🌹🍂🌹🍂🌹
🍂🌹🍂🌹
🌹🍂🌹
🍂🌹
🌹
#پست_طنز
#طنز_جبهه
چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن ،
داد میزد : آهــــای ...😃
سفره ، حوله ، لحاف ، زیرانداز ، روانداز ، دستمال ، ماسڪ ، ڪلاه ، ڪمربند ، جانماز ، سایه بون ، ڪفن ، باند زخم ، تور ماهی گیریم ...
هــــمـــه رو بردن !!!😂😄🙈
شادی روحشون ڪه دار و ندارشون همون یڪ چفیه بود صلوات 🌹
#خادم_امام_زمان3
♥ ألسلام عليك یا أباصالح المهدي ♥️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
°•🌱♥•°
#طنز_جبهه😁😌
رزمندھ ها برگشتھ بودن عقب؛ بیشترشون هم رانندھ ڪامیون بودن کھ چند روزۍ نخوابیدھ بودن..
.
ظھر بود و همھ گفتند نماز رو بخونیم
و بعد بریم براۍاستراحت..
امام جماعت اونجا یڪ حاج آقاۍ پیࢪۍ بود کھ
خیلے نماز رو ڪند مےخوند..
رزمندھ هاۍ خیلےزیادۍ پشتش وایستادن و نماز رو شروع ڪردند..
آنقدر ڪند نماز خواند ڪہ رکعت اول فقط 10 دقیقھ اۍطول ڪشید!
وسطاۍ رکعت دوم بود ڪہ یکے از رانندھ ها از وسط جمعیت بلند داد زد:
حاجججججییییے جون مادرت بزن دنده دووووو😂😭😂
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
~🕊
#طنز_جبهه😁
حرفشهادتڪہپیشمےآمد،
یڪے مےگفت:
اگرمنشهیدشوم، نگراننمازوروزههایم
ڪہقضاشدهاندهستم 😥
ویانگرانسرپرستےخانوادهامهستم🥺
و...
نوبتمعاونگردانرسید
همہگفتند:
توچے؟
چیزےبراےگفتنندارے؟
پاسخداد:
اگرمنشهیدبشوم، فقطغصہے
35روز مرخصےراڪہنرفتہاممےخورم.🤕
ازآنمیانیڪےپریدوقلموڪاغذیآورد
وگفت:
بنویسڪہبدهندبہمن🤗
قولمےدهماینفداڪاریرابڪنم 😜
وبہجاےتوبہمرخصےبروم😁😂
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍃🌸•°😅°•🌸🍃
#طنز_جبهہ😅
#بہسلامتےفرمانده :)
•° دستوربودهیچڪسبالاے80ڪیلومتر سرعت،حقنداردرانندگےڪند!🚫
یڪشبداشتممےآمدم
ڪہیڪےڪنارجاده🛣،
دستتڪانداد👋🏼
نگہداشتم،سوارڪہشد،
گازدادموراهافتادم،🚗
من باسرعتمےراندموباهمحرفمےزديم!
گفت: مےگنفرماندهلشگرتون
دستوردادهتندنریدراستمیگن؟!🤔
گفتم:فرماندهگفتہ! 🙃
زدمدندهچهاروادامہدادم:
اینمبہسلامتےفرماندهباحالمان!🥰
مسیرمانتانزدیڪےواحدما، یڪےبود؛
پیادهڪہشد،
دیدمخیلےتحویلشمےگيرند!!😟
پرسيدم:
ڪےهستےتومگہ؟!🤔
گفت:
همونڪہبہافتخارشزدےدندهچهار...😱😂
#فرمانده_مہدے_باڪرے♥️
#لبخندبزنبسیجے😉
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#طنز_جبهه😂
چفیه یه بسیجی و
ازدستشقاپیدن ؛
دادمیزد : آهـــای !
سفره ؛ حوله ؛ لحاف ؛
زیرانداز ؛ روانداز ؛
دستمال ؛ ماسڪ ؛ ڪلاه ؛
ڪمربند ؛ جانماز ؛ سایه بون ؛
ڪفن ؛ باندزخم ؛ تورماهیگیریم
همروبردن😱😂
سلامتۍ بسیجیایی ڪه دار و ندارشون چفیه بــود #صلوات🌸
🌱•°🍀🍀🍀🍀🍀
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
|😂|#طنز_جبهه
یه بچه بسیجے بود خیلی اهل معنویت و دعا بود^^
برای خودش یه قبریڪنده بود شب ها مےرفت تا صبح با خدا راز و نیاز مےڪرد :)
ما هم اهل شوخےبودیم؛
یه شب مهتابـے سه، چهار نفر شدیم توی عقبه...!
گفتیم بریم یه ڪمےباهاش شوخے ڪنیم!
خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم ،
با بچه ها رفتیم سراغش...
پشت خاڪریز قبرش نشستیم.
اون بنده ی خدا هم داشت با یه
شور و حال خاصے نافله ی شب مے خوند🌿
دیگه عجیب رفته بود تو حال
ما به یڪے از دوستامون ڪه
تن صدای بالایـے داشت،
گفتیم داخل قابلمه برای این ڪه
صدا توش بپیچه و به اصطلاح اڪو بشه:>
بگو: اقراء
یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع ڪرد به لرزیدن و به شدت متحول شده بود
و فڪر مےڪرد براش آیه نازل شده!
دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء
بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چے بخونم؟!
رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت:
باباڪرم بخون😂
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
بعدشهادت شهید سلطانی،بی قراری ما بیشتر شده بود
چون #محمدتقی درفاصله نیم متری شهیدسلطانی بود لحظه شهادتشون
محمدتقی که متوجه بی قراری ما شده بود،با حالت طنز میگفت نگران نباشید،من چیزیم نمیشه،آقا روح الله اگه شهیدشد،بخاطر این بود که درشت اندام بود
اگه مثل من لاغر بود،تیر از کنارش رد میشد
میدونستیم چقدر از رفتن دوستش ناراحته و اینا روبرای آروم کردن ما میگه
#شهید_روح_الله_سلطانی
#شهید_محمدتقی_سالخورده
#طنز_جبهه📑
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•