🌸🍃🌸🍃
حضرت ایوب وقتی مریض شدند و همه بچه هایشان یکجا فوت کردند و تمام اموالشان را از دست دادند
و همسرش برای امرار معاش حتی موهایش را فروخت
و به اصطلاح امروزی ها کارد به استخوانشان رسید،هنوز هم اعتراضی نداشتند.
همسر حضرت ایوب از ایشان خواستند دعایی کنند و از خدا بخواهند به این وضعشان خاتمه ای بدهد.
ایوب (ع) گفتند:خداوند سالها به من نعمت دادند حال درست نیست من اعتراض کنم.
با حیایی و خجالتی که می توان تصور کرد،فقط گفتند:خدایا به من آسیب رسیده و تو مهربانترین مهربان هایی!
یعنی دست گدا و کرم تو.
خداوند مهربان زندگی اش را گلستان نمود.
أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ
الرَّاحِمِينَ
@DastaneRastan_ir
#چگونه.به.کودکان.خود.قرآن.بیاموزیم.
تمرین عملی
حالا یک بازی ساده را با هم تمرین میکنیم؛ به طور مثال به کودکان بگویید: فکر کن سوار ماشین شدی، همینطور که رانندگی میکنی، سوره همزه را هم با صدای زیبا و بلند تلاوت کن.(بهتر است برای اینکه کودکتان در فضای بازی قرار گیرد، از او بخواهید حس بگیرد. بعد دستش را روی فرمان بگذارید و ماشین را روشن کنید و…).به او بگوییدحالا من رنگهای چراغ راهنمایی را نشان میدهم. با نشان دادن مقوای سبزرنگ، سوره همزه را بلند بخوان، با دیدن رنگ زرد، آهسته بخوان و با دیدن رنگ قرمز در هر حالتی از خواندن که هستی، سکوت کن.(سپس ادامه بازی و تلاوت دوباره سوره و…)
شما میتوانید برای تاثیرگذاری و عمق بیشتر یادگیری، چنین بازیهایی را در فرایند آموزش خود پیشبینی و طراحی کنید.
__________________🌺🌿
💚📖 @ayegeraphy♥️♥️
🌸🍃🌸🍃
#طنز
یکی از غذاخوری های بین راه بر سر د ورودی با خط درشت نوشته بود:
شما در این مکان غذا میل بفرمایید، ما پول آن را از نوه شما دریافت خواهیم کرد.
راننده ای با خواندن این تابلو اتومبیلش را فوراً پارک کرد و وارد شد و ناهار مفصلی سفارش داد و نوش جان کرد.
بعد از خوردن غذا سرش را پایین انداخت که بیرون برود، ولی دید که خدمتگزار با صورتحسابی بلند بالا جلویش سبز شده است.
با تعجب گفت: مگر شما ننوشته اید که پول غذا را از نوه من خواهید گرفت؟!
خدمتگزار با لبخند جواب داد: چرا قربان، ما پول غذای امروز شما را از نوه تان خواهیم گرفت، ولی این صورتحساب مال مرحوم پدربزرگ شماست.
💫
هیچ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﯿﺴﺖ !
ﻫﺮ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻭﺍﻗﻊ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭﺍﮐﻨﺸﯽ ﺍﺳﺖ ﺍﺯﮐﻨﺸﯽ ﻗﺒﻠﯽ ،
ﯾﺎ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻠﯽ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺟﻬﺎﻥ
ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﻋﻤﻠﯽ ﮐﻪ ﻤﺎ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ
-ﯾﺎ ﺩﻭﺭ ﯾﺎ ﻧﺰﺩﯾﮏ -
ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﯾم ،
ﻭﯾﺎ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﺩﻋﺎﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍیم
یا دعای دیگران
ﺑﺎﺯﺩﺍﺭﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﺳﺖ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﺪ
ﻭ ﯾﺎ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﺍﯾﺴﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﻤﺎﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎیماﻥ .
ﭘﺲ ﺑﺎﻭﺭ کنیم ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﯿﺴﺖ .
ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺩﻟﯿﻠﯽ ﺩﺍﺭﺩ ، ﺩﻟﯿﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﻬﻢ ﮐﻪ ﮔﺎﻩ ﺁﻧﺮﺍ ﺩﺭﮎ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ، ﻭ ﮔﺎﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﮎ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﺎ ﺩﻭﺭ
ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ،
✅ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﯿﺴﺖ ، ﺣﺘﯽ ﺑﺎﺯ ﺷﺪﻥ ﺑﯽ ﻣﻮﻗﻊ ﺑﻨﺪ ﮐﻔﺶ ماﻥ !!!!
✨﷽✨
💢معنای کار برای خدا چیست؟
✍حضرت امام صادق علیه السلام :
خداوند بندگانی دارد که روز قیامت پروندۀ اعمالشان کاملاً خالی و سفید است. ملائکه از پروردگار میپرسند: چرا هیچ چیزی در پروندۀ اعمال اینها ثبت نشده است؟
خداوند میفرماید: اینها برخی از بندگان مخلص من هستند که آنقدر خلوصشان بالا بوده که وقتی کار خوبی انجام میدادند حتی دوست نداشتند ملائکهای که اعمال را ثبت میکنند هم ببینند، فقط دوست داشتند خدا ببیند! لذا هر وقت اینها میخواستند کار خوب انجام دهند، خدا اجازه نمیداد ملائکه ببینند و ثبت کنند. اینها حسابشان با خود خداوند است.
📚عدة الداعی و نجاح الساعی/ص۲۰۷
💚📖 @ayegeraphy♥️♥️
🌸🍃🌸🍃
#پاسخ_به_يك_سوال_مهم
بعضیها میگن:
آقا انقدر مردم و از خدا نترسونید، خدا مهربونه.
و بعد هم سوال میکنند:
آیا این خدای مهربون، در قیامت واقعاً ما رو به خاطر چند تا گناه کوچیک میسوزونه؟
مثلاً آیا خدا به خاطر یه دروغ کوچیک ما رو جهنم میبره؟
یا به خاطر چهار تا تار مویی که بیرونه، و یه نگاه به نامحرم، ما رو عذاب میکنه؟
یا...
جواب این سوالات رو قرآن اینطوری میده:
اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ شَدِیدُ اَلْعِقٰابِ وَ أَنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (مائده/۹۸)
بدانید که خداوند، سخت کیفر است، و همانا خداوند آمرزنده مهربان است.
یعنی درسته که خدا "غَفُورٌ رَحِیم" است، اما در عین حال "شَدِیدُ اَلْعِقٰابِ" هم هست.
لذا مومن همیشه باید بین خوف و رجا باشه، بین بیم و امید.
مِهر و قَهر الهی رو باید کنار هم دید، اینطوری نه یأس و نا امیدی پیش میاد، و نه غرور.
قرآن چند جای دیگه هم این دو صفتِ مهر و غضب رو برای خدا، کنار هم آورده:
نَبِّئْ عِبٰادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ، وَ أَنَّ عَذٰابِی هُوَ الْعَذٰابُ الْأَلِیمُ. (حجر/۴۹و۵۰)
به بندگانم خبر بده که من بسیار مهربان و آمرزندهام، ولی عذاب و مجازات من نیز
دردناک است.
غٰافِرِ اَلذَّنْبِ وَ قٰابِلِ اَلتَّوْبِ شَدِیدِ اَلْعِقٰابِ (غافر/۳)
خداوند، آمرزنده گناه، و پذیرنده توبه است، و در عین حال سخت کیفر است.
@DastaneRastan_ir
🌸🍃﷽🍃🌸
❗️❗️ امامی که پول داد، تا برایش عزاداری کنند.😭😭
امام باقر (ع) به فرزند بزرگوارش امام صادق (ع) فرمودند:
⚡️ «یَا جَعْفَرُ! أَوْقِفْ لِی مِنْ مَالِی کَذَا وَ کَذَا لِنَوَادِبَ تَنْدُبُنِی عَشْرَ سِنِینَ بِمِنًى أَیَّامَ مِنًى»
☝️ «ای جعفر! از مال من فلان مبلغ را وقف کن، تا نوحه سرایان به مدّت ده سال، در مِنى برایم نوحه بخوانند و عزاداری کنند».
📚 اصول کافی، کلینی.
📚 تهذیب، شیخ طوسی.
ای اهلِ ولا، در این عزا گریه کنید😭
با عرشنشینان خدا گریه کنید😭
چون گریه کنندهای ندارم به بقیع
ده سال برایم به مِنا گریه کنید😭
🏴 احیاء عزاداری برای امام باقر (ع)، آنقدر اهمیت دارد که بزرگانی مانند:
🔻 علامه حلی در منتهی المطلب،
🔻علامه مجلسی در روضه المتقین،
🔻علامه باقر مجلسی در ملاذ الأخیار،
🔻 محقق بحرانی در الحدائق الناضره،
🔻 صاحب جواهر در جواهر الکلام،
... و دیگر فقهاء عظام در کتب فقهی خود آن را نقل، و تاکید بر استحباب و ضرورت آن نمودهاند.
👈 اما متاسّفانه، چند سالی است که شهادت امام محمد باقر (ع)، تحت الشعاعِ شهادت حضرت مسلم (ع) قرار گرفته، و ایّام به «مسلمیّه» نامگذاری شده است، و عزاداریها صرفاً به شهادت حضرت مسلم (ع) اختصاص یافته است❗️↶
💥☜ لذا ضروری است که در این خصوص بگونهای عمل شود که یاد شهادت امام باقر(ع) اصل، محور و رکن واقع شود، نه در حاشیه.☝️
☝️ از طرفی، با توجّه به اینکه در این ایّام، حجّ تمتّع در حال برگزاری است، و حجّاج برای انجام مناسک در شهر مکّه به سر میبرند🕋، لذا شهر مدینه تقریباً خالی از زائر است😔، و امام باقر (ع) در ایّام شهادتِ خود زائری ندارد..😭😭
و این هم جلوهی دیگری از غربت امام باقر (ع) است..😭😭
🔰والعاقبه للمتّقین🔰
💚📖 @ayegeraphy♥️♥️
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج*
🌸🍃بامنتشر کردن با لینک کانال در ثواب آن شریک باشید 🍃
✨﷽✨
✅شهيد ستاري به روايت همسر،
✍یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد، گفتم «منصور جان، مگه جا قحطیه که میآی میایستی وسط بچهها نماز؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.»
تسبیح را برداشت و همان طور که میچرخاندش، گفت «این کار فلسفه داره. من جلوی اینها نماز میایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن. مهر رو دست بگیرن و لمس کنن. من اگه برم اتاق دیگه و اینها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعداً بهشان بگم بیایین نماز بخونین!؟»
💥قرآن هم که میخواست بخواند، همین طور بود. ماه رمضان ها بعد از سحر کنار بچهها می نشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن میخواند. همه دورش جمع میشدیم. من هم قرآن دستم می گرفتم و خط به خط با او می خواندم. اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. میگفت به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم،
🌷باید با عمل خودمان نشانش بدهیم.
💚📖 @ayegeraphy♥️♥️
🌸🍃🌸🍃
ﺍﺯ بزرگی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:
ﻭﺿﻌﯿﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺍﻟﺰﻣﺎﻥ چگونه خواهد بود
ﻣﺜﺎﻝ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺯﺩﻧﺪ، ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ:
ﻣَﺜﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺍﻟﺰﻣﺎﻥ، ﻣﺎﻧﻨﺪ ﭘﺪﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻗﯽ ﺣﺒﺲ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ:
ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﺎﺷﯿﺪ، ﻣﻦ ﻣﯿﺮﻭﻡ ﻭ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩﻡ.
ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺮﻭﺩ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ.
ﭘﺴﺮﺍﻭﻝ؛ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺪﺭ ﺳﻮﺀﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﺑﻬﻢ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﺍﺗﺎﻕ ﻭ ﺷﺮﺍﺭﺕ !
ﭘﺴﺮﺩﻭﻡ؛ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﭘﺴﺮ ﺍﻭﻝ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ ﻭ ﺷﺮﺍﺭﺕ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﯿﺎ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﯿﺎ !
ﭘﺴﺮﺳﻮﻡ؛ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﻣﯿﺸﻮد!
ﭘﺴﺮ ﭼﻬﺎﺭﻡ؛ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﭘﺪﺭ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﺗﺐ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺗﺎﻕ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﯿﺎﻣﺪﻥ ﭘﺪﺭ ﻧﯿﺴﺖ؛
ﺍﻭ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ. ﭘﺲ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ: ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﻢ ﭘﺪﺭ ﺩﯾﺮﺗﺮ ﺑﯿﺎﯾﺪ، ﻣﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭ ﭘﺪﺭ ﻫﻢ ﻣﺮﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ، ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺁﻣﺪن ﭘﺪﺭ ﻧﯿﺰ ﻫﺴﺖ.
ﺁﺭﯼ؛ ﺍﯾﻦ ﻣﺜﺎﻝ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻣﺜﻞ ﻣﺎﺳﺖ، ﻣﺮﺩﻡ ﺁﺧﺮﺍﻟﺰﻣﺎن.
ﻋﺪهﺍﯼ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﺍ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﺮﯾﺰﯾﻢ..
ﻋﺪﻩﺍﯼ ﺍﺻﻼ ﺁﻗﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﺸﻐﻮﻟﯿﻢ..
ﻋﺪﻩﺍﯼ ﻫﻢ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺴﺖ ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺁﻗﺎ ﺑﯿﺎ ﺁﻗﺎ ﺑﯿﺎ..
عدهای هم از هیچ کاری برای رضایت ولی امرشان دریغ نمی کنند...
@DastaneRastan_ir
✨﷽✨
#حڪایت
🍃🌺 روزے حضرت رسول اڪرم (صلی الله علیه و آله) از شيطان پرسيدند :
اے ملعون چرا مانع از صدقہ دادن مے شوے؟
🍃🌺 شيطان گفت: اے رسول خدا اگر ارّه اے بر سرم گذارند و مانند درخت ارّه ام ڪنند برايم راحت تر است از تحمل صدقہ دادن اشخاص‼️
🍃🌺 حضرت فرمودند: چرا از صدقہ دادن مردم ناراحتے؟
🍃🌺 شيطان جواب داد : در صدقہ پنج خصلت است↯↯
➊ مال را زياد مے ڪند
➋ مريضان را شفا مے دهد
➌ بلاها را دفع مے ڪند
➍ صدقہ دهندگان بہ سرعت از پل صراط عبور مے ڪنند
➎ بدون حساب وارد حساب مے شوندو عذابے برايشان نيست.
🍃🌺 رسول اڪرم (صلی الله علیه و آله) پس از شنيدن اين سخنان از شيطان بہ او فرمودند: خدا عذابت را زياد ڪند.
زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. یک روز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند.
یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم می زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت. دامادش فوراً شیرجه رفت توی آب و او را نجات داد.
فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوی پارکینگ خانه داماد بود و روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توی آب و جان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فردای آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخری رسید.
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت اما داماد از جایش تکان نخورد او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم؟
همین طور ایستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد. فردا صبح یک ماشین بی ام و آخرین مدل جلوی پارکینگ خانه داماد سوم بود، که روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! ازطرف پدر زنت».
✅به کانال: داستان راستان - بپیوندید👇
@DastaneRastan_ir <---- ڪلیــڪ ڪنید
☆________☆_______☆_______☆
May 11
🌸🍃🌸🍃
یه ﻣﻌﻠﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺏ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ
خیلی ﺧﻮﺵ ﺍﺧﻼﻕ ﺑﻮﺩ.
ﺍﻭﺍﺧﺮ ﺩﻭﺭﻩ ﯼ ﺧﺪﻣﺘﺶ ﺑﻮﺩ ﻭ
ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺁﺭﻭﻡ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ داشتنی..
ﺟﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺑﭽﮕﯿﻤﻮﻥ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ناراحتیش رو ببینیم
ﻭ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﻰ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﻭ
ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺎﺵ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ.
