eitaa logo
داستان راستان🇵🇸
28.1هزار دنبال‌کننده
35.9هزار عکس
30.4هزار ویدیو
332 فایل
تقدیم به روح پاک و مطهر متفکر شهید استاد مرتضی مطهری‏‏‏‏‏‏‏‏ تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab
مشاهده در ایتا
دانلود
تو زندگيم سعی کردم همیشه با هرکس، مثل خودش باشم اما هیچ وقت نتونستم با مادر!!!❤️ مثل مادر باشم...😔 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌼🍃🌼🍃🌼🍃 ✍ارزش تا آخر خوندن و داره ✅ پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند، اما بر اساس قوانین کشور پادشاه می بایست متاهل باشد. پدر دستور داد یکصد دختر زیبا جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند. آنگاه همه دخترها را در سالنی جمع کرد و به هر کدام از آنها بذر کوچکی داد و گفت: طی سه ماه آینده که بهار است، هر کس با این بذر زیباترین گل را پرورش دهد عروس من خواهد شد. دختران از روز بعد دست به کار شدند و در میان آنها دختر فقیری بود که در روستا زندگی می کرد. او با مشورت کشاورزان روستایش بذر را در گلدان کاشت، اما در پایان 90 روز هیچ گلی سبز نشد. خیلی ها گفتند که دیگر به جلسه نهایی نرو، اما او گفت: نمی خواهم که هم ناموفق محسوب شوم و هم ترسو! روز موعود پادشاه دید که 99 دختر هر کدام با گلهایی زیبا آمدند، سپس از دختر روستایی دلیل را پرسید و جواب را عیناً شنید. آنگاه رو به همه گفت عروس من این دختر روستایی است! قصد من این بود که صادق ترین دختر بيابم! تمام بذر گل هایی که به شما داده بودم عقیم و نابارور بود، اما همه شما نیرنگ زدید و گلهایی دیگر آوردید، جز این دختر که حقیقت را آورد. ✅ زیباترین منش انسان راستگویی است💯 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 روزی محمد شاه قاجار از حاج ميرزا آقاسی پرسيد اين حوض كه جلوی عمارت تخت مرمر قرار گرفته است، گنجايش چند كاسه آب را دارد؟ حاج ميرزا آقاسی هر چه فكر كرد، نتوانست جواب دهد. ناچار گفت قربان، من سواد كافی ندارم، بهتر است اين را از حكما بپرسيد. شاه امر كرد یک نفر حكيم آگاه را آوردند و شاه سؤال خود را تكرار كرد. حكيم گفت قربان، تا كاسه چه اندازه باشد؟ شاه با تعجب پرسيد منظورت چيست؟ حكيم گفت اگر كاسه به اندازه نصف حوض باشد، دو كاسه و اگر به اندازه ثلث آن باشد، سه كاسه و اگر به اندازه ربع آن باشد، چهار كاسه و اگر ... . شاه وسط حرف حكيم زد و گفت كافی است، بقيه را فهميدم و دستور داد به او انعام دادند. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✋ از پیر هرات پرسیدند: عبادت چیست؟ فرمود: عبادت، خدمت کردن به خلق است. پرسیدند: چگونه؟ گفت: اگر هر پیشه‌ای که به آن اشتغال داری؛ رضای خدا که بالطبع رضای مردم را هم همراه دارد، در نظر داشته باشی؛ نامش عبادت است. پرسیدند: پس نماز و روزه و خمس و... این‌ها چه هستند؟! گفت : اینها اطاعت هستند که باید بنده برای نزدیک شدن به خدا انجام دهد تا انوار حق بگیرد. عبادت به جز خدمت به خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست 📕 چنین گفت پیر هرات •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🦋 ♥️هفت راز خوشبختی : ➊متنفر نباش ②عصبانی نشو ➌ساده زندگی کن ④کم توقع باش ➎همیشه لبخند بزن ⑥زیاد ببخش ➐یک دوست و همراه خوب داشته باش •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨ عالمت عوض میشه اگه... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
در دارالسلام از خزائن نراقی نقل شده است: یکی از علما (امیر محمد صالح خاتون آبادی داماد مرحوم مجلسی درگذشته بود، شبی ایشان را در خواب دیدم. گلایه کردم که قرار بود زودتر از این به خواب من بیایی، اکنون یک سال از فوت شما می‌گذرد. گفت: گرفتاری‌هایی داشتم که اکنون نجات یافتم. سؤال کردم: بر شما چه گذشت؟ گفت: مرا در مقام خطاب الهی بازداشتند. ندا رسید: چه آورده ای؟ عرض کردم: عمرم را در تصنیف و تألیف احادیث و اخبار و تفسیر به پایان برده ام. خطاب رسید: صحیح است؛ ولی در اول کتابها نام سلاطین را می‌بردی و خشنود میشدی که مردم کتابها را ستایش و مدح میکنند. مدح مردم و رضای سلاطین، اجر و پاداش تو است. عرض کردم: عمرم را در امامت نماز جمعه به سر بردم. گفتند: آری همین طور است؛ ولی هر گاه نمازگزاران زیاد بودند، خوشحال و هر گاه کم بودند، ناراحت میشدی. این عمل نیز شایسته ی ما نیست. بالاخره هر چه عرض کردم رد شد تا این که همه ی حسنات خود را تمام کردم. در این هنگام خطاب رسید: تو نزد ما یک عمل مقبول داری. آن عمل این است که روزی یک گلابی در دستت بود، زنی بر تو گذشت، بچه ای پشت سرش بود، چشم آن بچه به گلابی افتاد و به مادرش گفت: گلابی می‌خواهم و تو آن گلابی را به دست آن بچه دادی، فقط برای خشنودی خدا. آن طفل خوشحال شد. مرحوم مجلسی گفت: خداوند به خاطر همین عمل از من در گذشت. 📙پند تاریخ 5/ 208 - 209؛ به نقل از: منتخب التواریخ / 177. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 ✨ قـاصــدک هم که باشی برای پــــــرواز به بـاد نـیـاز داری مـهـم نیـست چـقـدر سبـک بـال باشـی برای پـریـدن و آسـمـانی شـدن یـک چـیـز لازم اسـت... " رهـایـی از دنـیــا " قـنـوتـی بـگـیـر مـیـان نـمـازت بـال هـایـت را باز کن دل بـکـن از "دنـیـا" و "پـر بـگـیـر" •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
عابدی بود که هر کار میکرد نمی توانست اخلاص خود را حفظ کند و ریا کاری نکند، روزی چاره ای اندیشید و با خود گفت: در گوشه ی شهر، شبانه به مسجد میروم، تا کسی مرا نبیند و بتوانم خالصانه خدا را عبادت کنم. نیمه‌های شب مخفیانه به آن مسجد رفت، آن شب هوا کاملا تاریک بود و باران به شدت می‌بارید. عابد در آن مسجد مشغول عبادت شد، کمی که گذشت ناگهان صدایی شنید، با خود گفت: حتمأ شخصی وارد مسجد شده است، خوشحال شد و نمازش را با حال بهتری خواند و همچنان با کمال خوشحالی تا صبح به عبادت ادامه داد، وقتی هوا روشن شد، خواست از مسجد بیرون بیاید، زیر چشمی نگاه کرد دید سگ سیاهی است که بر اثر رعد و برق و باران نتوانسته بیرون مسجد بماند و به مسجد پناه آورده است. بسیار ناراحت شد و اظهار پشیمانی کرد و پیش خود شرمنده شد که ساعت‌ها برای سگی عبادت میکرده است، خطاب به خود گفت: ای نفس! من فرار کردم و به مسجد دورافتاده آمدم تا خدا را با اخلاص عبادت کنم، اکنون برای سگ سیاهی عبادت کردم، وای بر من، چقدر مایه ی تأسف است! از این نماز ربایی چنان خجل شده ام که در برابر رویت نظر نمی یارم 📙یکصد موضوع، پانصد داستان 290/1 ؛ به نقل از: داستان‌ها و پندها 9/ 173. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
امام صادق (ع) فرمود: علی بن الحسین زین العابدین هر گاه ماه مبارک رمضان میشد، غلامان و کنیزان خود را در موارد مخالفت و سرپیچی تأدیب نمی کرد، هر چه از آنها سر میزد در دفتری با قید تاریخ یادداشت می‌کرد، تا شب آخر ماه در آن شب همه را گرد خود جمع میکرد و از روی یادداشت به هر یک از آنها که سرپیچی کرده بودند می‌فرمود: در فلان روز و فلان ساعت فلان کار را نکردی من به تو چیزی نگفتم و آن غلام یا کنیز اعتراف می‌کرد. وقتی از همه اقرار میگرفت در وسط آنها می‌ایستاد و می‌فرمود: آنچه میگویم با صدای بلند بگویید: «یا علی بن الحسین إن ربک قد أحصی علیک کل ما أحصیت علینا و لدیه کتاب ینطق علیک بالحق لایغادر صغیرة ولا کبیرة مما أتیت و عملت»؛ ای علی بن الحسین! پروردگارت آنچه کرده ای ثبت و ضبط نموده و همان طوری که تو کردار ما را ثبت کردی نزد او نوشته ای است که گواهی کردار گذشته ی تو است، هیچ عمل کوچک و بزرگی از تو یافت نمی شود که در آن دفتر نباشد، پس ما را عفو فرما و ببخش چنانچه امیدواری خدای توانا تو را ببخشد. به یاد آور هنگامی را که با خواری در پیشگاه عدل الهی می‌ایستی. آن خدایی که به اندازه ی دانه ی خردلی ستم روا نمیدارد، همان مقدار را در روز واپسین به حساب می‌آورد. آن گاه به غلامان می‌فرمود: من از شما گذشتم. آیا شما هم مرا بخشیدید و از کوتاهی‌هایی که نسبت به شما کرده‌ام چشم پوشی کردید؟ من مالکی بد و پست و ستمگرم؛ ولی در تحت قدرت ملکی دادگر و بخشاینده و با فضل و احسانم. غلامان عرض میکردند: آقای ما! با این که هرگز به ما بدی نکرده ای تو را بخشیدیم، سپس می‌فرمود بگویید: «اللهم أعف عن علی بن الحسین کما عفا عنا فأعتقه من النار کما أعتق رقابنا من الرق»؛ خدایا! از علی بن الحسین بگذر چنانچه از ما گذشت و او را از آتش جهنم آزاد کن همان طور که ما را از بندگی آزاد کرد. آن گاه در روز عید فطر به همه ی آنها مقدار زیادی که از مردم بی نیاز باشند مال میداد و مرخص می‌کرد. هر سال آخر ماه حدود بیست نفر کم یا بیشتر از غلامان و کنیزان خود را آزاد می‌کرد. 📙پند تاریخ 1110109/2 ؛ به نقل از: بحار الأنوار 22/11 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
سید نعمت الله جزایری در کتاب نوادر الاخبار از برقی، از بعضی صحابه نقل کرد که امام صادق (ع) فرمود: در بنی اسرائیل عابدی ریاکار و متظاهر بود، به داوود پیامبر وحی رسید که فلان عابد ریاکار است. پس از چندی عابد از دنیا رفت، داوود بر جنازه ی او حاضر نشد. چهل نفر از بنی اسرائیل جمع شدند و هنگام تهیه ی وسایل تکفینش می‌گفتند: خدایا! ما جز خوبی از او ندیده ایم، تو دانایی به واقع امر. خداوند عابد را به همین شهادت آمرزید. خداوند به داوود وحی کرد: چه چیز تو را وادار کرد که بر جنازه ی عابد حاضر نشدی؟ عرض کرد: پروردگارا! سببش اطلاع من از ریاکاری اش بود که تو خود خبر دادی. خطاب رسید: ای داوود! چهل نفر به خوبی او گواهی دادند، من از کردارش گذشتم و او را عفو کردم با این که از باطنش خبر داشتم. محدث بزرگوار سید نعمت الله می‌گوید: شاید شیخ جلیل معاصر، علامه ی مجلسی صاحب بحار الأنوار، به همین حدیث استناد کرده استحباب شهادت چهل مؤمن را به نیکی و خوبی در کفن برادر مؤمن خود و من خودم از کسانی بودم که در حال حیات علامه مجلسی بر کفن ایشان شهادت نوشتم. در کتاب شرح تهذیب سید آمده است: روز جمعه ای علامه مجلسی در مسجد جامع اصفهان به منبر تشریف برده بودند تا مردم را موعظه نمایند، ابتدا عقاید خود را در مورد ایمان و توابع آن اعتراف کردند، سپس گفتند: ای مردم! اعتقاد من این است، خواهش می‌کنم آنچه شنیدید بر کفن من گواهی دهید، سپس کفن خودشان را به مسجد آوردند و مردم گواهی خویش را بر آن نوشتند. 📙پند تاریخ 103/2 -104؛ به نقل از: روضات الجنات / 121. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•