#انگیزشی
✍برای کفشی که
همیشه پایت را می زند
فرقی نمی کند
تو راهت را درست رفته باشی یا اشتباه.
هر مسیری را با او
هم قدم شوی
باز هم دست آخر
به تاول های پایت می رسی
✍آدم ها هم به کفش ها بی شباهت نیستند
کفشی که همیشه پایت را می زند
آدمی که همیشه آزارت می دهد
هیچ وقت نخواهد فهمید
تو چه دردی را تحمل کردی
تا با او همقدم باشی ...‼️
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
✍آدمها شبیه لیوانند
ظرفیتهایی مشخص دارند...
بعضی به اندازه استکان،
بعضی فنجان ،
▫️بعضی هم یک ماگ بزرگ،،،
وقتی بیش از ظرفیت لیوان در آن آب بریزی، سر ریز میشود،
خیس میشوی،
▫️حتی گاهی که در اوج بدشانسی باشی
و در لیوان به جای آب ،
شربتی چیزی را زیادی ریخته باشی
و سرریز شده باشد ،
لکه ش تا ابد بر روی لباست میماند.
▫️آدمها مثل لیوان میمانند .
ظرفیت هایی مشخص دارند .
لطفا" قبل از ریختن مهر و عطوفت در پیمانه های وجودیشان ،
ظرفیتشان را بسنج...
به اندازه محبت کن...
اگر اینکار را نکنی ،
اگر زیادی محبت کنی
▫️اگر سر ریز شدند و محبت بالا آوردند ،
باد الکی به غبغب انداختند
و پیراهن احساست را لکه دار کردند ،
فقط از خودت
و عملکرد خودت عصبانی باش،
نه از آدمها که شبیه لیوانند...
👤"سيمين دانشور"
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
✍"رام" باش،
ولی "شیرِ رام" باش!
"موشِ رام" که باشی،
هر وقت هر کس میل مبارکَش
بکشد، له ات می کند!!!
"شیرِ رام" که باشی،
همه حواسشان هست...
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🔸درسی از مکتب امام صادق (ع)
✍مردی در مسجد خوابیده بود و همراه خود همیانی داشت. از خواب بیدار شد و همیان خود را ندید و جز امام صادق (ع) کسی در مسجد نبود.
🔸به ناچار نزد وی آمد و عرض کرد: همیان من دزدیده شده و من غیر از تو را نمی بینم. امام صادق (ع) فرمود: در همیان تو چقدر پول بود؟ گفت: هزار دینار. حضرت به خانه خود رفت و هزار دینار آورد و به وی داد.
🔹هنگامی که آن مرد به رفقای خود ملحق شد به او گفتند: همیان تو نزد ماست و ما با تو شوخی کردیم. صاحب همیان با شتاب به مسجد برگشت تا آن پول را به صاحبش برگرداند.
🔸وقت برگشتن پرسید: آن شخص چه کسی بود؟ گفتند: او فرزند رسول خدا (ص) است. بالاخره جویا شد و حضرت را پیدا کرد و هزار دینار را برگرداند. امام قبول نکرد و فرمود: هنگامی که ما از مُلک خود چیزی را رد کردیم دیگر بر نمی گردانیم.
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فرجهم
📚به نقل از: الدین فی قصص، ج 1، ص 16
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
✍#فلسفه_ی_ضرب_المثل_ها
#در_این_قسمت👇
▫️#پا_را_به_اندازه_گلیم_خود_دراز_کن
✍روزی شاه عباس از راهی می گذشت. درویشی را دید که روی گلیم خود خوابیده است و چنان خود را جمع کرده که به اندازه ی گلیم خود درآمده. شاه دستور داد یک مشت سکه به درویش دادند.درویش شرح ماجرا را برای دوستان خود گفت. در میان آن جمع درویشی بود که به فکر افتاد او هم از انعام شاه نصیبی ببرد،به این امید سر راه شاه پوست تخت خود را پهن کرد و به انتظار بازگشت شاه نشست.
🔹وقتی که مرکب شاه از دور پیدا شد، روی پوست خوابید و برای اینکه نظر شاه را جلب کند هریک از دست ها و پاهای خود را به طرفی دراز کرد بطوری که نصف بدنش روی زمین بود.در این حال شاه به او رسید و او را دید وفرمان داد تا آن قسمت از دست و پای درویش را که از گلیم بیرون مانده بود قطع کنند.
🔸یکی از نزدیکان شاه از او سوال کرد که : " شما در رفتن درویشی را در یک مکان خفته دیدید و به او انعام دادید. امادر بازگشت درویش دیگری را خفته دیدید سیاست فرمودید، چه سری در این کار هست ؟ "شاه گفت : " درویش اولی پای خود را به اندازه ی گلیم خود دراز کرده بود اما درویش دومی #پایش_را_از_گلیمش_بیشتر_دراز_کرده_بود".
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
31.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تاریخچه جشن شب یلدا
📚خسرو معتضد، تاریخ نگار
📆#تاریخی #شب_یلدا
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🤓 #نادرشاه_و_پسرک_زیرک
شگرد پسرک در مقابل نادر شاه !!!!...
✍زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه کودکی را دید که به مکتب میرفت.
🔸از او پرسید: پسر جان چه میخوانی؟
- قرآن.
- از کجای قرآن؟
- انا فتحنا….
🔹نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد.
سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن اباکرد.
🔸نادر گفت:
چر ا نمی گیری؟
گفت: مادرم مرا میزند میگوید تو این پول را دزدیده ای.
نادر گفت :
به او بگو نادر داده است.
پسر گفت :
مادرم باور نمیکند.
🔹میگوید:
نادرمرد سخاوتمندی است. او اگر به تو پول میداد یک سکه نمیداد. زیاد میداد.
حرف او بر دل نادر نشست. یک مشت پول زر در دامن او ریخت.
✍از قضا چنانچه مشهور تاریخ است در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی پیروز شد.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
✍دو چیز انسان را نابود می کند؛
مشغول شدن به دیگران
مشغول بودن به گذشته
🔹هرکسی که در گذشته بماند؛
آینده را از دست می دهد
🔸و هرکس نگهبان رفتار دیگران باشد؛
آسایش و راحتی خود را از دست میدهد !
✍بهترین انتقام در زندگی این است که؛
به راه خود ادامه دهید و اتفاقات بد را
فراموش کنید ...!
🌹شبتون بخیر🌹
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
☄#درویشی_تهیدست
✍درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
🔹کریم خان گفت : این اشاره های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : #نام_من_کریم است و #نام_تو_هم_کریم_و_خدا_هم_کریم.
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه میخواهی ؟
🔸درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد❗️
🔹روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو : #کریم_فقط_خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
✍گویند روزی سلطان محمد خدابنده
بر همسر خود خشمگین شد
و در یک جمله او را سه طلاقه کرد
و لیکن خیلی زود پشیمان شد!
🔸لذا علماء اهل سنت را گرد آورد و نظر
آنها را برای حل این مشکل پرسید
گفتند: چاره نیست جز اینکه فرد دیگری
با او ازدواج کند و او را طلاق دهد
تا پس از آن شما بتوانید باز او را
به همسری خود درآورید
🔹به غیرت سلطان برخورد و خشمگین گفت:
این کار بر من بسیار گران است
آیا در این مسأله هیچ قول دیگری ندارید؟
گفتند: نه
🔸سلطان خیلی سر این قصه غصه خورد
از شانس و اقبالش یکی از وزرا گفت:
در شهر حلّه عالمی هست که چنین طلاقی
را باطل میداند خوب است سلطان آن عالم
را احضار کند شاید مشکل را حل کند
🔹عالمان سنّی که او را میشناختند
و از شیعه بودنش آگاه بودند گفتند:
جناب سلطان علامه حلی رافضی است
مذهب باطلی دارد و رافضیان افرادی
بی خرد و کم عقل هستند و اصلاً در شأن
سلطان نیست که چنین مرد سبک سر
و بی عقلی را به حضور بپذیرد
🔸سلطان گفت:
احضار او بی فائده نیست بیاوریدش
چون علامه حاضر شد قبل از حضور او
علمای مذاهب چهارگانه اهل سنّت
در نزد سلطان حاضر بودند
هنگامی که علامه وارد مجلس شد
بدون هیچ ترس و هراسی نعلین خود را
به دست گرفت و داخل مجلس سلطانی شد
و با صدای بلند گفت: السلام علیکم
و آنگاه یک راست به سمت سلطان رفت
و در کنار سلطان نشست
🔹علمای سنی حاضر در مجلس گفتند:
آیا ما به شما نگفتیم که شیعیان افرادی
سبکسر و بی خرد هستند؟
🔸سلطان گفت:
درباره اعمال او از خودش سؤال کنید
آنها به علامه گفتند:
چرا برای سلطان سجده نکردی و آداب
و تشریفات لازم را انجام ندادی؟
🔸علامه گفت: رسول الله ﷺ از هر سلطانی
برتر بود و کسی بر او سجده نکرد
بلکه فقط به او سلام میدادند
و خدای تعالی نیز فرموده: پس چون
داخل خانهها شدید به یکدیگر سلام کنید
سلام و درودی که نزد خداوند خوش است
↲سوره نور، آیه ۶۱
🔹از طرف دیگر ما و شما معتقدیم که
سجده برای غیر خدا حرام است
از او پرسیدند: چرا جسارت کردی
و در کنار سلطان نشستی؟
فرمود: چون جای دیگری برای نشستن
موجود نبود و از طرفی سلطان و غیر سلطان
با هم مساویاند و لذا جسارتی به محضر
سلطان نکردهام
🔸از علامه پرسیدند چرا کفشهای خود را
با خود داخل مجلس آوردی؟
هیچ آدم عاقلی در محضر سلطان
چنین عمل بیادبانهای نمیکند
🔹علامه فرمود: ترسیدم حنفیها آن را بدزدند
همانطور که ابوحنیفه نعلین رسول اکرم
را دزدید
ناگهان حنفیها برآشفتند و فریاد برآوردند
که ابوحنیفه کجا و زمان پیامبر ﷺ کجا؟
تولد ابوحنیفه صد سال پس از وفات
رسول اکرم واقع شده است
🔸علامه فرمود: آه، ببخشید، اشتباه کردم
لابد سارق نعلین رسول خدا شافعی بوده است
این بار شافعیها برآشفتند:
شافعی در روز وفات ابوحنیفه به دنیا آمده
است و دویست سال پس از رحلت رسول
خدا متولد شده است
🔹علامه گفت: باز هم معذرت میخواهم
شاید کار مالک بوده است
مالکیها هم مثل حنفیها و شافعیها
اعتراض و انکار کردند
علامه فرمود: آهان الآن فهمیدم
قطعاً سارق کفشهای پیامبر ﷺ
احمد بن حنبل بوده است
حنابله هم به انکار و تکذیب او پرداختند
🔸در این لحظه علامه رو به سلطان کرد
و فرمود: ای سلطان دانستی که هیچ یک
از مؤسسان اصلی و رؤسای این مذاهب
اهل سنت در زمان حیات رسول الله ﷺ
و حتی صحابه آن حضرت حاضر نبودهاند
🔹اینکه ابوحنیفه و مالک و شافعی و احمد
بن حنبل را به عنوان مجتهد و رئیس مذهب
پذیرفتهاند از بدعتهای ایشان است
🔸در اینجا سلطان به حالت پرسش از اهل
سنت سؤال کرد: آیا درست است که
هیچیک از رؤسای مذاهب أربعه
در زمان رسول خدا و صحابه او نبودهاند؟
علماء عامه همگی گفتند: آری نبودهاند
🔹آنگاه علامه گفت: ولی ما شیعه هستیم
و پیروی میکنیم از امیرالمؤمنین علیهالسلام
که جان رسول الله برادر، پسر عمّ
و وصیّ و جانشین و خلیفه اوست
در غدیر و بسیاری از جاهای دیگر او را
به عنوان جانشین معرفی کرد
🔸سلطان چون متوجه حقانیت مذهب
علامه شد از او پرسید نظر شیعه درباره
این طلاقی که دادهام چیست؟
🔹علامه فرمود: آیا سلطان طلاق را
در سه مجلس و در محضر دو نفر عادل
جاری نموده است؟
سلطان گفت: نه
🔸علامه فرمود: در این صورت طلاقی را که
سلطان جاری کرده باطل میباشد
زیرا فاقد شرایط صحت است
🔹آنگاه سلطان به دست علامه به مذهب
شیعه مشرف شد و به خطباء و حاکمان
شهرها و سرزمینهای تحت سیطرهاش
پیام فرستاد که از این پس با نام ائمه
دوازده گانه علیهم السلام خطبه بخوانند
و به نام ائمه اطهار سکه ضرب کنند
و نام ایشان را بر دیوار مساجد و مشاهد
مشرفه حضرات ائمه علیهم السلام بنویسند
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃
#فلسفه_ی_ضرب_المثلها
#سنگ_مفت_گنجشک_مفت
🔸مورد استفاده:
✍در مورد اشخاصی گفته میشود كه از انجام هر كاری میترسند در صورتی كه آن كار اصلاً ضرری ندارد.
🔹در گذشتههای دور، زن و شوهری سالیان سال در كنار هم زندگی میكردند تا پیر شدند. بچههای آنها ازدواج كرده و از پیش آنها رفته بودند و به همین دلیل آن دو كاملاً تنها بودند و تمام روز تنها صدایی كه در خانه آنها به گوش میرسید صدای جیك جیك دستهی گنجشكهایی بود كه روی درخت وسط حیاط آنها زندگی میكردند. پیرزن هر روز اضافهی غذا را گوشهی باغچه میریخت تا گنجشكها از آن بخورند.
🔸تا اینكه پیرزن مریض شد و در اثر بیماری نیاز به استراحت بیشتری پیدا كرد و صدای دائم جیك جیك گنجشكها برایش آزاردهنده شده بود. پیرزن به پیرمرد غر میزد كه این گنجشكها را بگو تا از اینجا بروند. ولی پیرمرد نمیدانست گنجشكهایی كه سالیان سال به درخت خانهی آنها عادت كردهاند را چه طوری فراری دهد. هر بار كه سنگی برمیداشت تا به آنها بزند یا نمیتوانست و یا اگر هم به سوی آنها پرتاب میكرد آنها میرفتند و دوباره برمیگشتند.
🔹یكبار كه زن داشت از صدای جیك جیك گنجشكها شكایت میكرد مرد گفت: تو بگو من چه كار بكنم. هر بار كه به آنها سنگ میزنم میروند و دوباره بازمی گردند.
✍زن جواب داد: #سنگ_مفت_گنجشك_هم_مفت آنقدر بزن تا بروند.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🔸از خواجه عبدالله انصاری پرسیدند:
✍"#عبادت" چیست؟
فرمود:
عبادت "خدمت" کردن به "خلق" است...
پرسیدند: چگونه؟!
🔹گفت :
اگر هر پیشه ای که به آن اشتغال
داری، "رضای خدا" و "مردم" را در نظر
داشته باشی؛
"این نامش عبادت است."
پرسیدند:
پس "نماز و روزه و خمس..."
این ها چه هستند؟؟؟
✍گفت :
اینها "اطاعت" هستند که باید
بنده برای "نزدیک شدن" به "خدا" انجام
دهد تا "انوار حق" بگیرد...
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande