#امام_حسن علیه السلام
💠 داستان ولادت امام مجتبی علیه السلام به گونه اى که در روایات شیخ صدوق(ره)در امالى و علل و عیون اخبار الرضا(ع)و روایات دیگر محدثین شیعه و اهل سنت آمده و از امام سجاد(ع) روایتشده این گونه است که فرمود:
چون فاطمه(س) فرزندش حسن را به دنیا آورد، به پدرش على(ع) عرض کرد: نامى براى او بگذار، على(ع)فرمود: من در مورد نامگذارى او به رسول خدا پیشى نگرفته و سبقت نجویم. در این وقت رسول خدا(ص)بیامد، و آن کودک را که در پارچه زردى پیچیده شده بود، به نزد آن حضرت بردند.حضرت سپس آن پارچه زردرنگ را برداشتن و پارچه سفیدى گرفته و کودک را در آن پیچید، آنگاه رو به على(ع)کرده فرمود: آیا او را نامگذارى کرده اى؟
عرض کرد: من در نامگذارى وى به شما پیشى نمىگرفتم!
رسول خدا(ص) فرمود: من هم در نامگذارى وى بر خدا سبقت نمىجویم!
در این وقتخداى تبارک و تعالى به جبرئیل وحى فرمود که براى محمد پسرى متولد شده، به نزد وى برو و سلامش برسان و تبریک و تهنیت گوى و به وى بگو: براستى که على نزد تو به منزله هارون است از موسى، پس او را به نام پسر هارون نام گذاری کن!
جبرئیل از آسمان فرود آمد و از سوى خداى تعالى به وى تهنیت گفت و سپس اظهار داشت: خداى تبارک و تعالى تو را مامور کرده که او را به نام پسر هارون نام بگذارى. رسول خدا(ص)پرسید: نام پسر هارون چیست؟عرض کرد: «شبر».فرمود: زبان من عربى است؟ عرض کرد: نامش را«حسن» بگذار، و رسول خدا(ص) او را حسن نامید... 📚بحارالانوار ۴۳
~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۸۸۳
#کریم_اهل_بیت
💠 مدائنى روایت کرده که :
حسن و حسین و عبداللّه بن جعفر به راه حج مى رفتند. توشه و تنخواه آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خیمه اى رسیدند که پیرزنى در آن زندگى مى کرد. از او آب طلبیدند. گفت این گوسفند را بدوشید و شیر آن را با آب بیامیزید و بیاشامید. چنین کردند. سپس از او غذا خواستند. گفت همین گوسفند را داریم بکشید و بخورید. یکى از آنان گوسفند را ذبح کرد و از گوشت آن مقدارى بریان کرد و همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند. هنگام رفتن به پیرزن گفتند: ما از قریشیم به حج مى رویم . چون بازگشتیم نزد ما بیا با تو به نیکى رفتار خواهیم کرد و رفتند.
شوهر زن که آمد و از جریان خبر یافت ، گفت : واى بر تو گوسفند مرا براى مردمى ناشناس مى کشى آنگاه مى گویى از قریش بودند؟ روزگارى گذشت و کار بر پیرزن سخت شد، از آن محل کوچ کرد و به مدینه عبورش افتاد. حسن بن على (ع ) او را دید و شناخت . پیش رفت و گفت : مرا مى شناسى ؟ گفت نه . گفت : من همانم که در فلان روز مهمان تو شدم . و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دینار زر به او دادند. آن گاه او را نزد برادرش حسین بن على فرستاد. آن حضرت نیز همان اندازه به او بخشش فرمود. او را نزد عبداللّه بن جعفر فرستاد او نیز عطایى همانند آنان به او داد.
حلم و گذشت امام حسن (ع ) چنان بود که به گفته مروان ، با کوهها برابرى مى کرد.
📚۱.مستدرک حاکم، ج ۳، ص ۱۶۹، اسد الغابه، ج ۲، ص ۹، اکمال الرجال خطیب تبریزى، ص ۶۲۷، حیاة الامام الحسن، ج ۱، ص ۵۹.
۲.بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۲۳۸،
~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۸۸۴
💠 حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه علیهم در ضمن بیانی مفصّل حکایت فرماید:
روزی یک نفر عرب بادیه نشین به قصد حجّ خانه خدا حرکت کرد و در حال احرام چند تخم کبوتر از لانه کبوتران برداشت؛ و آن ها را شکست و خورد، سپس متوجّه شد که در حال احرام نباید چنین می کرد.
و چون به مدینه بازگشت از مردم سؤ ال نمود خلیفه رسول اللّه صلی الله علیه و آله کیست؟ و منزلش کجاست؟
او را نزد ابوبکر بردند و او پاسخ آن را مسئله را ندانست.
و بالا خره در نهایت اعرابی را نزد امیرالمؤ منین علی علیه السلام آوردند و حضرت پس از مذاکراتی اظهار نمود: آنچه سؤ ال داری از آن کودکی که در کلاس نزد معلم نشسته است بپرس که او جواب کافی را به تو خواهد داد.
اءعرابی گفت: «إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون»، پیغمبر خدا رحلت کرد و دین بازیچه افراد قرار گرفت و اطرافیان او مرتدّ شده اند.
حضرت امیر علیه السلام فرمود: خیر، چنین نیست و افکار بیهوده در خود راه مده؛ و از این کودک آنچه می خواهی سؤ ال کن تا تو را آگاه نماید.
وقتی اعرابی متوجّه کودک- یعنی؛ حضرت ابو محمّد حسن مجتبی علیه السلام- شد دید قلمی به دست گرفته و مشغول خطّ کشیدن روی کاغذ می باشد؛ و معلّم او را تشویق و تحسین نموده و به او آفرین می گوید.
اعرابی خطاب به معلّم کرد و گفت: ای معلّم! اینقدر او را تعریف و تمجید و تحسین می کنی، که گویا تو شاگردی و کودک، استاد تو است!؟
اشخاصی که در آن جلسه حضور داشتند خنده ای کردند و گفتند: ای أعرابی! تو سؤ ال خود را بیان کن و پراکنده گوئی مکن.
اعرابی گفت: ای حسن، فدایت گردم! من از منزل به قصد حجّ خارج شدم؛ و پس از آن که احرام بستم، به لانه کبوتران برخورد کردم؛ و تخم آن ها را برداشته و نیمرو کردم و خوردم و این خلاف را از روی عمد و فراموشی مسئله انجام دادم.
حضرت مجتبی علیه السلام فرمود: ای اعرابی! کار تو عمدی نبود و در سؤ ال خود اشتباه کردی.
أعرابی گفت: بلی، درست گفتی و من از روی نسیان و فراموشی چنین کردم، اکنون باید چه کنم.
حضرت مجتبی علیه السلام که مشغول خطّ کشی روی کاغذ بود فرمود: به تعداد تخم کبوتران که مصرف کرده ای، باید شتر جوان مادّه تهیه کنی؛ و سپس آن ها با شتر نر، جفت گیری کنند؛ و برای سال آینده هر تعداد بچّه شتری که به دنیا آمد، آن ها را هدیه کعبه الهی قرار دهی و قربانی کنی تا کفّاره آن گناه باشد.
اعرابی گفت: این کودک دریائی از معارف و علوم الهی است؛ و اگر مجاز باشم خواهم گفت که تو خلیفه رسول اللّه باید باشی.
آن گاه حضرت مجتبی سلام اللّه علیه فرمود: من فرزند خلف رسول خدا هستم؛ و پدرم امیرالمؤمنین علی علیه السلام خلیفه بر حقّ وی خواهد بود.
أعرابی گفت: پس ابوبکر چکاره است؟
فرمود: از مردم سؤ ال کن که او چکاره است.
در همین لحظه صدای تکبیر مردم بلند شد و حضرت امیر علیه السلام فرمود: شکر و سپاس خداوندی را که در فرزندم علم و حکمتی را قرار داد که برای حضرت داود و سلیمان علیهماالسلام قرار داده بود.
📚 منتخب طريحى: ص 269، مدينة المعاجز: ج 3، ص 289، ح 898، بحار: ج 43، ص 302
~~~~~~~~~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۸۸۵
چه خاطرات قشنگی از آن محل دارم
نشسته کنج خیابانِ کربلا دل من؛♥️
#ارباب_دلها
#قائم_آل_محمد
💠 سید بن طاووس(رحمةالله علیه) می فرماید:
سحرگاهی در سرداب مقدس سامراء بودم، ناگاه صدای مولایم امام زمان(روحی فداه) را شنیدم که برای شیعیان خود دعا می کردند و عرضه می داشتند :
« خدایا شیعیان ما را از شعاع نور ما و باقیمانده طینت(گِل) ما خلق کرده ای ، آنها گناهان زیادی با اتکاء بر محبت و ولایت ما انجام داده اند؛
اگر گناهان آنها گناهی است که در ارتباط با توست از آنها بگذر که ما را راضی کرده ای
و آنچه از گناهان آنها در ارتباط با خودشان هست خودت بین آنها را اصلاح کن
و آنها را از آتش جهنم نجات بده و آنها را با دشمنان ما در خشم و غضب خود جمع نفرما.»
📚: برکات حضرت ولی عصر(سلام الله علیه) ، ص۳۹۹
~~~~
امام سجّاد عليه السّلام فرمودند: بهترين مردم هر زمان كسانى هستند كه منتظر ظهور حضرت مهدى عليه السلام هستند.
اَلْمُنْتَظِرُونَ لِظُهُورِهِ اَفْضَلُ اَهْلِ كُلِّ زَمانٍ .
بحارالانوار، ج ٥٢، ص ١٢٢
🔹🍃
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۸۸۶
#قائم_آل_محمد
💠عارف بالله مرحوم حاج اسماعیل دولابی: در دوران ظهور، امام زمان علیه السّلام دست دزدی و کلاهبرداری اشخاص را قطع میکنند نه دست انسانیّت آنها را؛ و الاّ با قطع دست بدن مشکلی حل نمیشود. دست دزد و کلاهبردار را که قطع کنی، همدستهای او دست او خواهند بود و به وسیلهی آنها باز هم مرتکب دزدی و کلاهبرداری خواهد شد.
در مورد امام زمان علیه السّلام در روایت آمده است که یَحکُمُ بِحُکمِ داود: با حکم حضرت داود علیه السّلام حکم میکند. حضرت داود علیه السّلام حکم غیبی صادر میکرد و به شواهد و ادلّه وابسته نبود.
در زمان حضرت داود علیه السّلام شخص فقیری مدّتها از خداوند رزق حلالی میطلبید. روزی گاوی در خانهی او را شکست و داخل شد. او هم بر این اساس که دعایش مستجاب شده است، گاو را سر برید و گوشت آن را کباب کرد و با خانوادهاش خوردند. صاحب گاو که به دنبال گاوش میگشت، فهمید که آن شخص فقیر گاو را کشته و مصرف کرده است. او را نزد حضرت داود علیه السّلام برد و حضرت داود علیه السّلام از آن شخص فقیر علّت کارش را پرسید. او هم گفت من هفت سال بود دعا میکردم خدا رزق حلالی مرحمت کند، وقتی گاو در را شکست و داخل شد، گفتم دعایم مستجاب شده است؛ لذا آن را سر بریدم و با خانوادهام خوردم.
حضرت داود علیه السّلام به صاحب گاو فرمود: از شکایتت صرف نظر کن. صاحب گاو عصبانی شد و اعتراض کرد که این چه نحو قضاوت کردن است. حضرت داود علیه السّلام به او فرمود: علاوه بر آن، نصف دارائیات را هم به او بده. صاحب گاو به شدّت بر آشفت. حضرت داود علیه السّلام فرمود تمام دارائیات را به او بده. در اثر این حکم در بین مردم سر و صدا بلند شد. حضرت داود علیه السّلام همراه با مردم بر سر قبر پدر کسی که گاو را کشته بود، حاضر شد و او را زنده کرد و علّت مرگش را از او جویا شد. او گفت پدر این صاحب گاو غلام من بود. او مرا کشت و تمام دارائیام را هم تصاحب کرد. در نتیجه روشن شد علاوه بر اینکه تمام دارائی صاحب گاو متعلّق به آن شخص فقیر است، خود صاحب گاو و فرزندانش هم بچّههای غلام پدر او هستند و متعلّق به او میباشند. امام زمان علیه السّلام هم اینگونه حکم میکند.📚مصباح الهدی ، تألیف استادطیب
~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۸۸۷