هدایت شده از تینآࢪ¹²⁸ 🇵🇸
2_144149273503356786.mp3
3M
- کربوبلاحسرتهمیشگیِمن
حالخوببندگیِمن :)
#شهیدحججی
#حجت_خدا
💠 به گفته مادرش درست در لحظه اذان ظهر بیست و یکمین روز از تیرماه سال ۱۳۷۰ است که صدای گریه بچه و ذکر مقدس اللهاکبر با هم در میآمیزند و خبر از تولد محسن کوچولو میدهند.
دوران بچگی را در هیاتهای مذهبی سپری میکند و روزه و نمازش ترک نمیشود. سوم دبیرستان را در مدرسه شهید کاظمی میگذارند و بقدری در فیزیک و ریاضی قوی است که گاهی بجای معلم و استاد به بچهها درس میدهد. محسن پای ثابت اردوهای جهادی بسیج هم هست.
صبحهای جمعه با دوستان و بچه های محل والیبال بازی میکنند. محسن دستی هم در ادبیات و رباتیک دارد و تابستانها به شرط اینکه وقت اذان اجازه دهند برود نماز اول وقت، در قنادی مشغول میشود. او کتابخوان است و مرکز کتابخوانی نون والقلم را در نجفآباد راه میاندازد.
تنها آرزوی آقا محسن
محسن ازدواج میکند. مهریه همسرش یک سکه به نیت یگانگی خدا، پنج مثقال طلا به نیت پنج تن، ۱۲ شاخه گل نرگس به نیت امام زمان(عج)، ۱۴ مثقال نمک به نیت نمک زندگی، ۱۲۴هزار صلوات و حفظ کل قرآن با ترجمه است که این قلم آخری را به علت اعزام به سوریه و شهادت نمیتواند تمام کند.
جای جای کتاب واژگان شهید و شهادت موج میزنند. حاج حسین یکتا را که دعوت میکنند نجف آباد باز هم از شهادت میگوید. محسن اما به یکی از دوستانش میگوید که دوست دارد شهید شود، شهادتش همه را تکان دهد و با همه شهدا فرق کند. این بزرگترین آرزویش در این دنیای فانی است. تنها دعای سفر مشهدالرضایش هم خواستهای از امام رئوف نیست جز شهادت در راه خدا.
بعد از نقل داستانکهایی از اردوهای جهادی و استخدام در نهاد مقدس سپاه، اولین بار به منطقه عبطین سوریه اعزام میشوند.
لیلهُ الفتوح
زمانی که داعش قصد دارد شهر العیس را بگیرد محسن و گروهش غوغا میکنند و ضربه سنگینی به داعشیهای آمریکایی وارد میکنند.
فردای آن روز حاج قاسم سلیمانی را میبیند که میگوید: دست مریزاد، دیشب کیا روی تانک بودند؟ حسابی شاهکار کردند. حاج قاسم به خاطر شلیکهای زیاد و دقیق محسن و گروهش، اسم آن شب را «لیلهالفتوح» گذاشت.
همسر عزیزم دوستت دارم. این جملهای است که محسن روی قطعه چوبی حکاکی کرده و از سوریه برای همسرش سوغات آورده است. او به ملاقات آیتالله ناصری می رود و روحیه میگیرد. برای اعزام دوم چله جمکران میگیرد تا اینکه در شب سی و ششم جواب میگیرد و بار دیگر عازم سوریه جنگزده میشود.
جابر جابر، احمد...
محسن حتی طبق نقل صفحه ۷۲ کتاب "حجت خدا" بریدن سرش را پیشبینی میکند. نام جهادی او در سوریه «جابر» است.
بالاخره روز موعود فرا میرسد. ۱۶ مرداد ماه ۱۳۹۶، جابرجابر احمد، جابرجابر احمد...اما پاسخی از آن سوی بیسیم به گوش نمیرسد.
محسن عزیز را در شهر القائم عراق چرخاندند، دستهایش را جدا وسنگبارانش کردند، شکنجه دادند و دست آخر سرش را بریدند و به آرزویش که همان شهادت زینبی بود رساندند.
حاج قاسم اما آتش غیرت شده بود. پیام داد و به داعش گفت: ای حیوانات انساننما، ای فرزندان اسراییل و آمریکا، منتظر باشید. به زودی انتقام خون شهید حججی را میگیریم. به شدیدترین شکل ممکن.
وصیتنامه شهید در صفحههای پایانی کتاب اما خواندنی است. غافل نشدن از ولایت، تلاش برای تقویت حجاب و بویژه چادر، فریب فرهنگ غرب را نخوردن و مولا علی ابن ابیطالب علیهالسلام را الگو قرار دادن از مهمترین نکتههای وصیت این شهید عاشق حسین(ع) است.
📚برگرفته از کتاب حجت خدا
~~~~~~~~~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
یکی ازهمرزمان شهید حججی تعریف میکرد؛در سوریه به ما گفته بودند،کنار جاده اگر ماشینی دیدید که با زن وبچه ایستادند وکمکی میخواهند،شما نایستید،اینا تله ای از طرف داعش است.
بعد از این ماجرا،یه روز من ومحسن باماشین که درجاده میرفتیم،کنار جاده اتفاقا خانواده ای دیدیم که تقاضای کمک میکردند که ماشینشان خراب شده،
هرچقدر به محسن گفتیم :اینا تله اس،ولشون کن،بیا بریم.
شهید حججی گفت:نه بلاخره کمک میخوان،زن وبچه همراهشون هست،گناه دارند.
رفتیم وکمکشون کردیم وان لحظه اتفاقی نیفتاد(درصورتیکه داعشی بودند).
بعد از ان ماجرا،وقتی فیلم وعکسهای اسارت محسن را دیدم،حالم خیلی بد شد،
چون کسی که پایش را روی گلوی محسن گذاشته بود،همونی بود که کنار جاده کمک میخواست و محسن کمکش کرد…
📚کتاب سربلند
https://eitaa.com/Dastanhayeebratamooz
از اتوبوس پیاده شد کفش هایش را در آورد و با پای برهنه راه افتاد رو کرد به بچه ها و گفت :{بچه ها ما اینجا داریم پا می ذاریم روی شهدا. روی بدن و اجزای مطهر شهدا}
همه تعجب کرده بودن که محسن چه می گوید. ادامه داد : وقتی بچه های تفهص دنبال جنازه شهدا می گردن فقط چند تکه استخون رو پیدا می کنن پس گوشت این شهدا کجاست؟ خونشون کجاست؟ چشم و اعضای بدنشون کجاست؟ اینا همش همین جاست توی این خاک
این طور اعتقادی داشت درباره مناطق عملیاتی
#سفرآخرت
💠 از سفيان بن عيينه نقل شده كه زُهرى گفت:
در شب سردى بارانى حضرت زين العابدين را ديدم كه بر پشت خود انبانى آرد گرفته ميرفت.
عرضكردم اين چيست؟
فرمود سفرى در پيش دارم كه زاد و توشه آن را به مكانى مطمئن حمل ميكنم
عرض كردم غلام من در خدمت شما است اجازه بدهيد بردارد. ایشان قبول نكرد.
گفتم اجازه بدهيد خودم بردارم، من شما را از بردن اين بار گران بى نياز ميكنم.
فرمود:من خود را بى نياز نميكنم از برداشتن چيزى كه سبب نجات من است در سفر آينده و ورود مرا به منزل آينده بى خطر ميكند ترا بخدا قسم ميدهم راه خود را بگير و مرا بخود واگذار.
راه خويش را گرفتم پس از چند روز خدمتش رسيده عرضكردم:
از آن مسافرتى كه قرار بود خبرى نيست.
فرمود آن طور كه خيال كردى نبود آن سفر مرگ بود كه خود را آماده آن مسافرت ميكردم زيرا (استعداد للموت) آمادگى براى مرگ یکی به اين است كه از حرام خود دارى كنى و دیگری بخشیدن مال و نیکوکاریست.
علل الشرائع، ج1، ص: 231
«امام جعفرصادق(عليهالسلام)»:
به ياد آن ساعتي باش که بندبند تو در قبر از هم جدا ميشوند و دوستانت بعد از به خاک سپردن از سر خاکت برميگردند. اين تذکر، تو را از هم و غم روزگارت تسلّي ميدهد.
(📚المحجّةالبيضاء، ج ٨، ص ٢٤١)
~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۱۰۷۰