🗓 ۱۵ تیر ۱۳۵۹ - سالروز تخریب بیمارستان قصر شیرین توسط ارتش عراق
🔹بیمارستان۱۴۴ تختخوابی و تازه تأسیس واقع در حاشیه غربی جاده قصرشیرین-خسروی با هجوم دشمن بعثی به تصرف آنان درآمد. این مکان ۲۱ ماه در اشغال دشمن بود. آنها پیش از عقب نشینی به منظور اثبات خوی تجاوزگری خود، در پای ستونهای بیمارستان مواد منفجره کار گذاشته و آن را تخریب کردند.
@Defa_Moqaddas
⏳ #اوایل_جنگ
💠 تصرّف #قصر_شیرین در روزهای آغازین تجاوز ارتش عراق به خاک ایران
🔺 خیابانهای شهر، زیر چکمههای سربازان دشمن
🔹 نصب تصاویر صدام بر در و دیوار شهر
📆ا مهرماه #سال_1359
🆔 @Defa_Moqaddas
شعر آوارگان - به زبان کُردی.mp3
5.31M
⏳ #زمان_جنگ
📢 صوت | شعر خاطرهانگیز آوارگان #قصر_شیرین و #سر_پل_ذهاب به زبان شیرین کُردی
⭕️پس از تجاوز عراق به خاک میهن،مردم مظلومِ مناطق جنگزده،خانهوکاشانه خودرا ازدست داده و آوارۀ شدند
🆔 @Defa_Moqaddas✔️JOIN
✅به کانال "دفاع مقدس" بپیوندید
🗓امروز ۱۶ تیر ۱۳۹۷ [ ۲۳ شوال ۱۴۳۹ ] مصادف است با:
💢 ۴۰۴۸۱۹ اُمین روز غیبت امام عصر (عج)
🔴 ۱۳۱۴۱ اُمین روز اسارت #حاج_احمد_متوسلیان بدست رژیم صهیونیستی..
❌ ۸۱۰۳🔻روز تا نابودی کامل #اسرائیل ✡
💠 و همچنین مصادف است با :
🔸شهادت حبیب الله اخوت، وحید محسنی اندارگلی (۱۳۶۲ ه.ش)
🔹شهادت محمدحسین اصغری (۱۳۶۳ ه.ش)
🔸شهادت جمشید نظری (۱۳۶۴ ه.ش)
🔹شهادت مرتضی گرکانی، حسین اجاقی (۱۳۶۵ ه.ش)
🔸شهادت «رئیسعلی دلواری» سردستهی دلاوران تنگستان (۱۳۳۳ ق)
🔹سپاه تنها یک #حاج_احمد داشت
🆔 @Defa_Moqaddas
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپی از زندگی شهید حسن تهرانی مقدم، بنیانگذار صنعت موشکی در ایران
🆔 @Defa_Moqaddas
💠 #وقتى_كه_من_شهردار_شدم !!😊
🌿 هر روز نوبت یکی بود که توی چادر شهردار باشد. شهردار چادر میبایست هر روز صبح قبل از اذان بلند میشد، لباس گرم میپوشید و میرفت برای وضو گرفتن بچهها آب گرم میکرد بعد از نماز هم صبحانه بچهها را از تدارکات میگرفت و میآورد.
🌸 یک بار که نوبت من بود که شهردار باشم، تصمیم گرفتم یک حال اساسی به بچههای چادر بدهم و برای صبحانهشان اشکنه درست کنم. بعد از نماز صبح که بچهها دوباره رفتند زیر پتوهاشان تا بخوابند، سری به تدارکات زدم و سیب زمینی گرفتم و برگشتم به چادر. همین که رسیدم توی چادر یادم افتاد پیاز هم میخواستم.
☘ دوباره رفتم تدارکات و برگشتم. این دفعه یادم آمد که روغن هم میخواستم. دیگر بیخیال روغن شدم و سیب زمینی و پیازها را همین جوری ریختم توی قابلمه و گذاشتم روی چراغ تا آب پز شود. کمی آب به قابلمه اضافه کردم به جای روغن.
🌾 سیب زمینی و پیازها یخ زده بود و وقتی داشت باز میشد، بوی گندش تمام چادر را برداشته بود. بچهها سرشان را میکردند زیر پتو تا بوی تعفن به مشامشان نرسد؛ اما صبرشان که تمام شد، فریاد زدند سرم که: زارع! کی گفته تو برای خودت آشپز بشی؟ ما که اشکنه نمیخوایم. پاشو برو تدارکات همون کره و مربای خودمون رو بگیر و بیار!
🌼 به جای تشکر داشتند توی سرم میزدند. چراغ و قابلمه رویش را برداشتم و رفتم دم در چادر جایی که بچهها پوتینهاشان را درمیآوردند نشستم. کمی که گذشت دیدم حال خودم هم به هم میخورد. بچهها دوباره گفتند: پاشو، وقت رو تلف نکن برو کره و مربا رو بگیر.
☘ ناچار بلند شدم و دوباره راه افتادم به سمت تدارکات. دویست متر بیشتر نرفتم که دیدم تحمل سرما را ندارم. انگار از سر پنجههای پام داشت خون بیرون میزد. اشک توی چشمهایم جمع شده بود و برگشتم. بچههای توی چادر که حال زار من را دیدند، دلشان به رحم آمد و به خوردن همان اشکنه رضایت دادند.
🌻 یکی از بچهها بلند شد و یک پلاستیک توت خشک را که همراهش بود خالی کرد توی قابلمه اشکنه. یکی دیگر هم کیسه آرد را آورد و بهش اضافه کرد. نفر سومی هم آمد و شیشه مربای هویج توی ساکش را برداشت و آورد. مرباها را هم ریختیم توی قابلمه. خلاصه هر کسی هر چی داشت به قابلمه اشکنه اضافه کرد.
🌴 من هم ظرف آب گوشه چادر را برداشتم و قابلمه را تا لب لب پر کردم و فیتیله چراغ را دادم بالا بعد از چند دقیقه کف از توی قابلمه میزد بیرون. با خنده به خودمان میگفتیم: آهان! وقتی اشکنه کف میکنه یعنی اینکه درست و حسابی جا افتاده و آماده خوردن شده!
🌸 لگن گوشه چادر را که بچهها تویس لباس میشستند آوردیم و گذاشتیم وسط چادر. کارتن نان خشک را خالی کردیم توی لگن و بعد هم سر قابلمه اشکنه را کج کردیم روی نان خشکها و شروع کردیم به خوردن. هر کس به نیتی میخورد. یکی میگفت: من به نیت مرباش میخورم! آن یکی میگفت: من هم به نیت سیب زمینیش! یکی دیگر هم گوشه چادر فریاد میزد و چیز دیگری میگفت.
☀️ آن روز صبح به اندازهای که گشنگی اذیتمان نکند غذا خوردیم؛ اما ظهر که رفتم ناهار را بگیرم علاوه بر عدس پلو، دوازده تا تن ماهی هم روی رابطه و رفاقت با بچههای تدارکات گرفتم و آوردم توی چادر. میخواستم یک جوری جبران صبحانهای را که به بچهها داده بودم را کرده باشم. با این حال تا مدتها بچههای اردوگاه تا مرا میدیدند، دستور پخت اشکنه را ازم میپرسیدند.
─ (راوى: رزمنده غلامرضا زارع زردینی – به نقل از📚 كتاب "گفتنش با تو")
🆔 @Defa_Moqaddas
💠 #طنز_جبهه! 😊
🔹بار اولم بود که مجروح می شدم و زیاد بی تابی می کردم؛ یکی از برادران امدادگر بالاخره آمد بالای سرم و با خونسردی گفت: چیه، چه خبره؟ تو که چیزیت نشده بابا! تو الان باید به بچه های دیگر هم روحیه بدهی آن وقت داری گریه میکنی؟! تو فقط یک پایت قطع شده! ببین بغل دستیت سر نداره، هیچی هم نمی گه. برای سلامتیش صلوات.
🔸این را که گفت؛ بی اختیار برگشتم و چشمم افتاد به بنده خدایی که شهید شده بود! بعد توی همان حال که درد مجال نفس کشیدن هم نمی داد کلی خندیدم و با خودم گفتم: عجب عتیقه هایی هستند این امدادگرا.
─ (راوى: امدادگر شهید مجید رضایی)
🆔 @Defa_Moqaddas
کتاب_رفاقت_به_سبک_تانک_داوود_امیریان.pdf
788.1K
😊 #شوخ_طبعی - ⏳ #دوران_جنگ
📚 نسخه PDF| کتاب: "رفاقت به سبک تانک" - نویسنده: داوود امیریان
✅ #کتاب_دفاع_مقدس #طنز_جبهه
🆔 @Defa_Moqaddas