eitaa logo
داستان های عبرت آموز
1.4هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
20 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم امام علی علیه‌السلام: پسرم! درست است كه من به اندازه پيشينيان عمر نكرده‏ ام، امّا در كردار آنها نظر افكندم، و در اخبارشان انديشيدم، و در آثار شان سير كردم تا آنجا كه گويا يكى از آنان شده‏ ام ... @yamolaiamalii313
مشاهده در ایتا
دانلود
سوار بر موتورهایمان به راه افتادیم. حاج همت و میرافضلی جلو می‌رفتند و من هم پشت سرشان. دو سه متری با هم فاصله داشتیم. جایی که حاجی می‌خواست برود، پایین جاده بود. برای رفتن به آن‌جا می‌بایست از پایین پد می‌رفتیم و روی جاده. این کار باعث می‌شد که شتاب دور موتور کم شود. عراقی‌ها هم روی آن نقطه دید کامل داشتند و درست به موازات نقطه مرکزی پد، تانکی را مستقر کرده بودند و هر وقت ماشین یا موتوری از آن‌جا رد می‌شد، تیر مستقیم شلیک می‌کردند.   موتور حاج همت کشید بالا تا برود روی پد، من که پشت سر آن‌ها بودم، گفتم: «حاجی، این‌جا رو گاز بده.» حاجی گاز را بست به موتور که در یک آن، گلوله شلیک شد و منفجر شد. دود غلیظی بین من و موتور حاج همت ایجاد شده بود. بر اثر موج انفجار، به گوشه‌ای پرتاب شدم و تا چند لحظه گیج و منگ بودم.   دود و گرد غبار خوابید، موتوری را دیدم که در سمت چپ جاده افتاده بود و دو جنازه هم روی زمین بود. تازه یادم افتاد که موتور حاج همت و میرافضلی جلوی من حرکت می‌کرد. به سمت جنازه‌ها رفتم، اولی را که با صورت روی زمین افتاده بود، برگرداندم، تمام بدنش سالم بود، فقط صورت نداشت و دست چپ؛ موج انفجار صورتش را برده بود، اصلا قابل شناسایی نبود. به سراغ دومی رفتم، نمی‌توانستم باور کنم، میرافضلی بود. عرق سردی روی پیشانی‌ام نشست.»   📚کتاب «همت بی‌پایان» ص94 🍃👈آیه مرتبط: فرحينَ بِما آتاهمُ اللَّهُ مِنْ فضْلِهِ وَ يَسْتَبشرون بِالذين لَمْ يلْحَقوا بِهِمْ مِنْ خلْفِهم أَلا خوف عليْهمْ وَ لا هم یحزنون(آل عمران-۱۷۰) 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۷۹