#نحوه_حاج_ابراهیم_همت
سوار بر موتورهایمان به راه افتادیم.
حاج همت و میرافضلی جلو میرفتند و من هم پشت سرشان.
دو سه متری با هم فاصله داشتیم.
جایی که حاجی میخواست برود، پایین جاده بود.
برای رفتن به آنجا میبایست از پایین پد میرفتیم و روی جاده. این کار باعث میشد که شتاب دور موتور کم شود. عراقیها هم روی آن نقطه دید کامل داشتند و درست به موازات نقطه مرکزی پد، تانکی را مستقر کرده بودند و هر وقت ماشین یا موتوری از آنجا رد میشد، تیر مستقیم شلیک میکردند.
موتور حاج همت کشید بالا تا برود روی پد، من که پشت سر آنها بودم، گفتم:
«حاجی، اینجا رو گاز بده.»
حاجی گاز را بست به موتور که در یک آن، گلوله شلیک شد و منفجر شد.
دود غلیظی بین من و موتور حاج همت ایجاد شده بود. بر اثر موج انفجار، به گوشهای پرتاب شدم و تا چند لحظه گیج و منگ بودم.
دود و گرد غبار خوابید، موتوری را دیدم که در سمت چپ جاده افتاده بود و دو جنازه هم روی زمین بود.
تازه یادم افتاد که موتور حاج همت و میرافضلی جلوی من حرکت میکرد. به سمت جنازهها رفتم، اولی را که با صورت روی زمین افتاده بود، برگرداندم، تمام بدنش سالم بود، فقط صورت نداشت و دست چپ؛ موج انفجار صورتش را برده بود، اصلا قابل شناسایی نبود.
به سراغ دومی رفتم، نمیتوانستم باور کنم، میرافضلی بود. عرق سردی روی پیشانیام نشست.»
📚کتاب «همت بیپایان» ص94
🍃👈آیه مرتبط:
فرحينَ بِما آتاهمُ اللَّهُ مِنْ فضْلِهِ وَ يَسْتَبشرون بِالذين لَمْ يلْحَقوا بِهِمْ مِنْ خلْفِهم أَلا خوف عليْهمْ وَ لا هم یحزنون(آل عمران-۱۷۰)
🔹🍃
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۷۹