✅ ✅اهل خراسان بود و مشهور به آخوند خراساني. دلش را دركربلا جاگذاشته بود و برميگشت. خسته بود.خوابيد ...
وارد خانهاي شد كه پيامبر (صلياللهعليهوآله) و امامان (عليهمالسلام) به ترتيب درآنجا نشسته بودند. بعد از امام زمان (عجلاللهتعاليفرجه) جايي براي آخوند بازكردند. رفت و نشست. كسي وارد شد. مولي محمدتقي مجلسي بود، دوست آخوند. گلاب در دست داشت، به همه تعارف كرد، به آخوند هم.
مولي محمدتقي رفت و با بچهاي قنداقي برگشت. رو به پيامبر (صلياللهعليهوآله) گفت:«براي اين طفل دعا بفرماييد كه خداوند، او را مروج دين كند».
پيامبر (صلياللهعليهوآله) كودك را درآغوش گرفت و دعا كرد. علي (عليهالسلام) نيز همينطور ... نوبت به امام زمان (عجلاللهتعاليفرجه) رسيد. او نيز همينكار را كرد و كودك را به آخوند داد و دعا كرد. آخوند هم براي كودك دعا كرد.
✅ بيدار شد، تصميمگرفت قبل از خراسان، به ديدار محمدتقي برود. به اصفهان رفت. محمدتقي، برايش گلاب آورد و بعد كودكي را به آغوش او داد و گفت: «فرزندم امروز به دنيا آمده، برايش دعا كن تا از مروجين دين باشد».
آخوند، متعجب شد. كودك را درآغوش گرفت. بوييد و بوسيد و دعا كرد.
نام كودك را گذاشتند: محمدباقر.
📚علامه مجلسی
ایتا
@Dastanqm
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/DBHmX88VWwW9ouXNYPbmGT
ماجرای مجلس گناه و حضور علامه مجلسی
✔️✔️ یکی از خیرین اصفهان که به علامه مجلسی ارادت داشت شبی بعد از نماز جماعت خدمت ایشان آمد و گفت : گرفتاری مهمی برایم پیش آمده است .
علامه مجلسی گفت: چه گرفتاری ؟
آن مرد گفت: لوطی باشی محل ، به من خبر داده است که امشب با دوستانش می خواهند به خانه من بیایند و شام میهمان من باشند و قهرا می دانم اسباب لهو و لعب را هم می آورند و موجبات ناراحتی ما را فراهم می کنند و ما را در حرام میاندازند .
علامه مجلسی گفت: خودم می آیم و به لطف خداوند مساله آنرا آنطوری که خدا بخواهد حل و فصل می کنم .
جناب علامه از راه مسجد جلوتر از میهمان ها به خانه آن مرد رسید ، وقتی بعد از مدتی لوطی باشی و رفقایش وارد شدند ، ناگهان چشمشان به شیخ الاسلام اصفهان ؛ مرحوم مجلسی افتاد ، تنبک و تنبورهای خود را پنهان کردند و مؤدبانه در محضر او نشستند. اما لوطی باشی از میزبان سخت ناراحت و دلگیر شده که او علامه مجلسی را موی دماغ و مزاحم عیششان کرده بود.
لوطی باشی شروع به سخن گفتن کرد و گفت : جناب مجلسی ؛ ما لوطی ها صفات خوبی هم داریم ، کمتر از اهل علم هم نیستیم.
علامه مجلسی گفت: من که چیزی از خوبی های شما نمیدانم.
لوطی باشی گفت: جناب مجلسی تو با ما معاشرت نداری که بدانی ما چه صفات خوبی داریم ؛ ما در نمک شناسی بی نظیریم. لوطی کسی هست که اگر نمک کسی را چشید تا آخر عمر یادش نمی رود و به صاحب نمک خیانت نمی کند .
علامه گفت: من این حرف شما را نمی توانم بپذیرم که شما نمک شناسید و نمکدان نمی شکنید . بگو ببینم چند سال از سن ما می گذرد؟ لوطی باشی گفت: چهل سال.
علامه مجلسی گفت: چهل سال است نعمت خدا را می خوری و معصیت خدا را می کنی ای نمک به حرام!
این جمله را که علامه گفت مثل آبی که به آتش بریزند لوطی باشی خاموش شد و راستی که او را تحت تاثیر قرار داد و تا آخر مجلس دیگر یک کلمه هم حرف نزد و در فکر فرو رفت .
مجلس تمام شد و هر کس به خانه اش رفت . لوطی هم به خانه اش رفت تا بخوابد اما مگر خوابش می برد ! چرا که چهل سال عوض نمک شناسی نسبت به کسی که به او همه چیز داده ؛ سلامتی ، بضاعت ، ثروت ، و . . . نمک بحرامی کرده فکر کرد و فکر کرد تا آخر تصمیم خود را گرفت . فردا صبح پس از اذان ، علامه مجلسی شنید که کسی در خانه اش را می زند ، در را باز کرد ، دید لوطی باشی است . گفت : آقای شیخ ! آیا اگر من توبه کنم خدا مرا می بخشد و می آمرزد و قبولم می کند ؟
علامه مجلسی گفت : بله ، البته خدا کریم و غفور است ، انسان هر قدر هم گناهش زیاد باشد اما اگر حقیقتا پشیمان شود و به درگاه خداوند بزرگ توبه کند خداوند تعالی گناهان او را می بخشد و او را قبول می کند . پس لوطی باشی گفت : من پشیمانم و توبه کردم تو از خدا بخواه تا مرا بیامرزد.
📚علامه مجلسی
ایتا
@Dastanqm
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/DBHmX88VWwW9ouXNYPbmGT
ویژگیهاى بزرگ اخلاقى اباعبدالله الحسین علیه السلام
بخشنده و بزرگوار
✔️✔️ روزى یك اعرابى نزد امام حسین آمد و عرض كرد: اى فرزند رسول خداصلىاللهعلیهوآله من پرداخت دیه اى كامل را ضمانت كردهام امّا از اداى آن ناتوانم. با خود گفتم كه از بزرگوارترین مردم، آن را تقاضا میكنم و از خاندان رسول اللَّه كسى را بزرگوارتر و بخشنده تر نیافتم.
پس امام حسین به وى فرمود: "اى برادر عرب از تو سه پرسش مىكنم اگر یكى از آنها را پاسخ گفتى ثلث آن دیه را به تو میدهم و اگر دو پرسش را جواب دادى دو ثلث آن را به تو مىپردازم و اگر هر سه پرسش را پاسخ گفتى تمام مالى را كه مىخواهى به تو مىدهم".
اعرابى عرض كرد: آیا كسى مانند تو كه اهل علم و شرف است از چون منى مىخواهد بپرسد؟
حضرت فرمود: "آرى. از جدّم رسول خدا صلىاللهعلیهوآله شنیدم كه مىفرمود.معروف به اندازه معرفت است".
اعرابى عرض كرد: آنچه مىخواهى بپرس اگر پاسخ دادم (كه هیچ) و گرنه جواب آنها را از تو فرا خواهم گرفت. و لا قوة الا باللَّه.
امام علیه السلام پرسید: "برترین اعمال چیست؟"
اعرابى گفت: ایمان به خدا.
آنحضرت براى ترغیب مردم به جود و سخاوت این اشعار را میخواند: - چون دنیا به تو بخشید تو نیز همه آن را پیش از آنكه از بین برود، بر مردم ببخش
حضرت سؤال كرد: "راه رهایى از نیستى و نابودى چیست؟"
اعراى گفت: اعتماد به خداوند.
امام حسین پرسید: "زینت دهنده انسان چیست؟"
اعرابى گفت: علم همراه با حلم.
امام پرسید: "اگر این نشد؟"
اعرابى گفت: مال همراه با مروّت.
حضرت پرسید: "اگر این نشد؟"
اعرابى گفت: "فقر همراه با صبر".
حضرت پرسید: "اگر این نشد؟"
اعرابى گفت: در این صورت صاعقهاى از آسمان بر او فرود آید و بسوزاندش كه او سزاوار آن است.
آنحضرت براى ترغیب مردم به جود و سخاوت این اشعار را میخواند: - چون دنیا به تو بخشید تو نیز همه آن را پیش از آنكه از بین برود، بر مردم ببخش.
آنگاه امام حسین علیه السلام خندید و كیسهاى كه در آن هزار دینار بود، به او داد و انگشترى خود را كه نگین آن به دویست درهم مىارزید، بدو بخشید و فرمود: "اى اعرابى این طلا را به طلبكارانت بده و انگشترى رابه مصرف خود برسان."
اعرابى تمام آنها را گرفت و گفت: "خدا داناتر است كه رسالتش را دركجا نهد.
#ما_ملت_امام_حسينيم
اعیان الشیعه - سیّد محسن امین، ص40 - 29.
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
@Dastanqm
https://chat.whatsapp.com/DBHmX88VWwW9ouXNYPbmGT
«کاروان عشق در راه کربلا»
وقایع روز اول #محرم الحرام؛ خواب امام حسین (علیه السلام)
عقبه بن سمعان ميگويد :
هنگامی كه از قصر بنی مقاتل گذشتيم و ساعتی را پيموديم، خواب كوتاهی حسين را گرفت و پس از لحظهای بيدار شد و دوباره اين جمله را بر زبان جاري كرد، فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون و الحمد الله رب العالمین.» دوبار، سه بار آن را تکرار کرد. فرزند آن حضرت، علی بن حسين كه بر اسبی سوار بود پيش آمده به پدر گفت: پدر جان، قربانت گردم چه سبب شد كه كلمه استرجاع بر زبان جاري كردی؟ و بر ای چه الحمد الله گفتی؟
حسين (علیه السلام) فرمود: اسبسواری در پيش نمودار شد و گفت: اين گروه همچنان پيش میروند و مرگ نيز به سويشان پيش میرود .من دانستم كه آن پيك، جان ماست كه خبر مرگ ما را میدهد.
❓علی بن حسين گفت: پد رجان! خدا هرگز برای شما بدی پيش نياورد، مگر ما بر حق نيستيم؟
❗️فرمود: چرا! سوگند بدان خدايی كه بندگان به سويش بازگشت كنند، حق با ماست.
علی بن حسين گفت: پدر جان! در اين صورت ما از مرگ باكی نداريم که بر حق بمیریم.
حسين فرمود: خدايت پاداشی نيك دهد بهترين پاداشی كه فرزندی از پدر خويش بيند.
📚ستاره
@Dastanqm
https://chat.whatsapp.com/DBHmX88VWwW9ouXNYPbmGT
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
https://www.aparat.com/v/PNHCR
روضه ورود قافله #امام_حسین (علیه السلام) به کربلا👆
@Dastanqm
https://chat.whatsapp.com/DBHmX88VWwW9ouXNYPbmGT
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
https://www.aparat.com/v/XtkZ4
شفای جمعی بیماران به عنایت #حضرت_رقیه علیهاالسلام- استاد سازگار👆
@Dastanqm
https://chat.whatsapp.com/CzyHzA7kcizBgcIEVfQqWM
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
https://www.aparat.com/v/Np9nQ
بابام اومده (مداحی حضرت رقیه س) - سید مجید بنی فاطمه👆
@Dastanqm
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/CzyHzA7kcizBgcIEVfQqWM
26.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
https://www.aparat.com/v/KjtHy
زیارت عاشورا با صوت بسیار زیبا👆
@Dastanqm
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/CzyHzA7kcizBgcIEVfQqWM
داستان حُرّبنریاحی_1
✔️✔️ امام با خانواده و یارانش در راهِ به سمت کوفه، هنوز به کربلا نرسیده بود که سپاه یزید، یه نفر رو فرستادن تا با امام حرف بزنه؛ اون یه نفر، از فرماندههان سپاه دشمن بود. فرمانده خیلی قوی و معروفی هم بود. او همراه نیروهاش سراغ امام رفت تا ایشون رو راضی کنه که امام نزد حاکم کوفه بره و خودشو تسلیم اون کنه. اونا مقابل کاروان امام صفآرایی کردند و برای ایشون خط و نشون کشیدند که اگر این کار رو نکنه، باهاش میجنگن، ولی امام حسین همون طور که میدونیم برای جنگ نیومده بود. ایشون به جای جنگیدن، دستور داد از آبی که همراهشون بود، به سپاه حُر و اسبهاشون بِدن.
به حُر دستور رسیده بود که همراه امام حسین بمونه و از کاروانش جدا نشه. حُر هم همون جا، نزدیک کاروان موند تا اینکه وقت نماز شد. امام حسین ایستادند تا نماز بخوانند. حُر مسلمون بود و نمازخون، پس پشت امام ایستاد و به ایشون اقتدا کرد و نماز را به جماعت خوندن.
وقتی امام حسین و کاروانش عزم رفتن کردند، حرّ و سپاهش هم او را همراهی کردند. در همان موقع نامهای به حرّ رسید و به حُر دستور داده شد که کاروان امام را تحت فشار قرار بده و ایشون رو به کوفه، نزد حاکم کوفه ببره.
حُرّ نزد امام حسین رفت و به ایشون گفت که در نامه چه نوشته شده. امام حسین لبخند زد و گفت: #مرگ_به_تو_از_این_پیشنهاد_نزدیکتر_است! بعد هم رو به اهلبیتش کرد و گفت: برخیزید و سوار شوید! ولی حُر نمیخواست اجازه بده امام و کاروانش راه بیفتن، چون مخالف دستورِ رسیده به اون بود؛ پس رفت و جلوی امام حسین را گرفت.
📚راسخون با تغییراتی
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/CzyHzA7kcizBgcIEVfQqWM
داستان حُرّبنریاحی_2
امام به او گفت: مادرت در سوگت بگرید! چه قصدی داری از این کار؟! وقتی امام حسین این حرف رو به حُر زد، اون خیلی عصبانی شد... شاید هم میخواست خودش هم همین حرف را به امام بزنه، ولی رو به امام کرد و گفت: اگر کسی جز شما با من اینگونه حرف میزد، از او نمیگذشتم! ولی به خدا سوگند نمیتوانم از مادر شما جز به نیکی یاد نکنم. در حقیقت حُر برای خانواده پیامبر خیلی احترام قائل بود.
خلاصه، کاروان امام حرکت کردند و سپاه حرّ هم در کنارشون مراقب بودند، تا اینکه نامهای به حُر رسید و به او گفته شد که کاروان امام رو جایی دور از آب متوقف کنه. او هم کاروانِ امام رو تو کربلا متوقف کرد و خودش هم به سمت سپاه کوفه برگشت.
📚راسخون با تغییراتی
@Dastanqm
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/CzyHzA7kcizBgcIEVfQqWM
داستان حُرّبنریاحی_3
روز عاشورا، وسط جنگ، امام حسین فریاد سر داد که: آیا فریادرسی هست که به فریاد ما برسد و از خدا جزای خیر بطلبد؟ و آیا کسی هست که شرّ این قوم را از حرم رسول خدا کم کند؟ حر با شنیدن این حرف اشکش جاری شد؛ آخه همون طور که گفته بودیم، ایشون برای خانواده پیامبر خیلی احترام قائل بود. پس، رفت سراغ عمرسعد، فرماندهی لشگر دشمن، و به اون گفت: آیا با این مرد میجنگی؟! که او هم در جوابش گفت: بله! جنگی که سرها از بدنها جدا شود و دستها قلم شوند! حر که فهمید اینها، شقیتر از این حرفا هستن، تصمیم گرفت به بهانه آب دادن به اسبش، از لشگر دور شه. یکی از دور فریاد زد: میخواهی به حسین حمله کنی؟! ولی از حرّ جوابی نرسید و در عوض تمام تنش میلرزید. مرد با تعجب گفت: تا حالا تو را اینگونه ندیده بودم! اگر سراغ دلیرترین مرد کوفه را از من میگرفتند، تو را نام میبردم! چه شده که این طور به خود میلرزی؟! حُر به آرومی گفت: سوگند به خدا، خودم را در میان جهنم و بهشت میبینم، و من بهشت را بر میگزینم، هر چند که مرا پارهپاره کنند و بسوزانند. بعد به سمت امام حسین تاخت.
📚راسخون با تغییراتی
@Dastanqm
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/CzyHzA7kcizBgcIEVfQqWM
داستان حُرّبنریاحی_4
وقتی روبهروی امام سپرش رو زمین انداخت و توبه کرد، امام برای ایشون، از خدا طلب بخشش کرد و او رو تو جمع خودشون پذیرفت.
بعد از اون، حُر وارد میدون جنگ شد و فریاد زد: «من حر و پناهگاه مهمانم. برای دفاع از بهترین انسان گردن شما را میزنم و در این کار هیچگونه ستم و بیعدالتی نمیبینم. سپاه یزید به حر حمله کردند و او را تیرباران کردند. حُر نیمهجان به سوی امام برگشت. امام، او را در بغل گرفت و گفت: «تو حرّی! همان طور که مادرت تو را حُرّ نامید. تو در دنیا و آخرت آزادهای!» و در همان زمان، حُر در آغوش امام شهید شد.
📚راسخون
@Dastanqm
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/CzyHzA7kcizBgcIEVfQqWM
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ به من پناه بده حسین جان درباره حر | انیمیشن تماشایی " ناسور "
#محرم
@Dastanqm
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/CzyHzA7kcizBgcIEVfQqWM
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
http://www.jahannews.com/report/552125
آقای پناهیان - شهادت طفلان حضرت زینب(س)
#ما_ملت_امام_حسينيم
@Dastanqm
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/CzyHzA7kcizBgcIEVfQqWM
ستاره ای بر سینه خورشید: عبدالله بن حسن (علیه السلام)
🌲 عبدالله فرزند امام مجتبی (علیه السلام) کودکی یازدهساله بود و روز عاشورا در خیمهگاه با زنان بهسرمیبرد.
امام حسین (علیه السلام) از شدت جراحات بر زمین افتاده بودند و در محاصره دشمن بودند که عبدالله از خیمه بیرون دوید و شتابان به جانب امام رفت. سید الهشدا (علیه السلام) به حضرت زینب (سلام الله علیها) فرمودند: «خواهرم ! او را نگه دارید.» عبدالله در حالی که زینب او را گرفته بود، فریاد زد: «سوگند به خدا از عمویم جدا نمیشوم!» . سپس به سختی از دستان عمهاش زنیب جدا شد و به میدان رفت.
هنگامی که ابجربن کعب شمشیر خود را به سوی امام پائین آورد. عبدالله فریاد زد:
«ای ناپاکزاده، وای بر تو! میخواهی عمویم را بکشی؟!»
این را که گفت دستش را پیش آورد تا ضربه را از امام دور کند ولی دست مبارکش تا پوست قطع شد . فریاد عبدالله به «وامتاه» بلند شد. امام او را به سینه چسبانیدند و فرمودند :
« ای فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسیدهاست، صبر کن و آن را حساب خیر بگذار.»
سرانجام عبدالله در آغوش امام حسین (علیه السلام) به دست حرمله بهشهادت رسید.
نک: مرتضی آقاتهرانی،یاران شیدای حسین، ص320-321
منبع: کاری از آستان قدس رضوی با اندک تغییراتی
#ما_ملت_امام_حسينيم
@Dastanqm
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/CzyHzA7kcizBgcIEVfQqWM
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
https://www.aparat.com/v/u9Lrs
روايت نبرد عبدالله بن الحسن عليه السلام - حاج مهدي توكلي
#روضه
@Dastanqm
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/CzyHzA7kcizBgcIEVfQqWM