eitaa logo
داستان راستان🇵🇸
27.8هزار دنبال‌کننده
36.2هزار عکس
31هزار ویدیو
341 فایل
تقدیم به روح پاک و مطهر متفکر شهید استاد مرتضی مطهری‏‏‏‏‏‏‏‏ تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹صد شهر عشق را به تماشا گذاشتے 🌹وقتے ڪہ در حریم عطش پا گذاشتی 🌹عاشق شدن نهایت از خود گذشتن است 🌹این طرفه را چه خوش به تماشا گذاشتے •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 حاجت غلام در حرم حضرت امام رضا(ع) روا شد ✍ابوالحسن محمّد بن عبداللّه هروى مى گويد: مردى از اهالى بلخ با غلامش به زيارت حضرت امام رضا عليه السلام آمد، خود و غلامش آن حضرت را زيارت كردند. ارباب بالاى سر حضرت آمد و مشغول نماز شد و غلام پايين پاى حضرت به نماز ايستاد. چون هر دو از نماز فارغ شدند به سجده رفتند و سجده را طولانى نمودند، ارباب پيش از غلام سر از سجده برداشت و غلام را صدا كرد، غلام سر از سجده برداشت و گفت: لبيك اى مولاى من! به غلام گفت: مى خواهى آزادت كنم؟ گفت: آرى، گفت: تو در راه خدا آزادى و فلان كنيز من هم كه در بلخ است در راه خدا آزاد است و من در اين حرم مطهر او را با اين مقدار مهريه به همسرى تو درآوردم و پرداخت آن را نيز ضامن شدم و فلان زمين حاصل خيز خود را هم وقف بر شما دو نفر و اولادتان و اولاد اولادتان و همين طور نسل و ذريه شما كردم و حضرت امام رضا عليه السلام را هم به اين برنامه شاهد گرفتم. 💥غلام گريست و به خدا و به حضرت رضا عليه السلام سوگند ياد كرد كه من در سجودم جز اين امور را نخواستم و به اين سرعت اجابتش از سوى خدا برايم معلوم شد! 📚برگرفته از اهل بيت عليهم السلام عرشيان فرش نشين نوشته استاد حسین انصاریان •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 خواجه‌‏اى "غلامش" را ميوه‌‏اى داد. غلام ميوه را گرفت و با "رغبت" تمام میخورد. خواجه، خوردن غلام را میديد و پيش خود گفت: كاشكى "نيمه‌‏اى" از آن ميوه را خود می‌‏خوردم. بدين رغبت و خوشى كه غلام، ميوه را میخورد، بايد كه "شيرين و مرغوب" باشد. پس به غلام گفت: "یک نيمه" از آن به من ده كه بس خوش میخورى. غلام نيمه‌‏اى از آن ميوه را به خواجه داد؛ اما چون خواجه قدرى از آن ميوه خورد، آن را بسيار "تلخ يافت." روى در هم كشيد و غلام را "عتاب" كرد كه چنين ميوه‏اى را بدين تلخى، چون خوش می‌خورى. غلام گفت: اى خواجه! بس "ميوه شيرين" كه از دست تو گرفته‌‏ام و خورده‌‏ام. اكنون كه ميوه‌‏اى تلخ از دست تو به من رسيده است، چگونه "روى در هم كشم" و باز پس دهم كه شرط "جوانمردى و بندگى" اين نيست. "صبر" بر اين تلخى اندک، سپاس شيرينی‌هاى بسيارى است كه از تو ديده‌‏ام و خواهم ديد. "همیشه از خوبی آدمها برای خودت دیوار بساز" هر وقت در حق تو بدی کردند فقط یک اجر از دیوار بردار بی انصافیست اگر دیوار را خراب کنی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 یک زندانی در آمریکا از زندان می‌گریزد به ایستگاه راه آهن می رود و سوار یک واگن باری می شود ؛ درِ واگن به صورت خودکار بسته می شود و قطار به راه می افتد .... او متوجه می شود که سوار فریزر قطار شده است ، روی تکه کاغذی می نویسد : این مجازات رفتار های بد من است که باید منجمد شوم وقتی قطار به ایستگاه می رسد ، مامورین با جسد او روبرو می شوند ، در حالی که فریزر قطار خاموش بوده است! ذهن پرقدرت ترین سلاحی است که انسان در اختیار دارد ، هر آنچه را که میگوییم شلیکی است که میتواند در دم کشنده باشد. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 حضرت امام موسی کاظم (ع) میفرمایند: اِنَّ خَواتِيمَ اَعْمالِكُمْ قَضآءُ حَوائِجِ اِخْوانِكُمْ وَالاِْحْسانُ اِلَيْهِمْ ما قَدَرْتُمْ وَاِلاّلَمْ يُقْبَلْ مِنْكُمْ عَمَلٌ حَنُّوا عَلى اِخْوانِكُمْ وَارْحَمُوهُمْ تَلْحَقُوابِنا. مهر اعتبار اعمال شما برآوردن نيازهاى برادرانتان و نيكوئى با آنهاست تا جائيكه قدرت داريد و اگر چنين نكنيد، عملى از شما پذيرفته نخواهد شد. نسبت به برادران مهربانى كنيد و با آنها مدارا نمائيد تا به ما بپيونديد. بحارالانوار ج 75 ص 379 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 سه نشانه ی خردمند: سکوت، موقعی که ابلهان سخن میگویند اندیشه، موقعی که دیگران خیال میکنند عمل ، موقعی که تن پروران در خوابند. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 149 - آل عمران بعد از پایان جنگ احد ، دشمنان اسلام با یک سلسله تبلیغات مسموم کننده در لباس نصیحت و دلسوزى تخم تفرقه در میان مسلمانان مى ‏پاشیدند و آنها را نسبت به اسلام بدبین مى‏ کردند در این آیه به مسلمانان اخطار مى ‏کند و از پیروى آنها بر حذر مى ‏دارد و مى ‏گوید: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید! اگر از کفار پیروى کنید شما را به عقب بر مى‏ گردانند (و پس از پیمودن راه پرافتخار تکامل معنوى و مادى در پرتو تعلیمات اسلام) به نقطه اول که نقطه کفر و فساد بود سقوط مى ‏دهند و در این موقع بزرگترین زیانکارى دامنگیر شما خواهد شد» (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِینَ). چه زیانى از این بالاتر که انسان اسلام را با کفر، و سعادت را با شقاوت، و حقیقت را با باطل معاوضه کند. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔅 🔹 می گویند: مسجدی می ساختند، بهلول سر رسید و پرسید: چه می کنید؟گفتند: مسجد می سازیم. 🔹گفت: برای چه؟ پاسخ دادند: برای چه ندارد، برای رضای خدا. بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند «مسجد بهلول» شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب کرد. 🔸سازندگان مسجد روز بعد آمدند و دیدند بالای در مسجد نوشته شده است «مسجد بهلول». ناراحت شدند؛ بهلول را پیدا کردند و به باد کتک گرفتند که زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد می کنی؟ بهلول گفت: مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساخته ایم؟ فرضا مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته ام، خدا که اشتباه نمی کند. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 سال‌ها پیش خواجه شمس‌الدین محمد که شاگرد نانوایی بود عاشق دختر زیبای یکی از اربابان شهر به نام شاخ نبات شد. روزی از شاخ نبات پیغامی شنید که در شهر پخش شد: که من از میان خواستگارانم با کسی ازدواج می‌کنم که بتواند 100درهم برایم بیاورد! 100درهم، پول زیادی بود که از عهده خیلی از مردم آن زمان بر نمی‌آمد که بتوانند این پول را فراهم کنند! عده ای از خواستگاران پشیمان شدند و عده ای دیگر نیز سخت تلاش کردند تا بتوانند این پول را فراهم کنند و او را به همسری گزینند. خواجه شمس‌الدین محمد نیز به مسجد محل رفت و با خدای خود عهد بست که اگر این 100درهم را بتواند فراهم کند 40شب به مسجد رود و تا صبح نیایش کند. او با تلاش بسیار در شب چهلم توانست 100درهم را فراهم کند و شب به خانه شاخ نبات رفت و اعلام کرد که توانسته است 100درهم را فراهم کند و مایل است با شاخ نبات ازدواج کند. شاخ نبات او را پذیرفت و پذیرایی گرمی از او کرد. شمس‌الدین با شاخ نبات راجع به نذری که با خدای خود کرده بود گفت و از او اجازه خواست تا به مسجد رود و آخرین شب