🕊🌹🕊
#یاصاحب_الزمان_عج❤️
بـه چیــزی وابـستــهِ باش؛که بـرات
بِـمـــونـه،ارزش داشـتـــه بـاشـه کـه
وابـستــه اش بِشی بـه یـه چیـز مِثل
نگاه های مهـدی صاحب الزمان (عج)
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
سلام بر مشکل گشای عالم✋
☀️صبحت بخیر آقایم☀️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼بر مهدی دین
🍃منجی دنیا صلوات
🌼بر چهره آن ماه دل آرا صلوات
🍃بر گلشن و گل به بوی مهدی صلوات
🌼بر شیفتگان کوی مهدی صلوات
🍃در دامن نرجس گل زهرا بشکفت
🌼براین گل و بر نرگس و زهرا صلوات
🍃سر میزند از کنار کعبه خورشید
🌼در سعی و طواف روی مهدی صلوات
🍃🌼اَلّلهُــمَّ صَـلِّ عَـلىٰ🌼🍃
مُحَمَّــ♡ـد وَ آل مُحَـ♡ــمَّد
وَ عَجِّــلْ فَرَجَهُـــم
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#حسیݩجاݩ「♥️」
همیشه از تو سرودن
برایم آسان است
چرا که قافیه ها
و ردیف ها عشق است
میان این همه جذابیت
به روی زمین
فقط ضریح شهنشاه کربلا عشق است
#صبحم_به_نام_شما✨
#از_دور_سلامــــــــــــــــــــ✋🏻
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا تَالِيَ كِتَابِ اللَّهِ وَ تَرْجُمَانَهُ...
💬 سلام بر تو ای تلاوتگر کتاب خدا و روشنگرِ آیههای آن...
📚 صحیفه مهدیه، زیارتِ آلِ یاسین.
#بحق_زینب_کبری_سلام_الله
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
به دست قائم ما، رانده شدگان از دین، به آشیانه های آرام بخش خود باز می گردند
(با ظهورت) صبح حقيقت دميده می شود و تيرگى باطل از ميان می رود، و خداوند به وسيله تو پشت طغيان را در هم می شكند، و راه و رسم ايمان را (به صورت نخست) باز می گرداند.
کودكانی كه در گهواره اند، دوست دارند كه ای كاش می توانستند حركت نموده به سوى تو آيند، و وحوش صحرا مايلند كه كاش راهى در كنار تو داشتند.
به دست تو همه دنیا شادمان می شوند، و اساس عزّت و شرف در جاى خود قرار می گيرد، و دین گریزان به آشیانه های آرام بخش خویش باز می گردند.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
يَتَلَأْلَأُ صُبْحُ الْحَقِّ وَ يَنْجَلِي ظَلَامُ الْبَاطِلِ وَ يَقْصِمُ اللَّهُ بِكَ الطُّغْيَانَ وَ يُعِيدُ مَعَالِمَ الْإِيمَانِ. يَوَدُّ الطِّفْلُ فِي الْمَهْدِ لَوِ اسْتَطَاعَ إِلَيْكَ نُهُوضاً، وَ نَوَاشِطُ الْوَحْشِ لَوْ تَجِدُ نَحْوَكَ مَجَازاً. تَهْتَزُّ بِكَ أَطْرَافُ الدُّنْيَا بَهْجَةً، وَ تَسْتَقِرُّ بَوَانِي الْعِزِّ فِي قَرَارِهَا، وَ تَئُوبُ شَوَارِدُ الدِّينِ إِلَى أَوْكَارِهَا.
(كمال الدين، ج2، ص450)
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
این چشم های منتظران ظهور است که به دستان گره گشای تو امید بسته ...
چه شیرین است اجابت دعاهای فرج با سوگند به نام تو ای حضرت عقیله!
#بحق_زینب_کبری_سلام_الله
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬مثل روز تولد پاک شو!!!
🎤حجت الاسلام والمسلمین عالی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️خدا لجبازی میکنه ...!
