eitaa logo
داستانهای آموزنده
15.3هزار دنبال‌کننده
429 عکس
138 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹حضرت علی علیه‌السلام : اُوصيكُم بذِكرِ المَوتِ و إقلالِ الغَفلَةِ عنهُ ، و كيفَ غَفلَتُكُم عمّا لَيس يُغفِلُكُم ، و طَمَعُكُم فيمَن لَيس يُمهِلُكُم ؟! فكفَى واعِظا بمَوتى عايَنتُموهُم ✍شما را سفارش مى كنم كه به ياد باشيد و از آن كمتر غفلت ورزيد. 🔸چگونه از چيزى غافليد كه او از شما غافل نيست. 🔹و چگونه به كسى (ملک الموت) چشم طمع دوخته ايد كه به شما مهلت نمى دهد! 🔸مردگانى كه مشاهده كرده ايد خود واعظانى هستند كه شما را از هر واعظى بى نياز مى كنند. 📚 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
💢 ✍امام علی عليه السلام به مردى نگريستند و در چهره او نشانه ترس ديدند. از او پرسیدند: «از چه می ترسی؟» مرد پاسخ داد: «از خدا مى ترسم.» 🔸امام علی علیه‌السلام فرمودند: «اى بنده خدا❗️ از گناهانت و از عدالت خدا درباره ظلم‌هايى كه به بندگان خدا كرده‌اى بترس. از خدا اطاعت کن. پس از آن، از خدا نترس؛ زيرا او به هيچ كس ظلم نمى‌كند و هرگز كسى را بيش از استحقاقش مجازات نمى‌كند.» 📚تفسير امام حسن عسكرى عليه‌السلام، صفحه۲۶۵ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
💢 ✍رسول دادخواه خیابانی تبریزی معروف به حاج رسول تُرک از عربده‌کش‌های تهران بود اما عاشق امام حسین علیه‌السلام بود. در ایام عزاداری ماه محرم شب اول بزرگان و صاحبان مجلس محترمانه بیرونش کردند و گفتند تو عرق‌خوری و آبروی ما را می‌بری! 🔸حاج رسول برگشت و داخل خانه رفت و خیلی گریه کرد و گفت: ناظم ترک‌ها جوابم کرد شما چه می‌گویی شما هم می‌گویی نیا اول صبح در خانه‌اش را زدند رفت در را باز کرد، دید ناظم ترک‌هاست روی پای حاج رسول تُرک افتاد و اصرار کرد بیا بریم، گفت کجا، 🔸گفت بریم هیئت حاج رسول گفت تو که من را بیرون کردی گفت اشتباه کردم حاج رسول گفت: اگر نگویی نمی‌آیم! ناظم گفت دیشب در عالم رؤیای صادقانه دیدم در کربلا هستم، خیمه‌ها برپاست آمدم سراغ خیمه سیدالشهداء علیه‌السلام بروم 🔸دیدم یک سگ از خیمه‌ها پاسداری می‌کند هر چه تلاش کردم نگذاشت نزدیک شوم دیدم بدن سگ است اما سر و کله حاج رسول است معلوم می‌شود امام حسین علیه‌السلام تو را قبول کرده است. 🔸ناگهان حاج رسول شروع کرد به گریه کردن آنقدر خودش را زد گفت حالا که آقام من را قبول کرده است دیگر گناه نمی‌کنم. توبه نصوح کرد از اولیای خدا شد. شبی عده‌ای از اهل دل جلسه‌ای داشتند آدرس را به او ندادند، 🔸ناگهان دیدند در می‌زنند رفتند در را باز کردند، دیدند حاج رسول است. گفتند از کجا فهمیدی کلی گریه کرد و گفت بی‌بی آدرس را به من داده است. شب آخر عمرش بود و رو به قبله بود گفتند. چگونه‌ای گفت عزرائیل آمده او را می‌بینم ولی منتظرم اربابم بیاید.به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍃🌸🍂🌺🍃🌸🍂 ✍يكى از اصحاب خاصّ امام علىّ صلوات اللّه و سلامه عليه به نام اصبغ بن نباته حكايت نمايد: روزى در محضر امام عليه السلام نشسته بودم كه ناگهان غلام سياهى را آوردند؛ كه به سرقت متّهم بود. هنگامى كه نزد حضرت قرار گرفت ، از او سؤال شد: آيا اتّهام خود را قبول دارى ؟؛ و آيا سرقت كرده اى ؟ 🔸غلام اظهار داشت : بلى اى سرورم ! قبول دارم ، حضرت فرمود: مواظب صحبت كردن خود باش و دقّت كن كه چه مى گوئى ، آيا واقعا سرقت كرده اى ؟ غلام عرضه داشت : آرى ، من دزد هستم و سرقت كرده ام . 🔸امام عليه السلام غلام را مخاطب قرار داد و فرمود : واى به حال تو، اگر يك بار ديگر اعتراف و اقرار كنى ؛ دستت قطع خواهد شد، باز دقّت كن و مواظب گفتارت باش ، آيا اتّهام را قبول دارى ؟ و آيا سرقت كرده اى ؟ 🔸در اين مرحله نيز بدون آن كه تهديد و زورى باشد، گفت : آرى من سرقت كرده ام ؛ و عذاب دنيا را بر عذاب آخرت مقدّم مى دارم . در اين لحظه حضرت دستور داد كه حكم خداوند سبحان را جارى كنند؛ و دست او را قطع نمايند. 🔸اصبغ گويد: چون طبق دستور حضرت ، دست راست غلام را قطع كردند، دست قطع شده خود را در دست چپ گرفت و در حالى كه از دستش خون مى ريخت ، بلند شد و رفت ؛ در بين راه شخصى به نام ابن الكوّاء به او برخورد و گفت : 🔸چه كسى دستت را قطع كرده است ؟ غلام در پاسخ چنين اظهار داشت : سيّد الوصيّين ، امير المؤ منين ، حجّت خداوند، شوهر فاطمه زهراء سلام اللّه عليها، پسر عمو و خليفه رسول اللّه صلوات اللّه عليه (1) دست مرا قطع نمود. ابن الكوّاء گفت : 🔸اى غلام ! دست تو را قطع كرده است و اين همه از او تعريف و تمجيد مى كنى و ثناگوى او گشته اى ؟! غلام در حالتى كه خون از دستش مى ريخت گفت : چگونه از بيان فضايل مولايم لب ببندم و ثناگوى او نباشم ؛ و حال آن كه گوشت و پوست و استخوان من با ولايت و محبّت او آميخته است ؛ 🔸و دست مرا به حكم خدا و قرآن قطع كرده است . وقتى اين جريان را براى اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام مطرح كردند، به فرزند خود حضرت مجتبى سلام اللّه عليه فرمود: بلند شو و برو آن غلام را پيدا كن و همراه خود بياور. 🔸پس امام مجتبى عليه السلام طبق دستور پدر حركت نمود و غلام را پيدا كرده و نزد آن حضرت آورد؛ و حضرت به او فرمود: دست تو را قطع كرده ام و از من تعريف و تمجيد مى كنى ؟! غلام عرضه داشت : 🔸بلى ، چون گوشت ، پوست و استخوانم به عشق ولايت و محبّت شما آميخته است ؛ مى دانم كه دست مرا طبق فرمان خداوند متعال قطع كرده اى تا از عذاب و عقاب الهى در آخرت در امان باشم . اصبغ افزود: حضرت با شنيدن سخنان غلام ، به او فرمود: 🔸دستت را بياور؛ و چون دست قطع شده او را گرفت ، آن را با پارچه اى پوشاند و دو ركعت نماز خواند؛ و سپس اظهار نمود: آمّين ، بعد از آن ، دست قطع شده را برگرفت و در محلّ اصلى آن قرار داد و فرمود: 🔸اى رگ ها! همانند قبل به يكديگر متّصل شويد و به هم بپيونديد. پس از آن ، دست غلام خوب شد؛ و ديگر اثرى از قطع و جراحت در آن نبود؛ و غلام شكر و سپاس خداوند متعال را بجاى آورد و دست و پاى امام عليه السلام را مى بوسيد و مى گفت : پدر و مادرم فداى شما باد كه وارث علوم پيامبران الهى هستيد.((2) 📚پی نوشت: 1-فضايل ومناقب بسيارى را براى حضرت برشمرده است كه جهت اختصار به همين مقدار اكتفا شد. 2- فضائل ابن شاذان : ص 370، ح 213، خرائج راوندى : ج 2، ص 561، ح 19، بحار: ج 40، ص 281 ح 44، اثبات اهداة : ج 2، ص 518، ح 454. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
✍در زمان شیخ مفید، شخصی از روستایی به خدمت ایشان رسید و سوال کرد: زنی فوت کرده و حملش زنده است، آیا باید شکم زن را شکافت و طفل را بیرون آورد و یا به همان حالت او را دفن کنیم؟ 🔸شیخ فرمود : با همان حمل، زن را دفن کنید. آن مرد برگشت. ولی متوجه شد، سواری از پشت سر می‌تازد و می‌آید، وقتی نزدیک او رسید، گفت: ای مرد! شیخ مفید می‌گوید: شکم آن زن را بشکافید و طفل را بیرون بیاورید، بعد او را دفن کنید. مرد روستایی همان کار را کرد. 🔸پس از مدتی، ماجرای آن سوار را برای شیخ مفید نقل کردند. شیخ فرمودند: من کسی را نفرستاده بودم. معلوم است آن شخص، نماینده حضرت صاحب الزمان علیه‌السّلام بوده‌اند، حال که ما در احکام شرعی اشتباه می‌کنیم، همان بهتر که دیگر فتوا ندهیم. لذا در خانه خود را بست و بیرون نیامد. 🔸اما از ناحیه مقدسه حضرت صاحب الزمان علیه‌السّلام توقیعی (نامه‌ای) برای شیخ صادر شد: بر شماست فتوا دادن و بر ماست که نگذاریم شما در خطا واقع شوید. با صدور این توقیع، شیخ مفید بار دیگر به مسند فتوا نشست. 📕 برکات حضرت ولی عصر(ع)، چاپ یازدهم، ص۲۱۶ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🦋... ✍می‌گویند ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺣﺎﺩﺛﻪ‌ی ۱۱ ﺳﭙﺘﺎﻣﺒﺮ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮐﻨﺎﻥ ﺑﺮﺟﻬﺎﯼ ﺩﻭﻗﻠﻮ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ. 📌ﯾﮑﯽ از آنها ﺧﺎﻧﻤﯽ ﺑﻮﺩ که اون روز ﺑﺎطرﯼ ﺳﺎﻋﺘﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺯﻧﮓ ﻧﺰﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ! 📌یک ﻧﻔﺮ دیگه ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻬﻮﻩ‌ی ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑه ﺨﺎﻃﺮ ﻋﻮض ﮐﺮﺩﻥ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺩﯾﺮﺵ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ! 📌اتومبیل ﯾﮑﯽ ﺍﺯ آنها ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺘﺎﺭﺕ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﺷﻦ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ 📌و ﻧﻔﺮ بعدی ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺩﯾﺮ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﻧﻮ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﭘﺎﯾﺶ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﻧﻮ ﺑﻮﺩن ﮐﻔﺶ ﺗﺎﻭﻝ ﻣﯿﺰﻧﺪ و ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﺑﻪ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﭼﺴﺐ ﺯﺧﻢ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺩﯾﺮ ﺑﻪ ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭﺵ ﺑﺮﺳﺪ. 📌🌴🌴ﻭ اینها ﺑﺎﻋﺚ شد ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﺎنند... ☝️🏼آگاه باشید 👇ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺩﺭ ﺗﺮﺍﻓﯿﮏ ﮔﯿﺮ می کنید، 👈یا آﺳﺎﻧﺴﻮﺭﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ می دهید، 👈یا ﻓﺮﺯﻧﺪﺗﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﺩﯾﺮ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ، 👈یا ﺳﭙﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻋﻘﺒﯽ ﺑﻪ ﺳﭙﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ یا ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﻮﯾﺪ، ❌ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻧﺸﻮﯾﺪ... ﻭ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ میخوﺍﻫﺪ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ... و ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﺍﺯ ﺷﻤﺎﺳﺖ.اين همان حكمت خداوند است كه در تک تک ذرات هستى جاريست. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
جایگزینی روز طبیعت به احترام پدرامت🙏🙏 🏴به احترام شاه مردان مولا امیرالمومنین علیه السلام و 🌙ماه مبارک رمضان 🌱 امسال،گردش در طبیعت، را به موکول می‌کنیم. لطفا برای بقیه هم ارسال کنید. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃 ✍روزی امام حسن مجتبی علیه السلام وارد اتاق مادرش ، حضرت زهراء علیها السلام گردید دید که مادرش در حال قنوت نماز است و برای مردها و زن های مؤمن با ذکر نامشان دعا می‌کند . 🔸گوش کرد ، که دید مادرش فقط برای دیگران دعا می نماید و برای خویش ، هیچ دعائی نمیفرماید ، جلو آمد و اظهار داشت : ای مادر! چرا مقداری هم 🔸برای خودت دعا نمی کنی همان طوری که برای دیگران دعا می نمائی ؟ حضرت زهراء سلام اللّه علیها پاسخ داد : ای فرزندم❗️ اوّل ما باید به فکر نجات همسایه باشیم و سپس برای خودتلاش و دعا کنیم . 🔸و در حدیثی وارد شده است که : دعای مؤمن در حقّ دیگران مستجاب می شود. و موقعی که انسان در حقّ دیگران و برای دیگران دعا کند ، ملائکه الهی برای او دعا خواهند کرد، که حتما، دعای آن ها مستجاب خواهد شد 📚٤٣ص٨١ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
💠امیرالمؤمنین امام علی عليه السلام: 💢لَولا خَمسُ خِصالٍ لَصارَ النّاسُ كُلُّهُم صالِحينَ: أوَّلُهَا القَناعَةُ بِالجَهلِ، وَالحِرصُ عَلَى الدُّنيا، وَالشُّحُّ بِالفَضلِ، وَالرِّياءُ فِي العَمَلِ، وَالإِعجابُ بِالرَّأيِ ✍اگر پنج خصلت نبود، همه مردم جزوِ صالحان مى شدند: 🔹قانع بودن به نادانى، 🔹آزمندى به دنيا، 🔹بخل ورزى به زيادى، 🔹رياكارى در عمل، 🔹و خودرأی بودن 📚المواعظ العدديّة، صفحه 263 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🔅 و (ع): 🔹علامه امینی : ✍به جرد جرداق گفتند: شما یک مسیحی هستی و خیلی هم مذهبی نیستی، چه شد که در مورد حضرت علی علیه السلام کتاب نوشتی؟ 🔸به گریه افتاد و گفت مرحوم علامه امینی هنگامی که کتاب الغدیر را نوشت چند جلد از کتاب را برای من فرستاد. یک نامه هم نوشت و گفت آقای جرد جرداق شما یک حقوقدان و وکیل دادگستری هستی، نه شیعه هستی و نه سنی که بگوییم طرفداری را میکنی، کار تو دفاع از مظلوم است. 🔹ما با اهل سنت بر سر علی (علیه السلام) دعوا داریم ما می گوییم حق با علی است آنها می گویند نه. حالا این چند جلد کتاب الغدیر را به عنوان پرونده مطالعه کنید. تمام مدارک هم از اهل سنت است. من از شیعه چیزی در آن ننوشته ام. شما هم در حد یک قضاوت خود را برای من بنویسید. 🔸می گوید: من دیدم وقتی انسانی مرا به عنوان یک وکیل دادگستری مخاطب قرار داده و از من کمک خواسته بی انصافی است اگر کمک نکنم بنابراین پذیرفتم. 🔹وقتی کتاب ها را دقیق خواندم دیدم در تاریخ از علی (ع) مظلوم تر نمی شناسم و لذا تصمیم گرفتم به اقتضای شغلم که وکیل دادگستری می باشم از این مظلوم دفاع کنم و کتاب «الامام علی صوة العدالة الانسانیة» را نوشتم. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
💠 روزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)آمدند در حالیکه طلا و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه داشتند. ✍پس راهب‌‌‌‌ رو کرد به جماعتی که در آنجا حضور داشتند ( أبوبکر نیز در بین جماعت بود ) و سوال کرد "خلیفه ی نبی و امین او چه کسی است؟" 🔶پس جمعیت حاضر ، ابوبکر را نشان دادند ، پس راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟ ابوبکر گفت ، نامم "عتیق" است راهب پرسید نام دیگرت چیست؟ ابوبکر گفت نام دیگرم "صدیق" است. راهب سوال کرد نام دیگری هم داری؟ ابو بکر گفت "نه هرگز" پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست. ✍ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟ راهب پاسخ داد من بهمراه جمعی از مسیحیان از روم آمدم و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه آوردیم و هدف ما این است که از خلیفه ی مسلمین چند سوال بپرسیم ، پس اگر توانست به سوالات ما پاسخ دهد تمام این هدایای ارزنده را به او میبخشیم تا بین مسلمانان قسمت کند و اگر نتوانست سوالات مارا پاسخ دهد اینجا را ترک کرده و به سرزمین خود باز میگردیم. ✍ابوبکر گفت سوالاتت را بپرس ، راهب گفت باید به من امان نامه بدهی تا آزادانه سوالاتم را مطرح کنم و ابوبکر گفت در امانی ، پس سوالاتت را بپرس. ✍راهب سه سوالش را مطرح کرد: 1)ما هو الشئ الذی لیس لله؟ *چه چیزاست که از آن خدا نیست؟* 2)ما هو شئ لیس عندالله؟ *چه چیزاست که در نزد خدا نیست؟* 3)ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟ *آن چیست که خدا آن را نمیداند؟* پس ابوبکر پس از مکثی طولانی گفت باید از عمر کمک بخواهم ، پس بدنبال عمر فرستاد و راهب سوالاتش را مطرح کرد ، عمر که از پاسخ عاجز ماند پس بدنبال عثمان فرستاد و عثمان نیز از این سوالات جا خورد ، و جمعیت گفتند چه سوالیست که میپرسی؟ خدا همه چیز دارد و همه چیز را میداند. ✍راهب نا امید گشته قصد بازگشت به روم کرد ، ابوبکر گفت : ای دشمن خدا اگر عهد بر امان دادنت نبسته بودم زمین را به خونت رنگین می کردم . ✍سلمان فارسی که شاهد ماجرا بود بسرعت خود را به امام علی (ع)رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند. پس امام علی ع بهمراه پسرانش امام حسن (ع )و امام حسین (ع )میان جمعیت حاضر  و با احترام و تکبیر جماعت حاضر مواجه شدند. ✍ابوبکر خطاب به راهب گفت ، آنکه در جست و جویش هستی آمد ، پس هر سوالی داری از علی (ع) بپرس! راهب رو به امام علی (ع) کرده و پرسید : نامت چیست؟ امام علی (ع) فرمودند: نامم نزد یهودیان *"الیا"*  نزد مسیحیان *"ایلیا"*  نزد پدرم *"علی"* و نزد مادرم *"حیدر"* است. پس راهب گفت، نسبتت با نبی (ص) چیست؟ ✍امام (ع )فرمودند: او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم. پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی  من تو بودی. پس به سوالاتم پاسخ بده و دوباره سوالاتش را مطرح کرد. ✍امام علی (ع) پاسخ دادند: فإن الله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا فلیس من الله ظلم لأحد و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک 🔹 *آنچه خدا ندارد ، زن و فرزند است.* 🔹 *آنچه نزد خدا نیست ، ظلم است* 🔹 *و آنچه خدا نمیداند ، شریک و همتا برای خود است* پس راهب با شنیدن این پاسخها ، امام علی را به سینه فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت: "أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معدن الحکمة" ✳️به درستی که نامت درتورات إلیا و در انجیل  ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است ، پس براستی تو خلیفه ی بر حق پیامبری، سپس تمام هدایا را به امام علی (ع) تقدیم کرد و امام در همانجا اموال را بین مسلمین قسمت کرد. ⬅️ *پیامبر(ص)فرمود : هرکس فضائل امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (ع)را نشردهد، مادامیکه از آن نوشته اثری باقیست ملائکة الله برای او استغفار می کنند* 📚 کتاب الإحتجاج مرحوم طبرسی به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ، خواهر رضاعى نبى ‌اکرم (ص) روزى به کاخ حکومتى حجّاج بن یوسف ثقفى وارد شد. 🔸حجاج از طرز برخورد او که خیلى وزین و بى‌اعتنا بود فهمید که یک زن معمولى نیست. بعد از اینکه او را شناخت از او سؤال کرد: 🔸؟ گفت: بلى حجاج گفت: مدتى در انتظار دیدار تو بودم زیرا به من خبر رسیده که تو على را برتر از صحابه ٔ‌پیامبر(ص) میدانى و او را بر ابوبکر ، عمر ، عثمان ، ترجیح مى دهى؟ 🔸: نه تنها از صحابه، بلکه از تمام افرادى که از صحابه بهترند ، بالاتر و بهتر میدانم ! حجاج گفت: مقصود خویش را روشنتر بیان کن. کیست که بالاتر از اصحاب پیغمبر باشد؟ 🔸: بهتر از اصحاب پیغمبر بسیارند از جمله آدم ، نوح ، لوط ، ابراهیم ، موسى ، سلیمان و ... حجّاج ناراحت شده و گفت: واى برتو ، چقدر ادّعاى بزرگى کردى که على (ع) را از بعضى انبیاء بالاتر و برتر شمردى اگر در این باره دلیل و برهانِ قوى اقامه نکنى تو را خواهم کشت. 🔸 با کمال شهامت، به قرآن شریف تمسک کرد و براى هر یک از ادّعاهاى خود دلیل قاطع از کلام خدا ، اقامه کرد و چنین گفت: اى حجّاج قرآن درباره حضرت آدم میفرماید: (وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى،آدم عصیان کرد) ولى درباره حضرت على(ع) و خانواده‌اش میفرماید : (وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً) 🔸سعى و کار شما مورد تقدیر و ستایش است. بعلاوه، خداوند متعال حضرت آدم را در بهشت آزاد گذاشت و فقط او را از گندم ممنوع کرد و فرمود: (وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَه) نزدیک این درخت نروید ولى او با همسرش، به نزدیک آن درخت رفتند و از آن خوردند. 🔸امّا على(ع) در عین حالیکه تمام نعمتها بر او حلال بود اما از نان گندم هم نخورد. حجاج با صداى بلند گفت: اَحْسَنْتِ... اَحْسَنْتِ بعد از او تقاضا کرد که برترى على (ع) را بر نوح و لوط بیان کند. 🔸: خداوند به عنوان مثال براى کافران زنهاى لوط و نوح پیامبر را نامبرده که به آن دو بزرگوار، خیانت کردند گر چه همسر دو پیغمبرند، امّا این باعث رفع عذاب آنها نخواهد شد. روز قیامت به هر دو خطاب میشود: داخل شوید، به همراهى آنانکه داخل آتش‌اند 🔸امّا حضرت على(ع) را همسرى است که خشنودى او خشنودى خداست و خشم او خشم خداست. حجاج گفت: اَحْسنتِ یا حرّه! قبول کردم امّا دلیل برترى على را بر ابراهیم بیان کن 🔸: خداوند درباره حضرت ابراهیم (ع) در قرآن می‌فرماید: (وَاِذْقالَ اِبْراهیمُ رَبِّ اَرِنى کَیْفَ تُحْىِ الْمُوْتى قالَ اَوَلَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبى) خدایا به من بنمایان که چگونه مردگان را زنده مى کنى؟ 🔸خطاب رسید: مگر تو ایمان نیاورده اى؟ عرض کرد، بلى ایمان آورده ام ولى می‌خواهم که مطمئن شوم خدا هم به او نمایاند. امّا على(ع) جمله‌اى را فرمود که دوست و دشمن آنرا نقل کرده‌اند حضرت در جواب صعصعة بن صوحان که وقتى پرسید: 🔸یا امیرالمؤمنین تو بالاترى یا حضرت ابراهیم؟ فرمود: ابراهیم(ع) براى اطمینان قلبى خودش به خداوند عرضه داشت: (رَبِّ أرِنى کَیْفَ تُحْىِ الْمُوتى) امّا من آنچنان اطمینان دارم که اگر پرده‌هاى غیبى از مقابل من برداشته شود بر یقین من افزوده نخواهد شد. 🔸حجاج گفت: آفرین بر تو اى حرّه، استدلال بسیار خوبى کردى، حالا بگو برترى على بر موسى(ع) چیست؟ 🔸: حضرت موسى(ع) وقتیکه در دفاع ازمظلوم یکى از یاران فرعون را کشت و به‌ او خبردادند که طرفداران فرعون میخواهند تو را به قتل برسانند. (فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ) او در حالیکه میترسید،از مصرخارج شد و به سوى مدین رفت. 🔸امّا حضرت على(ع) در لیلة المبیت به‌جاى پیامبر(ص) خوابید و جان خود را بدون واهمه فداى پیامبر کرد، این درحالى بود که خطر قتل او حتمى بود این عمل آن حضرت مورد تقدیر خداوندى قرار گرفت که میفرمایند: (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّه)ِ بعضى از مردم جان خود را براى رضاى خدا مى‌فروشند. حجاج گفت: احسنتِ، حالا دلیل خویش را بر فضلیت على نسبت به حضرت سلیمان (ع) بیان نما 🔸: حضرت سلیمان به خداوند عرضه داشت: (رَبِّ اغْفِرْلى و هَبْ لى مُلْکاً لایَنْبَغىِ لاَِحَدٍ مِنْ بَعْدى) پروردگارا! مرا ببخش و ملک و سلطنتى به من کرامت فرما که سزاوار احدى بعد از من نباشد. امّا على(ع) درباره دنیا و بیزارى از ریاست آن فرمود: (هَیْهاتَ ! غُرّى غَیْرى لاحاجَةَ لى فیک قَدْ طَلَّقْتُک ثَلاثاً لارَجْعَةَ)اى دنیا ! از من دور شو و غیر مرا فریب ده من نیازى به تو ندارم من تو را سه طلاقه نموده‌ام و رجوعى در آن نیست. 📚بحارالانوار.ج۴۶. ص ۱۳۴و۱۳۵و۱۳۶ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
💠 (ع): 💢سيَأتِي زَمَانٌ عَلَى النَّاسِ 🍃وُجُوهُهُمْ ضَاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ 🍃وَ قُلُوبُهُمْ مُظْلِمَةٌ مُتَكَدِّرَةٌ 🍃السُّنَّةُ فِيهِمْ بِدْعَةٌ 🍃وَ الْبِدْعَةُ فِيهِمْ سُنَّةٌ 🍃الْمُؤمِنُ بَيْنَهُمْ مُحَقَّرٌ 🍃وَ الْفَاسِقُ بَيْنَهُمْ مُوَقَّرٌ 🌴به زودى زمانى فرا مى‌رسد كه مردم: 🍂چهره‌هايشان خندان و شادان است 🍂و دل‌هايشان تاريک و تيره. 🍂سنّت، در ميان آنان، بدعت به شمار مى‌آيد 🍂و بدعت، در میان آنان، سنّت به شمار می‌آید. 🍂مؤمن را به ديده حقارت مى‌نگرند 🍂و فاسق را محترم مى‌شمارند. 📚مستدرك الوسائل ؛ ج ۱۱ ص ۳۸۰ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
✨﷽✨ 💠 ✍طفلی از باغی گردو می‌دزدید. پسر صاحبِ باغ با چند دوست خود در کنار باغ کمین کردند تا دزد گردو را بیابند. روزی وقتی طفل گردوها را دزدید و قصد داشت از باغ خارج شود لشکرِ کمین‌کرده‌ها به دنبال طفل افتادند و طفل گردوها را در راه رها کرده و از ترس جان خود فرار کرد. 🟤آنان پسرک را در گوشه‌ای بن‌بست گیر انداختند و پسرک از ترس بر زمین چمباتمه زد و نشست و دست بر سر گذاشت و امان خواست. حکیمی عارف این صحنه را می‌دید که صاحب گردوها چوبی در دست بلند کرده و می‌گوید: 🔴 برخیز! چرا گردوهای ما را می‌دزدی؟! طفل گفت: من دزدی نکردم. یکی گفت: دستانت رنگی است٬ رنگ دستانت را چگونه انکار می‌کنی؟ دیگری گفت: من شاهد پریدنت از درخت بودم... حکیم وارد شد و چند سکه غرامت به صاحب مال داد تا از عقوبت او دست برداشتند. 🔵حکیم در کُنجی نشست و زار زار گریست. گفت: خدایا! در روز محشر که تو می‌ایستی و من در مقابل فرشتگانِ توام، چگونه گناهان خود را انکار کنم با این‌که دستانم و فرشتگانت بر حقیقت و بر علیه من گواهی خواهند داد؟!! 🟣خدایا! امروز من محشر تو را دیدم، در آن روز بر من و بر ناتوانیِ‌ام رحم نما و با من در محاسبۀ گناهانم تنها و پناهم باش و چنانچه من بر این کودک رحم کردم و نجاتش دادم تو نیز در آن روز بر من رحم فرما و مرا نجات ده!!! به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
گویند روزی سلطان محمد خدابنده بر همسر خود خشمگین شد و در یک جمله او را سه طلاقه کرد و لیکن خیلی زود پشیمان شد! 🔸لذا علماء اهل سنت را گرد آورد و نظر آنها را برای حل این مشکل پرسید گفتند: چاره نیست جز اینکه فرد دیگری با او ازدواج کند و او را طلاق دهد تا پس ‌از آن شما بتوانید باز او را به همسری خود درآورید 🔹به غیرت سلطان برخورد و خشمگین گفت: این کار بر من بسیار گران است آیا در این مسأله هیچ قول دیگری ندارید؟ گفتند: نه 🔸سلطان خیلی سر این قصه غصه خورد از شانس و اقبالش یکی از وزرا گفت: در شهر حلّه عالمی هست که چنین طلاقی را باطل می‌داند خوب است سلطان آن عالم را احضار کند شاید مشکل را حل کند 🔹عالمان سنّی که او را می‌شناختند و از شیعه بودنش آگاه بودند گفتند: جناب سلطان علامه حلی رافضی است مذهب باطلی دارد و رافضیان افرادی بی خرد و کم عقل هستند و اصلاً در شأن سلطان نیست که چنین مرد سبک سر و بی عقلی را به حضور بپذیرد 🔸سلطان گفت: احضار او بی فائده نیست بیاوریدش چون علامه حاضر شد قبل از حضور او علمای مذاهب چهارگانه اهل سنّت در نزد سلطان حاضر بودند هنگامی که علامه وارد مجلس شد بدون هیچ ترس و هراسی نعلین خود را به دست گرفت و داخل مجلس سلطانی شد و با صدای بلند گفت: السلام علیکم و آنگاه یک راست به سمت سلطان رفت و در کنار سلطان نشست 🔹علمای سنی حاضر در مجلس گفتند:‌ آیا ما به شما نگفتیم که شیعیان افرادی سبک‌سر و بی خرد هستند؟ 🔸سلطان گفت: درباره اعمال او از خودش سؤال کنید آنها به علامه گفتند: چرا برای سلطان سجده نکردی و آداب و تشریفات لازم را انجام ندادی؟ 🔸علامه گفت: رسول الله ﷺ از هر سلطانی برتر بود و کسی بر او سجده نکرد بلکه فقط به او سلام می‌دادند و خدای تعالی نیز فرموده: پس چون داخل خانه‌ها شدید به یکدیگر سلام کنید سلام و درودی که نزد خداوند خوش است ↲سوره نور، آیه ۶۱ 🔹از طرف دیگر ما و شما معتقدیم که سجده برای غیر خدا حرام است از او پرسیدند: چرا جسارت کردی و در کنار سلطان نشستی؟ فرمود: چون جای دیگری برای نشستن موجود نبود و از طرفی سلطان و غیر سلطان با هم مساوی‌اند و لذا جسارتی به محضر سلطان نکرده‌ام 🔸از علامه پرسیدند چرا کفش‌های خود را با خود داخل مجلس آوردی؟ هیچ آدم عاقلی در محضر سلطان چنین عمل بی‌ادبانه‌ای نمی‌کند 🔹علامه فرمود: ترسیدم حنفی‌ها آن را بدزدند همان‌طور که ابوحنیفه نعلین رسول اکرم را دزدید ناگهان حنفی‌ها برآشفتند و فریاد برآوردند که ابوحنیفه کجا و زمان پیامبر ﷺ کجا؟ تولد ابوحنیفه صد سال پس از وفات رسول اکرم واقع شده است 🔸علامه فرمود: آه، ببخشید، اشتباه کردم لابد سارق نعلین رسول خدا شافعی بوده است این بار شافعی‌ها برآشفتند: شافعی در روز وفات ابوحنیفه به دنیا آمده است و دویست سال پس از رحلت رسول خدا متولد شده است 🔹علامه گفت: باز هم معذرت می‌خواهم شاید کار مالک بوده است مالکی‌ها هم مثل حنفی‌ها و شافعی‌ها اعتراض و انکار کردند علامه فرمود: آهان الآن فهمیدم قطعاً سارق کفش‌های پیامبر ﷺ احمد بن حنبل بوده است حنابله هم به انکار و تکذیب او پرداختند 🔸در این لحظه علامه رو به سلطان کرد و فرمود: ای سلطان دانستی که هیچ یک از مؤسسان اصلی و رؤسای این مذاهب اهل سنت در زمان حیات رسول الله ﷺ و حتی صحابه آن حضرت حاضر نبوده‌اند 🔹اینکه ابوحنیفه و مالک و شافعی و احمد بن حنبل را به‌ عنوان مجتهد و رئیس مذهب پذیرفته‌اند از بدعتهای ایشان است 🔸در اینجا سلطان به حالت پرسش از اهل سنت سؤال کرد: آیا درست است که هیچیک از رؤسای مذاهب أربعه در زمان رسول خدا و صحابه او نبوده‌اند؟ علماء عامه همگی گفتند: آری نبوده‌اند 🔹آنگاه علامه گفت: ولی ما شیعه هستیم و پیروی می‌کنیم از امیرالمؤمنین علیه‌السلام که جان رسول الله برادر، پسر عمّ و وصیّ و جانشین و خلیفه اوست در غدیر و بسیاری از جاهای دیگر او را به عنوان جانشین معرفی کرد 🔸سلطان چون متوجه حقانیت مذهب علامه شد از او پرسید نظر شیعه درباره‌ این طلاقی که داده‌ام چیست؟ 🔹علامه فرمود: آیا سلطان طلاق را در سه مجلس و در محضر دو نفر عادل جاری نموده است؟ سلطان گفت: نه 🔸علامه فرمود: در این صورت طلاقی را که سلطان جاری کرده باطل می‌باشد زیرا فاقد شرایط صحت است 🔹آنگاه سلطان به دست علامه به مذهب شیعه مشرف شد و به خطباء و حاکمان شهرها و سرزمین‌های تحت سیطره‌اش پیام فرستاد که از این پس با نام ائمه دوازده گانه علیهم السلام خطبه بخوانند و به نام ائمه اطهار سکه ضرب کنند و نام ایشان را بر دیوار مساجد و مشاهد مشرفه حضرات ائمه علیهم السلام بنویسند به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
‌ 📘 💠روزی حضرت سلیمان(ع) در کنار دریا نشسته بود، 🐜نگاهش به مورچه‌ای افتاد که دانه‌ گندمی را با خود به طرف دریا حمل می‌کرد. 💠سلیمان(ع) همچنان به او نگاه می‌کرد که در همان لحظه قورباغه‌ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود، مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت. 💠سلیمان(ع) مدتی به فکر فرو رفت و شگفت‌زده شد، ناگاه دید قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود، آن مورچه از دهان او بیرون آمد ولی دانه گندم را همراه نداشت. 💠سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید، و سرگذاشت او را پرسید. 🐜مورچه گفت: «ای پیامبرخدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می‌کند که نمی‌تواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می‌کنم و خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا نزد آن کرم ببرد. 🐜قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می‌برد، و دهانش را به درگاه آن سوراخ می‌گذارد، من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه‌ گندم را نزد او می‌گذارم و سپس باز می‌گردم به دهان قورباغه، سپس در آب شنا کرده و مرا به بیرون از آب دریا می‌آورد و دهانش را باز می‌کند و من از دهان او خارج می شوم.» 💠سلیمان(ع) به مورچه گفت: وقتی که دانه گندم را برای آن کرم می‌بری، آیا سخنی از او شنیده‌ای؟ 🐜مورچه گفت: آری او می‌گوید : «ﻳَﺎ ﻣَﻦْ ﻟَﺎ ﻳَﻨْﺴَﺎﻧِﻲ ﻓِﻲ ﺟَﻮْﻑِ ِ ﻫَﺬِﻩِ ﺍﻟﺼﺨْﺮَﺓ ﺗَﺤْﺖَ ﻫَﺬِﻩِ ﺍﻟﻠﺠﺔِ ﺑِﺮِﺯْﻗِﻚَ ﻟَﺎ ﺗَﻨْﺲَ ﻋِﺒَﺎﺩَﻙَ ﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨِﻴﻦَ ﺑِﺮَﺣْﻤَﺘِﻚَ» ای خدایی که رزق و روزی مرا در درون این سنگ در قعر دریا فراموش نمی‌کنی، رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
✍مردى مهمانِ مُلّانصرالدّين بود. از مُلّا پرسيد: " شما اولاد داريد؟ " مُلّانصرالدّين جواب داد: "بله! يك پسر دارم." 🔸مرد گفت: "مِثل جوانهاى اين دور و زمونه دنبال جوانگردى و عمر هٓدٓر دادن كه نيست؟ " مُلّا گفت: " نه! " 🔹مرد پرسيد: " اهلِ شربِ خمر و دود و دٓم و اين جور چيزهاى زشت كه نيست؟ " مُلّا جواب داد: " ابٓداً! " 🔸مرد گفت: "قماربازى هم كه نمى كند؟ " مُلّا گفت: "خير! اصلاً و ابداً! " 🔹مرد گفت: "خدا رو كُرور كُرور شكر! بايد به شما به خاطر چنين فرزند صالحى تبريك و تهنيت گفت: " آقازاده چند ساله است؟ " 🔸مُلّانصرالدّين گفت: " شير مى خورد. همين چند ماه پيش او را خدا داده به ما😂😂 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
💠 💢بهترين دوست ازمنظر امام سجاد (ع): ✍پنج فرد را در نظر داشته باش و با آنها همراه و هم‌صحبت و رفيق راه مشو. 🔸فرمود: بپرهيز از همراهی و رفاقت با دروغگو : زيرا او به منزله سرابـی است که دور را به تو نزديک و نزدیک را از تو دور سازد. 🔹بپرهيز از رفاقت با فاسق: زيرا او تو را بفروشد به لقمه‌ای از خوراکی‌يا کمتر از آن. 🔸بپرهيز از رفاقت با بخيل : زيرا او تو را محروم مي‌کند از مالش در وقتی که تو نهايت احتياج را به او داری. 🔹بپرهيز از رفاقت با احمق : زيرا او می‌خواهد به تو سود رساند ولی به واسطه حماقتش به تو زيان مي‌رساند. 🔸و بپرهيز از رفاقت با کسی که قطع پيوند خويشاوندی کرده است: زيرا من يافتم او را که در سه جای قرآن از رحمت خداوند به دور شمرده شده است.  📚الكافی،جلد۲،صفحه۳۷۶ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
💠"صاحبدلی" روزی به "پسرش" گفت: 💢برویم زیر "درخت صنوبری" بنشینیم. پسر در کنار پدر "راهی" شد. پدر دست در "جیب" کرد و مقداری "سکه طلا" از جیب خود بیرون آورد و بر زمین نهاد. گفت: پسرم می خواهی "نصیحتی" به تو دهم که عمری تو را کار آید یا این سکه ها را بدهم که "رفع مشکلی اساسی" از زندگی خود بکنی؟ پسر فکری کرد و گفت: پدرم بر من "پند را بیاموز،" سکه ها را نمی خواهم، سکه برای رفع "یک مشکل" است ولی پند برای رفع مشکلاتی برای "تمام عمر." پدرش گفت: سکه ها را بردار... پسر پرسید: "پندی ندادی؟!" پدر گفت: ☑️وقتی تو "طالب پندی" و سکه را گذاشتی و پند را بر داشتی، یعنی می دانی سکه ها را کجا هزینه کنی.! و این؛ "بزرگترین پند من برای تو بود." ☑️پسرم بدان "خدا" نیز چنین است... اگر "مال دنیا" را رها کنی و دنبال "پند و حکمت" باشی، دنیا خودش به تو "رو می کند." ولی اگر "دنیا را بگیری" یقین کن، "علم و حکمت" از تو "گریزان" خواهد شد. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
▫️ : ✍من از این دنیا فقط اینو دریافتم که اونی كه بیشتر می گفت : "نمیدونم"، بیشتر میدونست! اونی كه "قویتر" بود، كمتر زور میگفت! اونی كه راحت تر میگفت "اشتباه كردم"، اعتماد به نفسش بالاتر بود!... اونی که صداش آرومتر بود، حرفاش با نفوذتر بود! اونی كه خودشو واقعا دوست داشت، بقیه رو واقعی تر دوست داشت! اونی كه بیشتر "طنز" میگفت، به زندگی جدی تر نگاه میكرد! ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
چینی های قدیم برای اینکه از شر حمله ی دشمنان در امان باشند دیوار بزرگ چین را ساختند؛ 🔹اما در صد سال اول ساخت دیوار سه بار دشمنانشان بدان نفوذ کرده و با چینیها جنگیدند. 🔹دشمنان از دیوار بالا نرفتند بلکه به دربانها رشوه داده و از آنها گذشتند. چینی ها به ساخت بنای سد استوار پرداختند 🔹اما برای ساخت نگهبانهایش کاری نکردند غافل از اینکه نیروی انسانی مهمترین مسئله است. ✍یکی از شرق شناسان می گوید: برای انهدام یک تمدن ، سه چیز را باید منهدم کرد: اول) خانواده دوم) نظام آموزشی سوم) الگوها و اسوه ها 🔹برای اولی منزلت مادر به عنوان مربی کودکان را متزلزل کن تا مادر از اینکه مربی کودکان خویش باشد خجالت بکشد. 🔹برای دومی از منزلت معلم بکاه و در جامعه او را بی ارزش کن. 🔹برای سومی منزلت نخبگان و دانشمندان را هدف قرار ده تا کسی آنها را الگوی خویش قرار ندهد. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 داستان عجیب مرحوم مقدس اردبیلی 🎤حجت الاسلام 👌این کلیپ و از دست ندهید 🤲 🌹 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃 🔸 🔹 ✍این اصطلاح را هنگامی به کار می برند که با برشمردن خوبی هایی که به کسی کرده اند و یا بدی هایی که از کسی دیده اند، او را خجالت زده کرده و از میدان به در کنند. 🔸بر خلاف تصور بسیاری از فارسی زبانان واژه ی رخ در این اصطلاح به معنی چهره و صورت نیست و ارتباطی با این معنا ندارد. این واژه از اصطلاحات بازی شطرنج و نام یکی از مهره های آن است. 🔹رخ نام مرغی عظیم الجثه و افسانه ای است که فیل و کرگدن را نیز می رباید و چون این مهره در بازی شطرنج اگر مانعی بر سر راه خود نداشته باشد از دور مهره هایی چون فیل و اسب را به راحتی از پای در می آورد این نام را بر آن نهاده اند ( لغت نامه ی دهخدا ). 🔸شطرنج بازان نیز همیشه کوشش می کنند تا این مهره ی حریف را که پس از مهره ی وزیر مهم ترین مهره است، هر چه زودتر از میان بردارند و حریف را به شکست نزدیک تر نمایند. در اصطلاح بازی شطرنج هرگاه بازی کنی مهره ای را در کمین مهره ی رخ قرار بدهد تا در نخستین فرصت آن را بکشد این کار او را را به رخ کشیدن می نامند 📚( عبدالله مستوفی ، کتاب شرح زندگانی من، جلد سوم، برگ ۲۴۶ ). ✍با وارد شدن این اصطلاح در زبان عامه، هر گفته یا کاری را نیز که هدف به شکست کشاندن کسی در بحث و استدلال دنبال نماید و مایه شرمندگی وی گردد به رخ کشیدن نامیده اند. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
✏️ ✍ابوایوب مرزبانی وزیر منصور خلیفه عباسی بود، خلیفه هرگاه ابوایوب را به نزد خویش می خواند حال وزیر دگرگون شده و رنگ از رخسارش می پرید و چون از نزد خلیفه بیرون می آمد، حالش نیکو می شد و رنگ به چهره اش باز می گشت. 🔸روزی جمعی از نزدیکان به او گفتند: تو که به خلیفه از همه ی ما نزدیک تر هستی، علت چیست که وقتی به حضورش می رسی این چنین تو را ترس و وحشت فرا می گیرد! ابو ایوب گفت : حکایت شما و من همانند داستان خروس و باز است بگذارید برایتان نقل کنم. 🔹«روزی بازی دست آموز رو به خروسی می کند و می گوید: تو به راستی موجود بی وفایی هستی آدمیان تو را از کودکی بزرگ می کنند و به تو با دست خویش غذا می دهند، اما چون بزرگ شدی هر گاه که فرصت کنی از دیوار خانه ی صاحبت بیرون می پری و دیگر باز نمی گردی، اما مرا که در بزرگسالی از صحرا می گیرند و به سختی تربیت می کنند، در هنگام شکار بعد از صید باز به نزد شان باز می گردم. 🔸خروس که تا حال با صبر به این سخنان گوش می داد گفت : ای رفیق شفیق، اگر تو هم روزی، بازی کباب شده را بر سفره ی آدمیان ببینی دیگر به نزدشان باز نمی گشتی، من بسیار خروس بریان دیده‌ام از این رو از ایشان می گریزم. » 🔹چون حکایت به اینجا رسید، ابوایوب گفت : من نیز برخلاف شما چون به خلیفه نزدیک هستم می دانم وقتی خلیفه عصبانی شود دیگر دوست و دشمن نمی شناسد، از این رو در نزد او این چنین با ترس و وحشت حاضر می شوم. 📚 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande