♻️ ۲۶ بهمن - سالروز شهادت عترف دلسوخته، احمد علی نیری
♻️ وصیت نامه شهید:
🌷شکر پروردگار عالمیان که ما را برانگیخت و ما را لایق دانست و هدایت کرد. و رسولان متعددی بالاخص رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) و ائمه معصومین (علیهما السّلام) را بر ما ارزانی داشت تا بتوانیم رهگشای خوبی در این جهان، در مقابل شیاطین باشیم.
خوشا به حال کسانی که شناختند وجود خویشتن را در این دنیا، و عمل میکنند به وظایف خود، به امید تزکیهی نفس و ترفیع درجه و لذّت عبادت و خشوع قلب!
🔹 کسی به آن میرسد که مراقبتهای سخت بر اعمال و گفتار خود داشته باشد.
🌷قرآن، قرآن را فراموش نکنید.
بدانید که بهترین وسیله برای نظارت بر اعمالتان قرآن است.
🌷اسلام را در تمام شئوناتش حفظ کنید.
🌷رهبری و ولایت فقیهی که در این زمان از اَهم واجبات است را یاری کند.
إن شاءالله خداوند عز و جل جزای خیر به شما عنایت فرماید!
دفاع مقدس
#شهید_احمد_علی_نیری(1)
💥شهیدی که با صحنه شنا کردن دختران روبرو شد... دکتر محسن نوری دوست و همراز شهید احمد علی نیری می گوید :👇
🔸 یکبار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمیدانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من…لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیدم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.
🔹نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم!
🔸بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم.
من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند.
من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این از این گناه میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود.
🔸یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:
«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.»
من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به
بعد برای خدا گریه میکنم... حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم:
«یاالله یا الله…»
🔹به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند...
من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: 👈 از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد!
احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت:
تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.
دفاع مقدس
#شهید_احمد_علی_نیری(1) 💥شهیدی که با صحنه شنا کردن دختران روبرو شد... دکتر محسن نوری دوست و همراز ش
#شهید_احمد_علی_نیری (2)👇
🍂🍃پرواز به سبک شهدا🍂🍃👇
👈آیت الله حق شناس👳♂️، در مجلسی که بعد از شهادت احمدعلی👼 داشتند بین دونماز، سخنرانیشان 🗣را به این شهید بزرگوار🌹 اختصاص داده و با آهی😞 از حسرت که در فراق احمد بود، بیان داشتند:👌
🌺“این شهید را دیشب🌚 در عالم رویا دیدم .از احمد پرسیدم چه خبر؟ به من فرمود: تمام مطالبی که (از برزخ و…) می گویند حق است💥. از شب اول قبر و سوال و…اما من را بی حساب و کتاب بردند.😰😰
🔥رفقا! آیت الله بروجردی 👳♂️حساب و کتاب داشتند👁 اما من نمی دانم این جوان چه کرده بود؟ چه کرد که به اینجا رسید؟!"😳
سپس در همان شب 🌑ایشان به همراه چند نفر👨👨👦👦 از دوستان به سمت منزل احمدآقا 🏡که در ضلع شمالی مسجد امین الدوله 🕌در چهار راه مولوی بود، رهسپار شدند. در منزل این شهید بزرگوار روبه برادرش🌷 اظهار داشتند: "من یک نیمه شب🌑 زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم.🕌 به جز بنده وخادم مسجد، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت🗝🔑 به محض اینکه در را باز کردم، دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است. دیدم که یک جوانی🙇♂️ در حال سجده است. اما نه روی زمین ! بلکه بین زمین وآسمان🌏 مشغول تسبیح حضرت حق است. جلوتر که رفتم دیدم احمدآقا است. بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد و گفت تا زنده ام به کسی حرفی نزنید...."🌺🌼
دفاع مقدس
#شهید_احمد_علی_نیری (2)👇 🍂🍃پرواز به سبک شهدا🍂🍃👇 👈آیت الله حق شناس👳♂️، در مجلسی که بعد از شهادت احم
#شهید_احمد_نیری(3)👇
💥تشرف_به_محضر_امام_زمان
🍃یک بار با احمد آقا و بچّه های مسجد رفتیم زیارت قم و جمکران. در مسجد جمکران پس از اقامهی نماز به سمت اتوبوس برگشتیم. راننده گفت: اگر میخواهید سوهان بخرید یا جایی بروید و…، یک ساعت وقت دارید. ما هم رفتیم سمت مغازه ها، که یک دفعه دیدم احمد آقا رفت سمت بیابان . من و رفیقم دنبالش راه افتادیم. یک دفعه احمد آقا برگشت و گفت:
چرا دنبال من می آیید!؟
☘️جا خوردیم. گفتیم: شما پشت سرت رو می بینی؟ چطور متوجّه شدی؟ احمد آقا گفت: کار خوبی نکردید برگرد. گفتم: نمی شه، ما با شما رفیقیم. هر جا بری ما هم مییایم. در ثانی اینجا تاریک و خطرناکه، یک وقت کسی، حیوانی، چیزی به شما حمله می کنه…
☘️گفت: خواهش میکنم برگردید. دوباره اصرار کرد و ما هم جواب قبلی… سرش را انداخت پایین و گفت: #طاقتش_رو_دارید؟ می تونید با من بیایید!؟ ما هم که از همه ی احوالات احمد آقا بی خبر بودیم گفتیم: طاقت چی رو، مگه کجا می خوای بری؟!
🌟نفسی کشید و گفت: دارم میرم #دست_بوسی_مولا باور کنید تا این حرف را زد زانوهای ما شُل شد. ترسیده بودیم. من بدنم لرزید. احمد این را گفت و برگشت و به راهش ادامه داد. همین طور که از ما دور می شد گفت: اگه دوست دارید بیاید بسم الله.
🌿نمیدانید چه حالی بود، آن لحظه وحشت وجود ما را گرفته بود مجبور شدیم با ترس و لرز برگردیم.ساعتی بعد دیدیم احمد آقا از دور به سمت اتوبوس میآید. چهرهاش برافروخته بود. با کسی حرف نزد و سر جایش نشست.
دفاع مقدس
#شهید_احمد_نیری(3)👇 💥تشرف_به_محضر_امام_زمان 🍃یک بار با احمد آقا و بچّه های مسجد رفتیم زیارت قم و جم
#روایتگری_شهید_نیری (4)👇
💥نماز_اول_وقت
🍃گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای #اذان اومد . احمد آهسته رفت سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره اما گوش نداد و رفت ...
🍀مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه...
🌿همه رو به صف کرده بودند و آماده امتحان بودیم اما بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پچ پچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد.
☘️همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد هم یکی از بچّه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد و مثل بقیه نشست و امتحانش را داد ...
دفاع مقدس
#روایتگری_شهید_نیری (4)👇 💥نماز_اول_وقت 🍃گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای #اذان اومد .
#شهید_احمد_علی_نیری(5)👇
💥حال_عجیب_در_قنوت_نماز
🍃یک بار برنامه ها تا ساعت سه بامداد ادامه داشت. بعد احمد آهسته به شبستان مسجد رفت و مشغول نماز شب شد. من از دور او را نگاه میکردم. حالت او تغییر کرده بود. گویی خداوند در مقابلش ایستاده و او مانند یک بنده ضعیف مشغول صحبت با پروردگار است.
🍃قنوت نماز او طولانی شد. آنقدر که برای من سؤال ایجاد کرد. یعنی چه شده؟! بعد از نماز به سراغش رفتم. از او پرسیدم: احمد آقا توی قنوت نماز چیزی شده بود؟ احمد همیشه در جوابهایش فکر میکرد. برای همین کمی فکر کرد و گفت: نه ، چیز خاصی نبود. میخواست طبق معمول موضوع را عوض کند ؛ اما آنقدر اصرار کردم که مجبور شد حرف بزندو گفت: 🍃 «در قنوت نماز بودم که گویی از فضای مسجد خارج شدم. نمیدانی چه خبر بود! آنچه که از زیباییهای بهشت و عذابهای جهنم گفته شده همه را دیدم! انبیا را دیدم که در کنار هم بودند و…»
🍃روز به روز روحیات معنوی احمد آقا تغییر میکرد. هر چه جلو میرفتیم نمازهای احمد آقا معنوی تر میشد. کار به جایی رسید که موقع نماز سعی میکرد از بقیه فاصله بگیرد! در انتهای مسجد امین الدوله یک فرو رفتگی در دیوار وجود داشت که از دید نمازگزاران دور بود. آنجا یک نفر میتوانست نماز بخواند. احمد آقا بیشتر به آنجا میرفت و از همانجا به جماعت متصل میشد...
🍃یک بار وقتی احمد آقا نماز را شروع کرد به آنجا رفتم و در کنارش مشغول نماز شدم. احمد آقا بعد از اینکه نماز را شروع کرد به شدّت منقلب شد. بدنش می لرزید. گویی یک بنده ی حقیر در مقابل یک سلطان با عظمت قرار گرفته.
🍃البتّه احمد آقا بسیار کتوم بود ، یعنی از حالات درونی خود حرفی نمیزد. من یک بار از خود ایشان شنیدم که حدیث: «نماز معراج مؤمن است» را خواند. و بعد خیلی عادی گفت: بچّه ها باید نماز شما معراج داشته باشد تا حقیقت بندگی را حس کنید. من آن شب اصرار کردم که: احمد آقا آیا این معراج برای شما اتفاق افتاده؟ معمولاً در این شرایط به نحوی زیرکانه بحث را عوض میکرد امّا آن شب، سرش را به نشانه ی تأیید تکان داد ...
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا #ناصر_کاوه
🔴دیدار مردم آذربایجان شرقی با رهبر انقلاب
🔹در آستانه سالروز قیام تاریخی مردم تبریز در ۲۹ بهمن سال ۱۳۵۶، صبح امروز جمعی از مردم آذربایجان شرقی با رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند.
🔵 رهبر انقلاب: پرچم آزادیِ ایران دست تبریزیهاست
🔹در روز ۲۹ بهمن سال ۵۶ تاریخ ایران ورق خورد، یعنی یک مقطع تعیین کنندهی تاریخی بود. خب در نوزدهم دی همان سال در قم آن قیام اتفاق افتاده بود، شکی نیست قمیها کار بزرگی هم کردند، ابتکار عمل را به دست گرفتند ولی مثل نوزدهم دی قم در کشور باز هم اتفاق افتاده بود اما فراموش شده بود، پانزدهم خرداد سال ۴۲ با آن کشتار و با آن حرکت عظیمی که در تهران و قم و بعضی شهرهای دیگر انجام گرفت ملت قیام کردند، جان دادند، خون دادند، تعداد هم خیلی زیاد بود اما فراموش شد.
🔹تبریزیها قیام قم را تبدیل کردند به قیام ملی، تبدیل کردند به یک حادثهی عمومی با اینکه سختگیری و شدت عمل در تبریز خیلی بیشتر بود.
🔹دستگاه آنقدر دستپاچه شد که تانک آورد در خیابان، کشتارکردند، مردم را کشتند. اما مردم تبریز عقبنشینی نکردند. جان دادند، خون دادند، ایستادگی کردند، شعار دادند، قضیهی قیام را ملی کردند، صدای فداکاری آنها به همهی کشور رسید لذا همهگیر شد، چهلم تبریز در چند جا گرفته شد این معنایش آن بود که فریاد تبریزیها همهی ایران را فرا گرفت. کمتر از یکسال بعد هم بساط حکومت استبدادی سلطنتی واژگون شد؛ تاریخساز یعنی این.
🔹تبریز نگذاشت تجربههای گذشته تکرار بشود با ایستادگی با مقاومت با شجاعت. پرچم آزادی ایران دست تبریزیها است.
هدایت شده از پایداری
4_6010516296473513680.mp3
5.99M
🎙 بشنوید | صوت کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار مردم آذربایجان شرقی. ۱۴۰۱/۱۱/۲۶
✅ایتا https://eitaa.com/farhange_paydari
✅روبیکا https://rubika.ir/farhange_paydari
✅تلگرام https://t.me/farhange_paydari
https://chat.whatsapp.com/FtTlWgqrJRRAmwkRlYwWvl
🔹 واتساپ پایداری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓 به مناسبت ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ - سالروز قيام مردم غیور آذربایجان علیه رژیم آمریکایی شاه
🎥 فیلم دیدنی و نادر از دیدار دانشجويان تبريزي با امام خمینی و ابراز احساسات آنها به زبان آذری
⏳اوایل پیروزی انقلاب
-------------------------------------------
کانال دقاع مقدس (ایتا، تلگرام، روبیکا، واتساپ)
.✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
کانال دفاع مقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است
22.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 فیلمی زیبا و خاطره برانگیز از جبهه های حق علیه باطل و رزمندگان اسلام در دوران دفاع مقدس با نوحه ای شنیدنی و به یاد ماندنی از مداح باصفای جبهه ها #حاج_صادق_آهنگران
🎙... قافله سالار صلا می زند
هر که دم از کرببلا می زند
آید و پوید ز وفا راه بلا را
تا بگشاییم ره کرببلا را...
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_اسلام
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
-------------------------------------------
.✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
کانال دفاع مقدس