eitaa logo
داستان راستان🇵🇸
27.6هزار دنبال‌کننده
35هزار عکس
29.2هزار ویدیو
332 فایل
تقدیم به روح پاک و مطهر متفکر شهید استاد مرتضی مطهری‏‏‏‏‏‏‏‏ تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
1 مَقتل، کتابی‌ست که لحظه‌ی لحظه‌ی ماجراهای کربلا و اتفاقاتی که روی داده را روایت کند. ✍نوشته‌اند: آدم علیه السلام، هنوز در بهشت بود که جبرئیل نام پیامبران و اهل بیت علیهم السلام را برایش آورد که بگوید؛ حضرت آدم، نام علیه السلام را که برد، اشک‌هایش جاری شد و قلبش شکست؛ گفت: ای جبرئیل! با این نام اشکم جاری می‌شود...! جبرئیل گفت: او، فرزند توست... که چنان مصیبتی به او می‌رسد که همه مصائب در نزدش کوچک است... آدم علیه السلام پرسید: چه مصیبتی؟ گفت: با زبان تشنه کشته می‌شود در حالی که غریب و تنهاست ای آدم! ماجرا چنین است که... و آنگاه آدم و جبرئیل چنان زنی که کودک از دست داده گریه سر دادند... 💔 (این داستان ادامه دارد) •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
▪️ 2 ✍نوشته‌اند: اهل کوفه برای امام حسین علیه السلام اینگونه نامه نوشتند که: کسی جز شما بر ما امام نیست به سوی ما بیا که امید است خدا به وسیله شما، ما را گِرد جمع کند... 📜 و دوازده‌ هزار نامه از آنان جمع شد. پیش از خروج امام از مدینه، ام سلمه نزد ایشان آمد؛ امام به سمت کربلا اشاره کردند و آرامگاه و مدفن خود را به او نشان دادند... امّ سلمه گریست، سپس گفت: نزد من تربتی است که آن را درون شیشه‌ای به من سپرده‌اند... امام علیه السلام خاکی از زمین برداشتند و فرمودند: این را کنار شیشه‌ای که جدّم داده قرار ده، اگر از این دو خاک دمید، بدان که من به شهادت رسیده‌ام... ام سلمه می‌گوید: روز که رسید، بعد از ظهر به شیشه نگاه کردم، در حالی که از این دو خاک خون می‌جوشید پس ناله سر دادم و آن روز گویا سنگ و خاکی نبود مگر آن که از این داغ، رنگ خون داشت... 💔 (این داستان ادامه دارد) پ.ن: ام سلمه از همسران پیامبر خدا (صلی‌الله علیه و آله) بود که به اهل بیت (ع) محبت ویژه داشت. 📗 چهل منزل با امام حسین (ع) •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
▪️ 3 ✍نوشته‌اند: زمانی که مسلم بن عقیل خبر ورود عبیدالله بن زیاد به کوفه را شنید و از تهدیدهایش باخبر شد، به خانه هانی بن عروه رفت هانی به خاطر حضور مسلم به مجلس ابن زیاد نرفت و خود را به بیماری زد؛ ابن زیاد اما هانی را به دارالاماره دعوت کرد. به ناچار لباس به تن کرد و به راه افتاد جاسوسان، خبر حضور مسلم در خانه هانی را برای ابن زیاد برده بودند ابن زیاد گفت: تو از من جدا نخواهی شد تا اینکه مسلم را نزد من بیاوری!! هانی گفت: به خدا سوگند هرگز او را نزد تو نمی‌آورم! آیا مهمانم را نزد تو بیاورم تا او را بکشی؟ قسم به خدا، اگر مهمان خود را به دشمنش تحویل دهم و خود زنده و سالم باشم، برایم ذلتی بزرگتر از این نیست... و چنین شد که هانی در راه دفاع از یاران حسینی، و ادای حق مهمان‌نوازی، پس از شکنجه بسیار در بازار شهر، به شهادت رسید... 💔 (این داستان ادامه دارد) 📗 چهل منزل با حسین علیه السلام •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
▪️ 8 ✍نوشته‌اند: عبدالله بن ربیعه همراه شمر بود، او که حضرت ام البنین(ع) عمه‌‌‌اش حساب می‌شد به ابن زیاد گفت: پسران خواهرزادگان ما با حسین هستند؛ بگذار دهیم! ابن زیاد پذیرفت شمر در مقابلِ خیمه‌های حسینی ایستاد و صدا زد: فرزندان خواهر ما کجا هستند؟! عبدالله، جعفر، عباس و عثمان! امام حسین علیه السلام فرمودند: جواب او را بدهید، اگرچه مردی ستمکار است اما یکی از دایی‌های شماست... جوانانِ ام البنین (ع) به او گفتند: چه می‌خواهی؟ گفت: ای خواهرزادگان من! شما در امانید، بر فرمان یزید گردن بنهید و خود را به کشتن ندهید! حضرت عباس (ع) فرمود: نفرین بر امانی که آورده‌ای! آیا از ما می‌خواهی که برادر و مولای خود حسین (ع) را تنها بگذاریم و تحت فرمان نفرین‌شدگان باشیم؟! شمر با عصبانیت به لشگرگاه خود بازگشت... امام سجاد(ع) فرمودند: رحمت خدا بر عباس(ع) که حسین(ع) را به راستی برگزید و در این راه سختی‌ها کشید و جان خود را تقدیم کرد... (این داستان ادامه دارد) 📗چهل منزل با حسین علیه السلام •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•