فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوره نحل (آیه ۷)
وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَىٰ بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ (٧)
آنها بارهای #سنگین شما را به شهری حمل میكنند كه جز با مشقّت زیاد، به آن نمیرسیدید؛ پروردگارتان رؤوف و رحیم است (كه این وسایل حیات را در #اختیارتان قرار داده)!
#تلاوت...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✔#فقط_با_دلت_بخون! 👌
✍ بارها شنیدیم که میگن، دختر خانمها عکس خودشون رو نذارن رو پروفایلشون ❌
دخترها موقع چت با نامحرم ایموجی و شکلک نفرستن ❌
دخترا برای پسرا تو چت ؛ صدا نفرستن ❌
استیکر نفرستن و .... ❌
📌درکل بارها شنیدیم که میگن دختر باید #سنگین باشه👌
مغرور باشه💪
یا بقول معروف زود پا نده ... (این معنیش این نیست که دیر پا بده خوبه هااا !!!!)
📌خب ! حالا نظرتون چیه درباره سنگینیه اقا پسرا هم کمی صحبت کنیم؟!!!😊
شما آقا پسرا هم استوری ازخودتون با تیپ های خفن و جذاب نزارید ....👨💼
با شمام اونایی که پروفایلتون با مدل موهای مختلف و ...🧓
بعضی مذهبی ها که مدل محاسن و ته ریش و تسبیحشون و عوض میکنن📿
بنظرتون خنده داره اگه بخواییم بگیم اقا #پسرا لطفا یکم سنگین باشین؟!!
تازه این که چیزی نیست!
اصل مطلب یه چیزه دیگس که اونو بشنوین بیشتر تعجب میکنین!!!😕
📌 امروز حرف حسابمون و لپ کلامون اینه👇
اقا #پسر گل ❗️❕❗️
عکس خودتو نزار رو پروفایلت !!!
بعله نذار .... 😊
نمیخوام بگم گناه داره؛ که میدونم و میدونی که نداره ! 👌👌👌ن
ولی بیا یه بار هم که شده از یه زاویه دیگه بهش نگاه کنیم!!! 😕
[ چیزی که میخوام بگم ابدا در مورد همه دخترها مصداق نداره❌ ولی ما امروز میخواییم از زبون همون تعداد #اندک و #قلیل دخترها باشما حرف بزنیم!! ]
میخوایم از زبون اونا بگیم که👇
#برادر_من !
من یه #دخترم ...
وقتی عکس تورو توی پروفایلت میبینم ...
با ته ریش ... 🧓
با یه شلوار جین .... 👖
پشت فرمون ... 🚙
با یه تیشرت خوشرنگ ... 👕
تو جمع رفیقات ... 👨👦👦
با یه تسبیح تو دست ...📿
با یه کت و شلوار ...🤵
نیم رخ با یه نگاه شیطنت امیز به دوربین و ...🤳
اینها برام جذابه😔
دست خودم نیست ....
دلم میلرزه گاهی اوقات ....
📌 وقتی وسط یه مکالمه معمولی؛ یهو بجای تایپ کلمات #صداتو میفرستی (رو همون حسابی که پیش خودت میگی گناهی نداره و درست هم میگی؛نداره) صدای جذاب مردونت دل من رو میلرزونه ...😔
عکس چهرت تو ذهنم؛ لحن صدات تو گوشم و ... تمام 🌷
هان و هایی که بی دلیل و از روی #عادت میفرستی ...
همه و همه باعث میشه هربار که چشمم به اسم و عکس پروفایلت میفته ، هربار میخوام پیامی بفرستم حتی در یک مکالمه رسمی و عادی ضربان قلبم بیشتر بشه ... 😔
#برادر_من !
میدونم که بی قصد و دلیلِه تمام این کارهات ...
ولی #دل من رو نلرزون! 😔
به فکر دل بقیه هم باشین👌
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#خاطرات_شهید_محسن_حججی😍💖
#قسمت_هشتم
چند باری من را با خودش برد #اصفهان سر مزار #شهیدکاظمی.😍
آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها.
#موتور هوندایش شرایط آتیش می کرد و از #نجف_آباد می کوبید می رفت تا اصفهان.😎
یک ساعت یک ساعت و خوردهای توی راه بودیم به #گلزار که میرسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد.😇
دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد #سلام می داد.🤗
بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر.
اول یک دل سیر #گریه میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست که فکر میکردم محسن آمده سر قبر بابایش.
اصلا نمی فهمیدمش.😳🙄
با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبر از بیشتر #رفیق باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟🙄
وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب میآمد انگار که بخواهد از حرم امامزادهای بیرون بیاید.
نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش.😞
♥♥♥♥♥
مسئول #هیئت بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم #خادم این هیئت بشم. ممکنه؟"🤩✌🏻
سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمیکردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.😍
و #معنویت از توی صورتش میبارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود.
رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید."😯
گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای #سنگین و #سخت رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای #پشت_صحنه. نمیخوام توی دید باشم." #اخلاص توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم.
ماه #محرم که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و میآمد اصفهان هیئت.😯 ساعتها خدمت میکرد و #عرق می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت میکرد. کفش را جفت می کرد. ☺️
یک تنه اندازه 10 نفر کار میکرد تا آخر شب ساعت 11 دوازده می نشست توی ماشینش را خسته و کوفته راه افتاد سمت نجف آباد.😶
تا 40 شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی."😅
نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید #سر داد!!!😔
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
بعضی موقع ها که توی جمع #فامیل میرفت سر به سرش می گذاشتند و دستش می انداختند.😒
به خاطر عقایدش،شغلش، ریشش، تیپ و قیافه اش، حزب اللهی بودنش، زیاد رفتنش به گلزار شهدا، ارادتش به #رهبری. می دانستم توی ذوقش می خورد می دانستم ناراحت می شود اما هیچ نمی گفت به روی خودش نمی آورد به همه آنها #احترام می گذاشت به تک تک شان.🤗💚
ΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠ
بعضی موقع ها #علی کوچولوی یک ساله مان را رو به رویش می نشاند.😌
نگاهی به علی می کرد و بعد شروع می کرد به #روضه خواندن و #گریه کردن و سینه زدن.😭
#مجلس تماشایی داشتند. مجلس #دونفره پدر و پسری.
بعضی موقع ها هم نصف شب صدای گریه و مناجاتش میآمد.😢
میرفتم میدیدم نشسته سر #سجاده اش و دارد برای خودش روضه می خواند.
می نشستم کنارش. آنقدر با سوز و گداز روضه می خواند که جگرم آتش می گرفت.😭💚
میگفتم: "محسن، بسته دیگه. طاقت ندارم."
روضه حضرت زهرا علیها السلام را که می خواند، دیگر بی تاب بی تاب می شدم. خودش را که نگو،بس که به نام بی بی #حساس بود و پای روضه هایش اشک می ریخت و ضجه می زد.😔😭👌🏻
یک شب هم توی خانه سفره حضرت #رقیه علیهاالسلام انداختیم.💝
فقط خودم و محسن بودیم.
پارچه #سبز ی پهن کردیم و #شمع و #خرما و مقداری خوراکی روی آن چیدیم. یک لحظه محسن از خانه بیرون رفت و بعد آمد.🙄
نمی دانم از کجا یک #بوته_خار پیدا کرده بود.
بوته را گذاشت کنار بقیه چیزها.😔
نشست سر سفره. #بغض گلویش را گرفته بود.
من هم نشستم کنارش. نگاه کرد به بوته خار.
طاقت نیاورد.زد زیر #گریه من هم همینطور.
دو تا یک دل سیر گریه کردیم.😭😭😭😭😭
#ادامه_دارد...♥️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#سنگین
#پروفایل_محشر
┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلم | #شهادت #امام_صادق علیه السلام
____
🔸 #سنگین | به من تلنگر زد، حس و حال همین #دهه_نودی ها
🔹 کربلایی سید رضا نریمانی
🔹شاعر: محسن ناصحی
#سلام_فرمانده
____
📆 جمعه ۶ خرداد ماه ۱۴۰۱
♦️هیئت فدائیان حسین (ع) اصفهان
📍آستان مقدس شاه میرحمزه علیه السلام
👌 #داستان_کوتاه_پند_آموز
✍روزى مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت من چند ماهى است در محله اى خانه گرفته ام روبروى خانه ى من يک #دختر_و_مادرش زندگى مى کنند هرروز و گاه نيز شب مردان متفاوتى آنجا رفت و آمد دارند مرا #تحمل اين اوضاع ديگر نيست. عارف گفت شايد اقوام باشند گفت نه من هرروز از پنجره نگاه ميکنم گاه بيش از ده نفر متفاوت ميايند بعداز ساعتى ميروند.
🔵عارف گفت کيسه اى بردار براى هرنفر يک سنگ درکيسه انداز، چند ماه ديگر با کيسه نزد من آيى تا ميزان #گناه ايشان بسنجم. مرد با خوشحالى رفت و چنين کرد.
بعد از چند ماه نزد عارف آمد وگفت من نمى توانم کيسه را حمل کنم از بس #سنگين است شما براى شمارش بيايید.
🔴عارف فرمود يک کيسه سنگ را تا کوچه ى من نتوانى چگونه ميخواى با بار سنگين #گناه نزد خداوند بروى؟؟؟ حال برو به تعداد سنگها حلاليت بطلب و استغفارکن...
چون آن دو زن #همسر_و_دختر عارفى بزرگ هستند که بعداز مرگ وصيت کرد شاگردان و دوستارانش در کتابخانه ى او به مطالعه بپردازند.📚
اى مرد آنچه ديدى #واقعيت داشت اما #حقيقت نداشت همانند تو که در واقعيت مومنی اما در حقيقت #شيطان.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلم | #شهادت #امام_صادق علیه السلام
____
🔸 #سنگین | به من تلنگر زد، حس و حال همین #دهه_نودی ها
🔹 کربلایی سید رضا نریمانی
🔹شاعر: محسن ناصحی
#سلام_فرمانده
____
📆 جمعه ۶ خرداد ماه ۱۴۰۱
♦️هیئت فدائیان حسین (ع) اصفهان
📍آستان مقدس شاه میرحمزه علیه السلام