eitaa logo
داستان های عبرت آموز
1.7هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
20 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم امام علی علیه‌السلام: پسرم! درست است كه من به اندازه پيشينيان عمر نكرده‏ ام، امّا در كردار آنها نظر افكندم، و در اخبارشان انديشيدم، و در آثار شان سير كردم تا آنجا كه گويا يكى از آنان شده‏ ام ... @yamolaiamalii313
مشاهده در ایتا
دانلود
💠ﺣﻀﺮﺕ ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺷﻴﺦ ﻣﺮﺗﻀﺎﻱ ﺣﺎﺋﺮﻱ ﻳﺰﺩﻱ ﻛﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ علیه السلام ﺑﻮﺩ ﻣﻲ‌ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﺎ ﭼﻬﺎﺭﺩﻩ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﺧﻠﺎﺻﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﻢ. ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺯﻳﺎﺩ ﺑﻪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻣﻲ‌ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﻲ‌ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻫﺮ ﻛﺲ ﺩﺭ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺫﺧﻴﺮﻩ ﺍﻱ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺫﺧﻴﺮه‌ی ﻣﻦ ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ علیه السلام ﺍﺳﺖ. ﺣﺪﻭﺩ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺑﺎ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﺮﻋﺸﻲ نجفی ﻗﺮﺍﺭی ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﻓﺖ، ﺩﻳﮕﺮی ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺑﺎﺧﺒﺮ ﻛﻨﺪ. ﺁﻗﺎﻱ ﺣﺎﺋﺮﻱ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ. ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﺮﻋﺸﻲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﻲ‌ﺑﻴﻨﺪ ﻭ ﻣﻲ‌ﭘﺮﺳﺪ: ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟ ﺁﻗﺎﻱ ﺣﺎﺋﺮی ﻣﻲ‌ﮔﻮﻳﺪ: ﻭﻗﺘﻲ ﻣُﺮﺩﻡ، ﺩﻭ ﻣﻠﻚ ﺑﺮﺍﻱ ﺳﺆﺍﻝ ﺁﻣﺪﻧﺪ. ﺧﻴﻠﻲ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ. ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺻﺪﺍﻳﻲ ﺷﻨﻴﺪﻡ ﻛﻪ ﻣﻲ‌ﮔﻔﺖ: ﻧﺘﺮﺱ ﻧﺘﺮﺱ. ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺻﺪﺍ ﺧﻮﻑ ﻣﻦ ﻛﻢ ﺷﺪ. ﺑﺎ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺷﺪﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﺻﺪﺍ، ﺁﻥ ﺩﻭ ﻣﻠﻚ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺗﺮﺱ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻛﻠﻲ ﺯﺍﺋﻞ ﺷﺪ. ﺻﺎﺣﺐ ﺻﺪﺍ ﻛﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺯﻳﺒﺎ ﻭ ﻧﻮﺭﺍﻧﻲ ﺑﻮﺩ، ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺗﺮﺳﻴﺪﻱ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﺁﻗﺎ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺍﻳﻦ ﻗﺪﺭ ﻧﺘﺮﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻛﺎﺭﻱ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: ﺷﻤﺎ ﻛﻴﺴﺘﻴﺪ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻳﻦ ﻳﻚ ﺑﺎﺭ ﺑﺎﺯﺩﻳﺪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ، ﺷﺼﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﻫﻢ ﻣﻲ‌ﺁﻳﻢ. ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﺤﺒﺖ ﺷﺎﻥ ﺍﺯ ﻫﻤﻴﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺮﺯﺥ ﺷﺎﻣﻞ ﺣﺎﻟﻢ ﺷﺪ. 📚از احتضار تا عالم قبر ، حجت الاسلام عالی ~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۱۰۷۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 سلطان ملكشاه سلجوقی بر حكیمی گوشه نشین و عارفی عزلت گزین وارد شد. حكیم سرگرم مطالعه بود و سر بر نداشت و به سلطان تواضع نكرد. او نیز عصبانی شد و گفت: تو نمی‌دانی كه من كیستم! من آن سلطان مقتدری هستم كه فلان گردنكش را به خواری كشتم و فلان یاغی را به غل و زنجیر كشیدم و كشوری را به تصرف آوردم. حكیم خندید و گفت: من نیرومندتر از تو هستم؛ زیرا من كسی را كشته‌ام كه تو اسیر چنگال بی رحم او هستی. شاه با حیرت پرسید: او كیست؟ حكیم به نرمی پاسخ داد: آن است كه من این چنین آن را كشته‌ام، ولی تو هنوز اسیر نفس اماره خود هستی و اگر اسیر او نبودی، از من نمی‌خواستی كه پیش پای تو به خاک بیفتم و عبادت خدا را بشكنم و ستایش كسی را كنم كه چون من انسان است. ملكشاه از شنیدن سخنان عالم حكیم، شرمنده شد و عذر خطای گذشته خود را خواست. 📚 عبرتها در آینه داستانها، ص ۵۷ ~~~~~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
