فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
https://www.aparat.com/v/Np9nQ
بابام اومده (مداحی حضرت رقیه س) - سید مجید بنی فاطمه👆
@Dastanqm
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/CzyHzA7kcizBgcIEVfQqWM
26.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
https://www.aparat.com/v/KjtHy
زیارت عاشورا با صوت بسیار زیبا👆
@Dastanqm
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/CzyHzA7kcizBgcIEVfQqWM
داستان حُرّبنریاحی_1
✔️✔️ امام با خانواده و یارانش در راهِ به سمت کوفه، هنوز به کربلا نرسیده بود که سپاه یزید، یه نفر رو فرستادن تا با امام حرف بزنه؛ اون یه نفر، از فرماندههان سپاه دشمن بود. فرمانده خیلی قوی و معروفی هم بود. او همراه نیروهاش سراغ امام رفت تا ایشون رو راضی کنه که امام نزد حاکم کوفه بره و خودشو تسلیم اون کنه. اونا مقابل کاروان امام صفآرایی کردند و برای ایشون خط و نشون کشیدند که اگر این کار رو نکنه، باهاش میجنگن، ولی امام حسین همون طور که میدونیم برای جنگ نیومده بود. ایشون به جای جنگیدن، دستور داد از آبی که همراهشون بود، به سپاه حُر و اسبهاشون بِدن.
به حُر دستور رسیده بود که همراه امام حسین بمونه و از کاروانش جدا نشه. حُر هم همون جا، نزدیک کاروان موند تا اینکه وقت نماز شد. امام حسین ایستادند تا نماز بخوانند. حُر مسلمون بود و نمازخون، پس پشت امام ایستاد و به ایشون اقتدا کرد و نماز را به جماعت خوندن.
وقتی امام حسین و کاروانش عزم رفتن کردند، حرّ و سپاهش هم او را همراهی کردند. در همان موقع نامهای به حرّ رسید و به حُر دستور داده شد که کاروان امام را تحت فشار قرار بده و ایشون رو به کوفه، نزد حاکم کوفه ببره.
حُرّ نزد امام حسین رفت و به ایشون گفت که در نامه چه نوشته شده. امام حسین لبخند زد و گفت: #مرگ_به_تو_از_این_پیشنهاد_نزدیکتر_است! بعد هم رو به اهلبیتش کرد و گفت: برخیزید و سوار شوید! ولی حُر نمیخواست اجازه بده امام و کاروانش راه بیفتن، چون مخالف دستورِ رسیده به اون بود؛ پس رفت و جلوی امام حسین را گرفت.
📚راسخون با تغییراتی
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/CzyHzA7kcizBgcIEVfQqWM
داستان حُرّبنریاحی_2
امام به او گفت: مادرت در سوگت بگرید! چه قصدی داری از این کار؟! وقتی امام حسین این حرف رو به حُر زد، اون خیلی عصبانی شد... شاید هم میخواست خودش هم همین حرف را به امام بزنه، ولی رو به امام کرد و گفت: اگر کسی جز شما با من اینگونه حرف میزد، از او نمیگذشتم! ولی به خدا سوگند نمیتوانم از مادر شما جز به نیکی یاد نکنم. در حقیقت حُر برای خانواده پیامبر خیلی احترام قائل بود.
خلاصه، کاروان امام حرکت کردند و سپاه حرّ هم در کنارشون مراقب بودند، تا اینکه نامهای به حُر رسید و به او گفته شد که کاروان امام رو جایی دور از آب متوقف کنه. او هم کاروانِ امام رو تو کربلا متوقف کرد و خودش هم به سمت سپاه کوفه برگشت.
📚راسخون با تغییراتی
@Dastanqm
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/CzyHzA7kcizBgcIEVfQqWM
داستان حُرّبنریاحی_3
روز عاشورا، وسط جنگ، امام حسین فریاد سر داد که: آیا فریادرسی هست که به فریاد ما برسد و از خدا جزای خیر بطلبد؟ و آیا کسی هست که شرّ این قوم را از حرم رسول خدا کم کند؟ حر با شنیدن این حرف اشکش جاری شد؛ آخه همون طور که گفته بودیم، ایشون برای خانواده پیامبر خیلی احترام قائل بود. پس، رفت سراغ عمرسعد، فرماندهی لشگر دشمن، و به اون گفت: آیا با این مرد میجنگی؟! که او هم در جوابش گفت: بله! جنگی که سرها از بدنها جدا شود و دستها قلم شوند! حر که فهمید اینها، شقیتر از این حرفا هستن، تصمیم گرفت به بهانه آب دادن به اسبش، از لشگر دور شه. یکی از دور فریاد زد: میخواهی به حسین حمله کنی؟! ولی از حرّ جوابی نرسید و در عوض تمام تنش میلرزید. مرد با تعجب گفت: تا حالا تو را اینگونه ندیده بودم! اگر سراغ دلیرترین مرد کوفه را از من میگرفتند، تو را نام میبردم! چه شده که این طور به خود میلرزی؟! حُر به آرومی گفت: سوگند به خدا، خودم را در میان جهنم و بهشت میبینم، و من بهشت را بر میگزینم، هر چند که مرا پارهپاره کنند و بسوزانند. بعد به سمت امام حسین تاخت.
📚راسخون با تغییراتی
@Dastanqm
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/CzyHzA7kcizBgcIEVfQqWM
داستان حُرّبنریاحی_4
وقتی روبهروی امام سپرش رو زمین انداخت و توبه کرد، امام برای ایشون، از خدا طلب بخشش کرد و او رو تو جمع خودشون پذیرفت.
بعد از اون، حُر وارد میدون جنگ شد و فریاد زد: «من حر و پناهگاه مهمانم. برای دفاع از بهترین انسان گردن شما را میزنم و در این کار هیچگونه ستم و بیعدالتی نمیبینم. سپاه یزید به حر حمله کردند و او را تیرباران کردند. حُر نیمهجان به سوی امام برگشت. امام، او را در بغل گرفت و گفت: «تو حرّی! همان طور که مادرت تو را حُرّ نامید. تو در دنیا و آخرت آزادهای!» و در همان زمان، حُر در آغوش امام شهید شد.
📚راسخون
@Dastanqm
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/CzyHzA7kcizBgcIEVfQqWM
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ به من پناه بده حسین جان درباره حر | انیمیشن تماشایی " ناسور "
#محرم
@Dastanqm
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/CzyHzA7kcizBgcIEVfQqWM
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
http://www.jahannews.com/report/552125
آقای پناهیان - شهادت طفلان حضرت زینب(س)
#ما_ملت_امام_حسينيم
@Dastanqm
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/CzyHzA7kcizBgcIEVfQqWM
ستاره ای بر سینه خورشید: عبدالله بن حسن (علیه السلام)
🌲 عبدالله فرزند امام مجتبی (علیه السلام) کودکی یازدهساله بود و روز عاشورا در خیمهگاه با زنان بهسرمیبرد.
امام حسین (علیه السلام) از شدت جراحات بر زمین افتاده بودند و در محاصره دشمن بودند که عبدالله از خیمه بیرون دوید و شتابان به جانب امام رفت. سید الهشدا (علیه السلام) به حضرت زینب (سلام الله علیها) فرمودند: «خواهرم ! او را نگه دارید.» عبدالله در حالی که زینب او را گرفته بود، فریاد زد: «سوگند به خدا از عمویم جدا نمیشوم!» . سپس به سختی از دستان عمهاش زنیب جدا شد و به میدان رفت.
هنگامی که ابجربن کعب شمشیر خود را به سوی امام پائین آورد. عبدالله فریاد زد:
«ای ناپاکزاده، وای بر تو! میخواهی عمویم را بکشی؟!»
این را که گفت دستش را پیش آورد تا ضربه را از امام دور کند ولی دست مبارکش تا پوست قطع شد . فریاد عبدالله به «وامتاه» بلند شد. امام او را به سینه چسبانیدند و فرمودند :
« ای فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسیدهاست، صبر کن و آن را حساب خیر بگذار.»
سرانجام عبدالله در آغوش امام حسین (علیه السلام) به دست حرمله بهشهادت رسید.
نک: مرتضی آقاتهرانی،یاران شیدای حسین، ص320-321
منبع: کاری از آستان قدس رضوی با اندک تغییراتی
#ما_ملت_امام_حسينيم
@Dastanqm
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/CzyHzA7kcizBgcIEVfQqWM
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
https://www.aparat.com/v/u9Lrs
روايت نبرد عبدالله بن الحسن عليه السلام - حاج مهدي توكلي
#روضه
@Dastanqm
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/CzyHzA7kcizBgcIEVfQqWM
عبدالله بن حسن بن علی
عبدالله بن حسن از فرزندان امام حسن مجتبی علیه السلام است که در واقعه کربلا به شهادت رسید.
در روز عاشورا هنگامی که امام حسین(علیه السلام) در میدان بود، خود را به او رساند، عبدالله دست خود را جلوی ضربه شمشیر ابجر بن کعب که قصد کشتن عمویش را داشت، قرار داد. با این ضربه، دستش قطع و به پوست آویخته شد و در حالی که در آغوش عمویش بود حرمله بن کاهل اسدی او را با تیری هدف قرار داد و بهشهادت رساند.
📚ویکی شیعه
#محرم
@Dastanqm
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/DBHmX88VWwW9ouXNYPbmGT
40.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
https://www.aparat.com/v/G0POf
انیمیشن زیبا از شجاعت اصحاب #امام_حسین در عاشورا
@Dastanqm
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/CzyHzA7kcizBgcIEVfQqWM
موذن کربلا: حجاج بن مسروق جعفی
حجاج بن مسروق جعفی از اهالی کوفه بود. سالهای جوانی اش را همراه مولایش علی (علیه السلام) در جمل و صفین و نهروان گذارند. برای همراهی با سیدالشهدا (علیه السلام) هم به مکه رفت و از مکه تا کربلا همراه و موذن حضرت بود.
ظهر عاشورا حجاج به اشاره مولا، آخرین اذانش را گفت و پس از نماز، اجازه میدان گرفت. در میدان نبرد، به جای رجزخوانی تکبیر می گفت. حجاج در حالی که بدنش چند زخم برداشته بود به زیارت مولایش آمد. در مقابلش ایستاد و این گونه رجز خواند:
«هستی ام فدای تو باد، ای هدایتگر هدایت شده! امروز شهید می شوم و جدت پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم )و پدر برگوارت علی (علیه السلام) را که جانشین شایسته پیامبر می دانیم زیارت خواهم کرد.»
امام این طور دعایش فرمودند:
« درود خدا بر تو! ما نیز در پی تو، آن بزرگواران را زیارت خواهیم کرد.»
بعد از نبردی سخت، حجاج بر زمین افتاد. امام حسین (علیه السلام) سر او ار بر زانو گرفتند و حجاج بر زانوی محبش جان سپرد. حضرت لختی درنگ کردند و در کنار پیکر حجاج به اذان ایستادند.
منبع: کاری از آستان قدس رضوی
#محرم
@Dastanqm
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/DBHmX88VWwW9ouXNYPbmGT
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
http://cdn.ahlolbait.com/files/819
مختارنامه: وهب نصرانی در کربلا
#محرم
@Dastanqm
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/DBHmX88VWwW9ouXNYPbmGT
هدایت شده از بشارت میدهم خوشروزگاری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زنان پر فروغ کربلا - روایت اول
@besharat_ir
@Dastanqm
هدایت شده از بشارت میدهم خوشروزگاری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زنان پر فروغ کربلا - روایت دوم
@besharat_ir
@Dastanqm
هدایت شده از بشارت میدهم خوشروزگاری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زنان پر فروغ کربلا - روایت سوم
@besharat_ir
@Dastanqm
شب عاشورا، پس از آن که #امام_حسین(علیه السلام) به یارانش خبر داد که در روز بعد همگی کشته میشوند، قاسم بن حسن از عموی خود پرسید که آیا من نیز فردا کشته خواهم شد؟ حضرت پاسخ داد فرزندم مرگ در نزد تو چگونه است؟
وی گفت مرگ در نزد من از عسل شیرینتر است. حضرت فرمود: آری، تو نیز فردا به شهادت خواهی رسید.
📚ویکی شیعه
@Dastanqm
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/CzyHzA7kcizBgcIEVfQqWM
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
https://www.aparat.com/v/1CLqd
انیمیشن رشادتهای حضرت قاسم بن حسن در روز عاشورا
@Dastanqm
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/CzyHzA7kcizBgcIEVfQqWM
داستان زندگی حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام - شهادت سردار نوجوان در سایت الگو ایرانی👇
#محرم
https://olgoirani.com/content/3009
ایتا
@Dastanqm
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/CzyHzA7kcizBgcIEVfQqWM
#وقایع_روز_ششم_محرم_در_سال_61_قمری:
1️⃣ در این روز عبیداللّه بن زیاد نامهای برای عمر بن سعد فرستاد كه: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز كردهام. توجه داشته باش كه هر روز و هر شب گزارش كار تو را برای من ميفرستند.
2️⃣ در این روز "حبیب بن مظاهر اسدی" به امام حسین علیهالسلام عرض كرد: یابن رسول اللّه! در این نزدیكی طائفهای از بنی اسد سكونت دارند كه اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت نمایم.
امام علیهالسلام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را برایتان آوردهام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت ميكنم، او یارانی دارد كه هر یك از آنها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند نمود. عمر بن سعد او را با لشكری انبوه محاصره كرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت مينمایم... .
در این هنگام مردی از بنياسد كه او را "عبداللّه بن بشیر" مينامیدند برخاست و گفت: من اولین كسی هستم كه این دعوت را اجابت ميكنم و سپس رجزی حماسی خواند:
قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواكلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا
اَنِّی شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ كَاَنَّنِی لَیثُ عَرِینٍ باسِلٌ
"حقیقتا این گروه آگاهند ـ در هنگامی كه آماده پیكار شوند و هنگامی كه سواران از سنگینی و شدت امر بهراسند، ـ كه من [رزمندهای] شجاع، دلاور و جنگاورم، گویا همانند شیر بیشهام."
سپس مردان قبیله كه تعدادشان به ۹۰ نفر ميرسید برخاستند و برای یاری امام حسین علیهالسلام حركت كردند. در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه كرد و او مردی بنام "ازْرَق" را با ۴۰۰ سوار به سویشان فرستاد. آنان در میان راه با یكدیگر درگیر شدند، در حالی كه فاصله چندانی با امام حسین علیهالسلام نداشتند. هنگامی كه یاران بنياسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریكی شب پراكنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود كوچ كردند كه مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد.
حبیب بن مظاهر به خدمت امام علیهالسلام آمد و جریان را بازگو كرد. امام علیهالسلام فرمودند: "لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ" (۱)
پی نوشت :
۱. بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۸۶.
📚 صدا و سیمای خراسان جنوبی
ایتا
@Dastanqm
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/DBHmX88VWwW9ouXNYPbmGT