17.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
https://www.aparat.com/v/Y6Tdo
مرغ سحر( شهید مدرس)قسمت اول
کانال کودکان(و نوجوانان و مربیان)علی اصغر در ایتا👇
https://eitaa.com/koodakAliAsghar
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
https://www.aparat.com/v/0ul8p?playlist=6856931
مرغ سحر( شهید مدرس)قسمت دوم
کانال کودکان(و نوجوانان و مربیان)علی اصغر در ایتا👇
https://eitaa.com/koodakAliAsghar
14.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
https://www.aparat.com/v/BjKCz?playlist=6856964
مرغ سحر( شهید مدرس)قسمت سوم
کانال کودکان(و نوجوانان)علی اصغر در ایتا👇
https://eitaa.com/koodakAliAsghar
12.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
https://www.aparat.com/v/art6G?playlist=6856998
مرغ سحر( شهید مدرس)قسمت چهارم
کانال کودکان(و نوجوانان و مربیان)علی اصغر در ایتا👇
https://eitaa.com/koodakAliAsghar
هدایت شده از سخنان امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی که عمر از علی علیهالسلام میگوید
هدایت شده از سخنان امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کندن درب خیبر توسط امیرالمومنین علیهالسلام
9.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نبرد حضرت علی(ع) در جنگ بدر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نظر ابنسینا درباره امام علی علیهالسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️نعمتهای خداوند
🔹روزی حضرت «داود» در مناجاتش از خداوند خواست، همنشین او را در بهشت به وی معرفی کند. از جانب خداوند ندا رسید که: «فردا از دروازه شهر بیرون برو. اولین کسی که با او برخورد نمایی، همنشین تودر بهشت میباشد. »
روز بعد، حضرت داود به اتفاق پسرش «سلیمان» از شهر خارج شد. پیرمردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد.
پیرمرد که «می» نام داشت، کنار دروازه فریاد زد: «کیست که هیزم بخواهد؟ » یک نفر پیدا شد و هیزمش را خرید.
حضرت داود پیش او رفت و سلام کرد و گفت: «آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟ »
پیرمرد پاسخ داد: «مهمان حبیب خداست، بفرمائید. »
🔹سپس پیرمرد با پولی که از فروش هیزم بدست آورده بود،
مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند، پیرمرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نانها را جلوی مهمانانش گذاشت.
وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای را که به دهان میبرد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمد لله» میگفت.
وقتی ناهار مختصر آنها به پایان رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا، هیزمی را که فروختم، درختش را تو کاشتی. آن را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی. مشتری را تو فرستادی که هیزمها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز تو به من دادی. در برابر این
همه نعمت من چه کرده ام؟ »
پیرمرد این حرفها را میزد و گریه میکرد.
داود نگاه معنی داری به پسرش کرد، یعنی همین است علت این که او با پیامبران محشور میشود.
📚سرای دیگر. صفحه ۴۴۶