eitaa logo
دیباج
91 دنبال‌کننده
352 عکس
51 ویدیو
4 فایل
دیباجِ (حریرِ) سخن از تار و پود واژگان پذیرای نظرات خوانندگان ارجمند هستم. ارتباط با مدیر: @Armaktab 💠
مشاهده در ایتا
دانلود
پدر به‌آرامی سرش را بلند کرد. پیاله چینی چشمانش شده بود پر خون. -میل ندارم. بی زحمت یه لیوان آب بهم بده! 📌مادر به من اشاره کرد که یک لیوان آب برای پدر ببرم. آب از لرزش دست پدر، موج برداشته بود. یکی دو جرعه آب نوشید و لیوان را گذاشت روی فرش. انعکاس تصویر شکسته گل‌های سرخ قالی، ته‌مانده آب لیوان را همرنگ چشمان پدر کرده بود. 📌پدر انگار می‌خواست چیزی بگوید اما گرهِ بغض، راه را بر او سد کرده بود. -حالا می‌گی چی شده آقا رضا؟ ما که مردیم از دلشوره. -ای خدا! عجب دوره و زمونه‌ای شده! بعضی‌ها چقدر بی‌شرم و حیا شدن! -کیو می‌گی مرد؟ با کسی دعوات شده؟ کسی حرفی زده؟ دِ بگو دیگه. -امروز تو اداره، یه ارباب رجوع داشتم. پرونده‌ش زیر دست منه. طرف خیلی پولداره و تا حالا هم، به‌قول خودش هر گره محالی رو با سرانگشت جادویی پول باز کرده و به هر چی خواسته رسیده. -خب! -هیچی دیگه، فک کرده من هم از اون دسته آدمایی‌ام که بشه با پول، خریدشون. -یعنی چی؟ می‌تونی واضح‌تر بگی؟ -ظاهرا یکی از دست‌تنگی من خبرش کرده و بهش گفته اگه سبیلی از من چرب کنه، خر مرادشو از پل قوانین و ضوابط یواشکی رد می‌کنم.اما من یه عمر با صداقت و تعهد خدمت کردم. جواب خدا رو چی بدم؟ -خب تو هم خیلی سخت می‌گیری ها آقا رضا. -یعنی می‌گی پا رو دین و وجدانم بزارم؟ -نه، ولی خب کمی هم به مشکلات خودت فک کن، به پسرت که بیکاره، به پیری و افتادگی خودت و هزارتا مشکل دیگه که شاید با پولی که این بنده خدا می‌ده، همش رفع و رجوع بشه. 📌پدر از جایش بلند شد و یک راست رفت سمت آشپزخانه و اسپنددودکن را که هنوز دود سفیدی رقص‌کنان از آن سر به آسمان می‌کشید، برداشت و آورد گذاشت مقابل مادر. قاشقی را که آورده برد کرد داخل زغال‌های گداخته و تکه‌ای زغال برداشت و به مادرم گفت: -کف دستتو بیار جلو! -برا چی آخه؟ -می‌خام این زغال رو بگیری تو مشتت! -مگه دیوونه‌م. این چه حرفیه آقا رضا؟ -ببین خانم، من یه عمر تو کار و زندگیم تلاش کردم همیشه خدا رو حاضر و ناظر ببینم. نگه‌داشتن دین با وجود این همه وسوسه، درست مثل نگه‌داشتن زغال گداخته و سرخ تو کف دسته. خیلی سخته اما باید تحمل کرد و اسیر وسوسه‌ها نشد. نه، من هیچ‌وقت حاضر نیستم برای حل مشکلات خودم، پا رو عقاید و وجدانم بذارم. 📌مادرم که انگار از حرفی که زده بود، پشیمان بود، صورت مهربانش مثل گل سرخ، قرمز شد و به بابا گفت: -بذار چن تا چایی تازه بریزم. @Deebaj