#شهدا
#امام_رضا_ع
#زیارت_عاشورا
💠 صبح، كسى كه زيارت عاشورا مى خواند، توسلى پيدا كرد به امام رضا(ع).
🔻شروع كرد به ذكر مصائب امام هشتم و همه زار زار گريه مى كرديم. از امام رضا طلب كردیم كه دست ما را خالى برنگرداند، و شهدا به آغوش خانواده هايشان بازگردند.
🔷 هنگام غروب بود و دم برگشتن به مقر، ديگر داشتيم نااميد مى شديم.
🔶آخرين بيل كه در زمين فرو رفت، تكه اى لباس توجهمان جلب كرد. با احترام و قداست، شهيد را از خاك در آورديم. روزى اى بود كه آن روز نصيبمان شده بود. شهيدى آرام خفته به خاك.
✅ توی جيب پيراهنش ديديم كه يك آينه كوچك، كه پشت آن تصويرى نقاشى از تمثال امام رضا(ع) نقش بسته، به چشم مى خورد. از آن آينه ها كه در مشهد، اطراف ضريح مطهر مى فروشند.
گريه مان درآمد. همه اشك ريختند.
از روى كارت شناسايى اش فهميديم نامش «سيد رضا» است.
🔷 بچه ها رفتند پیش مادرش تا سرّ اين مسئله را دريابند.
🔶 مادر، گفت: پسر من علاقه و ارادت خاصى به امام رضا(ع) داشت...
📚 از خاطرات تفحص شهدا(ويژه نامه سي سالگی دفاع مقدس
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
📖 قال الامام الهادی (علیه السلام):
🔻...و فازَ مَن تمسَّکَ بِکُم و أمِنَ مَن لَجأَ إلیکُم وَ سَلِمَ من صَدَّقَکُم و هُدِیَ مَن اعتصَم بکم؛
🔷️ … کسی که به شما (ائمه معصومین ع) تمسّک نمود رستگار شد و آن کس که به شما پناه آورد، ایمنی یافت و کسی که شما را تصدیق نمود، به سلامت به سر منزل مقصود رسید و هر کس که به ریسمان شما چنگ زد، هدایت شد و کسی که از شما پیروی کرد، جایگاهش بهشت خواهد بود.(زیارت جامعه کبیره )
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۶۳۵
#شهدا
💠 عبدالرسول یک نفر را فرستاد برای نگهبانی. صبح اما سر بریدهاش را آوردند توی سنگر؛ شب بعد خودش رفت. یک سنگر دیگر همان نزدیکی درست کرد و کامل استتارش کرد. توی سنگر قبلی هم شبیه یک نگهبان درست کرد و منتظر ایستاد. چیزی شبیه بوته به سنگر نزدیک شد و پرید توی آن.
عبدالرسول هم پشت سرش رفت تو سنگر و سرنیزه را فرو کرد توی گردنش. صبح که آفتاب طلوع کرد با بقیه نیروها سراغش آمد. مرد هیکل بزرگی داشت بچهها باورشان نمیشد که عبدالرسول از پس او برآمده باشد. به سختی سر نیزه را از گردن آن کومله بیرون آوردند. اما عبدالرسول بود و مهارت جنگی بیحد و حصرش...
📚خاطرات شهدا
~~~~~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۸۳۸
#شهدا
💠مرسوم است به میمنت ازدواج، جلوی پای عروس و داماد قربانی می کنند.
این رسوم را کومله نیز اجرا می کرد، با این تفاوت که قربانی ها در آنجا جوانان اسیر ایرانی بودند.
یک بار چند نفر از ما را برای دیدن عروسی دختر یکی از سر کردگان کومله بردند.
پس از مراسم، آن عفریته گفت:" باید برام قربانی کنین تا به خونه شوهر برم". دستور داده شد قربانی ها را بیاورند. شش نفر از مقاوم ترین بچه های بسیج اصفهان که شاید حداکثر سن آنها 14 سال نمی شد را آوردند و تک تک از پشت، سر بریدند.
شهدای نوجوان مانند مرغ سر بریده پر پر می زدند و آنها شادی و هلهله می کردند.اما این پایان ماجرا نبود.آن دختر دوباره تقاضای قربانی کرد و این بار شش نفر سپاهی، چهار نفر ارتشی و دو نفر روحانی را آوردند و این دوازده نفر را نیز سر بریدند. من و عده دیگری از برادران را که برای تماشا برده بودند، به حالت بی هوشی و اغما افتاده بودیم و در این وضعیت، مجددا ما را روانه ی زندان کردند.📚حکایت فرزندان فاطمه1،ص34
~~~~
📔قال رسول الله صلی الله علیه و آله :
من قاتل دون نفسه حتّی یقتل فهو شهید و من قتل دون ماله فهو شهید
و من قاتل دون اهله حتّی یقتل فهو شهید و من قتل فی جنب الله فهو شهید.
پیامبر گرامی خدا صلی الله علیه و آله فرمود :
هر کس برای دفاع از جان و مال اهل و عیال خود پیکار کند و کشته شود شهید است و کسی که در راه قُرب به خدا کشته شود شهید است.
کنز المعال، ج4، ص420، حدیث11236
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۸۳۹
#شهدا
💠 سردار حاج حسین کاجی می گوید:
بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقهی کردستان عراق بودیم که به طرز غیرعادی جنازهی شهیدی را پیدا کردیم.
از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم، داخل کیف، وصیتنامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود.
🌷در وصیتنامه نوشته بود :
من سیدحسن بچهی تهران و از لشکر حضرت رسول (ص) هستم...
پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند. اهل بیت، شهدا را دعوت میکنند...
من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت میرسم و جنازهام هشت سال و پنج ماه و 25 روز در منطقه میماند.
بعد از این مدت، جنازهی من پیدا میشود و زمانی که جنازهی من پیدا میشود، امام خمینی در بین شما نیست.
این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما میگویم. به مردم بگویید ما فردا شما را شفاعت میکنیم. بگویید که ما را فراموش نکنند.
و...
🌷بعد از خواندن وصیتنامه دربارهی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم.
دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و 25 روز از آن گذشته است.
📚برگرفته از کتاب:
خاطرات ماندگار؛ ص192 تا 195
~~~~~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۹۱۴
داستان های عبرت آموز
#شهدا
💠 خاطرهای از دوران بچگیام در کرج همیشه یادم هست، چون دقیقاً روز شهادت بابا این خاطره برایم تداعی شد. هر وقت بابا خانه بود میرفتیم خرید میکردیم؛ همیشه با هم میرفتیم. چهارم دبستان بودم. رفته بودیم بیرون خرید کنیم، مهدی و بابا این طرف خیابان بودند، من و مامان و هانی آن طرف خیابان. هانی چهار پنج ساله بود. یادم نیست مامان چه چیزی میخواست بگیرد، به من گفت برو به بابات بگو فلان چیز را نگیرد من گرفتم. آمدم از خیابان رد شوم تنها چیزی که یادم هست نور یک ماشین را دیدم و دیگر هیچ چیز یادم نیست؛ تا لحظهای که فهمیدم توی آمبولانس هستم. شانسی که آورده بودم آمبولانس به من زده بود.
در مسیر بیمارستان بابا بالای سرم بود. گویا دکتری که توی آمبولانس بود به او گفته بود که نگذار بچه بخوابد. اگر بخوابد معلوم نیست به هوش بیاید. خوب یادم است بابا موهایم را میکشید، چشمهایش پر از اشک بود. میگفت نخواب. میگفتم بابا ترا خدا فقط یک دقیقه بگذار بخوابم. هیچوقت آن چشمها و آن صحنهها از خاطرم نمیرود. میزد زیر گوشم میگفت نخواب. تا اینکه به بیمارستان رسیدیم و بقیه مراحل انجام شد. عین این صحنه روز شهادت بابا برایم تکرار شد؛ منتها جایمان عوض شده بود! من آن شب به حرف بابا گوش دادم و نخوابیدم. روز شهادت در آمبولانس و هلیکوپتر با صدای بلند این خاطره را برایش تکرار میکردم، ولی هرچه در آمبولانس و هلیکوپتر از او خواهش کردم نخواب و بمان...
همان شب حادثه در بیمارستان چمران به ملاقات سرتیم رفتم. تازه از اتاق عمل بیرون آمده بود. سرتیم حفاظت نقل میکرد: «پدرتان افتاده بود زمین، چهارتا تیر خورده بود. مادرت نشسته بود بالای سرش.»
میگفت پدرتان از اول هی داد میزد: «به بچههای تیم بگو پایین نیایند، اینها با من کار دارند، اینها آمدند فقط مرا بزنند، به بچهها بگو نیایند، آنها خانواده دارند.»
بابا بارها به من میگفت:«حامد اگر اتفاقی برای اینها بیفتد من چه طوری سرم را جلوی خانوادهشان بلند کنم؟»
همیشه نگران تیم حفاظتش بود. چون خودش میدانست که بالاخره یک روزی این اتفاق خواهد افتاد. سرتیم میگفت وقتی افتاد زمین چادر مادرت را داد دست من گفت: «سریع او را از اینجا ببرید!
📚کتاب «تویی که نشناختمت» روایتی خواندنی از زندگینامه شهید «محسن فخری زاده» به قلم «سعید علامیان» است که به کوشش «نشرشاهد» منتشر شده است. خاطرهای خواندنی از لحظههای پدرانه شهید فخریزاده و از زبان فرزندش در این کتاب آمده است.
~~~~~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
هدایت شده از مجـــلـــس شــــــهــــــدا
https://eitaa.com/majless_shohada
🌷به مجلس #شهدا خوش آمدین🌷
امیدواریم به برکت خون #شهید_جمهور
به برکت دعای #شهدا و #بصیرت همه مردم ایران در این #انتخابات که به رنگ خون شهداست #سعید_جلیلی عزیز انقلابی ترین یار حضرت آقا جایگزین شهید رئیسی بشه تا راه ایشون ادامه پیدا کنه..
32.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎈🔸پیشاپیش عید #غدیر مبارک🔸🎈
خب بچها یک خبر خوب براتون داریم☺️
کسانی که دوست دارندکمک کنند...
🔻بسم الله
یک یاعلی بگید و بلندبشید بیایید کمک😊
▫️خب چه کارهایی میشه انجام داد 🤔
🔻 ۱_ کمک های مالی😉
(واریز به حساب)
🔸جهت برپایی #موکب دانش آموزی👇
🔶 اهدا جوایز به نوجوانان در روز #غدیر
🔶 #پذیرایی
🔶اجرای #بازی و ثبت نام #مسابقات لیگ پلی استیشن (5)
💠 در غرفه های اتحادیه دانش آموزی💠
🔻 ۲_ اجرایی بیایید کمک کنید😉
(بسته بندی غذای گرم
و پذیرایی و اجرای بازی درغرفه ها و لیگ های بازی های پلی استیشن)
ویژه #نوجوانان😍
🏠 مکان در مسیر کاروان غدیر
⛲️ از میدان #شهدا الی میدان #انقلاب
🎁 #دانش_آموزی
#میزبانی_به_توان_میلیون
#پیاده_روی_هشت_کیلو_متری
#اتحادیه_دانش_آموزان
#انصارالمهدی_عج
#من_غدیری_ام
#عید_غدیر
💢 لطفا زحمت انشار و تبلیغ را بکشید😉و برای همه رفقا و دانش آموزان و مخاطبین بفرستید🙏🏻🍃در ثواب آن شریک بشوید🙏🏻
🌸 @etehadie_esf
داستان های عبرت آموز
در هیاهوے این شهرِ آلوده هوا !
که نه دستت به مشـــــهد میرسد
نه به کـــــربلا
نه به نـــــجف
و نه حتے به قم !
دنج ترین جا
براے پر کردن خلا قلبت
همیـن جاست ..
جایے کنار #شـــــهدا...
یادمان شهدای بازی دراز
جمعه ۱۸ آبان ماه ۱۴۰۳