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﻫﺮ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺑﭙﺮﺳﯿﺪ. ﺑﻠﺪ ﻧﺒﺎﺷﻢ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﻡ مطالعه میکنم جواب میدم.
ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﻗﻀﯿﻪ ﯼ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺯﻛﺮﻳﺎﻯ ﺭﺍﺯﻯ قصد ساختنش را داشتند.
ﺯﮐﺮﯾﺎﯼ ﺭﺍﺯﯼ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﺗﯿﮑﻪ ﮔﻮﺷﺖ ﺩﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﻧﻘﻄﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ، ﻫﺮ ﺟﺎ ﻛﻪ ﺩﯾﺮﺗﺮ ﻓﺎﺳﺪ ﺷﺪ ﻫﻤاﻧﺠﺎ ﺩﺭﻣاﻧﮕﺎﻩ ﺭﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﻨﯿﺪ.
ﺑﻌﺪ ﺳﻮﺍﻻﯼ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺁﻗﺎ ﻣﻌﻠﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ:
بچه ها : ﺳﮕﺎ ﮔﻮﺷﺘﺎ ﺭﻭ ﻧﺨﻮﺭﺩﻥ؟
معلم: ﻧﻪ ﺣﺘﻤﺎ ﮐﺴﯽ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﻮﺩﻩ. ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ!
بچه ها : ﺩﺯﺩﺍ ﮔﻮﺷﺘﺎ ﺭﻭ ﻧﺒﺮﺩﻥ؟
معلم: ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﺷﺎﻳﺪ ﮐﺴﯽ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﻮﺩﻩ.
بچه ها : ﮔﻮﺷﺘﺎ ﺭﻭ ﻛﻪ ﺑﺮﺍ ﻓﺎﺳﺪ
ﺷﺪﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ، ﺍﺳﺮﺍﻑ ﻧﺒﻮﺩ؟
معلم: ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ،
ﭼﻬﺎﺭ ﺗﯿﮑﻪ ﮔﻮﺷﺖ ﺍﯾﺮﺍﺩﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻛﻪ ﻓﺎﺳﺪ بشه.
بچه ها : ﺍﮔﻪ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﺘﺎ ﺳﺎﻟﻢ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﻦ، ﮐﺠﺎ ﺩﺭﻣﻮﻧﮕﺎﻩ ﺭﻭ میسازند؟
معلم: ﺳﻮﺍﻝ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻮﺩ ﺣﺘﻤﺎ ﺻﺒﺮ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ﮐﺪﻭﻡ ﺗﻴﻜﻪ ﮔﻮﺷﺖ زودتر فاسد میشود.
بچه ها : ﺍﻭﻥ ﮔﻮﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻢ
ﻣﻮﻧﺪ ﺭﻭ ﺁﺧﺮﺵ ﻣﻴﺨﻮﺭﻧﺪ؟
معلم: ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭘﺴﺮﺟﺎﻥ ﺣﺘﻤﺎ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻥ ﺩﻳﮕﻪ.
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺯ ﺟﺎیش بلند شد…
ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺖ در ﮐﻼﺱ ﯾﻪ ﮐﻢ ﻛﻪ ﺍﺭاﻡ ﺷﺪ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺩﻭﺭﻩ ﯼ ﺧﺪﻣﺘﻢ ﺗﻤاﻡ ﻣﯿﺸود،.
ﺑﻪ ﺍﺧﺮ ﻋﻤﺮﻡ ﻫﻢ ﺯﯾﺎﺩ ﻧﻤاﻧﺪﻩ…
ﻭﻟﯽ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺴﻮﺯد ﻭﺍﺳﻪ ﻣﻤﻠﮑﺘﻢ
ﮐﻪ ﺫﻫﻦ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﯿﮑﺶ، ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﺳﺖ.
ﻫﻤﺶ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﮔﻮﺷﺘ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﯾﮑ نفر ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ ﭼﻰ ﺷﺪ؟
ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪ؟ ﻧﺸﺪ؟ ﺍﺻﻼ ﭼﻄﻮﺭ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﺴﺎﺯﻥ؟
ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﺗﻮ ﺫﻫﻨﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﻘﺮ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﭘﺮ
ﺷﺪﻩ ﺟﺎﯾﯽ ﻭﺍﺳﻪ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﻭ ﺭﺷﺪ ﻭ
ﺁﯾﻨﺪﻩ ﯼ ﻭﻃﻦ ﻧﻤﯿﻤاﻧد
ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﮓ ﺑﺨﻮﺭد ﺳﺮﺵ
ﺭاﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﺎﺵ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺁﺭاﻡ ﺑﺮﯾﺪ ﺗﻮ ﺣﯿﺎﻁ.
ﻭﻟﻰ ﻣﺎ ﻧﺮﻓﺘﯿﻢ.
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ﭼﯽ ﮔﻔﺖ ﻭ ﭼﯽ ﺷﺪ.
ﻓﻘﻂ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﺳﺎﮐﺖ ﻭ ﻣﻌﻠﻢ
ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﯾﻢ، ﺗﺎ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭﺩ…
@DastaneRastan_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ نوبت جهاد ماست
🔸با دیدن شما باور میکنم امامصادق(ع)۴هزار شاگرد داشت، ولی دنبال ۴۰ مرد میگشت !
🌿 @tebbolkabir 🌱
💫
«ریختن آب پشت سر مسافر»
در زمان حمله ی اعراب به ایران، «هرمزان» سردار ایرانی و حاکم خوزستان تسلیم نشد و به مبارزه در شهری دیگر ادامه داد
در نهایت دستگیر شد و قبل ازینکه خلیفه او را بکشد، آب برای نوشیدن درخواست کرد، اما آن را ننوشید و در جواب خلیفه که پرسید پس چرا آب را نمینوشی؟ گفت میترسم هنگام نوشیدن آب مرا بکشند
خلیفه گفت تا این آب را ننوشی تو را نخواهم کشت، هرمزان بی درنگ آب را روی زمین ریخت و اینگونه جان خود را خرید
میگویند خلیفه بعد از دیدن این صحنه گفت:
«به راستی که بخت از ایرانیان برگشته وگرنه غلبهٔ ما بر این ملت با عقل میسر نبود»
فلسفه آب ریختن پشت سر مسافر از اینجا آمده، یعنی زندگی دوباره به شخص داده میشود تا مسافر برود و سالم بماند
🌸🍃🌸🍃
مجری یک برنامهی تلوزیونی که مهمان او فرد ثروتمندی بود، این سوال را از او پرسید: مهمترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟
فرد ثروتمند چنین پاسخ داد:
چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی خوشبختی را چشیدم.
در مرحلهی اول گمان میکردم خوشبختی در جمعآوری ثروت و کالاست، اما این چنین نبود.
در مرحلهی دوم چنین به گمانم میرسید که خوشبختی در جمعآوری چیزهای کمیاب و ارزشمند است، ولی تاثیرش موقت بود.
در مرحلهی سوم با خود فکر کردم که خوشبختی در به دست آوردن پروژههای بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره است، اما باز هم آنطور که فکر میکردم نبود.
در مرحلهی چهارم اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد. پیشنهاد این بود که برای جمعی از کودکان معلول صندلیهای مخصوص خریده شود، و من هم بیدرنگ این پیشنهاد را قبول کردم.
اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم. وقتی به جمعشان رفتم و هدیهها را به آنان تحویل دادم، خوشحالی که در صورت آنها نهفته بود واقعا دیدن داشت! کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لبهایشان نقش بسته بود.
اما آن چیزی که طعم حقیقی خوشبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود!
هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن کودکان آمد و پایم را گرفت! سعی کردم پای خود را با مهربانی از دستانش جدا کنم اما او درحالی که با چشمانش به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمیداد!
خَم شدم و خیلی آرام از او پرسیدم: آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟
این جوابش همان چیزی بود که معنای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم...
او گفت: میخواهم چهرهات را دقیق به یاد داشته باشم تا در لحظهی ملاقات در بهشت، شما را بشناسم.
در آن هنگام جلوی پروردگار جهانیان دوباره از شما تشکر کنم!
@DastaneRastan_ir