🎙#استاد_دانشمند
قالَ أَمیرُالمومِنین (ع) :
لا تَستَبطِئْ إجابَةَ دُعائكَ و قد سَدَدتَ طريقَهُ بِالذُّنوبِ .
🌺امام على (ع) :
وقتى با گناهان خود راه را بر دعايت بسته اى ، تأخير در اجابت آن را دير مشمار .
📙 غرر الحكم : 10329 .
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍#در_اخلاص
پیامبر اکرم (ص) فرمود: سه نفر از بنی اسرائیل با یکدیگر همسفر شدند. در راه ابری ظاهر شد و باریدن آغاز شد، به غاری پناه بردند، ناگهان سنگی در غار را گرفت و روز را بر آنان چون شب، تاریک ساخت. راهی جز آن که به سوی خدا روند نداشتند. یکی از آنان گفت: خوب است کردار خالص خود را وسیله قرار دهیم، باشد که نجات یابیم و هر سه نفر این طرح را قبول کردند. یکی از آنان گفت: پروردگارا! میدانی که من دختر عمویی داشتم که در کمال زیبایی بود، شیفته ی او بودم، تا آن که در مکانی او را تنها یافتم، با او درآویختم و خواستم کام دل برگیرم که آن دختر سخن آغاز کرد و گفت: ای پسر عمو! از خدا بترس و پردهی عفت مرا مدر. من به این سخن پای بر هوای نفس گذاشتم و از آن کار دست کشیدم، خدایا! این کار از روی اخلاص بوده و جز رضای تو منظوری نداشتم، این جمع را از غم و هلاکت نجات ده. ناگاه دیدند أن سنگ مقداری دور شد و فضای غار کمی روشن شد. دومی گفت: خدایا! تو میدانی که من پدر و مادری سالخورده داشتم که قامتشان از پیری خمیده بود و در همه حال به خدمت آنان مشغول بودم. شبی نزدشان آمدم که خوراک نزد آنان بگذارم و برگردم، دیدم خوابیده اند، آن شب تا صبح خوراک بر دست گرفتم و آنان را از خواب بیدار نکردم. پروردگارا! این کار را محض رضای تو انجام دادم، ما را رهایی ده؛ در این هنگام سنگ مقداری دیگر کنار رفت. سومی عرض کرد: ای دانای هر نهان و آشکارا میدانی که من کارگری داشتم، چون مدتش تمام شد مزد وی را دادم و او راضی نشد و بیش از آن اندازه طلب مزد میکرد و از نزدم رفت. من آن وجه را گوسفندی خریدم و جداگانه محافظت کردم که در اندک زمان بسیار شد. بعد از مدتی آن مرد آمد و مزد خود را طلب کرد. من به گوسفندان اشاره کردم. او گمان کرد که مسخره اش میکنم؛ بعد همه ی گوسفندان را گرفت و رفت. پروردگارا! این کار را برای رضای تو انجام داده ام، ما را از این گرفتاری نجات بده. در این وقت تمام سنگ به کناری رفت و هر سه با دلی شاد از غار خارج شدند و به سفر خویش ادامه دادند. آن گاه پیامبر اکرم (ص) فرمودند: هر کس از در راستی با خدا در آید، نجات مییابد.
📙پند تاریخ 203/5 -204؛ به نقل از: محاسن برقی 2/ 253؛ الفرج بعد الشدة / 23.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خطاب شد بهش که یا موسی!
شنیدی فرعون وقتی که وسط آب گیر کرده بود دید دیوارها داره بهم نزدیک میشه..
هی گفت: یا موسی...!
گفت: خدایا بله شنیدم!
خدا به اینجا بسنده نکرد.
فرمود: یا موسی! شما که شنیدی دارن صدات میکنن چرا جواب ندادی!!؟؟
دیگه ساکت شد موسی!
خدا فرمود: پس گوش کن من برات بگم چرا جواب ندادی!
اون صدا میزنه یا موسی بگو بله!
خدا فرمود: برای اینکه تو خلقش نکرده بودی! به جای اون سه بار اگر یک بار گفته بود یا الله من جوابشو میدادم!!
به آب می گفتم نگیرش این منو صدا کرده!!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
پادشاهی به طور ناشناس به یکی از شهرهای ساحلی رفت تا کار ماهیگیران
را بررسی کند.
او در مدتی که آنجا بود متوجه ماهیگیری شد که هر چه تور میانداخت بر خلاف دیگران، ماهی بسیار کمی در تورش جمع میشد!
چند روز ماهیگیر را زیر نظر گرفت؛ او که انسان باتقوایی بود تمام قواعد ماهیگیری را رعایت میکرد اما ماهی چندانی نصیبش نمیشد!
پادشاه به خوبی دریافت که رزق ماهیگیر اندک است؛ به همین دلیل جلو رفت، چند دینار به ماهیگیر داد و گفت من را در این تور شریک کن! ماهیگیر گفت ضرر میکنی چون ماهی زیادی در تورهای من نمیآید!
پادشاه گفت اشکالی ندارد، شاید هر دو در اين معامله سود کردیم.
ماهیگیر قبول کرد و تور را به دریا انداخت و اتفاقا ماهیان بسیار زیاد و بزرگی نصیبش شد؛ او خوشحال نیمی از آنان را به پادشاه داد؛ اما پادشاه قبول نکرد و گفت به جای آن همیشه در تور تو شریک باشم؛ ماهیگیر با خوشحالی قبول کرد؛
پادشاه هنگام بازگشت به او گفت که از این به بعد سهمش را به نیازمندان شهر برساند؛
ماهیگیر به پادشاه گفت: رزق اندکی داشتم و به آن راضی بودم و نزد خدا حساب کمتری هم باید پس میدادم اما حالا که شما میخواهید حتما این کار را میکنم جناب پادشاه!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠تاجر خرمایی که هرگز ضرر نمی کند
حکایت چنین است که ...
تاجری دمشقی همیشه به دوستانش می گفت که من در زندگی ام هرگز تجارتی نکرده ام که در آن زیان کنم حتی برای یک بار !
دوستانش به او می خندیدند و می گفتند که چنین چیزی ممکن نیست که حتی یکبار هم ضرر نکرده باشی ...
تا اینکه یکبار تاجر آنها را به مبارزه طلبید تا به آنها نشان دهد که راست می گوید .. او از دوستانش خواست که چیزی محال و نشدنی از او بخواهند تا او انجام دهد ..
دوستانش به او گفتند : اگر راست می گویی به عراق برو و خرما ببر و بفروش و در این امر موفق شو زیرا که آنجا خرما مثل خاک صحرا زیاد است و کسی خرمای تو را نمی خواهد .. تاجر قبول کرد و خرمایی که از عراق آمده بود را خریداری کرد و به طرف بغداد راهی شد ..
آورده اند که در آن هنگام خلیفه عراق برای تفریح و استراحت به طرف موصل رفته بود .. زیرا موصل شهری زیبا و بهاریست که در شمال عراق قرار دارد و به خاطر طبیعت زیبایش اسم دوبهاره را رویش گذاشته اند زیرا در سرما وگرما همچون بهار است
دختر خلیفه گردنبند خود را در راه بازگشت از سفر گم کرده بود ، پس گریه کنان شکایت پیش پدرش برد که طلایش را گم کرده است .. خلیفه دستور به پیدا کردنش داد .. وبه ساکنان بغداد گفت هرکس گردنبند دخترش را بیابد پس پاداش بزرگی نزد خلیفه دارد و دختر خود را به او خواهد داد ..
تاجر دمشقی وقتی به نزدیکی بغداد رسید مردم را دید که دیوانه وار همه جا را می گردند ... از آنها سؤال کرد که چه اتفاقی افتاده است ؟!
