#حکایت ✏
✍آورده اند که ، وقتی حاج میرزا آقاسی در عراق زندگی می کرد، از طرف حاکمان عثمانی بغداد، که سنی مذهب بودند،
حکم شد که ایرانیان مقیم عراق باید این کشور را ترک کرده و به کشور خود باز گردند و امامان خود را نیز با خود ببرند .
🔸ایرانیان عراق وحشت کردند و از آنجاییکه توان مقابله با دولت را نداشتند، برای چاره جویی به نزد حاجی آمدند،
حاجی در پاسخ آنها گفت :
هیچ وحشت نکنید، عده ای از شما بیل و کلنگ بردارند و به بقعه ی شیخ عبدالقار گیلانی بروند و وانمود کنند که، مشغول خراب کردن آن هستید.
🔹هر کس از ایشان پرسید، چه می کنید؟؟
بگویند حکم حاکم است، که ایرانیان هرچه دارند با خود بردارند و به ایران بازگردند.
شیخ عبدالقادر هم از ماست.
باید ذکر کرد که عبدالقادر از علمای سنی مذهب قرن پنج و شش هجری و مورد توجه و احترام سنیان بغداد بود.
🔸در نتیجه حاکم عثمانی با شنیدن اقدام ایرانیان، از ترس ناآرامی های پس از خرابی بقعه ی عبدالقادر، حکم قبلی خود را کان لم یکن اعلام کرد.
و این چنین حاجی با یک ترفند ساده بدون آنکه خون از دماغ کسی جاری شود حق را به حقدار رساند.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
4.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☝️#گناه_جاریه_چیست ؟
✍گناه جاریه گناهـی است که حتی با مــرگ فــرد هـم این گناه تمـام نـمیشود و به هر میـزان که باعث گمـراه شدن افراد دیگر شود به کارنــامه اعمـال او ایـن گنــاه اضافه میشود.
🔸گناهی که با اشتـراک گذاری شمـا منتشـر میشود و منتشـر میشود و منتشـر میشود و در صحـرای قیامت با انبوهـی از گنـاهان مواجـه خواهی شد که حتی فکرش را هم نمیکردی.
🔹آیا این ها گناهان من است؟
من که اصلا این اشخاص را نمیشناسم !
چرا من مسئول گناهشان هستم و
در آن شریکم؟
مطمئن باشیــد شما با نشر یک عکس حدیث دروغ، تصویر ترانه های مبتذل و...دعوت به کارهای منکر و...یا فیلم یا آهنگ در این گنــاه شرکت خواهی کرد.
🔸پستهای سیاسی دروغ و آنچه به صحت آن مطمئن نیستی و برای خوشایند و خنده دیگران ارسال میکنی...
چه بسیار کسانی که به وسیله شما با آن گناه آشنا شوند و آن را منتشر کنند با هر نشر ،گناهی به گردن شماست..
#احتیاط_کنیم
🔹مبادا کارنامه اعمال ما پر شود از گناهان جــــاریه که تا قیامت جریان دارند.
و حتی پس از مرگ ما هم دفتر ثبت این گناهان بسته نخواهد شد.
پاک کن آنچه را که روز حساب بر علیه تو شهادت میدهد.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍂🌺🍃🌼🍂🌸
✍بعد از اینکه رئیس جمهور شدم، از محافظانم خواستم در شهر قدم بزنیم.
بعد از پیادهروی برای صرف ناهار به رستوران رفتیم.
در یکی از رستورانهای مرکزی نشسته بودیم، پس از کمی انتظار، گارسون با منوهای ما ظاهر شد.
🔹در این لحظه متوجه شدم که روی میزی که دقیقاً روبروی ما بود، یک مرد تنها منتظر پذیرایی بود. به یکی از محافظانم گفتم :
برو از این مرد بخواه که به ما ملحق شود. محافظ رفت و دعوت مرا ابلاغ کرد، مرد بلند شد و بشقابش را برداشت و کنارم نشست.
🔸در حین غذا خوردن دستهایش مدام میلرزید و سرش را از خوردن غذا بلند نمیکرد. وقتی کارمان تمام شد بدون اینکه حتی به من نگاه کند برایم دست تکان داد، برایش دستی تکان دادم و رفت!
یکی از محافظانم گفت : مادیبا، این مرد باید خیلی مریض باشد، دستانش در حین غذا خوردن مدام میلرزید.
🔹به او گفتم : اصلا!❗️
علت لرزش او متفاوت است. آنها با تعجب به من نگاه کردند، «این مرد نگهبان زندانی بود که من در آن محبوس بودم.
اغلب بعد از شکنجههایی که به من میشد، فریاد میزدم و آب میخواستم و او میآمد تا مرا تحقیر کند.
به من میخندید و به جای آب دادن، روی سرم ادرار میکرد.- بیمار نبود، ترسیده بود و میلرزید،
🔸شاید میترسید که حالا که رئیس جمهور آفریقای جنوبی هستم او را به زندان بفرستم و همان کاری را که با من کرد انجام دهم و او را شکنجه و تحقیر کنم.
اما این رفتار جزء شخصیت و اخلاق من نیست.
✍#نلسون_ماندلا
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🔹#پس_برو_به_جهنم
✍صدراعظم آقا محمدخان قاجار در مدت صدارتش تمام خویشان و اقوام خود را به حکم فرمایی شهرها گمارد.
روزی شخصی نزد وی آمد و از حاکم شیراز که در حق او بی عدالتی کرده بود، شکایت کرد. صدراعظم گفت :
🔸حاکم شیراز اقوام من است،
به اصفهان برو و آن جا زندگی کن.
آن شخص گفت :
اصفهان نیز در دست برادرزاده شما است. صدراعظم چندین شهر دیگر را نام برد و آن شخص گفت که حاکم همگی آن ها اقوام صدراعظم هستند.
🔹سرانجام صدراعظم عصبانی شد و داد زد: پس برو به جهنم!❗️
آن شخص که از جان خود گذشته بود.
گفت : قربان آن جا هم مرحوم پدرتان تشریف دارند!
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🔻معما
کدام بانوی مکرمه، هم مادر امام بود، هم دختر امام، هم همسر امام و هم عروس امام؟
دقت کنید شخصیتی که انتخاب میکنید باید ۴ ویژگی رو باهم داشته باشه.
👈جواب معما
🔻معما
کدام بانوی مکرمه، هم مادر امام بود، هم دختر امام، هم همسر امام و هم عروس امام؟ دقت کنید شخصیتی که انتخاب میکنید باید ۴ ویژگی رو باهم داشته باشه
پاسخ:
فاطمه دختر امام حسن پاسخ معماس
ایشان
دختر امام حسن
عروس امام حسین
مادر امام محمد باقر
همسر امام سجاد بودند
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🔴#پاداشخویشتنداری(ابن سیرین)
✍ابن سیرین مردی بزّاز بود، می گوید:
در بازار شام در مغازه خود برای فروش پارچه نشسته بودم، زنی جوان وارد مغازه شد در حالی که حجاب کامل اسلامی را رعایت کرده بود!
از من درخواست چند نوع پارچه کرد، آنچه می خواست به او عرضه کردم، گفت:
🔸پسر سیرین! این بار پارچه سنگین است و مرا طاقت حمل آن به منزل نیست، شما این بار را به خانه من بیاور و در آنجا قیمتش را از من بستان.
من بی خبر از نقشه شومی که او برای من کشیده، بار پارچه را به دوش گذاشته و به دنبال او روان شدم.
🔹چون وارد دالان خانه گشتم درب را قفل زد و حجاب از روی و موی برداشت و در برابر من کمال طنازی و عشوه گری آغاز نمود، تازه بیدار شدم که به دام خطرناکی گرفتار آمده ام،
بدون این که خود را ببازم، همراهش به اطاق رفتم، او را خام کردم، سپس محل قضای حاجت را از او پرسیدم، گفت:
🔸گوشه حیاط است، به محل قضای حاجت رفتم، در آنجا از افتادن به خطر زنا به حضرت دوست نالیدم، آن گاه تمام هیکل و لباسم را به نجاست آلوده کردم و با همان منظره نفرت آور بیرون آمدم.
چون زن جوان مرا به این حال دید سخت عصبانی شد و انواع ناسزاها را نثار من کرد.
🔹سپس درب خانه را گشود و مرا از خانه بیرون کرد، به منزل خود رفتم، لباس هایم را عوض کردم و بدن را از آلودگی شستم، عنایت خدا به خاطر ورعی که به خرج دادم هم چنان که به خاطر ورع یوسف، شامل حال یوسف شد شامل حالم شد.
🔸و از آن پس در غیب به روی دلم باز شد و علم تعبیر خواب به من مرحمت شده و بخشیده شد.
📚منبع : انصاریان حسین؛عرفان اسلامی: 8/ 255
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
🔹#یهودیوطلبفرزند از حضرتزینب (س)
✍نقل می کنند :
در بروجرد مردی یهودی بود به نام یوسف، معروف به دکتر.
او ثروت زیادی داشت ولی فرزند نداشت.
برای داشتن فرزند چند زن گرفت، دید از هیچ کدام فرزندی به دنیا نیامد.
🔹هر چه خود می دانست و هر چه گفتند عمل کرد، از دعا و دارو، اثر نبخشید.
روزی مأیوس نشسته بود، مرد مسلمانی نزد او آمد و پرسید: چرا افسرده ای؟
گفت، چرا نباشم، چند میلیون مال و ثروت برای دشمنان جمع کردم!
من که فرزندی ندارم که مالک شود. اوقاف وارث ثروت من می شود.
🔸مرد مسلمان گفت :
من راه خوبی بهتر از راه تو می دانم. اگر توفیق داشته باشی، ما مسلمانان یک بی بی داریم زهرای مرضیه(س)، اگر او را به جان دخترش زینب کبری(س) قسم بدهی، هر چه بخواهی، از خدا می خواهد.
تو هم بیا مخفیانه برو حرم زینب (س) و عرض حاجت کن تا فرزنددار شوی.
🔹می گوید : حرف این مرد مسلمان را شنیدم و به طور مخفی از زنها و همسایه هایم و مردم با قافله ای به دمشق حرکت کردم.
صبح زود رسیدیم، ولی به هتل نرفتم، اول غسل و وضو و بعد هم زیارت و گفتم:
آقا یا رسول الله! دشمن تو و دامادت در خانه فرزندت برای عرض حاجت آمده،
حاشا به شما بی بی جان! که مرا ناامید کنی.
🔸اگر خدا به من فرزندی دهد، نام او را از نام ائمه می گذارم و مسلمان می شوم. او با قافله برگشت. پس از سه ماه متوجه شد که زنش حامله است، چون فرزند به دنیا آمد و نام او را حسین نهادند و نام دخترش را زینب.
یهودیها فهمیدند و اعتراضها به من کردند که چرا اسم مسلمانها را برای فرزندت انتخاب کردی.
🔹هر چه دلیل آوردم نشد قصه را بازگو کردم ناگهان دیدم تمام یهودیهایی که در کنار من بودند با صدای بلند گفتند:
«أشْهَدُ أنْ لا الهَ الّا اللَّه و أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه و أشهَدُ أَنّ عَلیاً ولیَّالله»
و همه مسلمان شدند.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🚨#حقِهمسایه
✍رسول خدا صلی الله علیه و آله به یکی از اصحابشان فرمودند:
" آیا میدانی حق همسایه چیست؟ "
عرض کرد: نمی دانم ؛
فرمودند:
🔸اگر از تو درخواست یاری نمود، او را یاری کن.
اگر از تو وام درخواست نمود، به او وام بده.
اگر دچار فقر شد، به او سود برسان.
اگر دچار مصیبت شد، او را تسلیت بگو.
اگر خیری به او رسید،به او تهنیت بگو تا بدین وسیله بهرهگیری از خیر را بر او گوارا گردانی.
🔹اگر مریض شد او را عیادت کن.
اگر مرگ او فرا رسید، جنازهی او را تشییع کن.
ساختمان خانه ی خود را آنچنان بلند نسازی که همسایه ی تو از باد و هوا محروم گردد، مگر این که از او اجازه بگیری.
اگر میوه ای خریدی، مقداری از آن را به همسایه هدیه کن.
🔹اگر نمی خواهی هدیه کنی میوه ی خریداری شده را پنهانی وارد خانهی خویش ساز تا همسایهی تو آن را نبیند.
و نگذار فرزندان تو میوه را به بیرون از خانه ببرند که باعث ناراحتی و حسرت فرزند همسایه گردد.
🔸همسایه ی خود را با بوی خوش غذای خانه ی خود میازار، مگر آنکه مقداری از آن را به اهل خانه ی او برسانی.
📚 بحار ج 79،ص 94.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌿🌸🌿
🌸🌿
🌿
🌸صلوات خاصه امام رضا(ع)🌸
🍃اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ
🌹وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ
🍃صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ
▪️شهادت امام رئوف و مهربان حضرت علی بن موسی الرضا المرتضی سلام الله علیه تسلیت باد ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️
لبیک یا صاحِبَ الزَّمان سلام الله علیه
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
📜#حکایت_قدیمی
✍حدود ۱۶۰ سال پیش ملک التجار روسیه یک دست چای خوری برای امیر کبیر تحفه فرستاد.
امیر اندیشید که آیا صنعت گران زِبردست ایرانی می توانند نظیرش را بسازند؟
🔸سالها بعد در ایام نوروز جمعی در باغ چهل ستون اصفهان به تفریح نشسته بودند در این بین گدایی پیش آمد و گفت:
من واقعا گدا نیستم سرگذشتی دارم اگر حوصلهٔ شنیدن دارید برایتان تعریف کنم گفت:
🔹در زمان صدارت امیر کبیر یک روز حاکم اصفهان صنعت گران شهر را احضار کرد و گفت آیا میتوانید کسی را که در میان شما از همه استادتر است معرفی کنید؟
صنعتگران مرا معرفی کردند
حاکم گفت: امیرکبیر برای کار مهمی تو را به تهران خواسته است، به تهران رفتم
سماوری نزد امیر بود؟
🔸سماور را آب و آتش نمود و تمام اجزاء سماور را بیان کرد و گفت:
میتوانی سماوری مانند این بسازی؟
من تا آن زمان سماور ندیده بودم.
گفتم: بله می توانم
امیر گفت مانندش را بساز و بیاور، سماور را برداشتم مشغول شدم پس از اتمام کار سماور ساخته شده را نزد امیر بردم و مورد پسند واقع شد.
🔹امیر پرسید این سماور با مزد و مصالح به چه قیمت تمام شده است؟
من عرض کردم روی هم رفته ۱۵ ریال.
امیر دستور داد تا امتیاز نامه ای برای من بنویسند که فن سماور سازی به طور کلی برای مدت ۱۶ سال منحصر به من باشد و بهای فروش هر سماور را ۲۵ ریال تعیین کردند.
🔸پس از صدور این فرمان گفتند به حاکم اصفهان دستور دادم که وسایل کار را از هر جهت فراهم نماید، در اصفهان به سرعت مشغول کار شده و چند نفر را نیز استخدام کردم
و مجموعا مبلغ ۲۰۰ تومان خرج شد.
اما بعد از مدتی به دنبال من آمدند و من را همچون دزدان نزد حاکم بردند، حاکم با خشونت گفت :
🔹امیرکبیر از صدارت خلع شده و دیگر کاره ای نیست و باید هر چه زودتر مبلغ ۲۰۰ تومان را به خزانهٔ دولت برگردانی، من پولی نداشتم مصادره اموالم صادر شد ۱۷۰ تومان فراهم شد.
برای ۳۰ تومان دیگر مرا سر بازار برده و جلوی مردم چوب زدند تا اینکه مردم ترحم کرده و سکه های پول را به سوی من که مشغول چوب خوردن بودم پرتاب کردند ... آن ۳۰ تومان هم پرداخت شد
🔸اما به خاطر آن چوبها و صدمات چشم هایم تقریبا نابینا شد و دیگر نمیتوانم به کارگری مشغول شوم از این رو به گدایی افتادم ...!
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
📚 #حکایتزیبا_از_کتابمنطقالطیر
✍سلطان محمود، يک شب به صورت ناشناس از جايي عبور ميکرد. مردي را ديد که خاکها را در الک ميريزد و پس از الک کردن، آنها را كُپه كُپه، جمع ميکند.
سلطان محمود خواست که به او کمک نمايد.
🔹به همين دليل بازوبند طلاي خود را باز کرد و در ميان خاکها انداخت تا آن مرد بازوبند را پيدا کند و با فروشش پولي به دست آورد تا مجبور نباشد که به کارهاي سخت تن دهد.
🔸فرداي آن روز سلطان محمود، دوباره به سراغ آن مرد رفت. ديد که همچنان مشغول جمع کردن خاک و الک کردن آن است.
به او گفت : که ديشب چيز با ارزشي پيدا کردي که با فروش آن ميتواني مدت زيادي را بدون زحمت و تلاش زندگي کني.
🔹پس چرا دوباره کار سخت خودت را داري ادامه ميدهي؟
آن مرد گفت : من گردنبند قيمتي را در ميان خاکها پيدا کردم اما چرا الک کردن خاکي را که ميشود در آن چنين چيزهاي قيمتي پيدا کرد، رها کنم؟!
💥من تا وقتي زندهام اين کار را انجام خواهم داد.
#طمع
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande