eitaa logo
داستانهای آموزنده
15.4هزار دنبال‌کننده
432 عکس
139 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🌾💐🌾💐🌾💐 ✏️ ✍در قدیم مردم عادت داشتند كه با سوزن بر پُشت و بازو و دست خود نقش‌هايی را رسم كنن، يا نامی بنويسند، يا شكل انسان و حيوانی بكشند. كسانی كه در اين كار مهارت داشتند ناميده می شدند. دلاك ، مركب را با سوزن در زير پوست بدن وارد مي‌كرد و تصويری می كشيد كه هميشه روی تن می ‌ماند. 🔸روزی شخصی که می خواست پهلوان به نظر آید پیش دلاك رفت و گفت بر شانه‌ام عكس يك شير را رسم كن. پهلوان روی زمين دراز كشيد و دلاك سوزن را برداشت و شروع به نقش زدن كرد. اولين سوزن را كه در شانه پهلوان فرو كرد. 🔹پهلوان از درد داد كشيد و گفت: آی ! مرا كشتی. دلاك گفت: خودت خواسته‌ای، بايد تحمل كنی، پهلوان پرسيد : چه تصويری نقش می ‌كنی؟ دلاك گفت: تو خودت خواستی كه نقش شير رسم كنم. پهلوان گفت از كدام اندام شير آغاز كردی؟ 🔸دلاك گفت : از دُم شير. پهلوان گفت : نفسم از درد بند آمد، دُم لازم نيست. دلاك دوباره سوزن را فرو برد پهلوان فرياد زد. كدام اندام را می كشی؟ دلاك گفت: اين گوش شير است. پهلوان گفت: اين شير گوش لازم ندارد، عضو ديگری را نقش بزن. 🔹باز دلاك سوزن در شانه پهلوان فرو كرد، پهلوان فغان برآورد و گفت: اين كدام عضو شير است؟ دلاك گفت: شكم شير است. پهلوان گفت: "اين شير سير است. عكس شير هميشه سير است. شكم لازم ندارد. دلاك عصبانی شد، و سوزن را بر زمين زد و گفت : 🔸در كجای جهان كسی شير بی سر و دم و شكم ديده؟ خدا هرگز چنين شيری نيافريده است. خیره شد دلاک و پس حیران بماند تا بدیر انگشت در دندان بماند بر زمین زد سوزن از خشم اوستاد گفت در عالم کسی را این فتاد شیر بی‌دم و سر و اشکم کی دید این‌چنین شیری خدا خود نافرید به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📚ریشه ضرب المثل و از کجاست؟در زمان "نادرشاه" یکی از استانداران او به مردم خیلی ظلم میکرد و مالیات های فراوان از آن ها می‌گرفت. مردم به تنگ آمده و شکایت او را نزد نادر بردند. نادر پیغامی برای استاندار فرستاد ولی او همچنان به ظلم خود ادامه می‌داد. وقتی خبر به نادر رسید، همه استانداران را به مرکز خواند. 🔸دستور داد استاندار ظالم را قطعه قطعه کنند و از او آشی تهیه کنند! بعد آش را در کاسه ریختند و به هر استاندار یک کاسه دادند و نادر به آنها گفت‌ : هر کس به مردم ظلم و تعدی کند، همین آش است و همین کاسه. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🔸 🔹معنی ضرب المثل شمشیر از رو بستن چیست؟این عبارت کنایه از مبارزه آشکار است نه پنهانی. وقتی می گویند فلانی شمشیر را از رو بسته است. یعنی اهل حیله و فریب نیست که شمشیر پنهان داشته باشد و از پشت خنجر بزند بلکه آشکارا مبارزه می کند. 🔸عیاران و جوانمردان به خاطر این که تشکیلات محرمانه داشتند و به ظاهر کسی آن ها را نمی شناخت. در زمان انجام مأموریت شمشیر را از رو نمی بستند بلکه کمربند چرمی را در زیر لباس به کمرشان می بستند و شمشیر را به حلقه کمربند آویزان می کردند. 🔹طوری که معلوم نشود سلاحی دارند و احیاناً شناخته شوند اما بعد ها که تشکیلات عیاری رونق پیدا کرد، هرگاه که دشمن را ضعیف و ناتوان تشخیص می دادند و مبارزه پنهانی را ضروری نمی دیدند. بدون هیچ ترسی شمشیر را از رو می بستند و دشمن را از پای درمی آوردند. 🔸این عبارت رفته رفته به مرور زمان، به صورت ضرب المثل درآمد و در موارد مبارزات علنی و آشکار و به منظور تحقیر طرف مقابل مورد استفاده قرار گرفت. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📚گروهی در حال عبور از غار تاریکی بودند که سنگهایی را زیر پایشان احساس کردند. بزرگشان گفت : اینها سنگ حسرتند. هر کس بردارد حسرت می خورد،هر کس هم برندارد باز هم حسرت می خورد. 🔸برخی گفتند پس چرا بارمان را سنگین کنیم؟ برخی هم گفتند ضرر که ندارد مقداری را برای سوغاتی بر می داریم. وقتی از غار بیرون آمدند فهمیدند که غار پر بوده از سنگهای قیمتی. آنهایی که برنداشته بودند حسرت خوردند و بقیه هم حسرت خوردند که چرا کم برداشتند. 🚨. 🔹در قیامت"یوم الحسرت"هم اگر اعمال صالحی نداشته باشیم حسرت می خوریم و اگر داشته باشیم باز هم حسرت میخوریم که چرا کم. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📝 و نمی دانم نام آیت الله شفتی را شنیده اید یا خیر؟ اما داستان جالب و آموزنده ای است. یکی ازعلمای ربانی قرن دوازدهم مرحوم سید محمد باقر شفتی رشتی معروف به حجه الاسلام شفتی است که ازمجتهدین برازنده و پرهیزکار بود، 🔹او به سال 1175 ه-ق درجرزه طارم گیلان دیده به جهان گشود و به سال 1260در سن 85 سالگی در اصفهان از دنیا رفت و مرقد شریفش درکنار مسجد سید اصفهان، معروف و مزار علاقمندان است. وی در مورد نتیجه ترحم، و فراز و نشیب زندگی خود، حکایتی شیرین دارد که در اینجا می آوریم: 🔸حجه السلام شفتی در ایام تحصیل خود در نجف و اصفهان به قدری فقیر بود که غالبا لباس او از زیادی وصله به رنگهای مختلف جلوه می کرد. گاهی از شدت گرسنگی و ضعف غش می کرد، ولی فقر خود را کتمان می نمود و به کسی نمی گفت. روزی درمدرسه علمیه اصفهان، پول نماز وحشتی بین طلاب تقسیم می کردند، وجه مختصری از این ناحیه به او رسید. 🔹چون مدتی بود گوشت نخورده بود، به بازار رفت و با آن پول جگر گوسفندی را خرید و به مدرسه بازگشت. در مسیر راه ناگاه در کنار کوچه ای چشمش به سگی افتاد که بچه های او به روی سینه او افتاده و شیر می خوردند، ولی از سگ بیش ازمشتی استخوان باقی نمانده بود و از ضعف، قدرت حرکت نداشت. 🔸حجه الاسلام به خود خطاب کرده و گفت : اگر از روی انصاف داوری کنی، این سگ برای خوردن جگر از تو سزاوارتر است. زیرا هم خودش و هم بچه هایش گرسنه اند، از این رو جگر را قطعه قطعه کرد و جلو آن سگ انداخت. خود حجه السلام شفتی نقل می کند: وقتی که پاره های جگر را نزد سگ انداختم گویی او را طوری یافتم که سر به آسمان بلند کرد و صدائی نمود، من دریافتم که او درحق من دعا می کند. 🔹از این جریان چندان نگذشت که یکی از بزرگان، از زادگاه خودم شفت مبلغ دویست تومان برای من فرستاد و پیام داد. که من راضی نیستم از عین این پول مصرف کنی، بلکه آن را نزد تاجری بگذار تا با آن تجارت کند و از سود تجارت، از او بگیر و مصرف کن. من به همین سفارش عمل کردم، به قدری وضع مالی من خوب شد که از سود تجارتی آن پول، مبلغ هنگفتی بدستم آمد . 🔸و با آن حدود هزار دکان و کاروانسرا خریدم و یک روستا را در اطراف محلمان بنام گروند به طور دربست خریداری نمودم، که اجاره کشاورزی آن هرسال نهصد خروار برنج می شد، دارای اهل و فرزندان شدم و قریب صد نفر از در خانه من نان می خوردند، تمام این ثروت و مکنت بر اثر ترحمی بودکه من به آن سگ گرسنه نمودم، واو را برخودم ترجیح دادم. 📚منبع : اقتباس از کتاب صدویک حکایت ص ۱۵۸ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📝!👇 ✍آسیابانی پیر در دهی دور افتاده زندگی می کرد. هرکسی گندمی را نزد او برای آرد کردن می برد، علاوه بر دستمزد، پیمانه ای از آن را برای خود برمی داشت ، مردم ده با اینکه دزدی آشکار وی را می دیدند ، چون در آن حوالی آسیاب دیگری نبود چاره ای نداشتند و فقط نفرینش می کردند. 🔸پس از چند سال آسیابان پیر مُرد و آسیاب به پسرانش رسید. شبی پیرمرد به خواب پسران آمد و گفت: چاره ای بیاندیشید که به سبب دزدی گندم های مردم از نفرین آنها در عذابم... پسران هر یک راهکار ارائه نمود. پسر کوچکتر پیشنهاد داد زین پس با مردم منصفانه رفتار کرده و تنها دستمزد می گیریم. پسر بزرگتر گفت : 🔹اگر ما چنین کنیم ، مردم چون انصاف ما را ببینند پدر را بیشتر لعن کنند که او بی انصاف بود. بهتر است هر کسی گندم برای آسیاب آورد دو پیمانه از او برداریم. با اینکار مردم به پدر درود می فرستند. و میگویند، خدا آسیابان پیر را بیامرزد او با انصاف تر از پسرانش بود. 🔸چنین کردند و همان شد که پسر بزرگتر گفته بود. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ✍ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺯﺍﻫﺪﻯ ﺩﺭ ﺑﺼﺮﻩ ﺑﻴﻤﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻣﺮﮒ ﺭﺳﻴﺪ، ﺧﻮﻳﺸﺎﻧﺶ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﮔﺮﺩ ﻭﻯ ﺩﺭ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﺴﺘﻨﺪ. ﮔﻔﺖ: ﻣﺮﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﺎﻧﻴﺪ. ﻭﻯ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﺎﻧﻴﺪﻧﺪ. 🔸ﺭﻭ ﺳﻮﻯ ﭘﺪﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﻯ ﭘﺪﺭ! ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻰ؟ ﮔﻔﺖ: ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻧﮕﺮﻳﻢ ﻛﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﻯ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺑﻤﻴﺮﺩ ﻭ پشتم ﺑﺸﻜﻨﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻰ؟ 🔹ﮔﻔﺖ : ﺍﻣﻴﺪ ﻣﻰ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺩﺭ ﭘﻴﺮﻯ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﻦ ﻛﻨﻰ ﻭ ﺩﺭ ﺑﻴﻤﺎﺭﻯ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﺎﻟﻴﻦ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻰ. ﺭﻭﻯ ﺳﻮﻯ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺷﻤﺎ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻴﺪ؟ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺯﻳﺮﺍ ﻛﻪ ﻳﺘﻴﻢ ﺷﺪﻳﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺫﻟﻴﻞ ﮔﺸﺘﻴﻢ. 🔸ﺭﻭ ﺳﻮﻯ ﻋﻴﺎﻝ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻰ؟ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ نگه ﺩﺍﺭﻡ ﺍﻳﻦ ﻳﺘﻴﻤﺎﻥ ﺭﺍ؟ ﮔﻔﺖ : ﺁﻩ! ﺁﻩ! ﺷﻤﺎ ﻫﻤﻪ، ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻴﺪ، ﻫﻴﭽﻜﺪﺍﻡ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻦ ﻧﻤﻰ ﮔﺮﻳﻴﺪ ﻛﻪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﭼِﺸَﻢ ﺗﻠﺨﻰ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﻭ ﭼﻪ ﮔﻮﻳﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻭ ﻛﺮﺩﺍﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ؟ 🔹ﺍﻳﻦ ﺑﮕﻔﺖ ﻭ ﺑﺨﺮﻭﺷﻴﺪ ﻭ ﺟﺎﻥ ﺑﻪ ﺣﻖ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻛﺮﺩ." به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 🔸 🔹افسار شتر بر دم خر بستن!نقل است ساربانی در آخر عمر خود، شترش را صدا می‎زند و به دلیل اذیت و آزاری که بر شترش روا داشته از شتر حلالیت می‌طلبد. یکایک آزار و اذیت‎هایی که بر شتر بیچاره روا داشته را نام می‎برد. از جمله؛ زدن شتر با تازیانه، آب ندادن، غدا ندادن، بار اضافه زدن و... 🔸همه را بر می‎شمرد و می‎پرسد آیا با این وجود مرا حلال می‎کنی؟ شتر در جواب می‎گوید همه اینها را که گفتی حلال می‎کنم، اما یک‎بار با من کاری کردی که هرگز نمی‎توانم از تو درگذرم و تو را ببخشم. ساربان پرسید آن چه کاری بود؟ شتر جواب داد یک بار افسار مرا به دُم یک خر بستی. 🔹من اگر تو را بخاطر همه آزارها و اذیت‎ها ببخشم بخاطر این تحقیر هرگز تو را نخواهم بخشید! ضرب‎المثل معروف افسار شتر بر دم خر بستن اشاره به سپردن عنان کار به افراد نالایق است. اینکه افرادی بدون داشتن تخصص، تحصیلات، تجربه، شایستگی و شرایط متصدی پست و مقامی شوند. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨عواقب وحشتناک نیش زبان... 🎙استاد قرائتی کاشانی به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 📚 امام جعفر صادق صلوات الله علیه حكایت می‌فرماید: روزى امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام به غلام خود، قنبر دستور داد تا بر شخصى كه محكوم به حدّ شلاّق بود، هشتاد ضربه شلاّق بزند. و چون قنبر ناراحت و عصبانى بود؛ سه شلاّق، بیشتر از هشتاد ضربه بر او وارد ساخت. 🔸حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام شلاّق را از دست قنبر گرفت و سه ضربه شلاّق بر او زد. شایان ذکر است حضرت علی علیه السلام بسیار زیاد به رعایت حقوق دیگران توجه داشتند. و در این امر به این که فرد خطاکار از نزدیکان و اصحابم هست نگاه نمی‌کردند. 🔹هر کس برخلاف عدالت عمل می‌کرد باید مجازات می‌شد و هر کس که حقی را پایمال می‌نمود باید تقاص پس می‌داد. پس این عمل عین عدالت و مهربانی امیرالمومنین بود . 📚تهذيب الا حكام: ج 10، ص 27، ح 11. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📚! 🔹یکی از فرزندان شیخ رجبعلی خیاط می‌گوید: روزی مرحوم مرشد چلوییه معروف، خدمت جناب شیخ رسید و از کسادی بازارش گله کرد و گفت : داداش! این چه وضعی است که ما گرفتار آن شدیم؟ قبلا وضع ما خیلی خوب بود، روزی سه چهار دیگ چلو میفروختیم و مشتری‌ها فراوان بودند، 🔸اما یک ‌باره اوضاع زیر و رو شده مشتری‌ها یکی یکی پس رفتند، کارها از سکه افتاده، و اکنون روزی یک دیگ هم مصرف نمی‌شود...! شیخ تأملی کرد و فرمود: « تقصیر خودت است که مشتری‌ها را رد می‌کنی »! 🔹مرشد گفت : من کسی را رد نکردم، حتی از بچه‌ها هم پذیرایی میکنم و نصف کباب به آنها می‌دهم. شیخ فرمود: آن سید چه کسی بود که سه روز غذای نسیه خورده بود؛ بار آخر او را هل دادی و با تحقیر از در مغازه بیرون کردی؟! گرفتار همان کار هستی! 🔸مرشد سراسیمه از نزد شیخ بیرون آمد و شتابان در پی آن سید راه افتاد، او را یافت و از او پوزش خواست. و پس از آن تابلویی بر در مغازه‌اش نصب کرد و روی آن نوشت: نسیه داده می‌شود، حتی به شما، وجه دستی به اندازه وسعمان پرداخت می‌شود. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ✍گدایی به قصد دریافت چیزی درب خانه ای را کوبید. صاحب خانه فریاد براورد: کیست؟ گدا پاسخ داد: فقیری عاجز و بینوا. صاحبخانه سر براورد و پرسید: 🔸چه می خواهی؟ گدا گفت: فقیر چه خواهد؟ هر چه مرحمت کنی. صاحب خانه گفت: مرا جود و بخشش چون حاتم طائی است. 🔹چه کنم که این بالا گرفتارم ودرهم و دینار در سرای پایین و اکنون مرا به آن دسترسی نیست. گدا آهی سرد برکشید، از بخت بد خویش نالید و سر در راه نهاد. مدتی بعد از قضا دوباره گدا را به همان خانه کار افتاد. 🔸دق الباب کرد. صاحب خانه فریاد براورد: کیست؟ گدا پاسخ داد: فقیری عاجز و بینوا. صاحبخانه سر براورد و پرسید : چه می خواهی؟ گدا گفت: فقیر چه خواهد؟ هر چه مرحمت کنی. 🔹صاحب خانه گفت : مرا جود و کرم بیش از حاتم طائی است. چه کنم که اکنون این پایین گرفتارم ودرهم و دینار در سرای بالا و فی الحال مرا به آن دسترسی نیست. 🔸گدا پوزخندی زد و گفت : ما هم پائینت را دیده ایم و هم بالایت را. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️وقتی زنت میخواد کمکت کنه😂😁 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 🔸داستان‌ ضرب‌المثل‌ها 📝شغالی از روستایی رانده شده بود. در معدن گوگرد خود را به رنگ زرد درآورد و دوباره به آن روستا برگشت. این بار هرکه او را در روستا می‌دید این طور می‌پنداشت که سگ زردی است که ولگرد است و بی‌آزار. 🔸بارش باران راز شغال را بر ملا کرد، رنگ زردش را پاک کرد و دوباره شد همان شغال گذشته. مردم ده که او را برادر شغال می‌نامیدند. با دیدن این اتفاق دریافتند که این سگ زرد نه برادر شغال، که خود شغال است. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
قابل توجه باهوشا:چوپانی یک گرگ و یک گوسفند و مقداری علف دارد. و میخواهد از پلی بگذرد که این پل ظرفیت تحمل دو چیز را دارد. چگونه این چوپان گرگ و گوسفند و علف را به آن طرف پل ببرد بدون اینکه هیچ کدام شان خورده شوند؟ 👈جواب معما👇👇 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📝چوپانی یک گرگ و یک گوسفند و مقداری علف دارد. و میخواهد از پلی بگذرد که این پل ظرفیت تحمل دو چیز را دارد. چگونه این چوپان گرگ و گوسفند و علف را به آن طرف پل ببرد بدون اینکه هیچ کدام شان خورده شوند؟ :ابتدا گوسفند را به آنطرف می برد و برمی گردد علف را به آنطرف میبرد و گوسفند را بر می گرداند و همان موقع گرگ را به آنطرف می برد و سپس بر می گردد و گوسفند را هم با خود می برد. در اینصورت هیچکدام طعمه دیگری نمی شوند. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌺🍃🌺🍃🌺 ⚠️ آقای قاضی به شاگردان خود دستور می دادند این دعا را در قنوت نماز هایشان بخوانند : اَللّهُمَّ ارْزُقُنی حُبَّکَ وَ حُبَّ ما تُحِبُّه، وَ حُبَّ مَن یُحِبُّک، وَالْعَمَلَ الَْذی یُبَلِْغُنی إلی حُبِّک وَاجْعَلْ حُبَّکَ اَحَبَّ الْاَشْیاءِ إلَی.َّ ✨ 👌خداوندا روزی من فرما : 🔹 را و محبت هر کسی را که تو دوستش داری. 🔸و محبت هر کس که تو را دوست دارد. 🔹و کارهایی که مرا به می رساند. و محبت خودت را محبوب ترین چیزها در نزد من قرار بده. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📚در روزی روزگاری، جوانی که سر و وضع فقیرانه ای داشت، به خانه پیامبر(ص) رفت... از قضا مرد ثروتمندی هم آنجا بود مرد فقیر کنار مرد ثروتمند نشست. ثروتمند وقتی دید جوان فقیر کنارش نشسته، لباسش را جمع کرد. 🔹جوان از کار آن مرد ناراحت شد اما به روی خودش نیاورد، سوال خودش را پرسید و از آنجا رفت. بعد از رفتن جوان، پیامبر اکرم (ص) از مرد ثروتمند پرسیدند : چه چیزی باعث شد تو آن کار را انجام دهی؟ 🔸آیا ترسیدی از فقر او چیزی به تو برسد یا از ثروت تو به او؟؟ مرد ثروتمند کمی فکر کرد و با شرمندگی گفت : قبول دارم رفتارم زشت بود اکنون برای جبران کارم حاضرم نصف اموالم را به او بدهم. حضرت کسی را فرستادند تا جوان فقیر را پیدا کند و به خانه بیاورد. 🔸جوان آمد و حضرت ماجرا را برایش تعریف کردند و پرسیدند : آیا این مال را از او قبول می کنی؟ جوان پاسخ داد : خیر! حضرت پرسیدند : چرا؟ جوان گفت : 🔹میترسم اگر آن بخشش را قبول کنم روزی به تکبری که او دچار شده دچار شوم، و دل کسی را بشکنم که حتی با بخشش نیمی از اموالم هم نتوانم آن را جبران کنم. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 ✍عارفی سی سال، مرتب ذکر می گفت: استغفر الله! مریدی به او گفت : چرا این همه استغفار می کنی؟ ما که از تو گناهی ندیدیم! 🔸جواب داد : سی سال استغفار من به خاطر یک الحمداللهِ نابجاست! روزی خبر آوردند؛ بازار بصره آتش گرفته، پرسیدم : حجره ی من چه؟ گفتند : حُجره ی شما نسوخته؛ 🔸گفتم : الحمدلله... معنی آن این بود که مال من نسوزد، مال مردم ارتباطی به من ندارد! آن الحمدلله از روی خود خواهی بود نه خدا خواهی!!! 🚨چقدر از این الحمدلله ها گفتیم و فکر کردیم که شاکر هستیم!؟ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 🌿 پیامبر گرامی جهانیان، صلی الله علیه و آله و سلّم: هر كس خريد و فروش مى كند، بايد از پنج خصلت دور باشد وگرنه، هرگز نبايد بفروشد و بخرد :رباخوارى ❷ سوگندخوردن ❸ عيب‌پوشى ❹ بازارگرمى به هنگام فروش و ❺ بر سرِ مال زدن به هنگام خريد 📚 الكافی ج ۵ ص ۱۵۰ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 🔸به بهلول گفتند. تقـوا را توصیف کن گفت : اگر در زمینی که پُر از خار و خاشاک بود مجـبور به گذر شوید چه میکنید؟ گفتند : پیوسته مواظب‌ هستیم و با احتـیاط راه می رویم تا خود را حفـظ کنیم... 🔸بهـلول گفت : در دنیا نیز چنین کنید. تقوا همین است از گـناهان کوچک و بزرگ پرهیز کنید و هــــیچ گناهی را کوچک مشمارید. کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شـده اند به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🔴 را به دست کسی سپردناین ضرب‌المثل را هنگامی به کار می‌برند که بخواهند اعتماد و اطمینان کامل را به کسی نشان بدهند و به او اختیار کامل برای انجام کاری را بدهند. ریش در گذشته در میان عوام دارای اهمیت و حرمت بسیار زیادی بوده است. 🔸در میان ایرانیان برای صاحب ریش هیچ بلا و مصیبتی بالاتر از این نبوده است که کسی از روی دشمنی یا در مقام تنبیه به زور ریش او را بتراشد. از این رو دادن ریش و قیچی به دست آرایشگر و سلمانی نشانه‌ی : اعتماد و اطمینان کاملی بود که مردان به آرایشگر نشان می‌دادند که ریش آنان را نه از بیخ و بن، بلکه در حد آرایش کوتاه کند. 🔹بعد‌ها نیز مردم این اصطلاح را در معنی مجازی برای نشان دادن اعتماد و اطمینان به کسی و او برای انجام کاری به کار بردند. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🚨حضرت زهرا (سلام الله علیها) فرمودند: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بر من وارد شد در وقتی که رختخواب خود را پهن کرده بودم و میخواستم بخوابم. فرمود: ای فاطمه! مخواب مگر چهار عمل به جا آوری.ختم قرآن کنی.پیغمبران را شفیع خود قرار دهی. مؤمنین را از خود، خشنود گردانی.حج عمره انجام دهی. 🔹این را فرمود و داخل نماز شد. من توقف کردم تانماز خود را تمام کرد. آنگاه گفتم : یا رسول الله! به چهار چیز امر فرمودی که من قدرت آن را ندارم در این وقت (كم) انجام دهم. آن حضرت تبسم کرد و فرمود:هرگاه سوره ی توحید را سه مرتبه بخوانی گویا ختم قرآن کرده ای.هرگاه صلوات بر من و پیامبران قبل از من بفرستی، ماشفیعان تو در روز قیامت خواهیم بود.هرگاه استغفار برای مؤمنین کنی، پس تمامی ایشان از تو خشنود شوند.هرگاه بگویی : «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر» پس حج عمره کرده ای. 📚خلاصه اذکار ـ مفاتیح الجنان ص961 ‌‎‌‌‌به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande