eitaa logo
داستانهای آموزنده
16.1هزار دنبال‌کننده
454 عکس
157 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بخشـی از دعـای صحیـفہ سجـادیه 🤲خـــداوندا...! ، از گـزند معـاصی و گناهانم، توبـه‌کنان به سـویت گریـخته‌ام، پـس توبـه‌ام را بپـذیـر. به درگـاهت پنـاه آورده‌ام، پـس پناهـم ده. 🤲از تو پنـاه می‌جـویم، پـس مـرا خـوار مساز. نیـاز خـواه تـواَم، پـس نعمـت خـویش را، از مـن دریـغ مـدار. در تـو آویـخته‌ام، پـس دسـتم را رهـا مکن. 🤲خواهـان لطـف تـواَم، پـس نومیـدم برمگردان به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃 🔘 داستان کوتاه و جالب : ✍دبيرستان كه بوديم يه دبير فيزيك و مكانيك داشتيم كه قدش خيلي كوتاه بود اما خيلي نجيب و مودب با حافظه خيلي خوب ! قبل اينكه بياد گچ و تابلو پاك كن رو ميذاشتيم بالاي تابلو كه قدش نرسه برشون داره، هر دفعه ميگفت ؛ آقا من از شما خواهش كردم اينا رو اونجا نذارين اما باز ميذارين! يه روز سر كلاسش يه مگس گرفتيم و نخ بستيم به پاش، تا برميگشت رو تابلو بنويسه مگس رو رها ميكرديم. وز وز تو كلاس و تا برميگشت رو به ما، نخش رو ميكشيديم، بنده خدا ميموند اين صدا از كجاست؟ 🔺آخر سر هم نفهميد و مگسه هم با نخ پاش از پنجره فرار كرد! با وجود اين همه شيطونياي ما، خيلي دوسمون داشت و باهامون كار ميكرد كه بتونيم همه مسائل فيزيك مكانيك رو حل كنيم. چند سال گذشت، انترن بودم و تو اورژانس نشسته بودم كه ديدم اومد، خيلي دلم براش تنگ شده بود، سلام كردم و كلي تحويلش گرفتم، كه ما مديون شماييم و از اين حرفا. بعدم براش چايي آوردم و نشستيم به مرور خاطرات اونوقتا كه يهو يه لبخند زد 🔺و گفت تو دانشگاه هم نخ ميبندي پاي مگس؟! خشكم زد عه مگه شما فهمديد كار من بود؟! چرا هيچي بهم نگفتيد؟! باز يه نگاه معلمي و از سر محبت بهم كرد و با لبخند گفت : حالا اون گچ و تابلو پاك كن كه مي گفتم نذاريد اون بالا رو خيلي گوش ميداديد؟! دعواتون ميكردم از درس زده ميشديد، حيف استعدادتون بود درس نخونيد! وقتي يه معلم ببينه دانش آموز بازيگوشش دكتر شده جبران همه خستگيها و اذيتاش ميشه! 🔺كاش تنبيه ميشدم اما اينطور شرمنده نمي شدم! اذيت هاي ما رو به روي ما نمي آورد نكنه از درس زده شيم اونوقت ما اون قد كوتاه رو ميديديم ، اين روح بزرگ رو نه !!😓 واقعا معلمي برازنده ی معلماست نه برا تعليم فيزيك و مكانيك، واسه تعليم صبر و حلم و هزار خصلت ديگه كه فقط تو معلما ميشه پيدا كرد! ✍از خاطرات دکتر سید محمد میر هاشمی جراح و متخصص چشم ما ز هر صاحب دلی یک رشته فن آموختیم عشق از لیلی و صبر از کوه کن آموختیم گریه از مرغ سحر،خودسوزی از پروانه صد سرا ویرانه شد،تا ساختن آموختیم!! 📚 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌺🍂🌺🍂 📚از بایزید بسطامی، عارف بزرگ، پرسیدند: این مقام ارزشمند را چگونه یافتی؟ گفت: شبی مادر از من آب خواست. نگریستم، آب در خانه نبود. کوزه برداشتم و به جوی رفتم که آب بیاورم. چون باز آمدم، مادر خوابش برده بود. پس با خویش گفتم : اگر بیدارش کنم، خطاکار خواهم بود. آن گاه ایستادم تا مگر بیدار شود. 🔺هنگام بامداد، او از خواب برخاست، سر بر کرد و پرسید. چرا ایستاده ای؟! قصه را برایش گفتم. او به نماز ایستاد و پس از به جای آوردن فریضه، دست به دعا برداشت و گفت : خدایا! چنان که این پسر را بزرگ و عزیز داشتی، اندر میان خلق نیز او را عزیز و بزرگ گردان. 🚨پیام متن : اشاره به جلب رضایت مادر و تأثیر دعای او در حق فرزند، و این که جلب رضایت مادر، آدمی را به مقام های والای معنوی می رساند. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
6.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم🌸 🔹امام‌صادق علیه‌السلام می‌فرمایند:در شگفتم برای کسی که از چهار چیز بیم دارد، چگونه به چهار چیز پناه نمی‌برد؟ 🚨در شگفتم برای کسی که ترس بر او غلبه کرده، چگونه به این ذکر پناه نمی‌برد! حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ «سوره آل عمران، آیه ۱۷۱» 🚨در شگفتم برای کسی‌که غمگین است، چگونه به این ذکر پناه نمی‌برد. لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنْ الظَّالِمِینَ. «سوره انبیا، آیه ۸۷» 🚨در شگفتم برای کسی‌که مورد مکر و حیله واقع شده، چگونه به این ذکر پناه نمی‌برد. اُفوِّضُ أمری إلَی الله إنّ الله بصیرٌ بالعباد. «سوره غافر، آیه ۴۴» 🚨در شگفتم برای کسی‌که طالب دنیا و زیبایی‌های دنیاست، چگونه به این ذکر پناه نمی‌برد. مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ قُوَّهَ إِلاَّ بِاللَّهِ «سوره کهف آیه ۳۹» 📙حدیث: من لا یحضره‌الفقیه، ج۴ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
شهرهای عجیب ایران با خصوصیات انحصاری...! 🔺اندیمشک ؛ تنها شهری است در خاورمیانه که سه تا سد مطرح جهانی دارد و بیش از 80 درصد برق کشور را تامین میکند. 🔺پاوه ؛ شهری بدون حتی یک چراغ قرمز!! 🔺لار ؛ تنها شهر بدون کوچه در خاورمیانه!!! بعد از زلزله ای که شهر رو کامل ویران کرد به اینگونه طراحی شد . 🔺ورامین ؛ شهر بی دخانیات!!! حتی در مغازه ها هم سیگار فروخته نمیشود. 🔺چالدران ؛ شهر بدون کولر!!! دمای هوا به نحویست که در چله ی تابستان هم نیازی به کولر ندارند. 🔺اردکان ؛ پولدارترین شهر ایران بدلیل معادن فراوان و ابرکارخانه های شخصی ، گردش حساب بانکهای آن نسبت به جمعیت 24 برابر تهران بزرگ!!! 🔺امن ترین شهر ؛ فردوس و بشرویه با هم هستند و حتی بشرویه رو دار العلم و الامان معرفی می کنند و شخصیتی مثل استاد فروزانفر زادگاهش شهرستان بشرویه است. 🔺و فردوس شهری در خراسان جنوبی، دومین شهر امن جهان بعد از وین شناخته شده ، در این شهر چیزی به نام دزدی و سرقت وجود ندارد و درب اکثر منازل و ماشین ها باز گذاشته میشود، و مردمی مطمئن و قابل اطمینان دارد. 🔺تبریز ؛ شهر بی گدا!!! 🔺جلفا ؛ شهری بدون گورستان!!! مردم برای دفن شدن به روستاهای اطراف فرستاده میشوند. 🔺نورآباد ممسنی ؛ شهری که هجده در صد جمعیت اون دانشجوست... تهران با دوازده درصد رتبه دوم کشور را داره... 🔺ایوان ؛ شهر بدون غسالخانه!! مرده‌ها طبق سنت های قدیمی در حیاط منزل شسته میشوند. 🔺بروجرد ؛ باصفاترین شهر لرستان و خوشگذران ترین مردم ایران! 🔺کیش ؛ تنها شهر بی موتورسیکلت! 🔺گچساران ؛ ثروتمندترین شهر ایران دارای پنجمین ابر مخزن نفت جهان و بزرگترین منابع گازی ایران و خاورمیانه. 🔺عسلویه ؛ شهری که جمعیت مهاجرین و نیروهای مشغول به کار در آنجا تعدادشان یازده برابر جمعیت بومی آنجاست. 🔺شادگان ؛ تنها شهر بدون هتل و مسافرخانه چون مردم این شهر حتی مهمان غریبه را به منزل خود دعوت کرده و پذیرایی می کنند. 🔺سلماس ؛ تنها شهری که خیابان های آن شطرنجی است. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃 📚 🔰 « نان و حلوا »در یکی از شهرها زنی بود بسیار حسود، همسایه ای داشت به نام "خواجه سلمان" که مردی ثروتمند و محترم بود. زن به خواجه حسادت می کرد، تلاش می کرد از دارایی ها و آبروی آن مرد شریف کم کند و نام نیک او را نیز از بین ببرد ولی موفق نمی شد. تا سرانجام کمر به کشتن او بست. 🔻روزی حلوایی پخت و در آن زهری ریخت . صبح وقتی خواجه خواست از خانه خارج شود زن حلوا را در نانی گذاشت و به خواجه داد و گفت "خیراتی" است... خواجه چون عجله داشت آن را نخورده به راه افتاد. و از شهر خارج شد و در راه به دو جوان بر خورد که خسته و گرسنه بودند. او نان و حلوا را به آن ها داد . 🔻آن دو حلوا را با خوشنودی از خواجه گرفتند و به محض خوردن مردند. خبر به حاکم شهر رسید. دستور داد خواجه را دستگیر کردند. هنگامی که از وی بازجویی کردند، و خواجه داستان را بازگو کرد زن را حاضر کردند. چون چشم زن به آن جنازه ها افتاد شیون سر داد و فریاد و فغان به راه انداخت. 🔻معلوم شد که آن دو جوان یکی فرزند و یکی برادر آن زن بودند. آن زن نیز از شدت تأثر و ناراحتی پس از دو روز مرد. 💎 امیرالمؤمنین حضرت علی علیه‌السلام : در روایتی زیبا می فرماید : کسی که چاه بکند تا برادر دینی او در آن بیفتد اول از همه خودش در آن می افتد" به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
‌ 🌸 بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم🌸 🚨مَثَل دنیا در کلام امام کاظم علیه السلامامام کاظم علیه السلام به هشام بن حَکَم فرمودند: یا هشام، مثلِ الدنیا مثلِ ماءِ البَحر کُلُما شَرِبَ مِنهُ العَطشانُ اِزدادَ عَطَشاً حَتّی یَقتُلَه... 🔹«ای هشام!! مثل دنیا مانند آب دریاست هرچه شخص تشنه از آن بنوشد تشنه تر میشود تا اینکه اورا بکشد.» !! دنیا بصورت زنی چشم آبی بر حضرت مسیح مجسم شد. پس حضرت به او فرمود: چند تا شوهر کرده ای؟؟ 🔸دنیا گفت : بسیار زیاد. آن حضرت پرسید : و همۀ آنان تو را طلاق دادند؟؟ او گفت: نه، بلکه همگیِ آنها را کشتم. حضرت فرمودند: پس وای بر شوهران باقی مانده ات!! چطور از پیشینیان خود عبرت نمی گیرند؟؟» 📕تحف العقول شیخ محمد حرانی ص23 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
11.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تهران ۵۰ سال پیش؛ «خدایا برف بس است» 🌨در روزهای سرد زمستانی بهمن سال ۱۳۵۰، بارش برف شروع شد. و تا حدود ۲‌هفته در سراسر مناطق شمالی و مرکزی و غربی ایران ادامه داشت و تهران نیز از این اتفاق مستثنی نبود. 🌨جالب‌ترین تیتر مربوط به روزنامه اطلاعات بود که تیتر زد: « به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌺🍂🌺🍂 📚 و مأمون رقّى نقل مى کند: روزى خدمت امام صادق علیه السلام بودم، سهل بن حسن خراسانى وارد شد، سلام کرده، نشست. آن گاه عرض کرد: یابن رسول الله، امامت حق شماست. زیرا شما خانواده رأفت و رحمتید، از چه رو براى گرفتن حق قیام نمى کنید، در حالى که یکصد هزار تن از پیروانتان با شمشیرهاى بران حاضرند در کنار شما با دشمنان بجنگند! 🔻امام عليه السلام فرمود: اى خراسانى ! بنشین تا حقیقت بر تو آشکار شود. سپس دستور دادند، تنور را آتش کند. بلافاصله آتش تنور افروخته شد، به طورى که شعله هاى آن، قسمت بالاى تنور را سفید کرد. به سهل فرمود : اى خراسانى ! برخیز و در میان این تنور بنشین ! خراسانى شروع به عذر خواهى کرد و گفت: 🔻یابن رسول الله ! مرا به آتش نسوزان و از این حقیر بگذر! امام فرمود: ناراحت نباش ! تو را بخشیدم . در همین هنگام، هارون مکى، در حالى که نعلین خود را به دست گرفته بود، با پاى برهنه وارد شد و سلام کرد. امام عليه السلام پاسخ سلام او را داد و فرمود: در تنور بنشین ! هارون نعلینش را انداخت و بى درنگ داخل تنور شد! 🔻امام با خراسانى شروع به صحبت کرد. و از اوضاع بازار و خصوصیات خراسان چنان سخن مى گفت که گویا سال هاى دراز در آنجا بوده اند. سپس از سهل خواستند تا ببیند وضع تنور چگونه است. سهل مى گوید، بر سر تنور که رسیدم، دیدم هارون در میان خرمن آتش دو زانو نشسته است. همین که مرا دید، از تنور بیرون آمد و به ما سلام کرد. 🔻امام به سهل فرمود: در خراسان چند نفر از اینان پیدا مى شود؟ عرض کرد: به خدا سوگند! یک نفر هم پیدا نمى شود. آن جناب نیز فرمودند: آرى ! به خدا سوگند! یک نفر هم پیدا نمى شود. اگر پنج نفر همدست و همداستان این مرد یافت مى شد، ما قیام مى کردیم. 📚 بحار، ج ۴۷، ص ۱۲۳ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
16.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم🌸 🤲 از حضرت امام صادق عليه السلام فرمودند: از اين دعا دست برندار و سه مرتبه در صبح و سه مرتبه در شب آن را بخوان. 🤲 «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ» «خداوندا! من را در آن پوششى كه از هر بلا و آفتى حفظ مى‏ كند و هر كسى را كه بخواهى در آن قرار مى ‏دهى، قرار بده». 📚الكافي، ج‏2، ص: 534 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📚حکایت و عابد را با هم می خوانیم.سلطان سلجوقی بر عابدی گوشه‌نشین و عزلت‌گزین وارد شد. حکیم سرگرم مطالعه بود. و سر بر نداشت و به ملکشاه تواضع نکرد، بدان سان که سلطان به خشم اندر شد و به او گفت : آیا تو نمی‌دانی من کیستم؟ من آن سلطان مقتدری هستم که فلان گردن‌کش را به خواری کشتم و فلان یاغی را به غل و زنجیر کشیدم و کشوری را به تصرف در آوردم. 🔻حکیم خندید و گفت: من نیرومندتر از تو هستم. زیرا من کسی را کشته‌ام که تو اسیر چنگال بی‌رحم او هستی. شاه با تحیر پرسید: او کیست؟ حکیم گفت: آن نفس است. من نفس خود را کشته‌ام 🔻و تو هنوز اسیر نفس اماره خود هستی و اگر اسیر نبودی از من نمی‌خواستی که پیش پای تو به خاک افتم و عبادت خدا بشکنم و ستایش کسی را کنم که چون من انسان است. شاه از شنیدن این سخن شرمنده شد و عذر خطای گذشته خود را خواست. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande