eitaa logo
داستان راستان🇵🇸🇮🇷
36هزار دنبال‌کننده
38.3هزار عکس
34.8هزار ویدیو
372 فایل
تقدیم به روح پاک و مطهر متفکر شهید استاد مرتضی مطهری‏‏‏‏‏‏‏‏ تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab
مشاهده در ایتا
دانلود
💠شهیدی که منافقین چشمهایش را در آوردند و گوش‌هایش را بریدند و بعد شهیدش کردند... ●دفعه آخر که به مرخصی آمد دیدم خیلی فرق کرده و حالت معنوی خاصی پیدا کرده است. وقتی بغلش کردم با خودم گفتم برای آخرین بار است که می بینمش. به سید مهدی گفتم: «مادر مگر جنگ تمام نشده و امام قطعنامه را امضا نکردند؟» ●گفت: «مگر امام نفرمودند من جام زهر را نوشیدم، من باید دوباره برگردم.» گفتم: «برو و مواظب خودت باش!» با اینکه خودش می دانست بر نمیگردد، گفت: «این دفعه که برگردم تحصیلاتم را ادامه می دهم به خاطر شما!» ●مادر این شهید, نحوه شهادت فرزندش توسط منافقین در را این‌چنین بیان می‌کند: "سید مهدی در گردان مسلم لشکر 27 و در منطقه اسلام آباد غرب بود که به می رسد. منافقین سفّاک چشم هایش را در آورده بودند, گوشهایش را بریده بودند و آنقدر به فکش ضربه زنده بودند تا فکش خرد شده بود و پوستش را کنده بودند و بدنش را سوزانده بودند. زمانی که پیکرش را برای ما آوردند اجازه ندادند او را ببینم ولی بعدا فیلم پیکرش را دیدم.." 🌷 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
او ویژگی های خاصی داشت : همیشه دائم الوضو بود. مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت. مداومت داشت بر خواندن زیارت عاشورا مانند الگوی خودش از کمک به نیازمندان غافل نمی شد. روحیه جهادی و انقلابی داشت و در این راه شخصیت کاذب برای خودش نساخته بود. عاشق، حامی، تابع و مدافع بود. اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد. وقتی شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: کرد، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
●یڪے از بچه محل هاے شهید ڪه وضع مالے خوبے نداشت و زیاد معتقد نبود بدون این ڪه بفهمه با هزینهٔ خودش این جوون رو میفرسته ڪربلا و با رفتار خداپسندانه با این جوون دوست میشه و تاثیرات زیادے روش مے گذاره و این بچه الان نماز شب خون شده و هنوز نمیدونه ڪه ڪے بردتش ڪربلا... ○ ابوالفضل با قرآن انس گرفته بود همیشه قرآن در دست داشت و مشغول خواندن قرآن بود. ●اگر میخواین مثل ابوالفضل من بشین باید به پدرو مادر احترام بگذارین. ابوالفضل به ما احترام میڪرد. ○اگر میخواین مثل ابوالفضل بشین ، نمازشبتون ترک نشه ابوالفضل نماز شب خون بود. ✍به روایت پدربزرگوارشهید 🌷 ●ولادت : ۱۳۶۴/۱۲/۲ تهران ●شهادت : ۱۳۹۵/۱/۱۸ سوریه 🎉🎈🎂🎈🎉 ☘☘☘ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
●خستگی نداشت. می گفت من حاضرم تو کوه با همتون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدین، بعدی ادامه بده… اینقدر بدن آماده ای داشت که تو جبهه گذاشتنش بیسیم چی. بیسیم چی (شهید) پور احمد… ●اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به این اصل خیلی اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاری رو برای خود خدا بکنی، خودش عزیزت می کنه. آخرش هم همین خصلتش باعث شد تا عکس شهادتش اینطور معروف بشه. ●هر کار می کرد، برا خدا می کرد؛ اصلاً براش مهم نبود کسی خبردار می شه یا نه! عجیب نسبت به بچه های یتیم هم حساس بود، کمک به یتیمان هیچوقت فراموشش نمی شد… ●یه بار که تو منطقه حسابی از بچه ها کار کشیده بود و به قول معروف عرقشون رو در آورده بود، جمعشون کرد و بهشون گفت: “نکنه فکر کنین که فلانی ما رو آموزش می ده، من خاک پاهای شماهام. من خیلی کوچیکتر از شماهام… اگه تکلیف نبود هرگز این کار رو نمی کردم….” ولی دلش رضا نداده بود و با گریه از همه خواست که دراز بکشن. همه تعجب کرده بودن که می خواد چیکار کنه. همه که خوابیدن اومد پایین پای تک تک بچه ها و دست می کشید به کف پوتین بچه ها و خاکش رو می مالید رو پیشانیش…. می گفت: من خاک پای شماهام …. 📎بیسیمچی‌گردان انصار لشگر27محمدرسول‌الله 🌷 ●ولادت : 1340/10/5 ساوه ●شهادت : 1365/12/10 جنوب کانال ماهی ، شلمچه ، عملیات کربلای 5. ــــــــــــــــــ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
حاج روزبه دوستی عمیقی با دوستانش داشت و با صداقت و دلسوزی مشکلات دوستان را برطرف می کرد. حاجی قانون برایش مهم بود و هیشه انسان معتقدی بود. به طور مثال یک بار دسته جمعی به مشهد رفته بودیم. در راه پلیس جلوی ما را گرفت و جریمه شدیم. حاجی می‌توانست با استفاده از درجه و کارت شناسایی‌اش از آنجا بگذرد اما می‌گفت باید قانون را رعایت کنیم، جریمه هم اگر شدیم به خزانه دولت می‌رود. حاجی همیشه به پسرش هم سفارش کرده بود از نام پدرش سوء استفاده نکند و مثل یک شهروند عادی باشد. میگفت بیشتر از بقیه ، ما باید اصول را رعایت کنیم. حاج روزبه مرد عمل بود؛ اینگونه نبود که کاری را به زیردستانش بگوید و آنها انجام دهند بلکه خودش کارها را انجام می‌داد تا آنها یاد بگیرند و انجام دهند و دیگر نیازی به گفتن او نبود. حاجی خیلی متواضع بود و مشخص بود که حاجی مال این دنیا نیست. 📎رزمندهٔ دیروز ، مدافع امروز 🌷 ●ولادت : 1343/1/9 اهواز ●شهادت : 1394/1/31سوریه •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ایشان به حجاب خیلی تاکید داشت، حتی در وصیت نامه اش آورده است. خیلی ولایی بود، می گفت ما منتظریم که آقا دستور دهد هر کجا که باشد برویم، گوشمان به دهان مبارک مقام معظم رهبری است که امر کنند و ما برای هرکاری آماده ایم. به من می گفت می خواهم به لحاظ حجاب برای دخترم الگو باشی، اگر کسی را می خواهم امر به معروف کنم باید پشتم از طرف شما گرم باشد. می گفت دخترمان که به سن تکلیف نرسیده است، نماز را یادش بده و به مسجد ببر. می گفت من خیلی خانه نیستم، تربیت اصلی با مادر است، من در کنارت هستم ولی خیلی چیزها را نمی بینم و نمی دانم، پس شما حواست باشد. ✍راوی: همسر شهید 🌷 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
●بچه های یگان حاج اصغر یک سر و گردن از هر نظر از بچه های سایر یگان ها بالاتر بودند. اصلا یگان ها اسم داشتند و این یگان هم اسم داشت اما همه به نام حاج اصغر می شناختندش،«فوج حاج اصغر». نوجوانی سوری بود به اسم محمد که بعدا اسم جهادی کمیل را گرفت. ●محمد معنای واقعی بود.پدر و مادرش در فوعه و کفریا در محاصره بودند و خبری ازشان نبود و وضع مناسبی نداشتند. حاج اصغر محمد را جذب کرده و زیر بال و پر گرفته بود. یک جور هایی برایش هم برادر بود ، هم پدر و هم فرمانده. در مدت کوتاهی ، محمد که حتی تحصیلات دانشگاهی نداشت تبدیل شد به کمیلی که نخبه کار اطلاعات عملیات بود. آن هم اطلاعات جنگ های چریکی و شهری که بسیار پیچیده است. ‌●فرمانده منطقه میگفت من روز اولی که یگان را به حاج اصغر تحویل دادم نه یک قبضه اسلحه به او دادم و نه یک دستگاه خودرو. ... 🕊🌹🕊 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
از آنجایـے ڪہ بہ شهید محمودرضــا بیضایـے خیلے علاقہ داشت، از همان اسم پسرش را محمودرضا انتخاب ڪرد،، بعد از اینڪہ پسرش محمودرضا بہ‌دنیا آمـــــــد، برادرم قصد داشت به ایـــران بیاید، امّـا وقتے بہ فرودگاه دمشق رسید درگیرے سختے پیش آمد و دوباره بہ جبهہ‌ے مقاومت بازگشت.. از آنجا پیام کوتاهے براے پسرش مے‌فرستد و مےگوید:" بـــــــابــــــا، محمودرضا! من الان بعد از به فرودگاه دمشق آمدم تا بیایم ڪرمـان و تو را ببینم، ...ولے دو ساعت مانده به پرواز خبر دادند ڪه دوباره حمله شده و من باید برگردم.. {محمودرضا، من تو را خیلے دوست دارم، بابا، ڪار رو زمین است.. •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 توی یک روز سرد زمستانی در روستایی از توابع فدیشه نیشابور که در محاصره برف‌ بوده‌، یک خانم باردار موقع وضع حمل دچار مشکل میشه، و اگر زود رسیدگی نمی شد، هم مادر و هم بچه از دست می رفتن، وقتی که این خبر رو به فرمانداری میدن، اون‌ها هم جلسه تشکیل میدن، ولی نه می شد ماشین فرستاد به روستا و نه هلی‌کوپتر و... اما یک نفر مستقیماً دستور میده که فوراً دو تا تانک با تجهیزات کامل به روستا اعزام بشه، این کار باعث شد که مادر و بچه که اسمش رو فاطمه زهرا گذاشتن، زنده بمونن... واین شخص کسی نبود جز: 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
●به من در مورد تربیت بچه‌ها ﻣﻰﮔﻔﺖ: اﻳﻨﻬﺎ آﻳﻨـﺪه ﺳـﺎزان ﻣﻤﻠﻜـﺖ ﻫـﺴﺘﻨﺪ. ﺑـﻪ ﺑﭽ ﻪﻫﺎ اﺣﺘﺮام ﺑﮕﺬارﻳﺪ و ﺑﻪ آﻧﻬﺎ ﺷﺨﺼﻴ ﺖ ﺑﺪﻫﻴﺪ. ﺧﻮد ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﺑﭽ ﻪﻫﺎﺧﻴﻠﻰ ﻣﺤﺒ ﺖ ﻣـﻰﻛـﺮد و آﻧﻬـﺎ را اﻣﺎﻧﺘﻬﺎى اﻟﻬﻰ ﻣﻰداﻧﺴﺖ. ●ﻓﻮق اﻟﻌﺎده ﻣﻬﺮﺑﺎن و دﻟﺴﻮز ﺑﻮد. ﻫﺮ ﺣﺮﻓﻰ ﺑﻪ دﻳﮕﺮان ﻣﻰﮔﻔﺖ، ﻧﻤﻮﻧﻪ ﻛﺎﻣـﻞ آن در ﺧـﻮدش ﻣﺘﺠﻠّـﻰ ﺑﻮد. اﮔﺮ ﻣﻰﮔﻔﺖ: ﻧﻤﺎز را او ل وﻗﺖ ﺑﺨﻮان ﺑﻪ ﻃﻮر ﻣﺴ ﻠﻢ ﺧﻮدش ﺑﻪ ﺑﺮﭘﺎﻳﻰ ﻧﻤﺎز او ل وﻗﺖ ﻣﻌﺘﻘﺪﺑﻮد. ● او اﻧﺴﺎن ﺑﺎ ﮔﺬﺷﺘﻰﺑﻮد و ﻫﻤﻴﺸﻪ از ﺟﻨﺠﺎل دورى ﻣﻰﻛﺮد. ﺗﻮاﺿﻊ ﺑﺎرزﺗﺮﻳﻦ ﺻﻔﺖ او ﺑﻮد. ﻧﻤﺎز ﺟﻤﻌﻪ را ﺗﺮك ﻧﻤﻰﻛﺮد. اﮔﺮ ﻣﻴﻬﻤﺎن داﺷﺘﻴﻢ، ﺑﺎ ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻬـﺎ دﺳـﺘﻪ ﺟﻤﻌـﻰ ﺑـﻪ ﻧﻤﺎز ﺟﻤﻌﻪ ﻣﻰرﻓﺘﻴﻢ. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 📎فرماندهٔ طرح‌وعملیات لشگر ۵ نصر 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۷/۱۱/۱۴ مشهد ●شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۱۲ شلمچه ، عملیات کربلای ۵🕊🌹🕊 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠آخرین تماس... ●پارسال همین روزها بود(هفته دوم تعطیلات عید) تلفنم صبح زنگ زد و قبل از پاسخ دادنم ، قطع شد. شماره بدون نام روی تلفن بود و من معمولا با اینجور شماره ها تماس نمی‌گیرم. ●ناگهان دلم لرزید،‌زنگ زدم به برادر کوچکم حسین و شماره را برایش خواندم و گفتم شاید شماره تو باشه که دوباره خطت را عوض کردی!، داداش حسین تایید کرد و گفت از سوریه برگشتی, تعجب کردم و فورا تماس گرفتم،گوشی را برداشتی و با صدای گرم همیشگی گفتی: ●به به سلام اخوی، نایب الزیاره ام پیش امام رضا..گفتم: خیلی دعا کن، کی اومدی؟! کی می آیی قم ، ببینیمت؟ گفتی: فقط گرفتم خانواده را بیاورم پابوس آقا، این دفعه وقتم کم است و امکان نداره ببینمتون، اگه عمری بود به زودی می آیم قم می‌بینمتون. ●گفتم: به سلامت، سلام ما را هم برسان. و نمی‌دانستم این آخرین سلام و خداحافظی است.آخرین همکلامی من با تو پیش امام رضا بود، دعا کن اولین ما هم پیش امام رضا باشه. آمدم ای شاه پناهم بده خط امانی ز گناهم بده... 📎شهید راه نابودی اسرائیل . 🌹 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
7.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
●همسر شهید نقل می‌کنند: از خصوصیات و اعمال آقا وحید کاملا برایم روشن بود که همان کسی است که دنبالش بودم و هم من او را دوست داشتم هم خدا! آن اهمیت دادنشان به نماز و نماز اول وقت، آن تاکیدشان بر صداقت، آن همه جدیت و تلاش و کوششی که برای اسلام و هدایت افراد داشتند، همگی گویای این حقیقت بود. ‌●همیشه می‌گفتند: من اگر بتوانم حتی یک نفر را به صف نماز جماعت بکشانم، برای دنیا و آخرتم کافی است.... شادی روح این شهید عزیز صلوات 🌷 ... •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•