eitaa logo
داستانهای آموزنده
15.7هزار دنبال‌کننده
445 عکس
145 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
در سال ۱۹۳۷ در انگلستان یک مسابقه فوتبال بین تیم های چلسی و چارلتون بعلت آلودگی بی حد هوا در دقیقه ۶۰ متوقف شد. اما "سام بارترام" دروازه بان چارلتون ۱۵ دقیقه پس از توقف بازی همچنان درون دروازه بود! 🔸بعلت سر و صدای زیاد پشت دروازه اش سوت داور را نشنیده بود. او با دست هایی گشاده با حواس جمع در دروازه می ماند و با دقت به جلو نگاه می کند تا به گمان خودش در برابر شوت های حریف غافلگیر نشود. 🔹وقتی پانزده دقیقه بعد پلیس ورزشگاه به او نزدیک شد و خبر لغو مسابقه را به او داد سام بارترام با اندوهی عمیق گفت : چه غم انگیز است که دوستانم مرا فراموش کردند در حالی که من داشتم از دروازه آنها حراست می کردم. 🔸در طول این مدت فکر می کردم تیم ما در حال حمله است و به تیم رقیب مجال نزدیک شدن به دروازه ی ما را نداده است... در میدان زندگی چه بسیار بازیکنانی هستند که از دروازه آنها با غیرت و همت حراست کردیم. 🔹اما با مه آلود شدن شرایط در همان لحظه اول میدان را خالی کرده و ما را تنها گذاشته اند. "حواسمان به دروازه بانانی که در زندگی ما نقش دارند باشد." به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📝داستان‌ضرب‌المثل‌ها 🔹 ‌زدن یا ضرب المثل قدیمی « وارونه زدن » یا « نعل وارونه زدن »، ریشه در نوعی حیله جنگی دارد. در زمان‌‏های قدیم که نیروی سواره نظام نقش مهمی را در جنگ‌‏ها و ارتش دارا بود. هر وقت گروهی سواره به مقصدی رهسپار می شد، سواران نعل اسبان خود را وارونه می‌‏کوبیدند. 🔸دلیل آن این بود که دشمنان آنان گمراه شوند. یعنی برای مثال اگر سواره‌‏ها از شمال به جنوب رفته بودند، دشمنان آنان که می‌‏خواستند از روی رد نعل اسب ها مسیر را شناسایی کنند، اشتباه می کردند و فکر می‌‏کردند. اسب‌‏سوارها از جنوب به شمال رفته‌‏اند. 🔹این تعبیر از میدان جنگ به فرهنگ عامه سرایت کرد و حالا هم هرگاه کسی رقیبش را با حیله فریب می‌‏دهد، می‌‏گویند زده است. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍃🌸🍂🌺🍃🌼 🚨اولین باری که بین دوراهی قانون و اخلاق قرار گرفتم مربوط به زمانی بود که قاضی بودم و به پرونده های تخلفات رانندگی رسیدگی می کردم. 🔸پرونده پسر دوست پدرم را برایم آوردند که من و خانواده ام چند مدتی در خانه آن ها تا پیدا شدن خانه جدید مهمان بودیم. 🔹اخلاق اقتضا می کرد تا او را جریمه نکنم ولی ندای درونم قانون را می پسندید. بالاخره او را جریمه کردم اما برگ جریمه اش را خودم پرداختم. 📚دکتر امیرناصر کاتوزیان پدر علم حقوق به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍂🌺🍃🌸🍂🌺 📝 🔸ضرب‌المثل دزد باش و مرد باشدر دوران قدیم اقامت مسافران در کاروانسراها بود، نوع ساخت کاروانسراها در هر شهر متفاوت بودند... در یکی از شهرهای بزرگ ایران کاروانسرایی معروف وجود داشت که دلیل شهرتش دیوارهای بلند و در بزرگ آهنی‌اش بود که از ورود هرگونه دزد و راهزن جلوگیری می‌کرد. 🔸سه دزد که آوازه این کاروانسرا را شنیده بودند تصمیم گرفتند هر طور شده وارد آن شوند و به اموال بازرگانان دستبرد بزنند. این سه نفر هرچه فکر کردند دیدند تنها راه ورود به کاروانسرا از زیرزمین است چون دیوارها خیلی بلند است و نمی‌توان از آن بالا رفت، در ورودی هم که از جنس آهن است، شروع به کندن زمین کردند. 🔹پنهانی و دور از چشم مردم از زیرزمین تونلی را حفر کردند و از چاه وسط کاروانسرا خارج شدند. آن سه نفر از تونل زیرزمینی وارد کاروانسرا شدند و اموال بعضی از بازرگانان را برداشتند و از همان تونل خارج شدند... صبح خبر سرقت از کاروانسرا به سرعت در بین مردم پیچید و به قصر حاکم رسید، 🔸حاکم شهر که بسیار تعجب کرده بود، خودش تصمیم گرفت این موضوع را پی گیری کند. به همین دلیل راه افتاد و به کاروانسرا رفت و دستور داد تا مأمورانش همه جا را بگردند تا ردپایی از دزدها پیدا کنند... مأموران هر چه گشتند نشانه‌ای پیدا نکردند. 🔹حاکم گفت : چون هیچ نشانه‌ای از دزد نیست پس دزد یکی از نگهبانان کاروانسرا است. دزدها وقتی از تونل خارج شدند، به شهر بازگشتند تا ببینند اوضاع در چه حال است و هنگامی که دیدند نگهبانان بیچاره متهم به گناه شده‌اند. یکی از سه دزد گفت : این رسم جوانمردی نیست که چوب اعمال ما را نگهبانان بخورند.! 🔸پس رفت و گفت : نزنید این دزدی کار من است. من از بیرون به داخل چاه وسط کاروانسرا تونلی کندم، دیشب از آنجا وارد شدم. حاکم خودش سر چاه رفت و چون چیزی ندید گفت : شما دروغ می‌گویید! دزد گفت : یک نفر را با طناب به داخل چاه بفرستید تا حفره‌ای میانه‌ی چاه را بتواند ببیند. 🔹هیچ کس قبول نکرد به وسط چاه رود تا از تونلی که معلوم نیست از کجا خارج می‌شود، بیرون بیاید. مرد دزد که دید هیچ کس این کار را نمی‌کند خودش جلوی چشم همه از دهانه‌ی چاه وارد شد. و از راه تونل فرار کرد... مردم مدتی در کاروانسرا منتظر ماندند تا دزد از چاه بیرون بیاید. 🔸ولی هرچه منتظر شدند، دزد بیرون نیامد چون به راحتی از راه تونل فرار کرده بود. همه فهمیدند که دزد راست گفته... حاکم مجبور شد دستور دهد نگهبانان بیچاره را آزاد کنند. در همان موقع یکی از تاجران که اموالش به سرقت رفته بود گفت : اموال من حلال دزد، دزدی که تا این حد جوانمرد باشد که محاکمه‌ی نگهبان بی‌گناه را نتواند طاقت بیاورد و خود را به خطر اندازد تا حق کسی ضایع نشود اموال دزدی نوش جانش. 🚨 از آن به بعد برای کسی که کار اشتباهی می‌کند ولی اصول انسانیت را رعایت می‌کند این ضرب‌المثل را به کار می‌برند. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍃🌸🍃🌺🍃🌸 ✍روزي سلطان محمود به ديوانه خانه رفت، ديوانه اي زنجيري را ديد که بسيار مي خنديد. گفت : اي ديوانه! براي چه مي خندي؟ ديوانه گفت : به تو مي خندم که به پادشاهيت مغروري و از راه راست و ادب دور هستي! 🔸محمود گفت : هيچ آرزويي داري؟ گفت : مقداري دنبه خام مي خواهم که بخورم. سلطان محمود دستور داد تا پاره اي تُرُب آوردند و به او دادند. ديوانه تُرُب را مي خورد و سرش را تکان مي داد. 🔹محمود با تعجب پرسيد : براي چه سرت را تکان مي دهي؟ گفت : از زماني که پادشاه شده اي، از دنبه ها چربي رفته است! به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 ✍تاجری انگلیسی هر روز اشیا تاریخی مصر را بار شتر می کرد تا به کشتی برساند و به انگلیس ببرد. افسار شتر را هم مرد عربی می کشید که از این که تاریخش به تاراج می رفت. ناراحت بود و مدام به زمزمه به تاجر انگلیسی فحش می داد. ولی برای مزد هنگفتی که می گرفت راهنمای کاروان هم بود! 🔸تاجر از مترجمش پرسید مرد عرب چه می گوید؟ مترجم گفت : به شما فحش می دهد و نفرین می کند. تاجر گفت : این فحش و نفرین بر کارش هم خللی وارد می کند؟ 🔹مترجم پاسخ داد : نه کارش را به خوبی انجام میدهد تاجر لبخندی زد و گفت : بگذار هر چه می تواند نفرین کند و چند نفرین انگلیسی هم یادش بده! به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🦋ضامن آهو ✍صیادی در بیابانی قصد شکار آهویی می‌کند و آهو شکارچی را مسافت زیادی به دنبال خود می‌دواند و عاقبت خود را به دامن حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام که اتفاقاً در آن حوالی تشریف‌ داشتند می‌اندازد. صیاد که می‌رود آهو را بگیرد، با ممانعت حضرت رضا علیه السلام مواجه می‌شود. ولی چون آهو را حق خود می‌داند، در مطالبه آهو پافشاری می‌کند. 🌹امام حاضر می‌شود مبلغی بیشتر از بهای آهو، به شکارچی بپردازد تا او آهو را آزاد کند. شکارچی نمی‌پذیرد و می گوید: من همین آهو را می‌خواهم و آن وقت آهو به زبان می‌آید و به عرض امام می‌رساند که من دو بچه شیری دارم که گرسنه‌اند و چشم به‌راهند که بروم و شیرشان بدهم و سیرشان کنم. علت فرارم هم همین است و حالا شما ضمانت مرا نزد این ظالم بفرمایید که اجازه دهد بروم و بچگانم را شیر دهم و برگردم و تسلیم شوم… 🌹حضرت رضا علیه السلام هم ضمانت آهو را نزد شکارچی می‌فرماید و خود را به صورت گروگانی در تحت تسلط شکارچی قرار می‌دهد. آهو می‌رود و به‌سرعت با آهوبچگان باز می‌گردد و خود را تسلیم شکارچی می‌کند. شکارچی که این وفای به عهد را می‌بیند، منقلب می‌گردد و آن گاه متوجه می‌شود که گروگان او،حضرت علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه است. فوراً آهو را آزاد می‌کند و خود را به دست و پای حضرت می‌اندازد و عذر می‌خواهد و پوزش می‌طلبد. 🌹حضرت نیز مبلغ متنابهی به او مرحمت می‌فرماید و به‌علاوه،تعهد شفاعت او را در قیامت نزد جدش می‌دهند و صیاد را خوشدل روانه می‌سازد. آهو هم اجازه مرخصی می‌طلبد و به سراغ لانه خود می‌دود. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نخست‌وزیر هند به دیدار مادرش، ببينيد مادر وی چه کار می‌کند👌 🌿قدیمیه ولی کهنه نمی‌شه😍👌 🌺خدا روح مادران بهشتی رو در آرامش ابدی و میهمان حضرت زهرا سلام الله علیها قرار بده و همه فرشته های دنیوی را سلامتی و عزت بده🙏. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
✍یک نفر از بنی اسرائیل به طور مرموزی کشته شد در حالی که قاتل او معلوم نبود و هر طائفه ای، طایفه ی دیگر را مسئول قتل آن شخص می دانست. این اوضاع و احوال ادامه داشت تا این که نزد حضرت موسی رفته و از او درخواست کردند که از خداوند در این زمینه یاری بگیرد. 🔸حضرت موسی با توجه به ارتباطی که با خدا داشت به قوم خود گفت : گاوی را گرفته و سر او را ببرید و قسمتی از آن را به بدن مقتول بزنید تا زنده شود و قاتل خود را معرفی کند؛ ولی قوم بنی اسرائیل به موسی گفتند: آیا ما را به تمسخر گرفته ای؟ 🔸حضرت موسی فرمود : به خدا پناه می برم اگر بخواهم کسی را مسخره کنم. قوم موسی به او گفتند : از خدا بپرس آن گاو چگونه باشد؟ حضرت موسی فرمود : گاو باید ماده، نه پیر و نه جوان باشد. دوباره آن قوم لجباز گفتند : 🔹از خدا بپرس آن گاو چه رنگی داشته باشد؟؟ حضرت موسی فرمود : زرد باشد به طوری که در چشم حالت درخشندگی داشته باشد؟ قوم موسی برای آخرین بار سوال کردند: این گاو از نظر کار کردن باید دارای چه خصوصیتی باشد؟ 🔸حضرت فرمود : این گاو باید برای شخم زدن و زراعت و همچنین برای آبکشی تربیت نشده باشد و از هر عیبی پاک باشد. در نهایت قوم بنی اسرائیل برخلاف میل خودشان گاوی را با خصوصیات گفته شده، پیدا کرده و سر بریدند. 🔹قسمتی از آن را به بدن مقتول زدند و وقتی زنده شد، قاتل خود را معرفی کرد. 📚آیات 67 تا 74 ،سوره بقره به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 📝داستان مردی که جهنم را خرید!در قرون وسطی کشیشان بهشت را به مردم می‌فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آنخود می‌کردند. 🔸فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می‌برد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا اینکه فکری به سرش زد... 🔹به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت : قیمت جهنم چقدره؟ کشیش تعجب کرد و گفت: جهنم؟!مرد دانا گفت: بله جهنم. 🔸کشیش بدون هیچ فکری گفت: ۳ سکه مرد سراسیمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت : لطفا سند جهنم را هم بدهید. کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت: سند جهنم مرد با خوشحالی آن را گرفت از کلیسا خارج شد. 🔹به میدان شهر رفت و فریاد زد: من تمام جهنم رو خریدم این هم سند آن است. دیگر لازم نیست بهشت را بخرید چون من هیچ کس را داخل جهنم راه نمی‌دهم...!  به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
معروف است که چنگیز خان مغول پس از فجایع در نیشابور به همدان رفت و به مردم آنجا گفت : یک سوال از شما می پرسم اگر جواب درست و خوبی بدهید، در امان هستید. او پرسید : من از جانب خدا آمده ام یا خودم؟ 🔸در میان جمع چوپانی دلیر و نترس رو به چنگیز کرد و گفت : تو نه از جانب خدا آمده ای و نه از جانب خود. بلکه اعمال ما است که تو را به اینجا آورده است. 🔸وقتی ما برای اندیشمندان و عاقلان خود احترام قائل نشدیم و به عده ای فرومایه و نادان مقام و منزلت دادیم و احترامش نمودیم، نتیجه اش لشکرکشی تو به اینجاست به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📝تا حالا نام به گوشتون خورده؟؟در شهر رشت مزاری وجود دارد که سرگذشت عجیبی پشت آن است... فردی ارمنی به نام که در میان مردم به آزادگی و جوانمردی معروف بود! آرسن متولد رشت بود. معروف است که در کودکی مادرش پالتویی برای او میخرد اما آرسن پس از بازگشت از مدرسه بدون پالتو برمیگردد! 🔹وقتی مادرش میپرسد که پالتو را چه کردی میگوید یکی از همکلاسی‌های مسلمانش لباس مناسب نداشته و پالتو را به او بخشیده است... آرسن سالها بعد با هزینه شخصی خود برای مردم رشت داروخانه‌ای تاسیس میکند. و به صورت رایگان به فقرا دارو میدهد و اینچنین جان بسیاری از مردم را از مرگ نجات میدهد! 🔸آرسن میناسیان در سال ۵۶ درحالی که در سرای سالمندان رشت مشغول خدمت رسانی بوده دار فانی را وداع میگوید. روحش شاد و یادش گرامی. آزادگی و انسانیت محصور به دین و آیین خاصی نیست... به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande