eitaa logo
داستان راستان🇵🇸🇮🇷
36.5هزار دنبال‌کننده
38.2هزار عکس
34.7هزار ویدیو
371 فایل
تقدیم به روح پاک و مطهر متفکر شهید استاد مرتضی مطهری‏‏‏‏‏‏‏‏ تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 گروهی از مؤمنان از شهر خوی با اسب عازم شهر کربلا شده بودند. حوالی ظهر در حرم امام حسین (ع) زیر ایوان در حال استراحت بودند. کاروانی از تبریز رسید. در بین کاروان مردی از شهر خوی بود. اهل کاروان که دو ماه بود از خوی خارج شده و از آن خبر نداشتند از آن مرد سراغ اتفاقات شهر را گرفتند. مرد تازه ورود گفت: «حاج حیدر پنبه فروش از دنیا رفته است.» از میان کاروانیان مردی به نام کربلایی قنبر بود که با شنیدن این خبر سریع برخواست و گفت: «ای دوستان؛ من به حاج حیدر پنبه‌ریز 40 تومان بدهکارم.» کاروانیان تعجب کردند و گفتند: «بدهی تو به ما و گفتنش در اینجا چه ارتباطی دارد؟ حساب خودت با خدای خودت است.» کربلایی قنبر گفت: «لعنت بر شیطان وقتی شنیدم حاج حيدرمُرد شیطان مرا خوشحال کرد که ديگرمی‌توانم بدهی‌ام را به او ندهم؛ چون کسی نیست از من بخواهد. بلند اینجا اعتراف کردم که لااقل شما بدانید من به او بدهکار هستم و نتوانم از پرداخت بدهی خود طفره روم.» •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•