📝#چراتیمورلنگ؟!
✍حاکم سیستان از تیمور خواست تا در سرکوب دشمنانش به او کمک کند.
وقتی خیال حاکم از دشمنانش آسوده شد،
به تیمور خیانت کرد و گروهی از نیروهایش را سراغ او فرستاد و میان آنان جنگ سختی در گرفت.
🔺این جنگ تاریکترین نقطه زندگی نظامی تیمور و تلخترین خاطره او را رقم زد.
در همین جنگ بود که پاشنه پای راستش مجروح شد. پس از آن نمیتوانست درست راه برود و میلنگید.
همین جراحت باعث شد که او را تیمور لنگ بنامند. غربیها هم تیمور را به عنوان تامرلین میشناسند یعنی تیمور لنگ.
🔺هم کتف راستش مجروح شد و هم دو انگشت آخر دست راست را از دست داد.
خلاصه از قسمت راست بدن ناکار شد.
📚منبع تیمور؛ مهدی فراهانی منفرد
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌸بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم🌸
✍یکی از تکان دهنده ترین جمله هایی که در فرهنگ بشری گفته شده، جمله زیر از #امیرالمومنینعلیعلیهالسلام در یکی از دعاهاي نهج البلاغه است.
🤲اللّهُمّ اجعَلْ نَفسي أوَّلَ كريمَةٍ تَنتَزِعُها مِن كرائمي ، و أوَّلَ وَديعَةٍ تَرتَجِعُها مَن وَدائعِ نِعَمِكَ عِندي
🤲خدايا! جان مرا نخستين شى ء ارزشمندى قرار ده كه از من مى گيرى و اولين وديعه اى از ودايع نعمت هايت قرار ده كه به من باز مى گردانى .
💢 "خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی، جانم اولین چیزی باشد که از من می گیری"
📛یعنی نکند قبل از اینکه جانم را بگیری،
❌#شرفم،
❌#انسانيتم،
❌#عدالتم، و....
گرفته شده باشد و تبدیل به یک تفاله ای شده باشم که تو جانم را می گیری.
💠و این همان جمله معروف آیت الله بهجت (ره) است که می گوید:
⚠️«ما آمده ایم تا زندگی کنیم و قیمت و ارزش پیدا کنیم؛ نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم».🌹
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🐜#مورچهنَربودیاماده
✍شیخ احمـد جامی بر بالای منبر گفت: مردم هرچه می خواهید از من سوال کنید.
زنی از میان جمعیت فریاد زد ای مـرد ادعا ی بیهـوده نکن، خداوند رسـوایت خواهـد کرد.
هیچ کس جز علی علیه السلام نمی تواند بگوید که پاسخ تمام سؤالات را میداند
🔻شیخ گفت اگر سؤال داری بپرس.
زن سـوال کرد مورچه ای که بر سر راه سلیمان نبی آمد نر بود یا ماده؟
شیخ گفت سؤال دیگر نداشتی!؟
این دیگر چه سؤالی است؟
من که نبودم ببینم نر بوده یا ماده.
زن گفت نیاز نبود که آنجا باشی،
🔻اگر کمی با قـرآن آشنا بودی می دانستی. درسوره نمل آمده است که قالت نمله مشخص می شـود مورچه ماده بوده
مردم هم به جهل شیخ و زیرکی زن خندیدند. شیخ با عصبانیت گفت:
ای زن با اجازه شوهـرت در اینجا هستی یا بدون اجازه؟ اگر با اجازه آمـده ای که خدا شوهرت را لعن کند و اگر بی اجازه آمدهای، خدا خودت را لعن کند
🔻زن پرسید :
ای شیخ بگو بدانیم آیا آن زن با اجازه پیامبر به جنگ امام زمان خود، علی علیه السلام رفته بود و یا بدون اجـازه؟
شیخ بیچـاره نتوانست جواب گوید.
📚 الغدیر، علامه امینی
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌏در سال 1996 دو هواپیمای بوئینگ 747 در فرودگاه دهلی نو با هم برخورد کردند.
✍مضحک ترین چیز در مورد این فاجعه این است که این فاجعه فقط به این دلیل اتفاق افتاده است که خلبانان خطوط
هوایی عربستان و قزاقستان نمی توانند
به زبان انگلیسی ارتباط برقرار کنند.
هر دو پرواز یک مسیر، اما در جهت های مختلف را دنبال کردند و خلبانان نتوانستند مقاصد خود را به موقع برای یکدیگر توضیح دهند.
▪️تصادف این دو هواپیما به قیمت جان 349 مسافر و خدمه هواپیما تمام شد.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
📚#داستانضربالمثلها
🚦خدا شری بدهد كه خیر ما در آن باشد:
📌مورد استفاده:
به افراد طمعكاری گفته میشود كه به هر طریقی دنبال سود بیشتری هستند.
✍روزگاری، مردی در شهری قاضی بود.
این مرد تمام سعی و تلاشش را میكرد كه با عدل و داد به قضاوت بپردازد و حقی را ناحق نكند.
این همه عدالت به كام عدهای از ثروتمندان و زورگویان شهر كه قبلاً به واسطه ثروت و نفوذشان از زیر بار قانون فرار میكردند خوش نمیآمد.
یك روز یكی از ثروتمندان شهر كه كینهی بدی هم از این قاضی در دل داشت، تصمیم گرفت یك شب وقتی قاضی خواب است به او حمله كند و او را در خواب بكشد.
🔻یكی از زورگویان شهر هم كه در دادگاه توسط این قاضی به دزدی محكوم شده بود، تصمیم گرفته بود به خانهی قاضی برود و گاوش را بدزدد.
قاضی كه از تصمیمات آنها خبر نداشت آن روز هم مثل همیشه وقتی كارش تمام شد، به طرف خانهاش رفت اول وارد طویله شد.
آب و علوفهی تازه برای گاوش ریخت.
بعد موقع اذان مغرب شد به مسجد رفت نمازش را خواند و بعد به خانه برگشت.
🔻قاضی پیش زن و فرزندش بود تا اینكه شامش را خورد و كم كم آماده شد برای خوابیدن.
در كوچه آن دو نفر منتظر بودند تا قاضی و خانوادهاش بخوابند و آنها نقشههای خود را عملی كنند.
یكی میخواست قاضی را با خنجری كه داشت تكه تكه كُند و مرد دیگری میخواست گاو قاضی را كه همهی دارایی او بود بدزدد.
این دو مرد كه یكدیگر را میشناختند در كوچه یكدیگر را دیدند مرد زورگو از دیگری پرسید:
🔻اینجا چه كار میكنی؟ مرد ثروتمند گفت: آمدهام تا قاضی را بكُشم. خیلی مرا اذیت كرده!
تو اینجا چه كار میكنی و مرد زورگو پاسخ داد مگر مرا كم اذیت كرده آمدهام تا گاوش را بدزدم.
بین این دو نفر سكوت عمیقی حكم فرما شد هركدام از آنها با خود فكر میكردند كه اگر آن یكی كارش را زودتر انجام بدهد، میتواند كار فرد دیگر را خراب كند.
اگر گاو زودتر دزدیده شود، ممكن است
🔻سروصدایی ایجاد كند و قاضی از خواب بیدار شود و اگر قاضی را زودتر بكشند ممكن است همه بیدار شوند دیگر نشود به طرف طویله رفت و گاو را دزدید.
با این فكر مرد زورگو رو كرد به مرد ثروتمند و گفت: ای رفیق! تو میخواهی قاضی را بكشی!
بگذار من اول گاوش را بدزدم بعد تو قاضی را بكش.
ثروتمند گفت: زرنگی؟ اگر موقع دزدیدن گاو حیوان سروصدا كند و همه را بیدار كند چی؟ تو صبر كن من قاضی را میكشم بعد تو برو گاوش را بدزد.
🔻زورگو كه خیلی هم قلدر بود گفت:
تو مگر حرف حساب سرت نمیشود میگم نمیشه اول من میرم گاوش را برمی دارم بعد تو برو و او را بكش.
ثروتمند كه خیلی هم عصبانی بود، خنجرش را از غلاف كشید و گفت: تو حرف حساب سرت نمیشود.
من اول قاضی را میكشم و الا ممكن است با این خنجر تو را بكشم. و كم كم دعوا و سروصدای مرد زورگو و مرد ثروتمند بالا گرفت.
🔻قاضی و خانوادهاش در كمال آرامش خوابیده بودند كه از صدای دادوبیدادی كه از كوچه میآمد از خواب بیدار شدند.
قاضی چراغی روشن كرد تا ببیند بیرون چه خبر است. زورگو كه متوجه روشن شدن چراغی در خانه شد فهمید قاضی بیدار شده،
فریاد زد قاضی بیا كه این مرد میخواست تو را بكشد. مرد ثروتمند كه اوضاع را اینگونه دید برای اینكه از خود دفاع كرده باشد فریاد زد قاضی بیدار شو كه این مرد آمده تا گاوت را بدزدد.
🔻همسایههای قاضی با شنیدن این سروصداها به كوچه آمدند تا ببینند در كوچه چه اتفاقی افتاده.
هركدام از همسایهها برای اینكه از خطرات احتمالی جلوگیری كنند، چوب و چماقی با خود آورده بودند.
مرد ثروتمند و زورگو كه متوجه شدند بدجور آبروی خودشان را بردهاند، خواستند از مهلكهای كه خودشان برای خودشان ساخته بودند فرار كنند، ولی مردم راه را از هر طرف بر آنها بستند و آنها گیر افتادند.
🔻فردای آن روز آن دو مرد را به محكمه آوردند تا قاضی حكمی برای مجازات آنها صادر كند.
قاضی گفت: دعوا همیشه بد بوده و كار درستی محسوب نمیشود ولی این دعوای شما به قیمت زنده ماندن من تمام شد.
در دعوای شما خیر و نیكی برای من بود.
اگر شما دیشب دعوا نمیكردید من دیشب به قتل رسیده بودم و گاوم كه كل دارایی من است به سرقت رفته بود.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌸بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم🌸
🚨#رابطه دنیا و انسان
✍قال امیر المومنین : الدَّهْرُ يُخْلِقُ الْأَبْدَانَ وَ يُجَدِّدُ الْآمَالَ وَ يُقَرِّبُ الْمَنِيَّةَ وَ يُبَاعِدُ الْأُمْنِيَّةَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ نَصِبَ وَ مَنْ فَاتَهُ تَعِبَ.
🔸 دنيا بدن ها را فرسوده و آرزوها را تازه مى كند ،
مرگ را نزديك و خواسته ها را دور و دراز مى سازد ،
🔹 كسى كه به آن دست يافت خسته مى شود ،
و آن كه به دنيا نرسيد رنج مى برد.
📚حکمت 72#نهج_البلاغه
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
📗#داستانپندآموز
✍کشاورزی هر سال که گندم میكاشت،
ضرر می كرد. تا اینك یك سال تصمیم گرفت، با خدا شریك شود و زراعتش را شریكی بكارد.
اول زمستان موقع بذرپاشی نذر كرد كه هنگام برداشت محصول، نصف آن را در راہ خدا، بین فقرا و مستمندان تقسیم كند.
اتفاقا آن سال، سال خوبی شد و محصول زیادی گیرش آمد.
🔺هنگام درو از همسایه هایش كمك گرفت و گندمها را درو كرد و خرمن زد. اما طمع بر او غالب شد و تمام گندمها را بار خر كرد و به خانه اش برد و گفت:
خدایا، امسال تمام زراعت مال من. سال بعد همه اش مال تو.
از قضا سال بعد هم سال خیلی خوبی شد، اما باز طمع نگذاشت كه مرد كشاورز نذرش را ادا كند.
🔺باز رو كرد به خدا و گفت :
ای خدا، امسال هم اگر اجازہ دهی، تمام گندمها را من میبرم و در عوض دو سال پشت سر هم، برای تو كشت میكنم.
سال سوم از دو سال قبل هم بهتر بود و مرد كشاورز مجبور شد، از همسایگانش چند تا خر و جوال بگیرد، تا بتواند محصول را به خانه برساند.
وقتی روانه ی شهر شد، در راہ با خدا راز و نیاز میكرد كه:
🔺خدایا، قول میدهم سه سال آیندہ
همه ی گندمها را در راہ تو بدهم.
همینطور كه داشت این حرفها را میزد،
به رودخانه ای رسید.
خرها را راند، تا از رودخانه عبور كنند كه ناگهان باران شدیدی بارید و سیلابی راہ افتاد و تمام گندمها و خرها را یكجا برد.
مردك دستپاچه شد و به كوہ بلندی پناہ برد و با ناراحتی داد زد:
🔺های های خدا، گندمها مال خودت، خر و جوال مردم را كجا میبری؟
هرکه را باشد طمع الکن شود
با طمع کی چشم و دل روشن شود
پیش چشم او خیال جاہ و زر
همچنان باشد که موی اندر بصر
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
هدایت شده از پایگاه اطلاع رسانی برنامه های مسجد جامع میمه
11.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 امیرالمومنین اینطور از خودش تعریف میکند
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾🌺❥•༅ᭂ~
ما را همراهی کنید 👇👇
🪷🕌 @maasjjedd 🕌🪷
16.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸حضور علامه جعفری نزد مولا علی علیهالسلام
✍#ازعلامهجعفريميپرسند چي شد
كه به اين كمالات رسيدي؟!
ايشان در جواب خاطرهاي از دوران طلبگي تعريف ميكنند و اظهار ميكنند كه هرچه دارند، از كراماتي است كه به دنبال اين امتحان الهي نصيبشان شده:👆
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
💫حضور علامه جعفری نزد مولا علی علیهالسلام
✍#ازعلامهجعفريميپرسند چي شد
كه به اين كمالات رسيدي؟!
ايشان در جواب خاطرهاي از دوران طلبگي تعريف ميكنند و اظهار ميكنند كه هرچه دارند، از كراماتي است كه به دنبال اين امتحان الهي نصيبشان شده:
مدير مدرسهمان به آقا شيخ علي گفت: آقا شب نميگذره، حرفي داري بگو، ايشان يك تكه كاغذ روزنامه در آورد.
🔺عكس يك دختر بود كه، زيرش نوشته بود " اجمل بنات عصرها " (زيباترين دختر روزگار)، گفت: آقايان من درباره اين عكس از شما سوالي ميكنم.
اگر شما را مخير كنند بين اينكه با اين دختر بطور مشروع و قانوني ازدواج كنيد و هزار سال هم زندگي كنيد با كمال خوشرويي و بدون غصه،
يا اينكه جمال حضرت علي علیهالسلام را مستحباً زيارت و ملاقات كنيد. كدام را انتخاب ميكنيد؟
🔺سوال خيلي حساب شده بود.
طرف دختر حلال بود و زيارت علي (ع) هم مستحبي. چهار نفر اول همه دختر زیبا را انتخاب کردند.
نفر پنجم من بودم. اين كاغذ را دادند دست من. ديدم كه نميتوانم نگاه كنم، كاغذ را رد كردم به نفر بعدي،
گفتم: من يك لحظه ديدار علي (ع) را به هزاران سال زناشويي با اين زن نميدهم. 🔺يك وقت ديدم يك حالت خيلي عجيبي دست داد. شبيه به خواب و بيهوشي. بلند شدم وارد حجرهام شدم.
يك دفعه ديدم يك اتاق بزرگي است يك آقايي نشسته در صدر مجلس، تمام علامات و قيافهاي كه شيعه و سني درباره امام علي(ع) نوشته در اين مرد موجود است.
يك جواني در سمت راستم نشسته بود. پرسيدم اين آقا كيست؟
🔺گفت: اين آقا خود علي (ع) است،
من سير او را نگاه كردم. آمدم بيرون، رفتم همان جلسه، دیدم كاغذ رسيده دست نفر نهم يا دهم، رنگم پريده بود خطاب به من گفتند:
آقا شيخ محمد تقي شما كجا رفتيد و آمديد؟ اصرار كردند و من بالاخره قضيه را گفتم ،خيلي منقلب شدند.
🔺خدا رحمت كند آقا سيد اسماعيل (مدير) را خطاب به آقا شيخ حيدر، گفت:
آقا ديگر از اين شوخيها نكن، ما را بد آزمايش كردي...
کارهای کوچک را بی اهمیت و پیش پا افتاده نشماریم شاید امتحان ما همان باشد..
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
هدایت شده از داستانهای آموزنده
❤️پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند.
«اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة»
🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح
🌹بردن نام حسین بن علی میچسبد
🌹اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌸بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم🌸
🚨#بعدازمرگ
✍حضرت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود : هفت چیز برای بنده بعد از مرگ در جریان است :
❶دانشی که بیاموزد که دیگران از آن بهره مند شوند؛
❷رودی به جریان اندازد تا همه مردم به خصوص طبقه کشاورزان و باغداران و دیگر اصناف از آن استفاده نمایند؛
❸چاهی را حفر کند که دیگران از آن آب بهره برداری کنند؛
❹درخت خرما ( و سایر درختان ) بنشاند که از میوه ها و سایۀ آن بهره مند گردند؛
❺مسجدی بنا کند (که با اقامۀ نماز در آن و رفع مشکلات جامعه و نیز با برگزاری جلسات مذهبی جهت تعالی معارف اسلام از آن به کار گیرند )؛
❻قرآن ( و متون و کتب دینی دیگری ) را به ارث گذارد؛
❼فرزندی صالح از او بماند که برای او طلب مغفرت نماید .
📔 نهج الفصاحة ، ص 366 .
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande