eitaa logo
داستان راستان🇵🇸
27.5هزار دنبال‌کننده
35.1هزار عکس
29.2هزار ویدیو
332 فایل
تقدیم به روح پاک و مطهر متفکر شهید استاد مرتضی مطهری‏‏‏‏‏‏‏‏ تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 خیلی ها آرزو دارند که عاقبت به خیر شوند، امّا گاهی برخی افراد بر اساس عملکردهای ناپسند خود عاقبت کارشان به خیر ختم نمی شود. در داستان زیر قرآن کریم یکی از این افراد را معرفی می کند: خداوند متعال در سوره طه در این مورد می فرماید: اذْ رَآ نَاراً فَقَالَ لَاهْلِهِ امْکثُوا إِنی آنَست نَاراً لَّعَلی آتِیکم مِّنهَا بِقَبَسٍ اوْ اجِدُ عَلی النَّارِ هُدًی[1]«هنگامی که موسی (ع) آتشی (از دور) مشاهده کرد، به خانواده خود گفت اندکی مکث کنید که من آتشی دیدم شاید شعله ای از آن را برای شما بیاورم، یا به وسیله این آتش راه را پیدا کنم.» در این آیه به همسر موسی (ع)، صفورا اشاره شده است و آن در هنگامی است که موسی (ع) مدت قراردادش با شعیب در مدین پایان یافته بود، همسر و همچنین گوسفندان خود را برداشت و از مدین به سوی مصر رهسپار شد، راه را گم کرد، شبی تاریک و ظلمانی بود، گوسفندان او در بیابان متفرق شدند، می خواست آتشی بیفروزد تا در آن شب سرد، خود و خانواده اش گرم شوند، اما به وسیله آتش زنه آتش روشن نشد. در این اثناء همسر باردارش دچار درد وضع حمل شد. طوفانی از حوادث سخت، او را محاصره کرد در این هنگام بود که، شعله ای از دور به چشمش خورد، ولی این آتش نبود بلکه نور الهی بود، موسی به گمان اینکه آتش است برای پیدا کردن راه و یا برگرفتن شعله ای، به سوی آتش حرکت کرد.[2] اما این زن با اینکه دختر پیامبر و همسر پیامبر بود بعدها بر اثر هواهای نفسانی و وسوسه های شیطانی از جاده مستقیم هدایت منحرف شده و بعد از وفات حضرت موسی (ع) با وصی و خلیفه آن حضرت، [یوشع بن نون ] به مبارزه برخاست و به همراهی منافقان بنی اسرائیل بر علیه یوشع خروج کرد. امّا یوشع بن نون بر آنان غلبه کرد، عده ای از آنان کشته شدند و عده ای گریختند و صفورا دختر شعیب اسیر شد. اطرافیان گفتند که: ای وصی پیامبر! این زن را مجازات کن! امّا او به صفورا گفت: که در دنیا تو را عفو کردم و در روز قیامت در حضور حضرت موسی (ع) از تو و همراهانت شکایت خواهم کرد. صفورا با اظهار شرمندگی گفت: واویلا! به خدا سوگند! اگر خداوند بهشت را برای من مباح کند که داخل شوم البته که شرم خواهم کرد که در آن جا پیامبر خدا را ببینم در حالی که پرده او را دریده و بر وصی او خروج کرده ام.[3] پی نوشت ها [1] طه/ 10. [2] تفسير نمونه، ج 13، ص 168. [3] حياة القلوب، ج 1، ص 301. رياحين الشريعه، ج 5، ص 294. @DastaneRastan_ir
#ذکرروز👆 ⚜﷽⚜ ❣ذكر روز شنبه يا رَبَّ العالَمين 🌸اي پروردگار جهانيان #نمازحاجت_روزشنبه #درجه_پیغمبران هرڪس روزشنبه این نمازرابخواندخدااورا دردرجه پیغمبران صالحین وشهداقراردهد [۴رڪعت ودرهررڪعت حمد،توحید،آیة‌الکرسے] 📚مفاتیح الجنان
🌸🍃🌸🍃 دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند. با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد. برادری که پیمان بسته بود خدمت خدا کند به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و آن دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد. چندی که گذشت برادر صومعه نشین مشهور عام و خاص شد و از اقصی نقاط دنیا، عالمان و عرفا و زهاد به دیدارش شتافتند و آن دیگری که خدمت مادر می‌کرد فرصت همنشینی با دوستان قدیم هم را نیز از دست داد و یکسره به امور مادر می‌پرداخت. برادر صومعه نشین کم کم به خود غره شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادر است چرا که او در اختیار مخلوق است و من در خدمت خالق، و من از او برترم! همان شب که این کلام در خاطر او بگذشت، پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد و گفت: «برادر تو را بیامرزیدم و تو را به حرمت او بخشیدم.» برادر صومعه نشین اشک در چشمانش آمد و گفت: «خداوندا، من در خدمت تو بودم و او به خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او می‌بخشی، آنچه کرده‌ام مایه رضای تو نیست؟!» ندا رسید: «آنچه تو می‌کنی ما از آن بی‌نیازیم ولی مادرت از آنچه او می‌کند، بی‌نیاز نیست. تو خدمت بی‌نیاز می‌کنی و او خدمت نیازمند. بدین حرمت، مرتبت او را از تو فزونی بخشیدیم.» @DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃 سلمان فارسی می گوید: روزی حضرت فاطمه (س) را دیدم که چادری وصله دار و ساده بر سر دارد. در شگفت ماندم و تعجب کردم، گفتم: عجبا! دختران پادشاه ایران و روم بر کرسی های طلایی می نشینند و پارچه های زربافت به تن می کنند و این دختر رسول خداست که نه چادرهای گران قیمت بر سر دارد و نه لباس های زیبا. فاطمه (س) پاسخ داد: ای سلمان! خداوند بزرگ لباس های زینتی و تخت های طلایی را برای ما در روز قیامت ذخیره کرده است. حضرت زهرا (س) سپس به محضر پيامبراکرم (صلى الله عليه و آله) آمدند و گفتند: یا رسول اللّه سلمان از لباس ساده من تعجب مى کند! قسم به خدایى که تو را به پیامبرى برانگیخته است، مدت پنج سال است که زیرانداز شبانه من و على پوست گوسفندى است که روزها علوفه شترمان را بر روى آن مى ریزیم، و شب ها بر روی آن میخوابیم و بالش ما نیز قطعه پوستى است که درون آن از لیف درخت خرماست. ٤٣ص٨٧ ١٦٢ @DastaneRastan_ir
🍂🍂🍂🍂🍂🍂 💢قابل_تامل ❣لک لک ها عاشق می شوند 😍داستان واقعی از عشقی پاک 🌼🍃یک لک لک نر در عملی شگفت انگیز همه ساله 13 هزار کیلومتر را برای رسیدن به همسر بیمار و معلول خود پرواز می کند. 🌼🍃با فرارسیدن بهار، "رودان" لک لک نر همانند سالهای گذشته امسال نیز پس از طی یک مسیر 13 هزار کیلومتری از آفریقای جنوبی به کرواسی بازگشت تا همسر بیمار خود را که "مالنا" نام دارد ملاقات کند. 🌼🍃مالنا، لک لک ماده ای است که به سبب یک جراحت قدیمی قادر نیست مهاجرتی تا این حد طولانی را انجام دهد. 🌼🍃"استیپان فوکیک" زیست شناسی که از سال 1993 به درمان لک لک ماده می پردازد در این خصوص توضیح داد: "رودان هر سال برای دیدن جفت خود به کرواسی باز می گردد و در طول تمام این سالها به مالنا وفادار بوده است. این پنجمین سال پیاپی است که شاهد این منظره بوده ام." 🌼🍃یک بال مالنا در سال 1993 توسط چند شکارچی زخمی شد و به این ترتیب این لک لک ماده برای همیشه از پرواز باز ماند. 🌼🍃امسال ماجرای عشق "رودان و مالنا" مورد توجه بسیار زیاد خبرنگاران و علاقه مندان قرار گرفته و به همین دلیل صدها نفر برای ثبت لحظه دیدار این زوج عاشق در دهکده "برودسکی واروس" در شرق کرواسی گرد هم آمده بودند اما "رودان" بدون توجه به این افراد مستقیما به سوی آشیانه، در جایی که مالنا انتظار او را می کشید پرواز کرد. 🌼🍃براساس گزارش خبرگزاری ایتالیا، این زیست شناس کروات اظهار داشت: "سایر لک لکها به صورت جفت جفت ظرف پنج شش روز آینده به آشیانه های خود باز می گردند درحالی که "رودان" اولین لک لکی است که به مقصد می رسد چون "مالنا" در خانه بی صبرانه انتظار او را می کشد." 🌼🍃به گفته این محقق، همانند پنج سال گذشته ظرف دو ماه آینده چهار پنج جوجه لک لک متولد خواهند شد و "رادون" وظیفه آموختن پرواز به آنها را به عهده خواهد گرفت، چون "مالنا" قادر به انجام آن نیست. 🌼🍃سپس با فرا رسیدن زمستان، جوجه ها با پدر خود به سوی آفریقای جنوبی پرواز می کنند ، درحالی که "مالنا" تا بهار آینده در انتظار بازگشت "رودان" وفادار خود در آشیانه خواهند ماند ❣و براستی این همه شگفتی و زیبایی و عشق را چه کسی در لک لک ها نهاده است؟ فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَان پس کدامین نعمتهای پروردگارتان را انکار می‌کنید؟! ❣ سوره الرحمن 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❤️پروفایل عید 🌈1398 رسید😍🏃♀ 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3571974153C68b27ef46a
🍂🍂🍂🍂🍂🍂 💢هیـــــس / داستانی ڪه هنوز هم گاهی اتفاق می افتد... 🌼🍃مادر بزرگ در حالی ڪه با دهان بی دندان، آب نبات قیچی را می مڪید ادامه داد : آره مادر ، ُ9ساله بودم ڪه شوهرم دادند، از مڪتب ڪه اومدم ، دیدم خونه مون شلوغه مامانِ خدابیامرزم همون تو هشتی دو تا وشگون ریز از لپ هام گرفت تا گل بندازه. تا اومدم گریه ڪنم گفت: هیس، خواستگار آمده. 🌼🍃خواستگار ، حاج احمد آقا ، خدا بیامرز چهل و دو سالش بود و من ُنه سالم. گفتم : من از این آقا می ترسم، دو سال از بابام بزرگتره. گفتند : هیس ، شڪون نداره عروس زیاد حرف بزنه و تو ڪار نه بیاره..... 🌼🍃حسرت های گذشته را با طعم آب نبات قیچی فرو داد و گفت : ڪجا بودم مادر ؟ آهـــــان جونم واست بگه ، اون زمون ها ڪه مثل الان عروسڪ نبود. بازی ما یه قل دو قل بود و پسرهام الڪ دو لڪ و هفت سنگ سنگ های یه قل دو قل را ریختند تو باغچه و گفتند : 🌼🍃تو دیگه داری شوهر می ڪنی ، زشته این بازی ها گفتم : آخه .... گفتند: هیس آدم رو حرف بزرگترش حرف نمی زنه.... بعد از عقد ، حاجی خدا بیامرز ، به شوخی منو بغل ڪرد و نشوند رو طاقچه، همه خندیدند ولی من ، ننه خجالت ڪشیدم... 🌼🍃 به مادرم می گفتم : مامان من اینو دوست ندارم.... مامانم خدا بیامرز ، گفت هیس ، دوست داشتن چیه؟ عادت میڪنی بعد هم مامانت بدنیا اومد؛ با خاله هات و دایی خدابیامرزت؛بیست و خورده ایم بود ڪه حاجی مرد. یعنی میدونی مادر ، تا اومدم عاشقش بشم ، افتاد و مرد. نه مكه با هم رفتیم و نه یه خراسون.یعنی اون می رفت ، می گفتم : اقا منو نمی بری ؟ 🌼🍃می گفت هیس ، قباحت داره زن هی بره بیرون . می دونی ننه ، عین یه غنچه بودم ڪه گل نشده ، گذاشتنش لای ڪتاب روزگار و خشڪوندنش مادر بزرگ ، اشڪش را با گوشه چارقدش پاڪ ڪرد و گفت :آخ دلم می خواست عاشقی ڪنم ... ولی نشد ننه. اونقده دلم می خواست یه دمپختڪ را لب رودخونه بخوریم ، نشد. 🌼🍃 دلم پر می ڪشید ڪه حاجی بگه دوست دارم ، ولی نگفت ... حسرت به دلم موند ڪه روم به دیوار ، بگه عاشقتم ولی نشد ڪه بگه. گاهی وقتا یواشڪی ڪه ڪسی نبود ، زیر چادر چند تا بشڪن می زدم آی می چسبید ، آی می چسبید. 🌼🍃دلم لڪ زده بود واسه یڪ یه قل دو قل و نون بیار ڪباب ببر ولی دست های حاجی قد همه هیڪل من بود ، اگه میزد حڪما باید دو روز می خوابیدم... یڪبار گفتم ، آقا میشه فرش بندازیم رو پشت بوم شام بخوریم ؟ گفت : هیـــــس ، دیگه چی با این عهد و عیال ، همینمون مونده ڪه انگشت نما شم. 🌼🍃مادر بزرگ به یه جایی اون دور دورا خیره شد و گفت: می دونی ننه ، بچه گی نڪردم ، جوونی هم نڪردم. یهو پیر شدم ، پیر. پاشو دراز ڪرد و گفت : آخ ننه ، پاهام خشڪ شده ،،،، هر چی بود ڪه تموم شد. 🌼🍃آخیش خدا عمرت بده ننه چقدر دوست داشتم ڪسی حرفمو گوش بده و نگه هیـــــس. به چشمهای تارش نگاه ڪردم ، حسرت ها را ورق زدم و رسیدم به ڪودڪی اش. هشتی ، ویشگون ، یه قل دوقل ، عاشقی و ... گفتم مادر جون حالا بشڪن بزن ، بزار خالی شی. 🌼🍃گفت : حالا دیگه مادر ، حالا ڪه دستام دیگه جون ندارن ؟ انگشتای خشڪ شده اش رو بهم فشار داد ولی دیگه صدایی نداشتند خنده تلخی ڪرد و گفت : آره مادر جون، اینقدر به همه . بزار حرف بزنن . بزار زندگی ڪنن. آره مادر هیس نگو ، باشه؟ 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
قــصــه دخــتــر بــا پــســر جــوان روایت می کنند... از جوان صالحی که در یکی از روستاها زندگی میکرد، و ماشاءالله بسیار خوش تیپ بود تا حدی که دختران روستا به خاطر زیبایی اش دلبسته اش بودند... در یکی از روزها در روستا طوفان شدیدی آمد و یکی از دختر ها فرصت را غنیمت شمرد و شب هنگام در خانه جوان را زد و به دروغ گفت: خانوادہ اش در را بر او باز نکردہ اند. و می خواهم امشب تو مرا پناه دهی تا طوفان آرام شود پس ناچار شد او را راه دهد... و جوان به عادت همیشگی برای نماز شب برخاست و هنگامی که دختر کت خود را درآورد،😱😱😱 جوان دید که دختر بسیار آراسته و آماده است و مثل اینکه به او بگوید:🗣 بیا در اختیار تو هستم و جوان دیندار بود اما بهر حال او هم انسان بود با خودش گفت: زنا را انجام می دهیم مخصوصا که الان تنها هم هستیم و دختر هم مشتاق است پس خواست تا نفسش را ادب کند انگشتش را بر روی فتیله چراغ گذاشت و به نفسش گفت:🗣 ای نفس؛ آیا میتوانی آتش جهنم را تحمل کنی؟ تکبیر (الله اکبر) گفت: و دو رکعت نماز خواند و هنگامی که سلام داد دید دختر همچنان منتظر است پس انگشت دومش را هم بر روی آتش چراغ گذاشت و گفت:🗣 ای نفس؛ آیا می توانی آتش جهنم را تحمل کنی؟ و دوباره دو رکعت نماز خواند و هنگامی که از نماز فارغ شد، همان منظره را مشاهده کرد دختری آراسته که آو را می خواند و نفسش هم او را به سوی دختر می خواند و او جوان بود و هیچکس نمی توانست او را ببیند مگر الله تعالی پس انگشت سومش را هم روی چراغ گذاشت و همان کلمات را تکرار کرد: ای نفس؛ آیا میتوانی آتش جهنم را تحمل ڪنی؟ پس هنگامی کہ شب به پایان رسید پسر جوان تمامی انگشتانش را اینگونه با آتش چراغ سوزانده بود هنگامی که دختر این جدیت را دید از خانه جوان خارج شد و پریشان و ترسان از صحنه های که دیده بود به خانه اش برگشت مهم اینکه روزها گذشتند و یک روز مردی پیش پسر جوان آمد و به آو گفت:🗣 من تورا و دینداری ات را هم دیده ام و می خواهم دخترم را به ازدواجت در بیاورم پسر جوان راضی شد و باهم عقد کردند و ازدواج کردند اما می دانید چه اتفاقی افتاد؟! عروس همان دختری بود که آن شب به خانه او رفته بود سبحان الله وقتی که یک شب حرام خوابیدن او را به خاطر ترس از الله ترک گفت خداوند آو را در طول عمرش به حلالیه او عطا کرد.
🔷 چشم‌ زخم خرافات نیست 🔹آنچه باید برای دفع چشم‌زخم بدانیم 🔺نیروهایی در چشم انسان ها وجود دارد، به‌گونه‌ای که وقتی از روی اعجاب به چیزی بنگرند ممکن است آن را از بین ببرد، در هم بشکند، بیماری یا خللی در آن وارد کند. 🔺در درباره ارتباطات و رفت‌وآمدهایمان آمده است که زینت‌های مادی و معنوی زندگیمان به شکلی باشد که زیاد جلوه نکند. 🔺نعمت هایی که در معرض مشاهده نیستند را نباید نمایان کرد زیرا باعث حسرت دیگران می شود و ما نمی‌دانیم کدام چشم محرم و کدام نامحرم نعمت‌های ماست، بنابراین تا می توانیم باید معمولی زندگی کنیم. 🔺 (علیه السلام) در این زمینه می فرماید: اگر کسی بترسد که چشم خودش در کسی اثر کند یا چشم دیگری در او اثر کند، سه مرتبه بگوید: "ماشاءالله لا قوّة الا بالله العلی العظیم" و در جای دیگر میفرمایند: هرگاه کسی خود را به هیئت نیکو آراسته کرد، وقتی از منزل بیرون می‌رود دو سوره‌ی و را بخواند تا به اذن خدا چیزی به او ضرر نرساند.
💢 حاج اسماعیل دولابی رحمه الله علیه: در این عالم ، حوض کوثر همین مجالس خوبان است.مجالس ذکر خدا مجالس ذکر فضائل و مناقب و مصائب اهل بیت علیه السلام را در این عالم حوض کوثر بگیر.همانطور که نماز معراجت است این مجالس هم حوض کوثر است. خودت را بشوی . نه اینکه بشویی ،تو را می شویند. شما فقط می نشینی. شما و ما شاگردیم .آنها هستند که لطف می کنند... 📙طوبای محبت 5، ص 188
❣❣❣ 💢یک داستان بسیار بسیار خواندنی 🌼🍃سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک☺️ قرار گذاشتیم همخونه بشیم. خونه های اجاره ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا . 🌼🍃می خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمتشم به بودجمون برسه.تا اینکه خونه ی پیر زنی را نشانمان دادند . نزدیک دانشگاه ،تمیزو از هر لحاظ عالی. فقط مونده بود اجاره بها!!!😅 🌼🍃گفتند این پیرزن اول می خواد با شما صحبت کنه، رفتیم خونه اش و شرایطمون رو گفتیم پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجمون بدیم که خیلی عالی بود . فقط یه شرط داشت که هممونو شوکه کرد 🌼🍃اون گفت که هرشب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید. 🌼🍃واقعا عجب شرطی هممون مونده بودیم من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز می خوندن مسخره می کردم دوتا دوست دیگمم ندیده بودم نماز بخونن .اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود. 🌼🍃پس از کمی مشورت قبول کردیم. پیرزن گفت یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین می تونین تا فارغ التحصیلی همینجا باشید. ادامه دارد ان شاءالله...
🌸🍃🌸🍃 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود هیچ چیز بهتر از زن صالحه به کسی نداده اند. آن زنی که دیدنش باعث شادی همسر گردد و اگر سوگندش دهد، او را گرامی داشته و در پشت سر، حق شوهر را نسبت به ناموس و مال پاس دارد. @DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃 خیلی مراقب باشید. مخصوصاً تهمت ‌زدن و غیبت ‌کردن. چرا ما این‌قدر بی‌خیال شده‌ایم؟! وقتی روایت به ما می‌فرماید: غیبت شدیدتر از ٧٠ زنای محصنه در مسجدالحرام است، توجّه کنید که چقدر گناه این سنگین است! تازه این غیبت است، گناه تهمت خیلی بیشتر است. خیلی راحت می‌نشینیم تهمت می‌زنیم. در گروهای مجازی، چیزی که به آن یقین نداریم چیزی که ندیده‌ایم، بیان می‌کنیم. در تلفن همراه ما آمده، سریع این را برای دیگران ارسال می‌کنیم. همین‌جا امام زمان ارواحنافداه می‌فرمایند: تو دیگر از ما جدا هستی. کاری انجام ندهید که هرچه زحمت می‌کشید، می‌بینید خبری نیست. هرچه یاصاحب‌الزّمان می‌گویید، می‌بینید خبری نیست. این‌ها را بفهمید که منشأش از کجاست. و اِلّا می‌فرمایند: هرجا هستید، هروقت با ما کار دارید «فَحَرِّکْ شَفَتَیْک، فَاِنَّ جَوابَکَ یَأتیکَ» دو لبتان را تکان دهید ما سریع به شما جواب می‌دهیم. حالا این جواب نمی‌رسد یک جای کارمان لنگ است. کارمان اشتباه است. @DastaneRastan_ir
🌹ﻗﻮﻡ ﯾﻬﻮﺩ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻮﺳﯽ (ﻉ) ﺭا ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺫﯾﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ... ﮐﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪ از ﺁﻧﺎﻥ ﻧﺰﺩ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ شکاﯾﺖ ﮐﻨﺪ... ﭘﺮﻭﺩﮔﺎﺭﻫﻢ ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻮﺳﯽ(ﻉ) ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺑﻪ ﻗﻮﻡ ﯾﻬﻮﺩ ﺑﮕﻮ ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﻓﺮﺻﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ اصلاح ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻮ ﭘﯿﺮﻭﯼ ﮐﻨﻨﺪ... ﻭ ﺩﺭ ﻏﯿﺮ ﺍﯾﻨﺼﻮﺭﺕ ﺑﻼیی ﺑﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺎﺯﻝ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ، ﮐﻪ ﻫﻔﺖ ﻧﺴﻞ ﺑﻌﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭﺑﺎﺭه‌اﺵ ﺳﺨﻦ ﮔﻮﯾﻨﺪ... ﺣﻀﺮﺕ ﻫﻢ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ. ﻋﻠﻤﺎﯼ ﻗﻮﻡ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ به فکر چاره‌ای ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ... ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎﯼ ﺧﺎنه‌هاﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﻫﻢ ﺩﯾﮕﺮ سوراﺥ ﮐﺮﺩند، ﺗﺎﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﺑﻼیی ﻧﺎﺯﻝ ﺷﻮﺩ، ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ خیلی ﺳﺮﯾﻊ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺠﻢ ﺗﻠﻔﺎﺕ ﮐﺎﺳﺘﻪ ﺷﻮﺩ... ﻫﻤﻪ به حالت ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﺎﺵ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﻭ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻣﺴﺘﻌﺪ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ ﻭ با ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﻭﻋﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺣﻖ ﺍﺳﺖ، ﻫﯿﭻ ﺑﻼﯼ ﻧﺎﺯﻝ نشد...! ﻧﺰﺩ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﻓﺘﻨﺪ و به حاﻟﺖ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺑﻪ او ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺩﯾﺪﯼ ﻧﻪ ﺗﻮ ﻭ ﻧﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ نمیﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻨﯿﺪ؟!!! ﺣﻀﺮﺕ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺵ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ پرسید ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﻭﻋﺪﻩ ﺧﻮﺩ ﻋﻤﻞ ﻧﮑﺮﺩ... ﭘﺮﻭﺩﮔﺎﺭ ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻮﺳﯽ (ﻉ) ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﻮﺳﯽ چه کسب ﺍﺭﺣﻢﺍﻟﺮﺍﺣﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ؟ ﺣﻀﺮﺕ ﻫﻢ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﯼ ﭘﺮﻭﺩﮔﺎﺭ ﻣﻦ. ﭘﺮﻭﺩﮔﺎﺭ ﻫﻢ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺁﯾﺎ ﻧﺪﯾﺪﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﻧﺰﻭﻝ ﺑﻼ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﻤﮏ ﻭ ﺭﺣﻢ ﮐﻨﻨﺪ؟ ﺁﯾﺎ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ که ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﺣﻢ ﺑﮑﻨﻨﺪ، ﻣﻦ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎﺭﺣﻢ ﻧﮑﻨﻢ، ﺗﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺭﺣﻢﺍﻟﺮﺍﺣﻤﯿﻦ ﺷﻮﻧﺪ..؟؟ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺣﻢ ﮐﻨﯿﻢ، ﺗﺎ ﭘﺮﻭﺩﮔﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺣﻢ ﮐﻨﺪ... 📚دوستداران اهل بیت ع
💠 آیا می‌توان از خدا طلب مرگ کرد؟ 💠 ✅ طلب مرگ از خدا به دو گونه است: 1⃣ گاهی انسان به خاطر مشکلات و ضعف اراده، مرگ خود را از خدا می‌خواهد! 2⃣ و گاهی نیز به خاطر شوق نائل شدن به دیدار خدا و بهره‌مندی از نعمتهای بهشتی طلب مرگ میکند. 🔲 لذا حضرت علی (ع) در صورتی طلب مرگ را روا می‌داند که انسان یقین به نجات و سعادت در آخرت دارد؛ ایشان میفرمایند: 🔹 وَأَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ وَمَا بَعْدَ الْمَوتِ، وَلاَ تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلاَّ بِشَرْط وَثِیق؛ (نامه ۶۹ نهج البلاغه) 🔸بسیار به یاد مرگ و اتفاقات پس از آن باش، ⛔️ امّا هرگز آرزوى مرگ مکن! مگر آنگاه که صددرصد به سعادت خود و رضایت خدا یقین داشته باشی!!! 💢 با این معیار، اگر از آباد بودن آخرتمان مطمئن هستیم، می‌توانیم از خدا طلب مرگ کنیم، گرچه درخواست عمر بیشتر برای کسب ثواب بیشتر نیز مطلوب اولیاء الهیست. 💢 اما اگر کسی این یقین را ندارد و آمادگی لازم را هم کسب نکرده و از سر ناامیدی و راحت شدن از سختی‌های دنیا، طلب مرگ می‌کند، نباید آرزوی مرگ کند. ⭕️ در واقع چنین کسی مرگ را شروع برزخ و مقدمه قیامت نمی‌داند، بلکه مرگ را پوسیدن دانسته و تصور میکند که با مرگ تمام غصه‌هایش تمام می‌شود! ⛔️ اما واقعا چنین نیست! چون از روایات برمی‌آید کسی که اینگونه بمیرد و یا خودش را بکشد، این شخص برزخ آبادی نخواهد داشت. ✅ پس قبل از اینکه آرزویی کنیم یا دست به کار خطرناکی بزنیم، ابتدا خوب به عواقب آن فکر کنیم، سپس بهترین راه را انتخاب کنیم... @ghiamit_ir
🌸🍃🌸🍃 خیلی ها آرزو دارند که عاقبت به خیر شوند، امّا گاهی برخی افراد بر اساس عملکردهای ناپسند خود عاقبت کارشان به خیر ختم نمی شود. در داستان زیر قرآن کریم یکی از این افراد را معرفی می کند: خداوند متعال در سوره طه در این مورد می فرماید: اذْ رَآ نَاراً فَقَالَ لَاهْلِهِ امْکثُوا إِنی آنَست نَاراً لَّعَلی آتِیکم مِّنهَا بِقَبَسٍ اوْ اجِدُ عَلی النَّارِ هُدًی[1]«هنگامی که موسی (ع) آتشی (از دور) مشاهده کرد، به خانواده خود گفت اندکی مکث کنید که من آتشی دیدم شاید شعله ای از آن را برای شما بیاورم، یا به وسیله این آتش راه را پیدا کنم.» در این آیه به همسر موسی (ع)، صفورا اشاره شده است و آن در هنگامی است که موسی (ع) مدت قراردادش با شعیب در مدین پایان یافته بود، همسر و همچنین گوسفندان خود را برداشت و از مدین به سوی مصر رهسپار شد، راه را گم کرد، شبی تاریک و ظلمانی بود، گوسفندان او در بیابان متفرق شدند، می خواست آتشی بیفروزد تا در آن شب سرد، خود و خانواده اش گرم شوند، اما به وسیله آتش زنه آتش روشن نشد. در این اثناء همسر باردارش دچار درد وضع حمل شد. طوفانی از حوادث سخت، او را محاصره کرد در این هنگام بود که، شعله ای از دور به چشمش خورد، ولی این آتش نبود بلکه نور الهی بود، موسی به گمان اینکه آتش است برای پیدا کردن راه و یا برگرفتن شعله ای، به سوی آتش حرکت کرد.[2] اما این زن با اینکه دختر پیامبر و همسر پیامبر بود بعدها بر اثر هواهای نفسانی و وسوسه های شیطانی از جاده مستقیم هدایت منحرف شده و بعد از وفات حضرت موسی (ع) با وصی و خلیفه آن حضرت، [یوشع بن نون ] به مبارزه برخاست و به همراهی منافقان بنی اسرائیل بر علیه یوشع خروج کرد. امّا یوشع بن نون بر آنان غلبه کرد، عده ای از آنان کشته شدند و عده ای گریختند و صفورا دختر شعیب اسیر شد. اطرافیان گفتند که: ای وصی پیامبر! این زن را مجازات کن! امّا او به صفورا گفت: که در دنیا تو را عفو کردم و در روز قیامت در حضور حضرت موسی (ع) از تو و همراهانت شکایت خواهم کرد. صفورا با اظهار شرمندگی گفت: واویلا! به خدا سوگند! اگر خداوند بهشت را برای من مباح کند که داخل شوم البته که شرم خواهم کرد که در آن جا پیامبر خدا را ببینم در حالی که پرده او را دریده و بر وصی او خروج کرده ام.[3] پی نوشت ها [1] طه/ 10. [2] تفسير نمونه، ج 13، ص 168. [3] حياة القلوب، ج 1، ص 301. رياحين الشريعه، ج 5، ص 294. @DastaneRastan_ir
🍎داستان کوتاه شخصي نزد سقراط رفت و گفت: گوش کن مي خواهم چيزی برايت تعريف کنم. دوستي به تازگي در مورد تو مي گفت....  سقراط حرف او را قطع کرد و گفت:  قبل از اينکه تعريف کني، بگو آيا حرفت را از ميان سه صافي گذرانده اي يانه؟  - کدام سه صافي؟  - اول از ميان صافي واقعيت. آيا مطمئني چيزي که تعريف مي کني واقعيت دارد؟  -نه. من فقط آن را شنيده ام. شخصي آن را برايم تعريف کرده است.  - سقراط سري تکان داد و گفت: پس حتما آن را از ميان صافي دوم يعني خوشحالی گذرانده اي مسلما چيزي که مي خواهي تعريف کني، حتي اگر واقعيت نداشته باشد، باعث خوشحالي ام مي شود. - دوست عزيز، فکر نکنم تو را خوشحال کند.  - بسيار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمي کند، حتما از صافي سوم، يعني فايده، رد شده است. آيا چيزي که مي خواهي تعريف کني، برايم مفيد است و به دردم مي خورد؟  - نه، به هيچ وجه!  سقراط  گفت: پس اگر اين حرف، نه واقعيت دارد، نه خوشحال کننده است و نه مفيد، آن را پيش خود نگهدار و سعي کن خودت هم زود فراموشش کنی... 🔺🗯🔻🗯🔺🗯
👌داستان يك جوان »حكايت شده كه در «بصره جوانی به مسكی معروف بود، زيرا بوی خـوش مشـك هميشـه از وی به اطراف منتشر بود، چون علت را از وی جويا شدند» »در جواب گفت: «مـن جـوانی خوش تيپ و خوش قيافه و دارای شرم و حيا بودم، مردم هميشه به پدرم ميگفتند: او را در مغازهات بنشان تا با مردم برخورد داشته باشد و اين كمروئی اش برطرف گردد، پدرم مرا در مغازه پارچه فروشی نشانيد» »پيرزنی آمد و متاعی طلبيد، «آنچه خواست به او تحويل دادم، به من گفت: با من بيا تا پولت را بدهم، همراه او رفتم تا ايـن كـه در كـاخ بزرگـی وارد شد، آن كاخ بزرگ بود و در آن آن تختـی قـرار داشـت» »روی تخـت دختـر «جوانی بر فرش طئيرنگ نشسته بود، دختر مرا گرفت و به سينه اش چسپانيد، مـن بـه ياد خدا افتادم، گفت: اشكالی ندارد، ليكن من جهت نجات خود از اين ابـتء عظـيم بـه بهانه دستشوئی رفتم و تمام بدنم را با كثافت ماليدم، آنگاه آمدم مـوقعی كـه مـرا بـا ايـن حالت ديد، گفت: »اين شخص ديوانه است، «بدين ترتيب من از اين مهلكه جان سالم بـدر بردم، همان شب در خواب ديدم كه شخصی آمد و گفت: تو با يوسف بـن يعقـوب چـه نسبتي داري؟! سپس گفت: آيا مرا ميشناسي؟ گفتم: خير، فرمود: من جبرئيل هستم، آنگاه دستش را بر تمام بدنم ماليد از آن لحظه به بعد بوی مشك از بدنم به اطراف منتشر است» (و آن بوی خوش جبرئيل و از بركت تقوی و پاكدامنی می باشد) 📚»منبع داستان ”کتاب حجاب زن مسلمان“ •┈┈•✿دینی،آموزنده✿•┈┈•
⚡تلنگر داستانی کوتاه »وقتی فرزندان کوچک هستند! در زمان طفولیت که نیاز به مراقبت دارند، پدر و مادر مواظب آنها هستند و همچنین پدر و مادر دست آنها را گرفته و به گردش برده و به مهد کودک، مدرسه و دانشگاه می فرستند. »اما وقتی فرزند بزرگ شد! دست پدر و مادرش را در زمان پیری، که به فرزندان نیاز دارند، گرفته و آنها را تحویل خانه سالمندان می دهند. »اللّه متعال میفرماید: «(ای انسان!) پروردگارت فرمان داده است که جز او را نپرستید و به پدر و مادر نیکی کنید، هرگاه یکی از آنان، و یا هر دوی ایشان نزد تو به سن پیری برسند، اُف به آنها مگو و بر سر ایشان فریاد مزن و با سخنان محترمانه با آنان سخن بگو.» (اسراء/23) »رسول اللّه -علیه الصلاة والسلام-فرمود: «خوار و ذلیل شود، خوار و ذلیل شود، خوار و ذلیل شود، پرسیدند: چه کسی یا رسول اللّه؟ رسول اللّه -صلی اللّه علیه وسلم- فرمودند: کسی که والدینش را در وقت پیری دریابد، یکی یا هردو را، ولی وارد بهشت نشود» (صحیح‌مسلم) عاقلان را اشاره ای کافیست... •┈┈┈•✿دینی،آموزنده✿•┈┈┈•
نبش قبر مادرم😱 💧چند روز پیش مادرم فوت کرد وقتی او را بە قبرستان بردیم شب بود و باران عجیبی میبارد جنازەی مادرم را داخل قبر گزاشتم اما وقتی میخواستم صورتش را روی خاک بگذارم احساس کردم کە چیزی از جیبم داخل قبر افتاد چون خیلی تاریک بود معلوم نبود چی بود .بعد از دفن مادرم بە خانە کە رفتم دیدم کیف پولم کە همەی کارتای بانکی و چند چک توش بود نیست فکر کردم یادم اومد داخل قبر مادرم افتادە .درنگ نکردم چراغ قوە رو برداشتم و رفتم قبرستان و شروع بە نبش قبر کردم اما وقتی بە جنازەی مادرم رسیدم ناگهان مار سیاهی را دیدم کە دور گردن مادر حلقە زدە بود و مرتب دهانش را نیش میزد چنان منظرەی وحشتناکی بود کە من ترسیدم و دوبارە قبر را پوشاندم. فردای آن روز نزد یکی از ملاهای روستایمان رفتم و آنچە را دیدە بودم نزد ایشان بازگو کردم ایشان پرسیدند: آیا از مادرت کار زشتی سرمیزد؟ گفتم کە من چیزی بە یاد ندارم ولی همیشە پدرم او را نفرین میکرد زیرا او در مقابل نامحرم بی پروا بود و با سر و روی باز با مردان نامحرم سخن میگفت و در پوشش و حجاب رعایت قوانین اسلامی را نمیکرد. با نامحرم شوخی میکرد و میخندید از این رو مورد عتاب و سرزنش پدرم بود. حضرت رسول اکرم(ص) میفرمایند: یکی از گروهی کە وارد جهنم میشوند زنان بی حجابی هستند کە برای فتنە و فریب مردان خود را آرایش و زینت میکنند. 💫✨سخنان ناب✨💫    
🌸🍃🌸🍃 می‌گویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد. شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او می‌گوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد می‌دهد و می‌گوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد. مرد کشک ساب می‌رود و پاتیل و پیاله ای می‌خرد شروع به پختن و فروختن فرنی می‌کند و چون کار و بارش رواج می‌گیرد طمع کرده و شاگردی می‌گیرد و کار پختن را به او می‌سپارد. بعد از مدتی شاگرد می‌رود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز می‌کند و مشغول فرنی فروشی می‌شود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد می‌شود. کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی می‌رود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم می‌کند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او می‌گوید: «تو راز یک فرنی‌پزی را نتوانستی حفظ کنی حالا می‌خواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ برو همون کشکت را بساب. @DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃 به زندگی فکر کن! ولی براي زندگی غصه نخور. ديدن حقيقت است، ولي درست ديدن، فضليت. ادب خرجی ندارد ولی همه چيز را ميخرد. با شروع هر صبح فکر کن تازه بدنيا آمدی .مهربان باش و دوست بدار و عاشق باش. شايد فردايی نباشد. شايد فردايی باشد اما عزيزی نباشد... یادمان باشد؛ با شکستن پای دیگران، ما بهتر راه نخواهیم رفت! یادمان باشد؛ با شکستن دل دیگران ما خوشبخت تر نمی شویم! کاش بدانیم اگر دلیل اشک کسی شویم دیگر با او طرف نیستیم؛ باخدای او طرف هستیم @DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃 در باب توحید همه‌ی ما به یک معرفت اجمالی دست یافته‌ایم و می‌دانیم خدا خالق هستی و بی‌همتا و قدرتمند است. به این معرفت با تقوا و عمل صالح عمل می‌کنیم. خداوند بر ما معرفت‌افزایی می‌کند و معنی صمد را بر ما نشان می‌دهد. اگر معنی صمد را در کتاب بخوانیم و بدانیم خدا بی‌نیاز است، قطعاً باورش سخت است و نمی‌توانیم چیزی ببخشیم و شک نکنیم که خدا بی‌نیاز است و بخشش ما را پس خواهد داد. اما وقتی با عمل صالح دنبال حقیقت بودیم خدا بر ما علم‌الیقین را خواهد بخشید و در عمل خواهیم دید که می‌بخشیم و جای آن را خدا پر می‌کند. برای همین کسب معرفت با عمل حاصل می‌شود نه با خواندن و مطالعه. این چرخه معرفت و عمل ادامه پیدا می‌کند. انسان از معرفت خاص خدا به محبت خدا نائل می‌شود و کسب این محبت با خوابیدن در سحرگاهان و جمع مال و عدم انفاق و محبت دنیا ممکن نیست. از محبت خداوند چون انسان خدا را دوست داشت می‌خواهد به او برسد و نزدیک شود. پس وارد مرحله شوق می‌شود. شوق در مسیر رسیدن به محبوب است. شما عازم سفر کربلا هستید در مسیر آنچه از محبت بر شما می‌گذرد که زودتر برسید شوق است. وقتی کربلا رسیدید وارد مرحله‌ی انس می‌شوید و در جوار حبیب آرام می‌گیرید. بعد مرحله فنا فی‌ الله می‌شود که انسان جز خدا چیزی نمی‌بیند، جز خدا چیزی بر زبان نمی‌آورد و جز خدا نمی‌خواهد چیزی بشنود. @DastaneRastan_ir
💗بر ﻣﻘﺪﻡ ﺩﺧﺘﺮ ﭘﯿﻤﺒﺮ ﺻﻠﻮﺍﺕ 💗ﺑﺮ ﭼﺸﻤﻪ ﯼ ﭘﺎﮎ ﺣﻮﺽ ﮐﻮﺛﺮ ﺻﻠﻮﺍﺕ 💗ﺑﺮ ﻣﺤﻀﺮ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﺤﻤﺪ ﺗﺒﺮﯾﮏ 💗ﺑﺮ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﺣﯿﺪﺭ ﺻﻠﻮﺍﺕ ✨💠✨💠✨💠