eitaa logo
داستان راستان🇵🇸
27.5هزار دنبال‌کننده
35.1هزار عکس
29.2هزار ویدیو
332 فایل
تقدیم به روح پاک و مطهر متفکر شهید استاد مرتضی مطهری‏‏‏‏‏‏‏‏ تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab
مشاهده در ایتا
دانلود
😍💖 🌹مادرخانم شهید حججی🌹 یک داعشی که چهره اش به شیطان ها می ماند،😈 آمده بود خانه مان و ایستاده بود توی هال. آرام آرام آمد طرفم.😰 وحشت کردم.😨گفتم: "نکند بلایی سرم بیاورد!" دیدم سری را توی دستش گرفته.😢 نگاه کردم دیدم محسنم است. سر را جلویم محکم به دیوار زد و رفت توی یکی از اتاق هایمان.😭😭😭 با ترس و دلهره از پشت سر نگاهش کردم. دیدم چند نفر دست بسته توی اتاقند و آن داعشی دارند با تبر سرهایشان را میزند.😖 اما هیچ خونی از آن سرها نمی چکید! 😲 یکدفعه شوهرم از خواب بیدارم کرد. گفت: "چت شده!? خواب بد می بینی!?" وحشت زده شده بودم. گفتم: "اون داعشی، محسنم، محسنم…"😭 فردا یا پس فرداش بود که خبر اسارت محسن به گوشم خورد. من که مادرزنش بودم یک لحظه آرام و قرار نداشتم، تا چه رسد به مادرش و پدرش. 😭😔 ✸✿✸✿✸✿✸✿✸✿✸✿✸ 💢همرزم شهید💢 شانزده مرداد ٩٦ بود. حول و حوش ساعت ٤ صبح. محسن از خیلی قبل رفته بود جلو که به پایگاه ها سر بزند.😌 یک ساعتی بود خوابیده بودم. یکدفعه با صدای چند انفجار شدید که از سمت پایگاه ها آمد ،از خواب پریدم.💥 قلبم تند تند درون سینه ام کوبید. گفتم: "خدایا خودت کمک کن. حتما داعش پایگاه ها رو زده!"😥 سریع بی سیم زدم به محسن، اما هیچ جوابی نداد. هر چه میگفتم: "جابر جابر، احمد" چیزی نمی گفت.😱 آمریکایی ها زهر خودشان را ریخته بودند. دستگاهی به نام "جَمِر" را داده بودند به داعشی ها که براحتی ارتباط بی سیمی ما را با هم قطع میکردند.😖 بدون معطلی با تعدادی از بچه ها حرکت کردیم سمت پایگاه ها. داعشی ها اول صبح حرکت کرده بودند به پایگاه چهارم و آنجا را زده بودند.😩 همانجا که محسن بود! 😔😢 …ضربان قلبم بالا رفت. یکی از بچه های افغانستانی را دیدم. با هول و ولا از او پرسیدم: "جابر، جابر کو!?"😨 گفت: "زخمی شد و بیهوش افتاد روی زمین. بردنش عقب." سریع خودم را به عقب رساندم.😰 همینجور فریاد می زدم: "جابر کو!? جابر کو!?" . جنازه ای را نشانم دادند. گفتند: "اونجاست."😢 قلبم میخواست بایستد. با خودم گفتم: "یعنی محسن شهید شده!?" رفتم جلو و پتو رو از روی جنازه کنار زدم.😥 دیدم محسن نیست.😌 . فریاد کشیدم: "اینکه جابر نیست." دیگر داشتم دیوانه می شدم. یعنی محسن کجا بود!?😫 . بی سیم زدم به بچه هایی که جلو بودند. بهشان گفتم: "من الان اونجا بودم. بهم گفتن جابر زخمی شده و فرستادنش عقب. اومدم عقب اما جابر اینجا نیست اشتباه شده. ببینید کجاست?"⁉️😞 گفتند: "ما همه شهدا و زخمی‌ها را منتقل کرده ایم عقب. هیچکس اینجا نیست." عقلم به جای قد نمی داد. نمی دانستم چه بکنم.😩 با تعدادی از بچه ها، تا شب همه آن منطقه را گشتیم و زیر و رو کردیم. اما خبری از محسن نبود. دیگر راستی راستی داشتم دیوانه می‌شدم.😭 . . ساعت 10 شب رفتم اتاق کنترل پهباد. با اصرار از بچه‌های آنجا خواستم تا یک پهپاد بفرستند بالای پایگاه چهارم; جایی که محسن آنجا بود; شاید از این طریق پیدا شود.😢🙏🏻 خودم هم ایستادم پایه مانیتور. استرس و اضطراب داشت و را می کشت.😔😭 یک دفعه یکی از نیروهای عراقی آمد طرفم و موبایلش را داد دستم.😰 نفسم بند آمد. چشمانم سیاهی رفت. آب دهانم خشک شد.😖 آنچه را می دیدم باور نمی کردم. یک داعشی چچنی با خنجری که توی دست داشت محسن را به اسارت گرفته بود! 😭 ...♥️ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 : : 1⃣1⃣ : ✍مردم دور پیرمرد حلقه زدند.دست ها را رو به آسمان دراز کردند و همگی باهم از بت پرستی و همه جنایت هایی که در حق حضرت ادریس(ع) و پیروانش روا داشتند توبه کردند و با خدای خود عهد بستند که دیگر بت ها را پرستش نکنند و از ظالمان و فاسقان پیروی نکنند. ✅گفتیم که حضرت ادریس به همراه نزدیک ترین یارانش به غاری در کوهستان اطراف شهر پناه بردند و در این بیست سالی که عذاب الهی بر مردم شهر نازل می شد،ایشان به اذن خداوند از چشم ماموران شاه مخفی بودند و هر روز ملکی از بهشت مامور تامین مایحتاج ایشان بود. ❇️پس از آنکه مردم توبه کردند،جبرئیل امین بر ادریس نبی(ع) نازل شد و خبر توبه مردم را به ایشان داد. ✴️حضرت ادریس(ع) با شنیدن این خبر سر به زیر افکند و مدتی در فکر فرو رفت. سپس رو به جبرائیل امین کرد و فرمود: ⁉️ای برادر!این که مردم شهر در نهایت به اشتباه خود پی بردند جای شکر دارد! اما جواب خون برادران و خواهرانم چه می شود؟! این جماعت در تمام آن جنایتها ها دخیل بودند. آیا بیست سال گرسنگی، تاوان مناسبی برای آن خون های به ناحق ریخته شده است؟! ✅جبرئیل امین:ای پیامبر!ظلمی که این مردم و پادشاهشان در حق شما و پیروانتان روا داشتند بر خداوند یکتا پوشیده نیست.پروردگارت به سبب توبه و پشیمانی ایشان از حق خود گذشت و ایشان را بخشید.اما شما و یاران مظلومتان را نیز حقیست که خداوند هرگز از آن چشم پوشی نمی کند.پس تا روزی که شما و یارانتان ایشان را نبخشید بلا و مصیبت ایشان را پایانی نیست و خشکسالی همچنان ادامه می یابد. 🤲ادریس از عدالت خداوند منان خوشنود گشت و سجده شکر بجا آورد. 🖋اما جبرئیل امین حامل پیام دیگری هم بود: 🏞ای رسول خدا! پیام دیگری نیز برای شما دارم.حضرت حق فرمودند ماموریت فرشته ای که غذای شما و یارانتان را تامین می کرد به اتمام رسیده است و زین پس شما باید از کوه فرود آیید و خود مایحتاج خود را تامین کنید. 📚منابع: برداشت آزاد از: راوندی، قصص الانبياء، ج1 ،ص 240. مجلسي، بحار الانوار،ج11 ص 271. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•