را نیز به راز و نیاز بپردازد تا به عهد خود وفا کرده باشد اما شاخ نبات ممانعت کرد؛ خواجه شمس‌الدین با ناراحتی از خانه شاخ نبات خارج شد و به سمت مسجد رفت و شب چهلم را در آنجا سپری کرد. سحرگاه که از مسجد باز می‌گشت چند جوان مست خنجر به دست جلوی او را گرفتند و جامی به او دادند و گفتند بنوش او جواب داد من مرد خدایی هستم که تازه از نیایش با خدا فارغ شده‌ام، نمی‌توانم این کار را انجام دهم اما آنان خنجر را به سوی او گرفتند و گفتند اگر ننوشی تو را خواهیم کشت بنوش، خواجه شمس‌الدین اولین جرعه را نوشید آنان گفتند چه می‌بینی گفت: هیچ و گفتند: دگر بار بنوش، نوشید، گفتند:حال چه می‌بینی؟ گفت: حس می‌کنم از آینده باخبرم و گفتند :باز هم بنوش، نوشید، گفتند: چه می‌بینی؟ گفت :حس می‌کنم قرآن را از برم؛ و خواجه آن شب به خانه رفت و شروع کرد از حفظ قرآن خواندن و شعر گفتن و از آینده‌ی مردم گفتن و دیگر سراغی هم از شاخ نبات نگرفت! تا اینکه آوازه او به گوش شاه رسید و از آن پس همدم شاه شد؛ شاه به او لقب لسان‌الغیب و حافظ را به او داد.(لسان‌الغیب چون از آینده مردم می‌گفت و حافظ چون حافظ کل قرآن بود). تا اینکه شاخ نبات آوازه او را شنید و فهمید و نزد شاه است و به دنبال او رفت اما حافظ او را نخواست و گفت: زنی که مرا از خدای خود دور کند به درد زندگی نمی‌خورد،تا اینکه با وساطت شاه با هم ازدواج کردند. این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد/ اجر صبریست کزآن شاخ نباتم دادند. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 همه به شما می گویند: "سال خوبی داشته باشید." ولي ما به شما می گویم: "سال خوبی را برای خودتان خلق کنید" به فکر آمدن روزهای خوب نباشید! آنها نخواهند آمد به فکر ساختن باشید روزهای خوب را باید ساخت آرزو می کنم بهترین معمار سال جدید باشید. ‌‌ اولین روز بهارتون پراز شادی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
‍ ‍ ✍ 🔸آیت اللّه "حاج میرزا محمّد جواد انصاری همدانی(ره)" نقل می‌فرمود که: 🔸من در یکی از خیابانهای همدان عبور می‌کردم، دیدم جنازه‌ای را به دوش گرفته به سمت قبرستان می‌برند و جمعی او را تشییع می‌نمودند،ولی از جنبهٔ ملکوتی، او را به سمت یک تاریکی مُبهم و عمیقی می‌بردند و روح مثالی این فرد متوفّی در بالای جنازه می‌رفت و پیوسته می‌خواست فریاد کند که "ای خدا مرا نجات بده مرا اینجا نبرند" ولی زبانش به نام خدا جاری نمی‌شد، آن وقت رو می‌کرد به مردم و می‌گفت: "ای مردم مرا نجات دهید نگذارید ببرند ولی صدایش به گوش کسی نمی‌رسید، 🔸آیت اللّه انصاری(ره) می‌فرمود: من صاحب جنازه را می‌شناختم اهل همدان بود و او حاکم ستمگری بود. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅تقوا ملاک ارزش انسان ها ✍روزی سلمان فارسی وارد مسجد نبوی شد و صحابه‌ی پیامبر (ع) به احترام او از جای خود برخاستند و در صدر مجلس به او جای دادند.لحظه‌ای نگذشته بود که یکی از صحابه‌ی معروف نیز وارد مسجد شد، و چون سلمان را در صدر مجلس مشاهده کرد؛لب به اعتراض گشود و گفت: «من هذا العجمی المتصدر فیما بین‌العرب؛این مرد ایرانی و عجمی که در صدر مجلس نشسته در میان عرب‌ها چه می‌کند؟» رسول خدا‌ (ص) با شنیدن این سخن غیر‌اسلامی به خشم آمد و بر بالای منبر قرار گرفت و فرمود: «ای مردم! آگاه باشید که تمام انسان‌ها از زمان حضرت آدم تا زمان ما مثل دندان‌های ما یکسانند،عرب بر عجم،گندمگون بر سیاه پوست امتیازی ندارد،مگر به تقوا» 📚مستدرک الوسائل، ج12 ص89 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•