آنها نیز ماجرا را تعریف کردند و بزرگشان گفت : متاسفانه فراموش کردیم برای راه خود توشه و غذایی بیاوریم و اکنون راه بازگشت نداریم تا اینکه گردنبند را پیدا کنیم زیرا مردم از ما سبقت می گیرند و ممکن است گردنبند را زودتر پیدا کنند ..
پس تاجر دمشقی دستانش را به هم زد و گفت : من به شما خرما می فروشم ...
مردم خرماها را با قیمت گرانی از او خریدند ...و او گفت : هاااا ... من برنده شدم در مبارزه با دوستانم ...
این سخن به گوش خلیفه رسید که تاجری دمشقی خرماهایش را در عراق فروخته است !!
این سخن بسیار عجیب بود زیرا که عراق نیازی به خرمای جاهای دیگر نداشت !
بنابراین خلیفه او را طلبید و ماجرا را از او سؤال کرد ؛
پس تاجر گفت :
هنگامی که کودکی بودم، یتیم شدم و مادرم توانایی کاری نداشت ، من از همان کودکی کار می کردم و به مادرم رسیدگی می کردم ، و نان زندگی مان را در می آوردم .. در حالیکه پنج سال داشتم ... و کارم را ادامه دادم و کم کم بزرگ شدم تا به بیست سالگی رسیدم ..
و مادرم را اجل دریافت ... او دستانش را بلند کرد و دعا کرد که خداوند مرا موفق گرداند و هرگز روی خسارت و زیان را نبینم در دین و دنیایم .. و ازدواج مرا از خانه حاکمان میسر گرداند و خاک را در دستانم به طلا تبدیل کند ...
دراین هنگام که دعاهای مادر را برای خلیفه تعریف می کرد ناخودآگاه دستش را در خاک برد و بالا آورد و مشغول صحبت کردن بود که خلیفه گردنبند دخترش را در دست او دید !
خلیفه تبسمی کرد ، تاجر که آنچه در دستش بود را احساس کرد فهمید چیزی غیر از خاک را برداشته به دستان خود نگاه کرد دانست که این گردنبند دختر خلیفه است پس آن را برگرداند و دانست که از دعای مادرش بوده است ...
اینچنین بود که برای اولین بار خرما از دمشق برای فروش وارد عراق شد .. و او نیز داماد خلیفه گشت !!
سبحان الله از دعای مستجاب مادر که چنین زندگی فرزند را می سازد ... خداوندا برّ و نیکی به والدین را به ما عطا کن .
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹چرا جسم بعضی ها در قبر سالم می ماند؟!
حاج آقا عالی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥قهر خدا رو نخر
🎙️ سخنران : استاد مهدی دانشمند
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔴بیهوده گویی نکنیم
✍آیت الله جوادی آملی : بهترین فرصتی كه برای ما از نظر كرامت وجود دارد این است كه حداقل برای خودمان یك چشمه باشیم، اگر نتوانیم یك جامعهای را سیراب بكنیم لااقل خودمان تشنه نمانیم. و راههای عملی اش این است که وجود مبارك امام رضا (ع) فرمود : ساكت بودن، حرف های زاید و بیخود نزدن، این بابی از ابواب حكمت است! آدم كه مرتب دهن باز نمی كند، هر حرفی بزند یا چشم باز نمی كند هر جایی را ببیند، چون همه اینها یك سلسله اموری است كه وارد حوزه بدن و جان ما میشود، و هنگام مرگ برای ما مشكلات ایجاد میكند.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍃اللهم الغفر لی الذنوب التی تحبس الدعا🍃
〽️ مردی بود عابد و همیشه با خدای خویش راز و نیاز مینمود و داد اللّه اللّه داشت.
روزی شیطان بر او ظاهر شد و وی را وسوسه کرد و به او گفت:
❗️ ای مرد، این همه که تو گفتی اللّه اللّه، سحرها از خواب خوش خویش گذشتی و بلند شدی و با این سوز و درد هی گفتی:
(اللّه اللّه اللّه)
آخر یک مرتبه شد که تو لبیک بشنوی؟
تو اگر در خانه هر کس رفته بودی و این اندازه ناله کرده بودی، لااقل یک مرتبه جوابت را داده بودند.
⚠️ این مرد دید ظاهرا حرفی است منطقی!
و لذا در او مؤثر افتاد و از آن به بعد دهانش بسته شد و دیگر اللّه اللّه نمیگفت
✿ در عالم رویا هاتفی به او گفت:
تو چرا مناجات خودت را ترک کردی؟
◇ پاسخ داد:
من میبینم این همه مناجات که میکنم و این همه درد و سوزی که دارم یک مرتبه نشد در جواب من لبیک گفته شود.
هاتف گفت: ولی من از طرف خدا مأمورم که جواب تو را بدهم.
🔹گفت همان اللّه تو لبیک ماست
🔹آن نیاز و سوز و دردت پیک ماست
یعنی همان درد و سوز و عشق و شوقی که ما در دل تو قرار دادیم این خودش لبیک ماست!
〽️ برای همین مولا علی (ع)
در دعای کمیل عرض می کند:
「اللهم اغفر لی
الذنوب التی تحبس الدعا」
❗️ خدایا آن گناهانی که سبب می شود دعا کردن من حبس شود گناهانی که سبب میشود درد دعا کردن و درد مناجات نمودن از من گرفته شود، خدایا آن گناهانم را بیامرز
✿ این است که میگویند برای انسان هم دعا مطلوب است و هم وسیله یعنی برای استجابت نیست
دعا اگر هم استجابت نشود، استجابت شده
پس خودش مطلوب است.
📚 حکایت ها و هدایت ها در آثار شهید مطهری
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#خطبه_فدکیه (بخش چهارم)
🗞 نامه ی امیرالمومنین علی علیه السلام به دستگاه خلافت بعد از غصب فدک
🗞 امیرالمؤمنین علی علیه السلام هنگام غصب فدک نامه بسیار تندی با مضامین عالی و کلمات کوبنده خطاب به غاصبین نوشت
❗️ در آن نامه آمده است :
✿ اینان کارشان به اینجا کشیده که میراث پاکان نیکوکار را قسمت کرده اند و با غصب کردن هدیه رسول خدا به دخترش ، گناه سنگینی را متحمل گشته اند
✿ گویا من می بینم که درگمراهی در حرکتید ، همانطور که شتر برای آسیاب با چشم بسته به دور خود میگردد
↻♥↻
✿ به خدا قسم !
اگر اجازه می داشتم سرهای شما را همانند درو کردن گندم از بدن هایتان جدا می کردم و آن چنان جمجمه های شجاعان شما را از جا میکندم که چشمان شما از شدت گریه و زاری مجروح گرداند و به وحشت بیفتید
✿ از زمانی که مرا شناخته اید من هلاک کننده و نابود کننده لشگرها بوده ام ، شادابی های شما را به باد می دادم و آشوب های شما را می خواباندم
✿ وقتی که من شجاعانی را که شمشیرشان را میچرخاندند و مبارز می طلبیدند ، سر از بدنشان میکندم ، شما در خانه هایتان معتکف بودید
↻♥↻
✿ به خدا قسم !
اگر بگویم آنچه را که خداوند درباره شما فرموده است ؛ دنده هایتان در پهلوهایتان فرو میرود ، چه کنم اگر حرف بزنم میگویید علی حسودی میکند! اگر ساکت شوم می گویید علی از مرگ ترسید
✿ هیهات، هیهات، من خودم برای دشمنان ، مرگ می آورم و بدون هراس در شب ساکت ، خود را در کام مرگ می اندازم من با خود دو شمشیر سنگین و دو نیزه بلند برداشته ام و پرچم های کفر را سرنگون کرده ام و ناراحتی ها را از صورت نازنین رسول خدا صلی الله علیه و آله که بهترین خلائق است زدوده ام
↻♥↻
✿ هان !
که به خدا قسم پسر ابی طالب به مرگ اُنس بیشتری دارد از بچه به سینه مادرش ، زنان همچون بچه مرده ها برای شما بگریند اگر من آیاتی را که درباره شما نازل شده بگویم مانند طنابی که در چاه بلندی آویزان باشد ، به خود می لرزید و از خانه هایتان پا به فرار می گذارید . ولی من غضب خود را آسان می گیرم و خشم خود را فرو می خورم تا خدای خود را ملاقات کنم ، با دستی شکسته ، بی بهره از لذت هایی که شما می برید و سفره های خالی از نان هایی که شما می خورید
✿ دنیای شما در نظر من چیزی نیست مگر مانند ابری که بالا می آید و سپس غلیظ می گردد و هنوز بارشی نداشته ، از هم پاره شده ، آسمان روشن میگردد.
آرام باشید که به زودی غبار غفلت زدوده می شود و نتایج اعمال خود را که بسیار هم تلخ است ببینید. . .
✿ و کافی است خداوند برای قضاوت و رسول خدا برای دشمنی با شما و قیامت برای ایستادن و جواب دادن. . .
❗️سلام بر آنکس که پیرو هدایت است...
📚 بحار الانوار، ج 29، ص 140
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#تلنگر
⚠اگر به جای گفتن
دیوار موش دارد و موش گوش دارد،
بگوییم 👇
"فرشته ها در حال نوشتن هستند"
نسلی از ما متولد خواهد شد
که به جای مراقبت مردم،
"مراقبتخدا" را در نظر دارد!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
CQACAgQAAx0CVc35HwAC3V5lWltD2OhUjoiVHqs-Gk907aHR0gACzQUAAow5aVC1e9YjtZPKbjME.mp3
6.3M
❗️ حکایت زیبای شفا یافتن چشمان آیت الله بروجردی از برکت خاک پای زوار اربعین
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌷 امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) :
💠 الَّذی یطْلُبُ مِنْ فَضْلٍ یکُفُّ بِهِ عِیالَهُ اَعْظُمُ اَجْراً مِنَ الْمُجاهِدِ فی سَبیلِ اللهِ
👌 کسی که دنبال روزی میرود تا آبروی خود و خانوادهاش را حفظ کند ، اجر و پاداشش از رزمندهای که در راه خدا جنگ میکند بیشتر است. عرق کارگر معادل خون شهید است.
📚 وسائل الشیعه ، ج۱۷ ، ص ۶۷
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠تاجر خرمایی که هرگز ضرر نمی کند
حکایت چنین است که ...
تاجری دمشقی همیشه به دوستانش می گفت که من در زندگی ام هرگز تجارتی نکرده ام که در آن زیان کنم حتی برای یک بار !
دوستانش به او می خندیدند و می گفتند که چنین چیزی ممکن نیست که حتی یکبار هم ضرر نکرده باشی ...
تا اینکه یکبار تاجر آنها را به مبارزه طلبید تا به آنها نشان دهد که راست می گوید .. او از دوستانش خواست که چیزی محال و نشدنی از او بخواهند تا او انجام دهد ..
دوستانش به او گفتند : اگر راست می گویی به عراق برو و خرما ببر و بفروش و در این امر موفق شو زیرا که آنجا خرما مثل خاک صحرا زیاد است و کسی خرمای تو را نمی خواهد .. تاجر قبول کرد و خرمایی که از عراق آمده بود را خریداری کرد و به طرف بغداد راهی شد ..
آورده اند که در آن هنگام خلیفه عراق برای تفریح و استراحت به طرف موصل رفته بود .. زیرا موصل شهری زیبا و بهاریست که در شمال عراق قرار دارد و به خاطر طبیعت زیبایش اسم دوبهاره را رویش گذاشته اند زیرا در سرما وگرما همچون بهار است
دختر خلیفه گردنبند خود را در راه بازگشت از سفر گم کرده بود ، پس گریه کنان شکایت پیش پدرش برد که طلایش را گم کرده است .. خلیفه دستور به پیدا کردنش داد .. وبه ساکنان بغداد گفت هرکس گردنبند دخترش را بیابد پس پاداش بزرگی نزد خلیفه دارد و دختر خود را به او خواهد داد ..
تاجر دمشقی وقتی به نزدیکی بغداد رسید مردم را دید که دیوانه وار همه جا را می گردند ... از آنها سؤال کرد که چه اتفاقی افتاده است ؟!
آنها نیز ماجرا را تعریف کردند و بزرگشان گفت : متاسفانه فراموش کردیم برای راه خود توشه و غذایی بیاوریم و اکنون راه بازگشت نداریم تا اینکه گردنبند را پیدا کنیم زیرا مردم از ما سبقت می گیرند و ممکن است گردنبند را زودتر پیدا کنند ..
پس تاجر دمشقی دستانش را به هم زد و گفت : من به شما خرما می فروشم ...
مردم خرماها را با قیمت گرانی از او خریدند ...و او گفت : هاااا ... من برنده شدم در مبارزه با دوستانم ...
این سخن به گوش خلیفه رسید که تاجری دمشقی خرماهایش را در عراق فروخته است !!
این سخن بسیار عجیب بود زیرا که عراق نیازی به خرمای جاهای دیگر نداشت !
بنابراین خلیفه او را طلبید و ماجرا را از او سؤال کرد ؛
پس تاجر گفت :
هنگامی که کودکی بودم، یتیم شدم و مادرم توانایی کاری نداشت ، من از همان کودکی کار می کردم و به مادرم رسیدگی می کردم ، و نان زندگی مان را در می آوردم .. در حالیکه پنج سال داشتم ... و کارم را ادامه دادم و کم کم بزرگ شدم تا به بیست سالگی رسیدم ..
و مادرم را اجل دریافت ... او دستانش را بلند کرد و دعا کرد که خداوند مرا موفق گرداند و هرگز روی خسارت و زیان را نبینم در دین و دنیایم .. و ازدواج مرا از خانه حاکمان میسر گرداند و خاک را در دستانم به طلا تبدیل کند ...
دراین هنگام که دعاهای مادر را برای خلیفه تعریف می کرد ناخودآگاه دستش را در خاک برد و بالا آورد و مشغول صحبت کردن بود که خلیفه گردنبند دخترش را در دست او دید !
خلیفه تبسمی کرد ، تاجر که آنچه در دستش بود را احساس کرد فهمید چیزی غیر از خاک را برداشته به دستان خود نگاه کرد دانست که این گردنبند دختر خلیفه است پس آن را برگرداند و دانست که از دعای مادرش بوده است ...
اینچنین بود که برای اولین بار خرما از دمشق برای فروش وارد عراق شد .. و او نیز داماد خلیفه گشت !!
سبحان الله از دعای مستجاب مادر که چنین زندگی فرزند را می سازد ... خداوندا برّ و نیکی به والدین را به ما عطا کن .
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ آیتالله بهجت
📝«او حواسش به ما هست»ماچقدربه یادش هستیم...
🔺 ماجرای شخصی که برای مشکلات اقتصادی به امام زمان عجل الله متوسل شد!
الـٰلّهُمَ عَجــِّلِ لوَلــیِّکَ اَلْفـ♡ـَرَجْ
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌷 امام جواد (علیه السلام) :
✍ ثَلاثٌ مَن کُنَّ فِیهِ لَم یَندَم: تَرکُ العَجَلة ، وَ المَشوِرَة ، وَ التَّوَکُلُ عَلَی اللهِ عِندَ العَزمِ
✅ سه چیز است که هر کس آن را مراعات کند ، پشمیان نگردد :
1⃣ اجتناب از عجله
2⃣ مشورت کردن
3⃣ و توکل بر خدا در هنگام تصمیم گیری .
📚 مسند الامام الجواد ص 247
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•