💠 #خاطرات شهید اسماعیل دقایقی
▪️بچه ها با صدای بلند اسماعیل از اطراف مقر آمدند و دورش حلقه زدند. حرف های او آنها را غافلگیر کرده بود:
▫️هرکس پیش خودش، پیش مردم، نزد خدا آبرو دارد. چرا ما به جای خدا بشینیم و حکم کنیم؛ چه کسی به ما این اجازه را داده که از جانب خدا حرف بزنیم. ما هزار و یک کار واجب تر داریم که روی زمین مانده. هیچ می دانید خرمشهر دارد محاصره می شود؟! هیچ میدانید اگر پای عراقی ها به شهرهای ما برسد، چه اتفاقی می افتد؟!
ا▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️
فرمانده می گفت:
▫️ما اگر خیلی مرد باشیم باید جلو دشمن را بگیریم، نه اینکه مثل داروغه ها در شهر راه بیفتیم و بر علیه این و آن حکم صادر کنیم...
▪️حرفهای اسماعیل بچه ها را شرمنده کرده بود؛ اما آنها به او عشق می ورزیدند و از این سرزنش ها ناراحت نمی شدند. رابطه آنها با اسماعیل مانند رابطه بین شاگرد و معلم بود.
🆔 @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 فیلم #خاطرات شنیدنی امیر سرافراز ارتش، سرتیپ ناصر آراسته، مشاور نظامی فرماندهی کل نیروهای مسلح
▫️... از آنچه با چشمان خود در در جبهه دیده است‼️
⭕️ صحنه های واقعی و حوادث #جنگ_تحمیلی
🆔 @Defa_Moqaddas
💠 #خاطرات طنز جبهه
▫️ عازم جبهه بودم. یڪی از دوستانم برای اولین بار بود ڪه به جبهه مےآمد.😍😃
مادرش برای بدرقه ی او آمده بود. خیلے قربان صدقه اش مےرفت و دائم به دشمن ناله و نفرین مےڪرد.
به او گفتم: « مادر شما دیگه برگردید فقط دعا ڪنید ما شهید بشیم. دعای مادر زود مستجاب مےشود.»😌
او در جواب گفت:« خدا نڪنه مادر، الهی صد سال زیر سایه ی پدر و مادرت زنده بمونے!🙄 الهے ڪه صدام شهید بشه ڪه اینجور بچه های مردم رو به ڪشتن مےده!»😐😂😂
🆔 @Defa_Moqaddas
#خاطرات
🌷 شهید احمد کاظمی
💠 ضرورت تقویت بنیه دفاعی
🔹ظرف مدت کوتاهی، بساط کارمندی را جمع کرد. میگفت: ما نیروی زمینی هستیم، سازمان ما، سازمان رزمه؛ توی سازمان رزم، جایگاه کارمندی اصلاً معنا نداره!
کارمندها را مخیر کرد که؛ یا از نیروی زمینی باید بروید، یا این که رستهی نظامی بگیرید.
خدا رحمتش کند؛ تمام این کارها، از تفکر دفاعیاش نشأت میگرفت، از این که بیدار بود؛ میگفت: با این دشمنان قسم خوردهای که ما داریم و یک لحظه از فکر براندازی ما بیرون نمیآن؛ ما باید هر روز بنیهی دفاعی خودمون رو بیشتر از روز قبل بکنیم.
نیروی هوایی سپاه را هم با همین تفکر متحول کرد.
🆔 @Defa_Moqaddas
💠 #خاطرات شهید اسماعیل دقایقی
▪️بچه ها با صدای بلند اسماعیل از اطراف مقر آمدند و دورش حلقه زدند. حرف های او آنها را غافلگیر کرده بود:
▫️هرکس پیش خودش، پیش مردم، نزد خدا آبرو دارد. چرا ما به جای خدا بشینیم و حکم کنیم؛ چه کسی به ما این اجازه را داده که از جانب خدا حرف بزنیم. ما هزار و یک کار واجب تر داریم که روی زمین مانده. هیچ می دانید خرمشهر دارد محاصره می شود؟! هیچ میدانید اگر پای عراقی ها به شهرهای ما برسد، چه اتفاقی می افتد؟!
ا▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️
فرمانده می گفت:
▫️ما اگر خیلی مرد باشیم باید جلو دشمن را بگیریم، نه اینکه مثل داروغه ها در شهر راه بیفتیم و بر علیه این و آن حکم صادر کنیم...
▪️حرفهای اسماعیل بچه ها را شرمنده کرده بود؛ اما آنها به او عشق می ورزیدند و از این سرزنش ها ناراحت نمی شدند. رابطه آنها با اسماعیل مانند رابطه بین شاگرد و معلم بود.
🆔 @Defa_Moqaddas