داستان های عبرت آموز
اسیری که دلش نمی‌خواست به ایران برگردد! در تاریخ: ۲۶ مرداد ۱۳۹۴در: خاطرات, خاطرات آزادگان, دفاع مقدس, شهدابدون دیدگاه  چاپ ایمیل ابوترابی به بغداد منتقل شد و فرماندهی اردوگاه را از دست داد. او۲۰ روز در بغداد بود و۱۹ خرداد ۱۳۶۴ به جمع دوستانش در اردوگاه موصل یک قدیم پیوست.اما بیش از ۲ روز نگذشته بود که او را دوباره به بغداد منتقل کردند.این نقل و انتقالات مقارن با شب های قدر بود. شاید عراقی ها نمی خواستند او در میان اسرا باشد و سخنی بگوید. هر چند که در یکی از همین شب ها از قرب به خدا در شب های قدر گفت. برای اولین باری که ابوترابی را به بغداد منتقل کردند،علت دیگری هم ذکر شده است. طی توافقاتی که دولت های ایران وع راق زیر نظر صلیب سرخ جهانی صورت داده بودند، تصمیم گرفته شد تا عده ای از اسیران معلول، مسن و یا خانواده هایی که به اسارت در آمده بودند، مبادله شوند. اسرای ایرانی در اردوگاه های عراق، وقتی از موضوع مطلع شدند به یک توافق تقریباً کامل رسیدند که در صورت امکان فردی را که مورد تایید اکثریت باشد در این مبادله قرار دهند تا بتواند به درستی موقعیت و وضعیت اسرا و شرایط غیرقابل تحمل و سخت آنها را به اطلاع مسئولین ایرانی برساند. پس از مشورت های متعدد سید علی اکبر ابوترابی انتخاب شد؛ به خصوص با این ترفند که اگر او وامثال او به ایران بروند، می توانند در برقراری صلح وآتش بس کمک بزرگی انجام دهند.سید علی اکبر ابوترابی را میان اسرای دیگری از اردوگاه های مختلف ابتدا به بغداد و۲۰روز بعد به فرودگاه منتقل کردند. در فرودگاه،عراقی ها برای آخرین بار لیست اسرا و علت مبادله را کنترل می کردند و ابوترابی را به علت دارا نبودن شرایط لازم از هواپیما پیاده و او را به یکی از زندان های بغداد بردند و به همین علت  او را بارها بازجویی و مورد شکنجه وآزار و اذیت قرار دادند و سرانجام به اردوگاه باز گردانند. سید علی اکبر ابوترابی پس از بازگشت به اردوگاه به دوستانش گفت: «وقتی من در مقابل اصرار شما قرار گرفتم و فعالیت ها و جنب و جوش و امیدواری شما را مشاهده کردم، نخواستم شما را ناراحت کنم. با توجه به اینکه فکر می کردم صلیب سرخ و عراقی ها را نمی توانید راضی کنید، وقتی دیدم مسائل حل شد و وارد هواپیما باید بشوم به مادرم فاطمه زهرا(س)متوسل شدم و گفتم: مادر! من با این بچه ها آمده ام ،دوست دارم با اینها به میهن برگردم. در مقابل والدین اسرا، خانوده آنها وامام عزیز چگونه سر بلند کنم.اگر فکر کنند که من به بهانه رساندن درخواست اسرا خود را از زندان نجات داده ام،چه کنم؟ زهرا جان! مادر عزیزم!این مسئله برای من قابل تحمل نیست. تا اینکه داخل هواپیما، پرونده ها مورد بررسی قرار گرفت و مرا به علت نداشتن شرایط برگرداندند. باور بفرمایید وقتی این جمله را شنیدم ، خیلی خوشحال شدم واحساس کردم که دختر پیغمبر(س)دعای مرا پذیرفته است.» سیدعلی اکبر ابوترابی۲۹خرداد۱۳۶۴مطابق با عید فطر،به اردوگاه بازگشت و جشن اسرا کامل شد.او همان روز از عید فطر گفت و اینکه «عزت وشرف انسان به همین است که همیشه خودش را فدای عزت وشرف دیگران کند.» ابوترابی اظهار امیدواری کردودر پایان گفت: «خدا ان شاءالله همه تان را سلامت بدارد.ان شاءالله اسارت به خوبی بر شما بگذرد.همان طور که با عزت از خانه بیرون آمدید با عزت برگردید. خدا نگهدارتان.» 📚آدرس سایت جامع آزادگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بزرگواران هوای کانال هم سنگرامون داشته باشید https://eitaa.com/afsarane_jange_narm313