فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ خشم امیرالمومنین (ع) از مردان بی غیرت...
✍عصر خلافت امیر مؤمنان علی(ع) بود، به آن حضرت گزارش رسید:
که در مسیر راه ها بعضی از مردان و زنان رعایت حریم عفت را نمی کنند،
بسیار ناراحت شد.
مردم کوفه را جمع کرد، فرمود:
«نبّئت انّ نسائکم یدافعن الرّجال فی الطّریق، اما تستحیون؟ لعن اللّه من لایغار؛
✨✨✨
به من خبر رسیده که زنان شما در مسیر راه ها به مردان تنه می زنند،
آیا حیاء نمی کنید،
خداوند لعنت کند کسی را که غیرت نمی ورزد.»
📚وسائل الشیعه، ج ۱۴، ص ۱۷۴
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸اربعین، عراقیها حال و هوای دیگری دارند!
🔹این داستان را بشنوید،
کِیف کنید، گریه کنید.
🔸و ببینید عراقیها برای خدمت به زوار امام حسین از چه چیزها که نمیگذرند....
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
💐قضاوتهای امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)
🌺#دو_مادر_و_يك_فرزند
✍در زمان خلافت عمر دو زن بر سر كودكى نزاع مى كردند و هر كدام او را فرزند خود مى خواند،
نزاع به نزد عمر بردند، عمر نتوانست مشكلشان را حل كند از اين رو دست به دامان اميرالمومنين عليه السلام گرديد.
🔸اميرالمومنين عليه السلام ابتداء آن دو زن را فراخوانده آنان را موعظه و نصيحت فرمود وليكن سودى نبخشيد و ايشان همچنان به مشاجره خود ادامه مى دادند.
🔹اميرالمومنين عليه السلام دستور داد اره اى بياورند، در اين موقع آن دو زن گفتند :
يا اميرالمومنين! مى خواهى با اين اره چكار كنى؟
🔸امام عليه السلام فرمود :
مى خواهم فرزند را دو نصف كنم براى هر كدامتان يك نصف! از شنيدن اين سخن يكى از آن دو ساكت ماند، ولى ديگر فرياد برآورد:
🔹خدا را خدا را! يا اباالحسن!
اگر حكم كودك اين است كه بايد دو نيم شود من از حق خودم صرفنظر كردم و راضى نمى شوم عزيزم كشته شود.
🔸آنگاه اميرالمومنين عليه السلام فرمود:
الله اكبر! اين كودك پسر توست و اگر پسر آن ديگرى مى بود او نيز به حالش رحم مى كرد و بدين عمل راضى نمى شد.
در اين موقع آن زن هم اقرار به حق نموده به كذب خود اعتراف كرد، و به واسطه قضاوت آن حضرت عليه السلام حزن و اندوه از عمر برطرف گرديده براى آن حضرت دعاى خير نمود.
📚اذكياء الباب الثانى عشر، ص ۶۶
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
📝بارها و بارها این خاطرات را بخوانیم
🌹 #شهید_حسین_لشگری
✍خاطره ای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری، اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی و آخرین اسیری که آزاد شد.
🌹وقتی بازگشت از او پرسیدند :
این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟
و او گفت :
برنامه ریزی کرده بودم و هر روز یکی از خاطرات گذشته ام را مرور می کردم.
🌹سالها در سلول های انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت،
#قرآن را کامل حفظ کرده بود،
زبان انگلیسی می دانست
و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود.
🌹حسین می گفت:
از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت میشدم!
بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود!
🌹عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد،
من تا ساعت ها از این مسئله خوشحال بودم،
🌹این را بگویم که من مدت ۱۲ سال ( نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه) در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم، حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم...
🌹سالروز شهادت
🕊شادی روح بلندش صلوات
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣ماجرای درویش پادشاه
🎙سخنران : استاد عالی
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🤲بارالها…
از كوي تو بيرون نشود پاي خيالم نكند فرق به حالم ....
چه براني، چه بخواني…
چه به اوجم برساني
چه به خاكم بكشاني…
نه من آنم كه برنجم
نه تو آني كه براني...
نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم نه تو آني كه گدا را ننوازي به نگاهي در اگر باز نگردد…
نروم باز به جايي پشت ديوار نشينم
چو گدا بر سر راهي
كس به غير از تو نخواهم
چه بخواهي چه نخواهي
باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهی
📚#خواجهعبداللهانصاري
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🔴 دکتر برنیز سیگل» در کتاب خود مینویسد :
✍اگر من به بیمارانم بگویم که
سطح خون گلوبینهای ایمنی خود را بالا ببرند،
هیچ یک نمیدانند چگونه باید
این کار را انجام دهند.
🌸اما اگر به آنها یاد بدهیم که
خود و دیگران را دوست بدارند،
در حقیقت بطور ناخودآگاه
همین تغییرات در بدن آنها رخ خواهد داد.
🌸هنگامی که فرد ابراز محبت میکند
سیستم ایمنی بدن او
این قدرت را پیدا می کند که
در برابر بیماری بایستد.
🌸محبت محل عبور موادشیمیایی
مغز را تغییر میدهد
و این امر بر مقاومت بدن تأثیرگذار است.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍تا با کفش های کسی راه نرفته ای،
درباره اش قضاوت نکن...
اندرو متیوس تو یکی از نوشته هاش
تعبیر زیبا و جالبی از مفهوم عشق ورزیدن
به دیگران داشته؛
🔹برای ابراز عشق به مردم، مجبور نیستید،
هر فردی را که میبینید ببوسید.
برای عشق ورزیدن به دیگران،
لازم نیست یک کاسه برنج به آنها بدهید.
🔸" عشق ورزیدن یعنی، دربارهی دیگران
کمتر قضاوت کردن، و دادن این اجازه به
آنها که آنطور که دوست دارند زندگی کنند،
و بدون انتقادِ ما "آن کسی باشند که هستند..."
🔹محتاط باشیم؛
در سرزنش و قضاوت کردن دیگران.
وقتی نه از دیروز او خبر داریم،
نه از فردای خودمان...
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
📚#داستان_کوتاه
✍فرعون فرمان داد، تا یک کاخ آسمان خراش برای او بسازند، دژخیمان ستمگر او، همه مردم، از زن و مرد را برای ساختن آن کاخ به کار و بیگاری، گرفته بودند، حتی زنهای آبستن از این فرمان استثناء نشده بودند.
🔹گویند که در آن زمان ، یکی از زنان جوان که آبستن بود، سنگهای سنگین را برای آن ساختمان حمال می کرد.
چاره ای جز این نداشت زیرا همه تحت کنترل ماموران خونخوار فرعون بودند، اگر او از بردن آن سنگها، شانه خالی می کرد، زیر تازیانه و چکمه های جلادان خون آشام، به هلاکت می رسید.
🔸آن زن جوان در برابر چنین فشاری قرار گرفت و بار سنگین سنگ را همچنان حمل می کرد.
ولی ناگهان حالش منقلب شد، بچه اش سقط گردید، در این تنگنای سخت از اعماق دل غمبارش ناله کرد و در حالی که گریه گلویش را گرفته بود :
🔹گفت : «آی خدا آیا خوابی؟
آیا نمی بینی این طاغوت زورگو با ما چه می کند؟»
چند ماهی از این ماجرا گذشت که همین زن در کنار رود نیل نشسته بود، که ناگهان نعش فرعون را در روبروی خود دید (آن هنگام که فرعون و فرعونیان غرق شدند).
🔸آن زن، در درون وجود خود، صدای هاتفی را شنید که به او گفت :
«هان ای زن!
ما در خواب نیستیم، ما در کمین ستمگران می باشیم »
📚 حکایتهای شنیدنی، ص257
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🔹#توصیفبینظیر #ملاصدرا_از_خداوند
✍خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان
اما بقدر فهم تو کوچک می شود
و بقدر نیاز تو فرود می آید
و بقدر آرزوی تو گسترده می شود
و بقدر ایمان تو کارگشا می شود
و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک می شود
و به قدر دل امیدواران گرم می شود
🔹یتیمان را پدر می شود و مادر
بی برادران را برادر می شود
بی همسر ماندگان را همسر می شود
عقیمان را فرزند می شود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه می شود
در تاریکی ماندگان را نور می شود
رزمندگان را شمشیر می شود
پیران را عصا می شود
و محتاجان به عشق را عشق می شود
🔹خداوند همه چیز می شود همه کس را
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار
🔸و بپرهیزید، از ناجوانمردیهــا،
ناراستی ها ، نامردمی ها!
چنین کنید تا ببینید که خداوند
چگونه بر سر سفره ی شما
با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند
و بر بند تاب، با کودکانتان تاب می خورد
و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند
🔹مگر از زندگی چه می خواهید
که در خدایی خدا یافت نمی شود؟
که به شیطان پناه می برید؟
که در عشق یافت نمی شود
که به نفرت پناه می برید؟
که در حقیقت یافت نمی شود
که به دروغ پناه می برید؟
که در سلامت یافت نمی شود
که به خلاف پناه می برید؟
🚨و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید
که انسانیت را پاس نمی دارید؟!
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
✍شخصی وارد روستایی شد و ادعا کرد طی الارض میکند و از آینده خبر دارد.
مردمان زیادی دور وی جمع شدند و وی را بسی عزیز و گرامی داشتند و به وی منزلی دادند تا در آن سکنی گزیند.
🔹مرد باهوشی از اهالی روستا آن شخص را به همراه کد خدا و برخی اهالی روستا برای ناهار به منزلش دعوت کرد.
آن مرد برای میهمانان سینی برنج کشید و روی برنج تکه ای مرغ گذاشت.
برای سینی آن شخص نیز برنجی کشیده بود که رویش مرغی دیده نمیشد.
🔹بعد با تعجب پرسید :
چرا برای سینی غذای من مرغی نگذاشته ای؟
مرد پاسخ داد :
چگونه است که جنابعالی طی الارض میکند و از آینده و... خبر دارد ولی از مرغی که زیر برنج در سینی وی گذاشته ام خبر ندارد!؟!
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
✍نقل است که :
با هجوم موشها به شهر همدان ،
که موجب شیوع بیماری طاعون در این شهر شده بود،
پزشک حاذق "ابو علی سینا" به مردم دستور داد برای مقابله با موشها از مار استفاده کنند!
🔹و بعد ها نیز به پاس اینکار
در سر راه مارها
جام شرابی از انگور سیاه گذاشتند تا از آن بنوشند ، زیرا زهر مارها را بیشتر و خطرناک تر میکرد!
از آن پس مار نماد بهداشت
و نماد داروخانه های جهان شد،
🔸لذا برخی داشتن و نگهداری مار را
نشانه سلامت میدانستند!
و به افرادی که زیاد دچار امراض میشدند ، "بی مار" میگفتند!
کلمه ایی که تا به امروز نیز پابرجاست
و به همین عنوان استفاده میشود!
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande