eitaa logo
داستانهای آموزنده
15.7هزار دنبال‌کننده
446 عکس
150 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🚨. 📚داستان شعبده باز گستاخ و امام هادی علیه السلام متوکل فکر همه جا را کرده بود و می خواست به گونه ای ماهرانه آبروی را بریزد. به شعبده باز هندی گفت: - می توانی کاری بکنی که علی بن محمد کنف شود؟! -چه جور کاری؟ - نمی دانم! هر کاری که می توانی انجام بده تا سرافکنده شود. 🔸اگر چنین کنی، هزار دینار به تو می دهم. شعبده باز از شنیدن پاداش «هزار دینار» دست و پای خود را گم کرد. پول چنان او را سرمست کرده بود که سر از پا نمی شناخت. نقشه اش را به متوکل گفت. متوکل قهقهه سر داد و گفت: - آفرین، آفرین بر تو! ببینم چه می کنی! به دستور شعبده باز نان های سبکی پختند و سر سفره ی ناهار گذاشتند. 🔹از امام دعوت کرد برای صرف ناهار به قصر بیاید. وقتی امام وارد شد و سر سفره نشست، شعبده باز کنار امام نشست و منتظر ماند. بفرمایید. بخورید. بسم الله. امام به محض این که دست به سوی نان دراز کرد، شعبده باز با حرکاتی عجیب و تکان دادن دست هایش، نان را به عقب پرتاپ کرد. 🔸حضرت دست به سمت نان دیگری دراز کرد. دوباره نان به هوا بلند شد و عقب تر افتاد. این کار سه بار تکرار شد. حاضران که از درباریان و دوستان متوکل بودند، از خنده روده بر شده بودند و نیششان تا بنا گوش باز بود. امام فهمید هدف چیست. آن گاه برخاست و همه را از نظر گذراند. آن گاه به شیر نری که یال و کوپال مهیبی داشت و روی پشتی نقش بسته بود، اشاره کرد و گفت: - او را بگیر. 🔹امام به شعبده باز اشاره کرد. شیری واقعی و خشمناک از پشتی بیرون جهید و به شعبده باز حمله کرد. این کار به قدری با سرعت انجام شد که امکان حرکتی به هیچ کس نداد. شیر درنده او را درید و خورد. سپس به جای اولش بازگشت و دوباره به پشتی نقش بست! برخی از حاضران از دیدن صحنه ی وحشتناک خورده شدن شعبده باز توسط شیر، نزدیک بود قالب تهی کنند. چند نفری غش کرده بودند. 🔸گروهی زبانشان بند آمده بود و نمی دانستند چه بگویند. اصلا انتظارش را نداشتند و آنچه را دیده بودند، باور نمی کردند. متوکل که اوضاع را خراب دید، برخاست و به حضور حضرت آمد و عرض کرد: ای علی بن محمد! حقا که تو از او شعبده بازتری! آفرین! خواستیم مزاح کرده باشیم. حال بنشین غذایمان را بخوریم. واقعا که دست بالای دست بسیار است! - به خدا قسم! شعبده بازی نبود. این، قدرت خدا بود و دیگر هیچگاه شعبده باز را نخواهید دید. 🔹وای بر متوکل! آیا دوستان خدا را به دشمنانش می فروشی؟ آیا دشمنان را بر ما ترجیح می دهی؟! امام این سخنان را گفت و رفت. خون شعبده باز روی زمین ریخته بود و حاضران هنوز به حال عادی باز نگشته بودند؛ حتی از نزدیک شدن به عکس بی جان شیر وحشت داشتند. 📚بحارالانوار، ج 50، ص 147 - 146 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🍂🌺🍂🌺🍂 ✍ شخصی بنام عبدالرحمن، ساکن اصفهان و پیرو مذهب تشیع بود (با توجه به اینکه در آن زمان، شیعه در اصفهان کم بود). از عبدالرحمن پرسیدند؛ چرا تو امامت امام هادی علیه السلام را پذیرفتی، و شیعه شدی؟ در پاسخ گفت : من فقیر بودم، ولی در جرأت و سخن گفتن قوی. در سالی همراه جمعی از اصفهانی ها به عنوان اینکه به ما ظلم می شود، برای شکایت به شهر سامره نزد متوکل (دهمین خلیفه عباسی) رفتیم، 🔹کنار در قلعه متوکل منتظر اجازه ورود بودیم، ناگهان شنیدم که متوکل دستور احضار امام هادی علیه السلام را داده تا او را به قتل برساند. من به یکی از حاضران گفتم : این کیست که فرمان به احضار و سپس اعدام او داده شده است؟  در جواب گفت : این کسی است که رافضی ها(شیعه ها) او را امام خود می دانند، من تصمیم گرفتم در آنجا بمانم تا ببینم کار به کجا می کشد.  🔸بعد از ساعتی دیدم امام هادی سوار بر اسب آمدند، مردم تا او را دیدند در طرف راست و چپ اسب او ، به راه افتادند، همین که چشمم به امام هادی خورد محبتش بر دلم جای گرفت ، دعا کردم که خداوند وجود نازنینش را از شر متوکل حفظ کند، همچنان ناراحت و نگران بودم و دعا می کردم که امام در میان جمعیت به من رسید و فرمود: 🔹خداوند دعایت را مستجاب می کند، و مال و فرزند و عمرت زیاد خواهد شد. من از اینکه امام چنین از نهان خبر داد متحیر شدم، بطوری که رنگم تغییر کرد. حاضران گفتند چه شده ؟ چرا چنین حیرت زده ای؟ گفتم :خیر است، ولی اصل ماجرا را به کسی نگفتم. بعدا که به اصفهان برگشتم، کم کم بر مال و فرزندم افزوده شد و غنی شدم ، و اکنون بیش از هفتاد سال دارم. این بود علت تشیع من که این گونه به حقیقت رسیدم. 📚منبع:[ الثاقب فی المناقب: صفحه ۵۴۹،؛ کشف الغمه: جلد ۲، صفحه ۳۸۹ ؛ بحار، جلد ۵۰، صفحه ۱۴۱، حدیث ۲۶ و…] 📌برگرفته از كتاب «اسرار معراج» به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🔻حاج ابراهیم کلانتر یهودی ✍از خائن ترین نخست وزیران تاریخ ایران حاج اِبراهیم کلانتر است، که از بزرگان شیراز بود و در حکومت زندیه مراحل ترقی را طی کرد. از آنجا که چندین کلانتری شیراز را به عهده داشت، به حاجی ابراهیم خان کلانتر مشهور شد. 🔻او هنگام حمله آغا محمدخان به شیراز به لطفعلی خان خیانت کرد و دروازه شهر را هنگام برگشت از جنگ بر روی او بست در حالی که اکثریت سپاهیان لطفعلی خان در شیراز بسر می بردند! کلانتر، به دلیل خوش خدمتی به خونخوار قجر، آغا محمد خان توانست در پستهای حکومتی در سراسر ایران اقوام خود را بگمارد. 🔻او در دوران فتحعلی شاه به تدریج بر میزان نفوذ و اقتدار خود افزود و فرزندان و بستگانش را بر ولایات دور و نزدیک کشور حاکم کرد. اما همین قدرت زیاد باعث بدگمانی شاه قاجار نسبت به او شد و سرانجام شومی برایش رقم زد، طوری که به بدترین شکل ممکن کشته شد. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃 🔥انواع گناهان و تأثیرات آنها بر زندگی امام صادق علیه السلام میفرمایند: 🔥گناهی که نعمت ها را تغيير میدهد: ⛔️تجاوز به حقوق ديگران است. 🔥گناهی که پشيمانی می آورد: ⛔️قتل است. ️🔥گناهی که گرفتاری ايجاد میکند: ⛔️ظلم است. 🔥گناهی که آبرو می بَرد: ⛔️شرابخواری است. 🔥گناهی که جلوی روزی را می‌گیرد: ⛔️زناست. 🔥 گناهی که مرگ را شتاب میبخشد: ⛔️قطع رابطه با خويشان است. 🔥گناهی که مانع استجابت دعا میشود و زندگی را تيره و تار میکند: ⛔️نافرمانی از پدر مادر است. 📚علل الشرايع ج ۲-ص۵۸۴ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📚 🔹چوب در آستین کردن : ✍در گذشته چوب توی آستین کردن یک نوع مجازات درجه دوم محسوب می‌شد. روش کار چنین بود که دو دست محکوم را به شکل افقی نگه می‌داشتند. سپس چوب محکمی را به موازات دستان محکوم از آستین لباسش رد می‌کردند و از آستین دیگر بیرون می‌آوردند. 🔺بعد از آن مچ دستها و انتهای آستین محکوم را با طنابی محکم به آن چوب می‌بستند طوری که که دستها به حالت افقی باقی بماند و محکوم نتواند آن را به چپ و راست و بالا و پایین حرکت دهد . محکوم را با توجه به خلافی که مرتکب شده بود مدتی به این شکل و در دید مردم نگاه می‌داشتند تا کلافه و رنجور شود. 🔺بعد از مدتی محکوم نالان و گریان فریاد می‌زد و التماس می‌کرد او را ببخشند. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم🌸 💠 💠 ✍وقتی که در جنگ احد، دندان حضرت محمد صلی الله علیه و آله شکست و صورتش مجروح شد، اصحاب ایشان، ناراحت شدند و عرض کردند : یا رسول الله! دشمن را نفرین کنید. پیامبر اکرم (ص) فرمودند: خدايا قوم مرا هدايت كن زيرا ناآگاه هستند. 🔺یکی از اصحاب برآشفته شد، و به پيامبر گفت : اى رسول خدا ! حضرت نوح علیه السلام بر قوم خود نفرين كرد و گفت : پروردگارا در روى زمين احدى از كافران را زنده مگذار حالا كه صورتت مجروح و دندانهايت شكسته شده به جاى نفرين، براى دشمن دعا مى كنید؟ 🔺حضرت محمد فرمودند: من برای نفرین کردن مبعوث نشده ام بلکه مبعوث شده ام برای دعوت مردم به سوی حق، و رحمت برای آنها . 📚بحارالانوار ، ج ۱۸ ، ص ۲۴۵ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
8.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 فیلم کنترل تلفن سردار سلیمانی از دمشق تا شب حادثه به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
هدایت شده از داستانهای آموزنده
❤️پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند. «اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة» 🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح 🌹بردن نام حسین بن علی میچسبد 🌹اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌹وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🌹وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌹وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم🌸 🚨توصیه رسول الله در مورد شخصی به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: مرا راهنمایی کن! پیامبر (ص) فرمودند: زبان خود را کنتر کن. بار دیگر آن شخص گفت : مرا راهنمایی کن! پیامبر (ص) همان جواب را بیان فرمودند. 🔻بار سوم تقاضای راهنمایی کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله باز هم به او فرمودند: زبانت را کنترل کن. عرض کرد: آیا این مسئله آن چنان مهم است. که در هر سه بار مرا به آن توصیه فرمودی؟ 🔻پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند: وای بر تو! آیا جز آثار زبان، انسان را با صورت درون شعله های دوزخ می افکند؟! 📔کشکول؛بهتاش؛ص۱۰۴ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
8.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توصیه‌ای ارزشمند به دانش آموزان توسط مدیر مدرسه‌ای در لبنان به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
افراد موفق‌ چندبار در طول زندگی خود شکست خورده بودند؟ 🚨تا زمين نخوريد، راه رفتن را نمى آموزيد... به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande