eitaa logo
داستانهای آموزنده
16.1هزار دنبال‌کننده
466 عکس
159 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 ✍ هر شب در تخت خود به می اندیشید... در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از او خواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد. 🔹از قضا آن شب "" قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن "مسجد" بدزدد. پس قبل از "وزیر و سربازانش" به آنجا رسید...در را بسته یافت و از دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد. 🔸هنگامی که به دنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد، بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به "نماز خواندن "مشغول کرد. سربازان داخل شدند و او را در حال نماز دیدند. 🔹وزیر گفت: سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز.... و "دزد" از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را "شروع" می کرد. تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند، و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد. 🔸و حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید، به او گفت: تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم "دامادم" باشد، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو "امیر" این مملکت خواهی بود. 🔹جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت: "خدایا" مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی، فقط با نماز شبی که از ترس آن را خواندم! 🔸"اگر این نماز از سر "صداقت و خوف" تو بود چه به من می دادی به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🔸 🔹 المثل روغن ریخته نذر امامزاده (مسجد)است ازکجا آمده؟ ✍در یكی از روزها كه متولی و بنا و كارگران امامزاده به انتظار ایستاده بودند مردك خسیس چند تا از قاطرهایش را پوست و روغن بار كرده بود كه به تجارت و مسافرت برود. اتفاقاً گذارش از مقابل امامزاده بود . 🔹ناگهان یكی از قاطرهایش به سوراخ موشی رفت و به زمین خورد و یكی از پوستهای روغن پاره شد. آن مرد فوراً زرنگی كرد. پوست را جمع كرد ولی كمی روغن آن به زمین ریخت پیش خودش گفت : این روغن حیف است اینجا بماند. 🔸این طرف و آن طرف را نگاه كرد و متولی امامزاده را دید آنها را صدا كرد . متولی بیچاره به كارگرها گفت : دست به كار شوید كه ارباب پول آورده و دوان دوان پیش ارباب آمده و سلامی كرد و گفت : خدا عز و عزت ارباب را زیاد كند گفتم : بناها دست بكار شوند . 🔹مرد خسیس با خونسردی گفت : ببین آنجا قاطرم به زمین خورده و یكی از پوستهای روغن پاره شده است و مقداری روغن ریخته، برو آنها را جمع كن و خرج امامزاده كن . این هم سهمیه من برای امامزاده ! متولی نگاه كرد و دید خاك فقط كمی چرب شده است بدون اینكه جوابی بدهد 🔸پشیمان و ناراحت برگشت و بقیه پرسیدند : پس پول چطور شد ؟ متولی گفت : ای بابا ول كنید ، یارو روغن ریخته را نذر امامزاده کرده است. ┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
عارفی می گوید : که روزی دزدان قافله ما را غارت کردند، پس نشستند و مشغول طعام خوردن شدند. یکی از آنها را دیدم که چیزی نمیخورد به او گفتم که چرا با آنها در غذا خوردن شریک نمی‌شوی؟ گفت : من امروز روزه ام، 🔹گفتم : دزدی و روزه گرفتن عجب هست. گفت : اي مرد! این راه، راه صلح هست که با خدای خود واگذاشته ام، شاید روزی سبب شود و با او آشنا شدم. 🔸آن عارف می گوید که سال دیگر وی را در مسجد الحرام دیدم که طواف میکند و آثار توبه از وی دیدن کردم؛ رو به من کرد و گفت : دیدی که آن روزه چگونه مرا با خدا آشنا کرد. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
‌ 🔴 راه های پاک شدن مؤمنان از گناه ✍یونس ابن یعقوب از امام صادق علیه السلام نقل کرده است: درخصوص مومنان، هر بدنی که چهل روز آسیبی به آن وارد نشود، ملعون است و دور از رحمت خداوند. گفتم: واقعا ملعون است؟ 🔹فرمودند : بله. گفتم : واقعا؟ باز فرمودند : بله. پس چون امام علیه السلام سنگینی مطلب برای من را مشاهده کردند، فرمودند: 🔸ای یونس! از جمله ی بلا و آسیب به بدن همین خراش پوست و ضربه خوردن و لغزیدن و یک سختی و خطا کردن و پاره شدن بند کفش و چشم درد و مانند اینها است، نه لزوما مصیبتهای بزرگ. 🔹مومن نزد خداوند بافضیلت تر و گرامی تر از آن است که بگذارد چهل روز بر او بگذرد و گناهان او را پاک ننماید؛ ولو به یک غم پنهان در دلی، که او نفهمد این غم از کجا حاصل شده است. 🔹به خدا قسم، وقتی یکی از شما سکه های درهم را در کف دست وزن میکند و متوجه نقصان آن شده و غصه دار میشود، سپس دوباره وزن میکند و متوجه میشود که وزنش درست بوده، همین غصه کوتاه و گذرا موجب آمرزش برخی از گناهان اوست... 📚 الوسائل: 11 / 518 ج 21 البحار: 76 / 354 ج عن کنز الکراجکی: ص 63 بإسناده عن یونس بن یعقوب به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚طفلی از باغی گردو می‌دزدید. پسر صاحبِ باغ با چند دوست خود در کنار باغ کمین کردند تا دزد گردو را بیابند. روزی وقتی طفل گردوها را دزدید و قصد داشت از باغ خارج شود لشکرِ کمین‌کرده‌ها به دنبال طفل افتادند و طفل گردوها را در راه رها کرده و از ترس جان خود فرار کرد. 🔹آنان پسرک را در گوشه‌ای بن‌بست گیر انداختند و پسرک از ترس بر زمین چمباتمه زد و نشست و دست بر سر گذاشت و امان خواست. حکیمی عارف این صحنه را می‌دید که صاحب گردوها چوبی در دست بلند کرده و می‌گوید: 🔹برخیز! چرا گردوهای ما را می‌دزدی؟! طفل گفت : من دزدی نکردم. یکی گفت : دستانت رنگی است، رنگ دستانت را چگونه انکار می‌کنی؟ دیگری گفت : من شاهد پریدنت از درخت بودم... حکیم وارد شد و چند سکه غرامت به صاحب مال داد تا از عقوبت او دست برداشتند. 🔸حکیم در کُنجی نشست و زار زار گریست. گفت: خدایا! در روز محشر که تو می‌ایستی و من در مقابل فرشتگانِ توام، چگونه گناهان خود را انکار کنم با این‌که دستانم و فرشتگانت بر حقیقت و بر علیه من گواهی خواهند داد؟!! 🔹خدایا! امروز من محشر تو را دیدم، در آن روز بر من و بر ناتوانیِ‌ام رحم نما و با من در محاسبۀ گناهانم تنها و پناهم باش و چنانچه من بر این کودک رحم کردم و نجاتش دادم تو نیز در آن روز بر من رحم فرما و مرا نجات ده!!! به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐪ماجرای (ع) حضرت زین العابدین علیه السلام شتری داشت که بر اساس بعضی از روایات بیست و دو بار با او به حج رفته بود، اما در تمامی این مدت حتی یک ضربه تازیانه هم به او نزده بود. امام در شب شهادت خود سفارش کرد به این شتر رسیدگی شود. 🔹وقتی امام به شهادت رسید، شتر یکسره به سوی قبر مطهر امام رفت، در حالی که هرگز قبر امام را ندیده بود. خود را به روی قبر انداخت و گردن خود را بر آن می زد و اشک از چشم هایش جاری شده بود. خبر به حضرت امام باقر علیه السلام رسید. 🔸امام کنار قبر پدر رفت و به شتر گفت: « آرام باش. بلند شو. خدا تو را مبارک گرداند.» شتر بلند شد و برگشت ولی پس از اندکی باز به قبر برگشت و کارهای قبل را تکرار کرد. امام باقر باز آمد و او را آرام کرد ولی بار سوم فرمود: « او را رها کنید! او می‌داند که از دنیا خواهد رفت.» 🔹سه روز نگذشت که شتر از دنیا رفت. 📚بحارالانوار، ‌ج 46، ص147 و 148، به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
12.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
واقعا قبل از حرف زدن در مورد هر چیزی نیازه از خودمون بپرسیم : آیا این مسئله به من ربطی داره ؟ آیا این مسئله به کسی که می‌خوام بگم ربطی داره؟ 🚨آیا گفتنش کمکی می‌کنه؟ آیا کسی که داریم این حرفا رو در موردش می‌زنیم راضیه؟ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
؟ 🔹سوالی که یونسکو برای همه ملتهای دنیا مطرح کرد. بهترین پاسخ: از هند ارسال شد که گفته بود: تولد : تنها روزی است؛ که مادر با گریه های نوزادش لبخند می زند. ❤️ ‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
✳️ 📌 (ص) می‌فرمودند: تا انسان است باید بدهد. صدقه‌ی برتر، آن است که شما در حال سلامتی -یعنی زمانی که می‌توانید تصمیم بگیرید- بخشی از دارایی‌های خود را که از فضل الهی به شما رسیده است در راه خدا انفاق کنید. این بهترین شکل صدقه است. ⚠️ تا سالم هستید این کار را انجام دهید. نگذارید مرگ و بیماری از راه برسد. زیرا معلوم نیست به انجام آن موفق شوید؛ اگر هم موفق شوید، فضیلت آن مانند هنگامی نیست که با امید به زندگی انفاق کرده‌اید. 📚 از کتاب 📖 ص ۱۲۴ 👤 ‌‌‌‌به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande