هدایت شده از داستانهای آموزنده
🍃✨⚡🍃✨⚡🍃✨
✍هرصبح دلخوش سلامی هستیم که جوابش واجب است.
🤚✨اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ،
🤚✨اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
🤚✨اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ،
🤚✨اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ .
🤚✨ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ،
🤚✨ اَلسَّلامُ عَِلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
✍میگویند پسری در خانه خیلی شلوغ کاری کرده بود.
همهی اوضاع را به هم ریخته بود.
وقتی پدر وارد شد، مادر شکایت او را به پدرش کرد.
پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت ،
🔻شلاق را برداشت.
پسر دید امروز اوضاع خیلی بیریخت است،
همهی درها هم بسته است، وقتی پدر شلاق را بالا برد،
پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد!
خودش را به سینهی پدر چسباند.
🔻شلاق هم در دست پدر شُل شد و افتاد.
شما هم هر وقت دیدید اوضاع بیریخت است ،
به سوی خدا فرار کنید. «وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله»
هر کجا " مُتِوَحّش " شُدید ، راه فرار به سوی خــــــداست...
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
📝#آستيننو_بخور_پلو
✍روزي ملا نصرالدين به يك مهماني رفت و لباس كهنه اي به تن داشت .
صاحبخانه با داد و فرياد او را از خانه بيرون كرد .
او به منزل رفت و از همسايه خود ، لباسي گرانبها به امانت گرفت و آنرا به تن كرد و دوباره به همان ميهماني رفت .
🔺اين بار صاحبخانه با روي خوش جلو آمد و به او خوش آمد گفت و او را در محلي خوب نشاند و برايش سفره اي از غذاهاي رنگين پهن كرد .
ملا از اين رفتار خنده اش گرفت و پيش خود فكرد كرد كه اين همه احترام بابت لباس نوي اوست .
آستين لباسش را كشيد و گفت :
آستين نو بخور پلو ، آستين نو بخور پلو .
🔺صاحبخانه كه از اين رفتار تعجب كرده بود از ملا پرسيد كه چكار مي كني .
ملا گفت :
من هماني هستم كه با لباسي كهنه به ميهماني تو آمدم و تو مرا راه ندادي و حال كه لباسي نو به تن كرده ام اينقدر احترام مي گذاري .
پس اين احترام بابت لباس من است نه بخاطر من . پس آستين نو بخور پلو ، آستين نو بخور پلو ..
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
هدایت شده از داستانهای آموزنده
❤️پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند.
«اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة»
🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح
🌹بردن نام حسین بن علی میچسبد
🌹اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌺🌸🌺🌸🌺🌸
📝حکایت
📌#کینهقلبودلرافاسدمیکند
✍روزی حکیمی به شاگردانش گفت:
فردا هر کدام یک کیسه بیاورید و در آن به تعداد آدمهایی که دوستشان ندارید و از آنان بدتان میآید پیاز قرار دهید.
روز بعد همه همین کار را انجام دادند و حکیم گفت :
هر جا که میروید این کیسه را با خود حمل کنید.
🔸شاگردان بعد از چند روز خسته شدند
و به حکیم شکایت بردند که :
پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است
و ما را اذیت میکند.
حکیم پاسخ زیبایی داد :
این شبیه وضعیتی است که شما کینه دیگران را در دل نگه دارید.
این کینه، قلب و دل شما را فاسد میکند و بیشتر از همه خودتان را اذیت خواهد کرد.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🔻#نصیحتحضرتمولانا :
در این عمری که میدانی
فقط چندی تو مهمانی!
به جان و دل تو عاشق باش
رفیقان را مراقب باش!
مراقب باش تو به آنی
دل موری نرنجانی…
که در آخر تو میمانی و
مشتی خاک که از آنی…!
دلا یاران سه قسمند گر بدانی
زبانی اند و نانی اند و جانی
به نانی نان بده از در برانش
محبت کن به یاران زبانی
ولیکن یار جانی را نگه دار
به پایش جان بده تا میتوانی...
#مولانا
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
📝#داستانضربالمثلها
🔻حتما تاحالا از ضرب المثل «#ماستمالیکردن» استفاده کردید !
اما میدونید از کجا اومده ؟
✍زمان عروسی محمدرضا شاه و فوزیه چون مقرر بود مهمانان مصری و همراهان عروس به وسیلۀ راهآهن جنوب تهران وارد شوند.
از طرف دربار و شهربانی دستور اکید صادر شده بود که دیوارهای تمام دهات طول راه و خانههای مجاور خط آهن را سفید کنند.
🔺در یکی از دهات چون گچ در دسترس نبود، بخشدار دستور میدهد که با کشک و ماست که در آن ده فراوان بود، دیوارها را سفید کنند.
برای همین مقدار زیادی ماست خریدند و دیوارها را ماستمالی کردند!
از آن روز ماستمالی کردن بمعنی :
«همآوردن سروتهکار به شکل ظاهری» رایج شد.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨حتما ببینید فوق العاده است و بینظیر
📚#دكترقمشهای :
✍میلیاردها انسان در جهان متولد شده اند.
اما هیچ یک اثر انگشت مشابه نداشته اند
اثر انگشت تو،
امضای خداوند است
که اتفاقی به دنیا نیامده ای
🔻و دعوت شده ای
تو منحصر به فردی مشابه یا بدل نداری
تو اصل اصل هستی و تکرار نشدنی
وقتی انتخاب شده بودن و منحصر به فرد بودنت را یاد آوری کنی ،
🔻دیگر خودت را با هیچکس مقایسه نمیکنی.
و احساس حقارت یا برتری که
حاصل مقایسه کردن است از وجودت محو میشود.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
✍روزی ناصرالدینشاه با امیرکبیر به مازندران می رفتند.
شاه در نزدیکی مقصد سر از پنجره کالسکه بیرون کرد و دریا را دید.
از کالسکهران پرسید، آن آب چیست؟
کالسکهران که چاپلوس محض بود،
🔻گفت : اعلیحضرت ؛
دریای مازندران است که خدمت شما مشرف شده است!!
ناصرالدینشاه سری از خوشحالی و تشکر تبسم تکان داد. و امیرکبیر سری از ناراحتی.
ناصرالدینشاه علت را پرسید.
امیرکبیر گفت :
🔻بدبخت شد ولایتی که والی و مسئول آن به جای شنیدن مشکلات و حرف انتقاد،
عاشق شنیدن این همه دروغ و چاپلوسی و تملق شد.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
✍مردی نزد جوانمردی آمد و گفت:
تبرکی ميخواهم، جامه ات را به من بده تا من نيز همچون تو از جوانمردی بهره ای ببرم.
جوانمرد گفت :
جامه ی مرا بهايی نيست.
اما سوالی دارم؟ مرد گفت: بپرس.
🔻جوانمرد گفت :
اگر مردی چادر بر سر کند زن می شود؟ مرد گفت: نه
جوانمرد گفت اگر زنی جامهی مردانه بپوشد مرد می شود؟
مرد گفت: نه
🔻جوانمرد گفت :
پس در پی آن نباش که جامه ای از جوانمردان را در بر کنی که اگر پوست جوانمرد را هم در بر کشی جوانمرد نخواهی شد.
زيرا جوانمردی به جان است نه به جامه.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
📝#حکایت
📚بانی
✍بهلول گروهى را ديد كه مسجدى مى سازند و ادعا مى كنند كه براى خداست.
او بر سنگى نوشت :
بانى اين مسجد بهلول است و آنرا شبانه بر در مسجد نصب كرد.
🔻روز بعد كه كارگران سنگ را ديدند،
به هارون الرشيد ماجرا را گفتند.
او بهلول را حاضر كرد و پرسيد :
چرا مسجدى را كه من مى سازم به نام خودت كرده اى؟
🔻بهلول گفت :
اگر تو مسجد را براى خدا مى سازى،
بگذار نام من بر آن باشد!
خدا كه مى داند بانى مسجد كيست،
او كه در پاداش دادن اشتباه نمى كند.
اگر براى خداست چه نام من باشد چه نام تو اين كه مهم نيست!!
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
هدایت شده از داستانهای آموزنده
❤️پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند.
«اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة»
🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح
🌹بردن نام حسین بن علی میچسبد
🌹اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️حتماً ببین
🍁 دیگه نگو بدبختم،
این چه زندگی هست که من دارم؟!
نگو هیچکس بدتر از من نیست
🙏استغفرالله ربی و اتوب الیه والحمد لِله ربالعالمین
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘 وضعیت سوریه و یمن، قبل از ظهور، از منظر روایات
💠 مرحوم علامه کورانی (تخصص در مهدویت داشتند)
✅ خداوند سوریه را از ما میگیرد ولی یمن را به ما میدهد .
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚 #هدیهامامحسینعلیهالسلام به میرزا تقی خان امیرکبیر
✍آیت الله اراکی فرمود :
شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟
با لبخند گفت خیر سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟
گفت : نه با تعجب پرسیدم پس راز این مقام چیست؟
🔺جواب داد هدیه مولایم حسین است!
گفتم چطور؟
با اشک گفت آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛
ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان!
۲ تا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه سلامالله علیها؟
🔺او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود!
از عطش حسین علیهالسلام حیا کردم ، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد.
آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین (ع ) آمد و گفت : به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی، آب ننوشیدی ؛
🔺این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم.
📌#عضوشوید؛👇👇👇
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🔹وقتی کاسپارف به یک شطرنج باز آماتور باخت.❗️
✍در احوالات کاسپارف استاد بزرگ شطرنج آمده : که در بازی شطرنج به یک آماتور باخت ، همه تعجب کردند و علت باخت را جویا شدند.
او اینگونه عنوان کرد، در بازی با او نمیدانستم که او یک آماتور است ، برای این، با هر حرکت او دنبال نقشه ای که در سر داشت میگشتم.
گاهی به خیال خود نقشهاش را خوانده و حرکت بعدی را پیش بینی میکردم.
🔻اما در کمال تعجب حرکت ساده دیگری میدیدم، تمرکز میکردم که شاید نقشه جدیدش را کشف کنم...
آنقدر در پی حرکتهای او بودم و دنبال رو مسیر او شدم، که مهرههای خودم را گم کردم، بعد که به سادگی مات شدم
فهمیدم حرکتهای او از سر مهارت داشتن نبود. او فقط مهرهها را حرکت میداد و من از لذت بازی غافل شدم.
🔻چون به دنبال نقشهای بودم که وجود نداشت، بازی را به این ترتیب باختم.!! اما درس بزرگ تری یاد گرفتم که ؛
تمام حرکتها از سر حیله نیست ، آنقدر فریب دیدهایم و نقشه کشیدهایم که صادقانه حرکت کردن را باور نداریم.
و دنبال نقشههایش میگردیم آنجاست که مسیر را گم میکنیم، میبازیم....
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
هدایت شده از داستانهای آموزنده
❤️پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند.
«اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة»
🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح
🌹بردن نام حسین بن علی میچسبد
🌹اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
📝#داستانکوتاه
⚡️عشق⚡️
💎فرمانروايي که مي کوشيد تا مرزهاي جنوبي کشورش را گسترش دهد، با مقاومتهاي سرداري محلي مواجه شد و
مزاحمتهاي سردار به حدي رسيد که خشم فرمانروا را برانگيخت. و بنابراين او تعداد زيادي سرباز را مامور دستگيري سردار کرد.
عاقبت سردار و همسرش به اسارت نيروهاي فرمانروا درآمدند و براي محاکمه و مجازات با پايتخت فرستاده شدند.
🔺فرمانروا با ديدن قيافه سردار جنگاور تحت تاثير قرار گرفت و از او پرسيد: اي سردار، اگر من از گناهت بگذرم و آزادت کنم، چه مي کني؟
سردار پاسخ داد :
اي فرمانروا، اگر از من بگذري به وطنم باز خواهم گشت و تا آخر عمر فرمانبردار تو خواهم بود.
🔺فرمانروا پرسيد : و اگر از جان همسرت در گذرم، آنگاه چه خواهي کرد؟
سردار گفت : آنوقت جانم را فدايت خواهم کرد!
فرمانروا از پاسخي که شنيد آنچنان تکان خورد که نه تنها سردار و همسرش را بخشيد بلکه او را به عنوان استاندار سرزمين جنوبي انتخاب کرد.
🔺سردار هنگام بازگشت از همسرش پرسيد : آيا ديدي سرسراي کاخ فرمانروا چقدر زيبا بود؟
دقت کردي صندلي فرمانروا از طلاي ناب ساخته شده بود؟
همسر سردار گفت :
راستش را بخواهي، من به هيچ چيزي توجه نکردم. سردار با تعجب پرسيد: پس حواست کجا بود؟
🔺همسرش در حالي که به چشمان سردار نگاه مي کرد به او گفت: تمام حواسم به تو بود.
به چهره مردي نگاه مي کردم که گفت حاضر است به خاطر من جانش را فدا کند!
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
💎داستان کوتاه💎
📝#توبهشعوانه
✍شعوانه نام زنی بود که آواز خوش و طرب انگیزی داشت، در بصره مجلس فسق و فجوری برپا نمی شد، جز آنکه وی در آن حضور داشت.
به تدریج از این راه ثروتی بر هم زده و کنیزکانی خریداری کرد که از آنان نیز برای همین منظور استفاده می نمود.
🔻روزی با جمعی از کنیزانش از کوچه ای می گذشت. در آن حال از خانه ای صدای خروش شنید.
یک از کنیزان را به درون آن خانه فرستاد و دستور داد تا از اندرون آن خانه خبری بیاورد.
کنیز وارد آن خانه شد ولی باز نگشت. کنیز دیگری را فرستاد تا او را از سبب آن خروش، آگاه سازد، ولی کنیز دوم نیز باز نگشت.
🔻سومی را فرستاد، او به اندرون خانه رفت و باز آمد و گفت: این، خروش گناهکاران و عاصیان است،
شعوانه با شنیدن این سخن به درون خانه رفت. واعظی را دید بر منبری نشسته و جمعی پیرامونش حلقه زده اند.
آن واعظ آنان را موعظه می نمود و از عذاب خدا و آتش دوزخ بیم می داد و آنان همه به حال خویشتن گریه می کردند.
🔻هنگامی که شعوانه به مجلس وارد شد، آن واعظ در حال خواندن این آیات (که درباره تکذیب کنندگان روز قیامت است) بود:
«بَلۡ كَذَّبُواْ بِٱلسَّاعَةِۖ وَأَعۡتَدۡنَا لِمَن كَذَّبَ بِٱلسَّاعَةِ سَعِيرًا
إِذَا رَأَتۡهُم مِّن مَّكَانِۭ بَعِيدࣲ سَمِعُواْ لَهَا تَغَيُّظࣰا وَزَفِيرࣰا
وَإِذَآ أُلۡقُواْ مِنۡهَا مَكَانࣰا ضَيِّقࣰا مُّقَرَّنِينَ دَعَوۡاْ هُنَالِكَ ثُبُورࣰا
لَّا تَدۡعُواْ ٱلۡيَوۡمَ ثُبُورࣰا وَٰحِدࣰا وَٱدۡعُواْ ثُبُورࣰا كَثِيرࣰا
🔻بلکه آنان قیامت را تکذیب کرده اند و ما برای کسی که قیامت را تکذیب کند.
آتشی شعله ور و سوزان فراهم کرده ایم. هنگامی که این آتش آنان را از مکانی دور ببیند صدای وحشتناک و خشم آلودش را که با نفس زدن شدید همراه است می شنوند،
و هنگامی که در جای تنگ و محدودی از آن افکنده شوند در حالی که در غل و زنجیرند فریاد واویلای آنان بلند می شود.
🔻به آنان گفته می شود : امروز یک بار واویلا نگویید بلکه بسیار واویلا بگویید.»
شعوانه چون این آیات را شنید، دگرگون شد. رو به واعظ نمود و گفت : اگر من توبه کنم، خدا مرا می آمرزد؟
واعظ گفت : آری! اگر توبه کنی خدا تو را می آمرزد، اگر چه گناهت همانند گناه شعوانه باشد.
🔻شعوانه گفت : ای شیخ! شعوانه من هستم که دیگر گناه نخواهم کرد. واعظ بار دیگر او را تشویق به توبه نموده و به کرم و عفو خدا امیدوار ساخت.
شعوانه از آن مجلس بیرون رفت و بندگان و کنیزانش را آزاد کرد و سخت مشغول عبادت گردید تا بدان حد که جسمش لاغر وضعیف شد.
و کارش به جایی رسید که زاهدان و عابدان در مجلس وعظ او حاضر می شدند.
🔻وی در حال موعظه بسیار می گریست و حاضران نیز به همراه او می گریستند. روزی به او گفتند:
می ترسیم از شدت و کثرت گریه نابینا شوی! شعوانه در پاسخ گفت :
کور شدن در دنیا بهتر از کوری در روز قیامت است.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🔴#فضيلتميهمان_بر_ميزبان
✍محمّد بن قيس حكايت كند:
روزى در محضر مبارك امام جعفر صادق عليه السلام نام گروهى از مسلمانان به ميان آمد و من گفتم :
سوگند به خدا، من شب ها شام نمى خورم ، مگر آن كه دو يا سه نفر از اين افراد با من باشند؛ و من آن ها را دعوت مى كنم و مى آيند در منزل ما غذا مى خورند.
🔺امام صادق عليه السلام به من خطاب كرد و فرمود :
فضيلت آن ها بر تو بيشتر از فضيلتى است ، كه تو بر آنها دارى .
اظهار داشتم :
فدايت شوم ، چنين چيزى چطور ممكن است ؟!
🔺در حالى كه من و خانواده ام خدمتگذار و ميزبان آن ها هستيم ؛ و من از مال خودم به آن ها غذا مى دهم ؛ و پذيرائى و انفاق مى نمايم !!
حضرت صادق عليه السلام فرمود :
چون هنگامى كه آن ها بر تو وارد مى شوند،
🔺از جانب خداوند همراه با رزق و روزىِ فراوان، ميهمان تو مى گردند و زمانى كه خواستند بيرون بروند، براى تو رحمت و آمرزش به جا خواهند گذاشت .
📚محجّة البيضاء: ج 3، ص 33.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌸#امامعلىعليهالسلام:
✍زبان تو، از تو همان مى خواهد كه بدان عادتش داده اى و نفست از تو همان تقاضا مى كند كه بدان خو گرفته اى.
📚غررالحكم حدیث 7634
🚨امام على عليه السلام :
زبانت را به نكو گويى عادت ده، تا از سرزنش ايمن مانى.
📚غرر الحكم حدیث 6233
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
✍در روزگاران گذشته اهالى بلخ ، در اثر ندادن ماليات ، مورد غضب خليفه وقت فرار گرفتند و خليفه تصميم گرفت آنان را مجازات نمايد.
از اين رو فرماندارى جديد، به شهر بلخ منصوب كرد و دستور داد :
هرگونه كه شده از مردم ماليات بستاند و در اين راه از هيچ ظلم و زورى فروگذار نكند.
🔻فرماندار جديد به همراه خانواده اش به بلخ رفت و دستور خليفه را براى مردم بيان كرد.
مردم كه وضع را چنين ديدند به فكر چاره افتادند و تصميم گرفتند ماجرا را، با همسر فرماندار جديد كه، زنى نيكوكار و با ايمان بود، در ميان بگذارند.
همسر فرماندار بلخ كه، مردم تهيدست و پابرهنه بلخ را مشاهده كرد و سخنان شان را شنيد.
🔻بسيار متأثر گشت و پيراهن گرانبهايش كه به جواهرات آراسته بود و در برخى عروسى ها مى پوشيد و قيمتش خيلى بيشتر از ماليات مى شد، به شوهرش داد و گفت :
اين پيراهن را به جاى ماليات مردم بلخ ، نزد خليفه بفرست .
خليفه ، چون پيراهن را مشاهده كرد و ماجرا را شنيد از نيكوكارى زن ، بسيار خوشش آمد.
🔻از اين رو پيراهن را به زن برگرداند و دستور داد تا هيچ مالياتى از مردم بلخ گرفته نشود.
مدتى بعد، فرماندار، پيراهن را به زن خود برگردانيد، و گفت : كه خليفه خيرخواهى تو را تحسين كرده است .
زن از شوهر پرسيد :
آيا خليفه پيراهن مرا ديد؟
شوهر پاسخ داد: بلى .
🔻زن گفت : چون بر پيراهن من، نامحرمى نظر كرده است ، ديگر آن را نمى پوشم و بهايش را اختصاص به ساختن يك مسجد مى دهم .
پيراهن ، فروخته شد و با دو سوم پولش مسجدى بنا شد.
يك سوم پول را هم در يكى از ستونهاى مسجد پنهان كردند تا هر وقت مسجد احتياج داشت آن را به مصرف برسانند.
📚منبع : فضيلت زنان ، دكتر رجبعلى مظلومى ، ص 41-40.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🔻#شماگوسفندنباشید‼️
✍به سید جمال الدین اسدآبادی اندیشمند بزرگ گفتند:
استعمارگران همانند گرگ هستند!
🔻جمال الدین گفت:
اگر شما گوسفند نباشید
آنان نمی توانند گرگ باشند!
🔻چشم انسان کور باشد
بهتر از این است که بینش و
طرز تفکر او کور باشد!
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
✍فرزند آیتالله فاطمینیا نقل میکند:
روزی با پدر میخواستيم برويم به یک مجلس مهم؛ وقتی آمدند بيرون خانه، ديدم بدون عبا هستند...!
گفتم عبايتان کجاست؟
گفتند مادرتان خوابيده و عبا را رويشان کشیدهام؛
گفتم بدون عبا رفتن آبروريزی است...
🔻جواب دادند :
اگر آبروی من در گروی اين عباست و اين عبا هم به بهای از خواب پريدن مادرتان است؛
نه آن عبا را میخواهم نه آن آبرو را...!
🚨در خانهای که آدمها یکدیگر را دوست ندارند؛
بچهها نمیتوانند بزرگ شوند.
شاید قد بکشند؛
اما بال و پر نخواهند گرفت...!
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈#پیشنهاددانلود
✍#علامه_کورانی (رضوان الله علیه)
😳در زمان ظهور امام زمان (عج)
چه اتفاقاتی در ایران رخ می دهد⁉️
چندین سال قبل ، ایشان(علامه کورانی )فرموده ما طبق روایات، سوریه را از دست خواهیم داد و این از علائم ظهور است.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande