🌸🍃🌸🍃🌸
🔆#حضرتعلىعلیهالسلاموعاصم
✍حضرت على عليه السلام بعد از خاتمه جنگ جمل وارد شهر بصره شد. در خلال ايامى كه در بصره بود، روزى به عيادت يكى از يارانش ، به نام #علاءبنزيادحارثى رفت .
اين مرد، خانه مجلل و وسيعى داشت . على همينكه آن خانه را با آن عظمت و وسعت ديد،
🔻به او گفت : اين خانه به اين وسعت،
به چه كار تو در دنيا مى خورد، در صورتى كه به خانه وسيعى در آخرت محتاجترى ؟!
ولى اگر بخواهى مى توانى كه همين خانه وسيع دنيا را وسيله اى براى رسيدن به خانه وسيع آخرت قرار دهى به اينكه در اين خانه از مهمان ، پذيرايى كنى ، صله رحم نمايى ، حقوق مسلمانان را در اين خانه ظاهر و آشكارا كنى،
🔻اين خانه را وسيله زنده ساختن و آشكار نمودن حقوق قرار دهى و از انحصار مطامع شخصى و استفاده فردى خارج نمايى.
علاء: يا اميرالمؤمنين ! من از برادرم عاصم پيش تو شكايت دارم
چه شكايتى دارى؟
تارك دنيا شده ، جامه كهنه پوشيده ، گوشه گير و منزوى شده همه چيز و همه كس را رها كرده .
🔻او را حاضر كنيد!❗️
عاصم را احضار كردند و آوردند. على عليه السلام به او رو كرد و فرمود: اى دشمن
جان خود! شيطان عقل تو را ربوده است ،
چرا به زن و فرزند خويش رحم نكردى ؟ آيا تو خيال مى كنى كه خدايى كه نعمتهاى پاكيزه دنيا را براى تو حلال و روا ساخته ناراضى مى شود از اينكه تو از آنها بهره ببرى ؟ تو در نزد خدا كوچكتر از اين هستى .
🔻عاصم : يا اميرالمؤمنين !❗️
تو خودت هم كه مثل من هستى ، تو هم كه به خود سختى مى دهى و در زندگى بر خود سخت مى گيرى ،
تو هم كه جامه نرم نمى پوشى و غذاى لذيذ نمى خورى ، بنابراين من همان كار را مى كنم كه تو مى كنى و از همان راه مى روم كه تو مى روى .
اشتباه مى كنى ، من با تو فرق دارم ، من سمتى دارم كه تو ندارى ، من در لباس پيشوايى و حكومتم،
🔻وظيفه حاكم و پيشوا وظيفه ديگرى است
خداوند بر پيشوايان عادل فرض كرده كه ضعيفترين طبقات ملت خود را مقياس زندگى شخصى خود قرار دهند.
و آن طورى زندگى كنند كه تهيدست ترين مردم زندگى مى كنند تا سختى فقر و تهيدستى به آن طبقه اثر نكند،
بنابراين، من وظيفهاى دارم و تو وظيفهاى
📚نهج البلاغه ، خطبه 208
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🚨#بینیازیازطبیب
✍امام علی علیه السلام در سفارشی به فرزند خود امام مجتبی علیه السلام فرمودند:
فرزندم! آیا چهار نکته به تو نیاموزم که با رعایت آنها از طبیب بی نیاز شوی؟
عرض کرد:
چرا، ای امیر مؤمنان.
حضرت فرمودند:
❶تا گرسنه نشده ای غذا نخور
❷تا اشتها داری از غذا دست بکش
❸غذا را خوب بجو
❹قبل از خوابیدن قضای حاجت کن
🚨اگر این نکات را رعایت کنی، از طبیب بی نیاز می شوی.
📚"خصال، صفحه ۲۲۹"
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
✍یکی از پادشاهان طلخکی داشت
که به کثرت عقل و دانش معروف بود.
شبی پادشاه در سر شام صحبت از این موضوع می کند که می خواهم بدانم که در این شهر کدام طبقه مردم جمعیتشان از همه بیشتر است.
وزرا، درباریان و شاهزادگان هر کدام اسم یک طبقه و یک صنف را می برند و ادعا می کنند که این طبقه و این دسته تعداد افرادشان از افراد سایر طبقات بیشتر و زیادتر است.
🔹طلخک دربار می گوید :
هیچ کدامتان درست نگفتید. تعداد اطبا در این شهر از همه بیشتر است! شاه می خندد و ادعای او را تکذیب کرده و می گوید:
طبق اطلاعی که دارم ما فقط در تمام شهر چهار نفر طبیب داریم.
طلخک در آن زمان هیچ حرفی نمی زند، اما روز بعد در حالی که سر و صورت خود را با دستمالی پوشانده بود به دربار می آید،
🔺اولین کسی که به او برخورد می کند خود پادشاه بود که سوال نمود:
ترا چه شده است؟ گفت: دندانم درد می کند.
شاه گفت: قدری سبوس جو با زرده ی تخم مرغ خمیر کن و بر روی دندانت بگذار فورا ساکت می شود!
بعد از شاه، وزرا ودرباریان هر کدام دستورالعملی به طلخک می دهند و نسخه ای برایش تجویز می کنند.
🔺یکی سوخته تریاک، دیگری ضماد خشخاش را ،یکی دیگر آرد باقلا و...
طلخک اسامی تمامی این افراد با دستوراتی
که داده بودند را در کتابچه خود ثبت می کند و وقت ناهار به حضور شاه آمده و می گوید:
دیشب فرمودید چهار نفر طبیب بیشتر در این شهر یافت نمی شود
🔺من امروز ظرف دو ساعت اسامی قریب به دویست نفر از اطبا را با آدرس و نسخه هایی که داده اند در این کتابچه ثبت نموده ام ملاحظه بفرمایید.
شاه کتابچه را از دست طلخک گرفت و اول اسم خود را خواند و گفت :
حق به جانب تو است!
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌸بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم🌸
🔹#داستانمهرمادر
✍در زمان حضرت موسی علیهالسلام
پسر مغروری بود که دختر ثروتمندی گرفته بود. عروس مخالف مادرشوهر خود بود.
پسر به اصرار عروس، مجبور شد مادر پیر خود را بر کول گرفته بالای کوهی ببرد، تا مادر را گرگ بخورد.
مادر پیر خود را بالای کوه رساند، چشم در چشم مادر کرد و اشک چشم مادر را دید و سریع برگشت.
🔻به موسی ندا آمد برو در فلان کوه مهر مادر را نگاه کن.
مادر با چشمانی اشکبار و دستانی لرزان، دست به دعا برداشت. و میگفت:
خدایا! ای خالق هستی!
من عمر خود را کردهام و برای مرگ حاضرم، فرزندم جوان است و تازهداماد،
تو را به بزرگیات قسم میدهم، پسرم را در مسیر برگشت به خانهاش، از شر گرگ در امان دار. که او تنهاست.
🔻ندا آمد: ای موسی!
مهر مادر را میبینی؟
با اینکه جفا دیده ولی وفا میکند.
بدان من نسبت به بندگانم از این پیرزن نسبت به پسرش مهربانترم.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🔹#شناختامیرالمؤمنین از ضربت خوردن تا شهادت
✍رژه گارودی فیلسوف فرانسوی میگوید:
دختر دانشجوی فرانسوی نزد من آمدو گفت:
نکتهای که توجه مرا جلب کرده آن است که شما همواره از یک شخص مسلمان به نام علی سخن میگویید.
این علی کیست و چرا در شما این اندازه تاثیر گذاردهاست؟
🔻گارودی میگوید:علی(ع) در حال نماز و در سجده،مورد اصابت ضربۀ شمشیر قرار گرفت و آن ضربه تا اعماق جمجمهاش نفوذ کرد،یعنی به مغزش رسید.
اما تنها یک روز پس از آن حادثه،علی (ع) در حالیکه در بستر مرگ افتاده بود و ضربۀ کشنده تا ژرفای مغزش نفوذ کرده بود،
🔻آخرین وصیت خود را به فرزند ارشد خود، امام حسن(ع) گفت و این وصیت یکی از برترین مفاهیمی است که بشریت در سراسر تاریخ خود شنیدهاست.
دختر دانشجو پرسید:مگر در وصیت خود چه گفت؟ علی(ع) در بستر مرگ به فرزندش امام حسن (ع) فرمود:
🔻فرزندم! با اسیرت (ابن ملجم)مهربان باش
به خاطر حقی که بر تو دارم، از تو میخواهم که بر اسیرت رحم کنی و با او نیکوکار و دلسوز باشی.
از آنچه خود میخوری به او بده و از آنچه مینوشی به او بنوشان.
دست و پای او را با غل و زنجیر نبند
و اگر من جان دادم، تنها با زدن یک ضربه او را قصاص کن. مبادا او را بسوزانی یا مثله کنی.
🔻اگر من زنده بمانم، بر من سزاوارتر است که از او در گذرم و خود میدانم که با او چه کنم.
شما دو تن را به تقوای الهی سفارش میکنم. یاور ستمدیدگان و دشمن ستمگران باشید.
گارودی میافزاید: من همچنان بخشهایی از وصیت حضرت علی را برای شاگردم بازگو میکردم،و دخترک دانشجوی فرانسوی میشنید و اشکهایش را پاک میکرد.
کانال داستانهای آموزنده
@Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨#درسعلینصیریانبهپیروانقرآن
✍در دوره دبیرستان معلمی داشتیم که ارمنی بود و زبان انگلیسی تدریس میکرد
ولی گاهی زمانی به مدرسه می رسید که دانش آموزان سر صف بودند و یکی از دانش آموزان مشغول تلاوت قرآن بود.
آقای بغوثیان به احترام قرآن، پشت درِ اصلی مدرسه میایستاد و صبر میکرد تا پس از پایان قرائت وارد مدرسه شود.
🔺ولی برخی معلمان مسلمان،
سرشان را پایین انداخته و وارد دفتر مدرسه میشدند.
اگر زنده است، خدا به توفیقات آقای بغوثیان بیافزاید و اگر دستش از دنیا کوتاه شده، خدا رحمت خود را شامل حالش کند.
چندی پیش فیلمی کوتاه از استاد پیشکسوت سینما و تئاتر علی نصیریان دیدم که قرار بود در مراسمی برای تجلیل از هنرمندان و مفاخر گیلان حضور یابد
🔺ولی زمانی به مراسم رسید که برنامه
با تلاوت قرآن آغاز شده بود و قاری نیز با صدا و لحنی زیبا مشغول تلاوت آیه نور بود.
او نیز به احترام کلام خدا صبر کرد تا تلاوت قاری به پایان برسد ولی یکی از حاضران به عنوان میزبان مراسم به نصیریان و هیات همراه اصرار کرد که وارد مراسم شوند.
که آقای نصیریان به احترام قرآن و نظم جلسه ایستاد و صبر کرد تا پس از پایان تلاوت قرآن وارد مجلس شود.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌸بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ🌸
▫️#تلخیمرگ
✍حضرت یحیی پسر زکریا از پیامبران
عصر حضرت عیسی (ع) بود، با عیسی (ع) دوستی و انس داشت،
یحیی از دنیا رفت، پس از مدتی عیسی (ع) بالای قبر او آمد، از خدا خواست او را زنده کند.
دعایش به استجابت رسید،
و یحیی زنده شد و از میان قبر بیرون آمد،
و به عیسی (ع) گفت :
از من چه می خواهی؟
🔺عیسی (ع) فرمود :
می خواهم با من همانگونه که در دنیا مأنوس بودی اکنون نیز مأنوس باشی و با من انس بگیری.
یحیی گفت :
«هنوز داغی و تلخی مرگ، در وجودم از بین نرفته است، و تو می خواهی مرا دوباره به دنیا برگردانی و در نتیجه بار دیگر مرا گرفتار تلخی و داغی مرگ کنی؟»
آنگاه او عیسی (ع) را رها کرد و به قبر خود بازگشت.
📚داستان دوستان جلد 5 نویسنده : محمد محمدی اشتهاردی
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🚨#برویدآدمانتخابکنید‼️
✍یک روز وقتی که مدرّس از مجلس
به خانه بازمیگشت، عدّهای از مردم به در منزل مدرّس ریخته با سر و صدای زیاد گفتند:
آقا! این چه لایحهای بود که امروز تصویب شد؟ خلاف مصلحت است.
🔺مدرّس پاسخ داد :
اگر بیست رأس اسب و الاغ و یک آدم را در مجلسی جمع کنند و از آنها بپرسند که ناهار چه میخورید، جواب چه میدهند؟
همه گفتند: جو!
مدرّس گفت : آن یک نفر هم ناچار است سکوت کند. این وکلایی که شما انتخاب کردهاید، شعورشان همین است.
بروید آدم انتخاب کنید.
📚منبع : كتاب حاضر جوابيهای شهيد مدرس
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
📝#چراتیمورلنگ؟!
✍حاکم سیستان از تیمور خواست تا در سرکوب دشمنانش به او کمک کند.
وقتی خیال حاکم از دشمنانش آسوده شد،
به تیمور خیانت کرد و گروهی از نیروهایش را سراغ او فرستاد و میان آنان جنگ سختی در گرفت.
🔺این جنگ تاریکترین نقطه زندگی نظامی تیمور و تلخترین خاطره او را رقم زد.
در همین جنگ بود که پاشنه پای راستش مجروح شد. پس از آن نمیتوانست درست راه برود و میلنگید.
همین جراحت باعث شد که او را تیمور لنگ بنامند. غربیها هم تیمور را به عنوان تامرلین میشناسند یعنی تیمور لنگ.
🔺هم کتف راستش مجروح شد و هم دو انگشت آخر دست راست را از دست داد.
خلاصه از قسمت راست بدن ناکار شد.
📚منبع تیمور؛ مهدی فراهانی منفرد
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌸بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم🌸
✍یکی از تکان دهنده ترین جمله هایی که در فرهنگ بشری گفته شده، جمله زیر از #امیرالمومنینعلیعلیهالسلام در یکی از دعاهاي نهج البلاغه است.
🤲اللّهُمّ اجعَلْ نَفسي أوَّلَ كريمَةٍ تَنتَزِعُها مِن كرائمي ، و أوَّلَ وَديعَةٍ تَرتَجِعُها مَن وَدائعِ نِعَمِكَ عِندي
🤲خدايا! جان مرا نخستين شى ء ارزشمندى قرار ده كه از من مى گيرى و اولين وديعه اى از ودايع نعمت هايت قرار ده كه به من باز مى گردانى .
💢 "خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی، جانم اولین چیزی باشد که از من می گیری"
📛یعنی نکند قبل از اینکه جانم را بگیری،
❌#شرفم،
❌#انسانيتم،
❌#عدالتم، و....
گرفته شده باشد و تبدیل به یک تفاله ای شده باشم که تو جانم را می گیری.
💠و این همان جمله معروف آیت الله بهجت (ره) است که می گوید:
⚠️«ما آمده ایم تا زندگی کنیم و قیمت و ارزش پیدا کنیم؛ نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم».🌹
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🐜#مورچهنَربودیاماده
✍شیخ احمـد جامی بر بالای منبر گفت: مردم هرچه می خواهید از من سوال کنید.
زنی از میان جمعیت فریاد زد ای مـرد ادعا ی بیهـوده نکن، خداوند رسـوایت خواهـد کرد.
هیچ کس جز علی علیه السلام نمی تواند بگوید که پاسخ تمام سؤالات را میداند
🔻شیخ گفت اگر سؤال داری بپرس.
زن سـوال کرد مورچه ای که بر سر راه سلیمان نبی آمد نر بود یا ماده؟
شیخ گفت سؤال دیگر نداشتی!؟
این دیگر چه سؤالی است؟
من که نبودم ببینم نر بوده یا ماده.
زن گفت نیاز نبود که آنجا باشی،
🔻اگر کمی با قـرآن آشنا بودی می دانستی. درسوره نمل آمده است که قالت نمله مشخص می شـود مورچه ماده بوده
مردم هم به جهل شیخ و زیرکی زن خندیدند. شیخ با عصبانیت گفت:
ای زن با اجازه شوهـرت در اینجا هستی یا بدون اجازه؟ اگر با اجازه آمـده ای که خدا شوهرت را لعن کند و اگر بی اجازه آمدهای، خدا خودت را لعن کند
🔻زن پرسید :
ای شیخ بگو بدانیم آیا آن زن با اجازه پیامبر به جنگ امام زمان خود، علی علیه السلام رفته بود و یا بدون اجـازه؟
شیخ بیچـاره نتوانست جواب گوید.
📚 الغدیر، علامه امینی
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌏در سال 1996 دو هواپیمای بوئینگ 747 در فرودگاه دهلی نو با هم برخورد کردند.
✍مضحک ترین چیز در مورد این فاجعه این است که این فاجعه فقط به این دلیل اتفاق افتاده است که خلبانان خطوط
هوایی عربستان و قزاقستان نمی توانند
به زبان انگلیسی ارتباط برقرار کنند.
هر دو پرواز یک مسیر، اما در جهت های مختلف را دنبال کردند و خلبانان نتوانستند مقاصد خود را به موقع برای یکدیگر توضیح دهند.
▪️تصادف این دو هواپیما به قیمت جان 349 مسافر و خدمه هواپیما تمام شد.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande