حضرت را در بیت المقدس در قریه داود بر کوه صیهون به خاک سپردند.