#جان_فدا
💠 شهید حاج قاسم سلیمانی نقل می کند: «یکی از اشرار بزرگ سیستان و بلوچستان را که سالها به دنبالش بودیم که هم در مسئله قاچاق مواد مخدر خیلی فعالیت میکرد و هم تعداد زیادی از بچّههای ما را شهید کرده بود را با روشهای پیچیده اطّلاعاتی برای مذاکره به منطقه خاصی دعوت کردیم و پس از ورود آنها به آنجا او را دستگیر کردیم و به زندان انداختیم.
خیلی خوشحال بودیم. او کسی بود که حکمش مثلا پنجاه بار اعدام بود. در جلسهای که خدمت مقام معظم رهبری رسیده بودیم، من این مسئله را مطرح کردم و خبر دستگیری و شرح ماوقع را به ایشان گفتم و منتظر عکسالعمل مثبت و خوشحالی ایشان بودم.
✅رهبری بلافاصله فرمودند: همین الان زنگ بزن آزادش کنند!
‼️ من بدون چون و چرا زنگ زدم و دستور رهبری را عملی کردم، اما بلافاصله با تعجب بسیار پرسیدم «آقا چرا؟ من اصلا متوجه نمیشوم که چرا باید این کار را میکردم؟ چرا دستور دادید آزادش کنیم؟»
✳️رهبری گفتند: «مگر نمیگویی دعوتش کردیم؟»
بعد از این جمله! من خشکم زد. البته ایشان فرمودند:«حتما بعدا دستگیرش کنید.» و ما هم در یک عملیات سخت دیگر دستگیرش کردیم. اما مرام شیعه این است که کسی را که دعوت میکنی و مهمان تو است حتی اگر قاتل پدرت هم باشد حق نداری او را آزار بدهی...
📚برگرفته از کتاب مالک زمان. تطبیق خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی و مالک اشتر.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
📖 قال رسول الله صلی الله علیه و آله :
اشرف القتل قتل الشهدآء.
والاترین قتل، کشته شدن شهیدان است.
نهج الفصاحه، ص668
🔹🍃
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۷۳۰
داستان های عبرت آموز
باید اصلاً شهید میشد او تا به مردانگی مثل باشد و همیشه برای قاسمها مرگ شیرینتر از عسل باشد شاعر
وقتیشهرمسیحینشینِبیجی
توسطهمرزمانحاجقاسمآزادشد
یکزنمسیحیرویدیوارکلیسانوشت:
مریمِمقدسراحتبخواب
کهدیگرمسیحبهصلیبکشیدهنمیشود
چراکهفرزندانِ
حضرتزهرا(سلاماللهعلیها)رسیدند...
#جان_فدا
همین دست در آخرت برای شهادت دادن کافی ست
دستت اما حكايتي دارد...
#رَحِمَ_اللهُ_عَمِي_العباس!
#حاج_قاسم
#جان_فدا
.
حتی تو اوضاعِ بدِ اقتصادی شهید #سلیمانی_ها بخاطر کشورمون جونشون رو هم دادن❤️
ما هم بخاطر کشورمون حتی تو اوضاعِ بدِ اقتصادی #رای میدیم
#جان_فدا
#مشارکت_بالا = #اقتدار
________
♨️سردارِ خانواده دوست....
🔹از یک طرف دوست داشتم حال نوزادان تازه به دنیا آمده هر چه زودتر خوب شود و از آن طرف، این دو بچه شده بودند نقطه وصل من به سردار؛ و چه مصاحبت شیرینی!
حال بچهها خوب شد و از بیمارستان مرخص شدند، اما من توفیق پیدا کردم که یک بار دیگر در مطب، پذیرای سردار باشم. خانواده دوستی حاج قاسم برای من خیلی جالب بود. با مشغله فراوانی که داشتند و مسئولیتهای مهم و سنگینشان، برای اطمینان از سلامت نوهها چند بار به بیمارستان آمدند و وقتی هم که بچهها از بیمارستان مرخص شدند، همراه دوقلوها به مطب آمدند.
🔹آن روز مطب خیلی شلوغ بود، شلوغتر از همیشه. بعد از ورود سردار به مطب، منشی من را خبردار کرد و از اتاق بیرون آمدم.
سلام و احوالپرسی و راهنمایی شان کردم به داخل اتاق؛ ایشان یکی از نوهها را درآغوش گرفته بودند و بفرمای من را قبول نکردند و گفتند: به خانم منشی سپردم اسم ما را در نوبت ویزیت بگذارد.
منتظر میمانیم تا نوبتمان بشود. من شرمنده شدم و حرفی برای گفتن باقی نماند.
سردار مثل بقیه بیماران در مطب نشستند تا نوبتشان شود. دوقلوها را ویزیت کردم و لحظه آخر اجازه خواستم عکس یادگاری با ایشان داشته باشم.
🔹روزیِ من از آخرین دیدار سردار سلیمانی یک انگشتر بود. هدیهای که ایشان به من دادند و گفتند آقای دکتر شغل مقدسی دارید. انگار به زبانم قفلی زده بودند و نمیدانستم باید چه بگویم. از همان رو انگشتر را دستم کردم و عهد بستم دین این انگشتر را به صاحبش تا آخر عمر ادا کنم.»
✍دکتر محمد ترکمن، فوق تخصص اطفال
#جان_فدا
#حاج_قاسم