eitaa logo
داستان های عبرت آموز
1.4هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
20 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم امام علی علیه‌السلام: پسرم! درست است كه من به اندازه پيشينيان عمر نكرده‏ ام، امّا در كردار آنها نظر افكندم، و در اخبارشان انديشيدم، و در آثار شان سير كردم تا آنجا كه گويا يكى از آنان شده‏ ام ... @yamolaiamalii313
مشاهده در ایتا
دانلود
💠ابن ابی الحدید و دیگران گفته اند: چون امیرالمؤمنین (علیه السلام) از عمرو ضربت خورد چون شیر خشمناک بر عمرو شتافت و با شمشیر سر پلیدش را از تن جدا کرد و بانگ تکبیر برآورد، مسلمانان از صدای تکبیر علی (علیه السلام) دانستند که عمر و کشته شده است. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «ضربت علی در روز خندق بهتر است از عبادت جن و انس تا روز قیامت.» پس از درگیری خواهر عمرو، وقتی بر بالین او رسید، دید زره عمرو را که مثل آن در عرب پیدا نمی شد با سایر اسلحه و جامه از تن عمرو بیرون نیاورده اند، گفت: «ما قتله إلا کفو کریم؛ برادر مرا نکشته است مگر مردی کریم.» سپس پرسید: کیست کشنده ی برادر من؟ گفتند: علی بن ابی طالب. آن گاه خواهر عمرو دو بیت زیر را سرود: لو کان قاتل عمرو غیر قاتله لکنت ابکی علیه آخر الابد لکن قاتله من لایعاب به من کان یدعی ابوه بیضه البلد یعنی: اگر کشنده ی عمرو، غیر کشنده ی او (یعنی علی ) بود، هر آینه گریه می کردم بر او تا آخر الزمان. لیکن کشنده ی برادرم عمرو کسی است که به او عیب گرفته نمی شود. برادرم عمرو به دست کسی کشته شد که پدرش مهتر و سرور مردم بود. منبع هزار و یک حکایت اخلاقی دفتر دوم/حکایت ۵۲۵ صفحه ۴۱۴تا۴۱۵/ ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 📖 علی علیه السلام: «الکریم من جازی الاسائة بالاحسان » جوانمرد کسی است که بدی را با نیکی پاسخ دهد. (میزان الحکمة ج 8، ص 365) 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۷۳۷
💠 علی'ع' بود و دوازده هزار نفر از لشکرش که در مقابلش استاده بودند. در صفین خودشان اشتباه کرده بودند. امام پیروز را به اجبار به مذاکره با معاویه کشاندند. میانجی را بر خلاف نظر امام انتخاب کردند. معاویه نیز با حیله کار را به نفع خودش پیش برد. حالا که کار و زندگی سخت شده بود از امام طلبکار بودند. امام اما هدایت‌گر است. دستور داد با آن‌ها صحبت کنند شاید خوارج از کارشان پشیمان شوند. فایده نداشت. علی‌'ع' خودش در مقابل دیدگان دو لشکر بدون زره به میدان آمد به میانه‌ی میدان که رسید ایستاد.برای خوارج سخن گفت. شاید هدایت شوند، هشتادهزار نفر از تصمیمشان منصرف شدن و برگشتند. و ماندند چهارهزار نفر که همچنان بر حرف و اندیشه‌ی باطلشان پافشاری می‌کردند. علی'ع' زره به تن کرد. آر آن چهارهزار نفر، فقی به تعداد انگشتان دو دست جان سالم به در بردند. امام هرگز در شناخت این چهار هزار نفر اشتباه نکرده بود. آنها کسانی بودند که در لباس دین، به دین ضربه می‌زدنند. 📚' امالی‌شیخ‌صدوق ' ~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۸۹۶
💠 شب قدر، شب نزول ولایت امیرالمومنین علیه‌السلام... مفضّل گوید: در محضر امام صادق علیه‌السلام از آیه مبارکه: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ»؛ سخن به میان آمد. فرمود: «چقدر برتری آن بر سوره‌های دیگر آشکار است!» عرض کردم: برتری آنچه می‌باشد؟ فرمود:«در آن شب ولایت امیر المؤمنین علیه‌السلام نازل شده است» گفتم: در شب قدری که ما آن را در ماه رمضان امید داریم؟ فرمود: «آری! شبی که در آن شب آسمان‌ها و زمین اندازه‌گیری شده، و ولایت امیرالمؤمنین علیه‌السلام در آن تقدیر و معیّن شده است» اَلمُفضَّل بنِ عُمرَ قَال ذَكرَ أَبُوعَبدِاَللَّه عَلَيهِ السَّلاَم إِنَّا أَنزلنَاه فِي لَيلةِ اَلقَدرِ قَالَ مَا أَبيَن فَضلهَا عَلَى اَلمَشهودِ قَالَ قُلتُ وَ أَيّ شَيء فَضلهَا؟ قَالَ نَزَلَت وَلاَيةُ أَمِيرِ اَلمُؤمنِين فِيهَا قُلتُ فِي لَيلَة اَلقَدر اَلَّتي نَرتَجيهَا فِي شَهرِ رَمَضانَ؟ قَالَ نَعَم هِي لَيلَة قُدِّرتْ فِيهَا اَلسمَاوَات وَ اَلاَرضُ وَ قُدِّرت وَلاَيةُ أَمِيرِاَلمُؤمِنِينَ فِيهَا.! 📚تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۸، ص۲۴۶ 📚تفسير نورالثقلين، ج ۵، ص ۶۱۷ 📚بحارالأنوار، ج ۹۴، ص ۱۸ ~~~~ 📖 در عظمت علی علیه‌السلام و شهادت او همین بس که عایشه گفت: دیدم که پیغمبر علی را در آغوش گرفت و بوسید و گفت: پدرم به فدای تو ای شهیدِ تنها |مجمع‌الزوائد، ج۹، ص۱۳۷ 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۹۰۰
💠خطبه امام حسن مجتبی علیه السلام در صبح شهادت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه صبح شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام، حضرت امام حسن بن علی علیه‌السلام خطبه خواند و پس از حمد و ثناء و صلوات فرمود: «دیشب مردی از دنیا رفت که گذشتگان با هیچ کاری بر او پیشی نگرفتند و آیندگان نیز با هیچ عملی به او نخواهند رسید. همراه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله جهاد می کرد و او را به جان خویش، حفظ می نمود. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله او را با پرچم خویش روانه می ساخت؛ پس جبرئیل او را از راست در بر می گرفت و میکائیل از چپ؛ باز نمی گشت تا خداوند به دست او فتح کند. در شبی از دنیا رفت که عیسی بن مریم به آسمان رفت و یوشع بن نون وصی موسی در گذشت. هیچ دینار و درهمی باقی نگذاشت مگر هفتصد درهم که از سهمش از بیت المالش آمده بود و می خواست با آن خادمی برای خانواده‌اش تهیه نماید .» سپس بسیار گریست و مردم نیز با او گریستند... 📚 الإرشاد ، شیخ مفید؛  ج‏۲ ؛ ص۷ ، 📚 الكافي ، ج۱ ~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۹۰۲
💠به نقل از علامه طهرانی: یكی از اعاظم‌ نجف‌ أشرف‌ برای من‌، نقل‌ کرد كه‌: ما از نجف‌‌ عیال‌ اختیار كردیم‌ و سپس‌ در فصل‌ تابستان‌ برای زیارت‌ صله‌ ارحام‌ عازم‌ ایران‌ شدیم‌.آب‌ و هوای وطن ما به‌ عیال‌ ما نساخت‌ و مریض‌ شد و روز بروز مرضش‌ شدّت‌ كرد؛ و هر چه‌ معالجه‌ كردیم‌ سودمند نیفتاد و مشرف‌ به‌ مرگ‌ شد. من‌ دیدم‌ عیالم‌ فوت‌ میكند و‌ باید تنها به‌ نجف‌ برگردم‌ و در پیش‌ پدرش‌ و مادرش شرمنده‌ میشوم‌، حال‌ اضطراب‌ و تشویش‌ عجیبی در من‌ پیدا شد. آمدم‌ در اطاق‌ مجاور‌ دو ركعت‌ نماز خواندم‌ و توسّل‌ به‌ كردم‌ و با نهایت‌ تضرّع‌ عرض‌ كردم‌: یاولی الله‌! زن‌ مرا شفا دهید. آمدم‌ در اطاق‌ عیالم‌، دیدم‌ نشسته‌‌ و زار زار میگرید. تا چشمش‌ به‌ من‌ افتاد گفت‌: چرا مانع‌ شدی؟ چرا نگذاشتی؟ من‌ نفهمیدم‌ چه‌ میگوید، و تصوّر كردم‌ كه‌ حالش‌ بد‌ است‌. بعد كه‌ قدری آب‌ به‌ او دادیم‌ گفت‌: عزرائیل‌ برای قبض‌ روح‌ من‌ با لباس‌ سفید آمد و بسیار زیبا و آراسته‌ بود، به‌ من‌ لبخندی زده‌ و گفت‌: حاضر به‌ آمدن‌ هستی؟ گفتم‌: آری. بعداً أمیرالمؤمنین‌ (علیه السلام)‌ تشریف‌ آوردند و با من‌ بسیار مهربانی كردند و بمن‌ گفتند: من‌ میخواهم‌ بروم‌ نجف‌، میخواهی با هم‌ برویم‌ به‌ نجف‌؟ گفتم‌: بلی خیلی دوست‌ دارم‌. من‌ برخاستم‌ ‌آماده‌ شدم‌ كه‌ با آن حضرت‌ برویم‌، همینكه‌ خواستم‌ از اطاق‌‌ خارج‌ شوم‌ دیدم‌ كه‌‌ امام‌ زمان (عجل الله)‌ آمدند و تو هم‌ دامان‌ ایشان‌ را گرفته‌ای. حضرت‌‌ به‌ امیرالمؤمنین‌ (علیه السلام) عرض‌ كردند: این‌ بنده‌ به‌ ما متوسّل‌ شده‌، حاجتش‌ را برآورید. حضرت‌ أمیر (ع) به‌ عزرائیل‌ فرمودند: به‌ تقاضای مرد مؤمن‌ كه‌ متوسّل‌ به‌ فرزند ما شده‌ است‌ برو؛ باشد تا موقع‌ معین‌. و أمیرالمؤمنین‌ از من‌ خداحافظی كردند و رفتند. چرا نگذاشتی من‌ بروم‌؟ 📚معادشناسی علامه طهرانی ج ۱، ص ۲۸۶- ۲۸۷. ~~~~~~~~~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۹۴۲
💠 ابراهيم بن مهران يكي از راويان احاديث شيعه و مردي مورد وثوق و اطمينان و راستگوست فرمود: در همسايگي منزلم در كوفه مردي بنام ابوجعفر زندگی مي‌كرد او مردی خوش معامله و نيكوكار بود، بطوريكه هرگاه شخص سيّدي محتاج به پول ميشد و نزد او ميرفت فورا به او كمك ميكرد. اگر سيّدي مي‌توانست پولش را پس بدهد، اسمش را از دفتر خط مي‌زد و اگر سيّدي قادر به باز پرداخت بدهي اش نبود، ابوجعفر به غلامش دستور مي‌داد در دفتر بنويس اين مبلغي است كه امیرالمومنین علیه السلام آن را قرض گرفته است. مدتي گذشت و ابوجعفر فقير و درمانده شد و تمام ثروتش را از دست داد و در نتيجه خانه نشين شد. روزها در خانه مي‌نشست و دفترش را پيش رويش مي‌گذاشت و به دفتر نگاه مي‌كرد و اگر اسم بدهكاري را مي‌يافت، كسي را به دنبال او مي‌فرستاد كه اگر زنده است بيايد و بدهي اش را بپردازد و اگر بدهكار مُرده بود روي اسمش را خط می‌كشيد. روزی همانطور که به دفترش نگاه میکرد يكی از دشمنان شيعه از كنارش گذشت، آن سني چون از ماجرای ابوجعفر با خبر بود، در حاليكه او را مسخره ميكرد با طعنه گفت: بدهكار بزرگت علی بن ابيطالب بدهيت را داد يا نه؟ ابوجعفر از حرفهای آن مرد سنی غمگين و ناراحت شد برخاست و داخل خانه رفت و آن شب دل شكسته خوابيد. در عالم خواب ديد محضر مقدّس پيامبر و امام حسن و امام حسين (عليهم السلام) مشرف شده پيامبر رو به اين دو بزرگوار نمود و فرمود: پدرتان اميرالمؤمنين كجاست؟ حضرت تشريف آورده و فرمود بنده اينجا هستم اگر فرمايشي داريد بفرمائيد. پيامبر اكرم به حضرت فرمود چرا حق ابوجعفر را نمي پردازی؟ آقا اميرالمؤمنين فرمود: پولش را آماده كرده‌ام و همين اَلان به او پس میدهم. در همين حال آقا امیرالمؤمنین كيسه ای از پشم سفيد را آورد و به ابوجعفر عنايت فرمود. پيامبر به ابوجعفر فرمود: اين را بگير، اما اگر از فرزندان من كسی به نزد تو آمد او را نااميد از در خانه ات بيرون نفرست زيرا خداوند به تو بركت داد و بعد از اين هرگز فقير نخواهی شد. ابوجعفر از خواب بيدار شد به دستش نظر انداخت كيسه ای از پشم سفيد را در دستش ديد همان لحظه همسرش را بيدار كرد و گفت: چراغ را روشن كن، وقتی كه چراغ را روشن كرد، مرد سر كيسه را باز كرد. هزار اشرفی طلا در آن ديد، پس از آن دفترش را آورد و پولهايی را كه به سادات داده بود و به حساب آقا امیرالمومنین نوشته بود جمع بست، ديد همان مقدار پولي است كه به سيدها و اولاد مولا امیرالمومنین داده دقيقا همان است. 📚کرامات العلویه،ص۱۸_۱۶ ~~~~~~~~ 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۱۰۱۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صد هزار شکرِ الله را که در اذانمان اشهد ان علیا ولی الله داریم
💠 ابراهيم بن مهران يكي از راويان احاديث شيعه و مردي مورد وثوق و اطمينان و راستگوست فرمود: در همسايگي منزلم در كوفه مردي بنام ابوجعفر زندگی مي‌كرد او مردی خوش معامله و نيكوكار بود، بطوريكه هرگاه شخص سيّدي محتاج به پول ميشد و نزد او ميرفت فورا به او كمك ميكرد. اگر سيّدي مي‌توانست پولش را پس بدهد، اسمش را از دفتر خط مي‌زد و اگر سيّدي قادر به باز پرداخت بدهي اش نبود، ابوجعفر به غلامش دستور مي‌داد در دفتر بنويس اين مبلغي است كه امیرالمومنین علیه السلام آن را قرض گرفته است. مدتي گذشت و ابوجعفر فقير و درمانده شد و تمام ثروتش را از دست داد و در نتيجه خانه نشين شد. روزها در خانه مي‌نشست و دفترش را پيش رويش مي‌گذاشت و به دفتر نگاه مي‌كرد و اگر اسم بدهكاري را مي‌يافت، كسي را به دنبال او مي‌فرستاد كه اگر زنده است بيايد و بدهي اش را بپردازد و اگر بدهكار مُرده بود روي اسمش را خط می‌كشيد. روزی همانطور که به دفترش نگاه میکرد يكی از دشمنان شيعه از كنارش گذشت، آن سني چون از ماجرای ابوجعفر با خبر بود، در حاليكه او را مسخره ميكرد با طعنه گفت: بدهكار بزرگت علی بن ابيطالب بدهيت را داد يا نه؟ ابوجعفر از حرفهای آن مرد سنی غمگين و ناراحت شد برخاست و داخل خانه رفت و آن شب دل شكسته خوابيد. در عالم خواب ديد محضر مقدّس پيامبر و امام حسن و امام حسين (عليهم السلام) مشرف شده پيامبر رو به اين دو بزرگوار نمود و فرمود: پدرتان اميرالمؤمنين كجاست؟ حضرت تشريف آورده و فرمود بنده اينجا هستم اگر فرمايشي داريد بفرمائيد. پيامبر اكرم به حضرت فرمود چرا حق ابوجعفر را نمي پردازی؟ آقا اميرالمؤمنين فرمود: پولش را آماده كرده‌ام و همين اَلان به او پس میدهم. در همين حال آقا امیرالمؤمنین كيسه ای از پشم سفيد را آورد و به ابوجعفر عنايت فرمود. پيامبر به ابوجعفر فرمود: اين را بگير، اما اگر از فرزندان من كسی به نزد تو آمد او را نااميد از در خانه ات بيرون نفرست زيرا خداوند به تو بركت داد و بعد از اين هرگز فقير نخواهی شد. ابوجعفر از خواب بيدار شد به دستش نظر انداخت كيسه ای از پشم سفيد را در دستش ديد همان لحظه همسرش را بيدار كرد و گفت: چراغ را روشن كن، وقتی كه چراغ را روشن كرد، مرد سر كيسه را باز كرد. هزار اشرفی طلا در آن ديد، پس از آن دفترش را آورد و پولهايی را كه به سادات داده بود و به حساب آقا امیرالمومنین نوشته بود جمع بست، ديد همان مقدار پولي است كه به سيدها و اولاد مولا امیرالمومنین داده دقيقا همان است. 📚کرامات العلویه،ص۱۸_۱۶ ~~~~~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