دفاع مقدس
🌷 سالروز شهادت بهروز مرادی ، معلم، هنرمند، رزمنده 💠 شهید بهروز مرادی در اولین روزهای دی ماه ۱۳۳۵ د
🌷 ۴ خرداد ۱۳۶۷ — سالروز شهادت بهروز مرادی ، معلم، هنرمند، رزمنده🕊🕊
ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
💠 همسایههای جنگ و صلح
✍️ عنایت صحتی شکوه
سوم خرداد ۱۳۶۱ رزمندگان اسلام موفق شدند در عملیات "الی بیت المقدس" اشغالگران بعثی ارتش صدام را از خرمشهر اخراج کنند.
در اولین ساعت بعد از آزادی خرمشهر، بچههای خرمشهر که پاییز 1359 بیش از ۳۴ روز دلیرانه جلوی صدامیها مقاومت کرده بودند، با ذوق و شوق فراوان وارد شهر شدند.
بهروز مرادی، به محض ورود به شهر، یاد چیزی افتاد. چند تا از نیروها را با خود همراه کرد و به طرف میدان فرمانداری رفت.
از قدیم، نرسیده به میدان، کتابخانهای قرارداشت. بهروز با اضطراب وارد ساختمان یک طبقۀ کتابخانه شد. به محض ورود، همه در جا خشکشان زد.
تعدادی اسکلت، وسط سالن کتابخانه دور هم افتاده بودند. کتابهای قفسهها، روی آنها ریخته بودند.
بهروز با بغض و اشک گفت:
- آبان ۱۳۵۹ که عراقیها داشتند خرمشهر را اشغال میکردند، اینها ۱۲ نفر از تکاوران نیروی دریایی ارتش مستقر در خرمشهر و چندتایی هم بچههای سپاه بودند که در کتابخانه پناه گرفته بودند و نمیگذاشتند عراقیها به پل خرمشهر نزدیک شوند.
آن موقع یکی دو بار آمده بودم پیش آنها. بعداً شنیدم گلولۀ خمپارۀ بعثیها به سقف کتابخانه خورده و همۀ آنها شهید شدهاند. از آبان ۵۹ تا امروز (سوم خرداد ۱۳۶۱) منتظر بودم تا بیایم و ببینم چه بر سر اینها آمده است.
بچهها، آرام و با احترام، کتابها را کنار زدند و استخوانها را از میان آوار سقف درآوردند تا برای خانوادههای شان که بیش از یک سال و نیم دنبال بچۀ خود میگشتند، بفرستند.
آن کتابخانه امروز نوسازی شده است.
نمیدانم آیا در سالن کتابخانه نوشتهاند:
12 رزمندۀ غیرتمند ارتشی و سپاهی که هرکدام از یک نقطۀ ایران برای دفاع از وطن خویش به خرمشهر آمده بودند، در این کتابخانه، بیش از یک سال با "جنگ و صلح"، "بینوایان" و "پیرمرد و دریا" همسایه بودند؟!
بهروز مرادی، رزمنده، عکاس، نقاش، خبرنگار و نویسندۀ اهل خرمشهر ۴ خرداد ۱۳۶۷ آخرین روزهای جنگ، در شلمچه به شهادت رسید و در خرمشهر به خاک سپرده شد.
بازنوشتۀ حمید داودآبادی
-------------------------------------------
📡 به کانال "دفاع مقدس" بپیوندید
(ایتا، روبیکا)
اینجا بیت شهداست☝️☝️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتی متفاوت از نبود تجهیزات نظامی و کمبود نیرو از زبان شهید بهروز مرادی
------------------------------------------
🕊🕊 ۴ خرداد ۶۷ -- سالروز شهادت بهروز مرادی
شهید بهروز مرادی در اول دی ماه ۱۳۳۵ در خرمشهر و در خانواده ای اصفهانی متولد شد. تحصیلاتش را در خرمشهر شروع کرد و در مدرسه بازرگانی کوروش کبیر با شهید محمد جهان آرا همکلاس بود. پس از آن به عنوان معلم آغاز به کار کرد. بهروز به همراه سایر بچه های خرمشهر در جریان پیروزی انقلاب و بعد از آن در برابر جنگ تجزیه داخلی فعالیت می کند و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه می رود. آنچنان که از میان خاطرات خرمشهر بر می آید بهروز را می توان جزء نفراتی دانست که تا آخرین لحظات در برابر سقوط خرمشهر مقاومت می کنند.
او در سال ۱۳۶۴ در رشته ی صنایع دستی در دانشگاه پردیس اصفهان مشغول تحصیل می شود و قبل از پایان تحصیلاتش در چهارم خرداد ۱۳۶۷ در منطقه ی شلمچه به شهادت می رسد.
بهروز می گفت: «جمعیت خرمشهر سی و شش میلیون نفر است.» او فرزند خرمشهر بودکه نامش در کنارهمه بچه های خرمشهر به یادمان می آورد که روزی روزگاری قرار بود خرمشهر برای ایرانی ها نباشد.
این شهیدهنرمندآثار ماندگاری داردکه اکنون ثبت آثارملی شده است
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
📡 کانال "دفاع مقدس" 🕊
تابلوی بالا👆 که به ابتکار شهید بهروز مرادی(رزمنده خرمشهری) طراحی و در مبادی شهر نصب شد
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
👆📷 رزمندگان خطه جنوب - اوایل جنگ
👆در عکس سمت راست: حسین فخری، مداح و شهید بهروز مرادی رزمنده هنرمند خرمشهری نیز در تصویر دیده میشوند
👆در عکس سمت چپ: غلامعلی کویتی پور، مداح دوران دفاع مقدس و شهید بهروز مرادی، رزمنده هنرمند خرمشهری در جمع نیروها دیده می شوند
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
دفاع مقدس
🎥 روایتی متفاوت از نبود تجهیزات نظامی و کمبود نیرو از زبان شهید بهروز مرادی -----------------------
🌴بچه بسیجیهای خرمشهر
✍️ یادداشت های هنرمند شهید بهروز مرادی
— بخش اول
▫️ بسمه تعالی
آنچه که مینویسم و شما میشنوید ادراکاتی است که در اثر مجاورت و زندگی با بعضی انسانهائی بدست آمده که امروز در جمع ما نیستند و کبوتران خونینبالی را مانند که از بام هستی سر به آسمان در بینهایت در پروازند.
روزهای اولی که توی کوچه پسکوچهها به بازیگوشی و علافی عمر میگذراندند، بجز مزاحمت و شکستن شیشه در و همسایه، و یا احیاناً در شب دهه عاشورا چسباندن چسب روی زنگ منزل یهودیها و یا مسیحیها، از جمله افتخاراتی بود که به آن مینازیدند و عقیده داشتند که باید تا صبح عاشورا بیدار ماند.
هنگام سحر جگر آبپز شده گوسفندان قربانی را از دست آشپز مسجد محل قاپ زده و با ولع نوشجان میکردند یا احیاناً خبر کردن احمد و محسن و تقی و .... بهسرکردن عبای زنانه در مجلس عزاداری زنهای محل خود را قاطی نموده و یک چائی داغ بالا میکشیدند.
و صبح عاشورا هم که میشد میرفتند دنبال دسته زنجیرزنهای فلان تکیه و تا نزدیکیهای ظهر، بو میکشیدند که کجا ناهار امام حسین میدهند. و غروب هم بیحال، بیرمق، زهوار در رفته، برمیگشتند به خانههایشان و مثل لش ولو میشدند توی اتاق، درحالی که کف پاهایشان یکمن کثافت پینه بسته بود.
این همه آن چیزی بود که از عاشورا و امام حسین توی مخ بچههای کوچک محل رفته بود. کمکم اینها بزرگ شدند، و در سنین نوجوانی پا بهرکاب انقلاب. توی مسجد محل به اتفاق دیگران کلاس قرآن و حدیث تشکیل دادند، و بچههای کوچولوی محل را جمع کرده بودند، تا از این کلاسها استفاده کنند. ولی عموعلی خادم مسجد زیرلب قر میزد. که این دیگه چه وضعیه، مگه مسجد جای بچه کوچیکاس، برید بیرون برید گم شید. بچههای کوچک لجبازی میکردند، عموعلی هم عصبانی میشد.
چوب را بر میداشت و دنبال آنها داد و بیداد میکرد. دِ برید تخمسگهای مردمآزار.
محمود، سیدابراهیم، منصور، جمشید، تقی و بچههای دیگر ریشسفیدی میکردند، تا عموعلی را راضی کنند، ولی عموعلی سماجت میکرد و پا در یک کفش که: نه مسجد جای بچه کوچیکا نیست. اما هرطوری بود کمکم سدّ عموعلی هم شکست و با اجازه بانیان مسجد قرار شد که در هفته چند جلسه منظم توی مسجد تشکیل بشه. و بچههای محل در این جلسات شرکت کنند.
در خلال این مدت منصور و جمشید به اتفاق چندتای دیگه میرفتند توی نخلستانهای اطراف شلمچه و پل نو. تا وضع فقرای روستاها را از نزدیک بررسی کنند و احیاناً کمکی.
و محمود هم داخل مسجد با چندتای دیگه کار فکری و فرهنگی میکردند.
اما از چیزهای خیلی جالب این بود که این بچهها بیسر و صدا کمکهای جنسی را از این و آن توی طبقه بالاخانه مسجد جمع میکردند و شبها تا دیروقت میبردند بین مستمندان، میان روستاهای پر از نخل لب مرز تقسیم میکردند بدون اینکه کسی بوئی ببرد.
دفاع مقدس
🌴بچه بسیجیهای خرمشهر ✍️ یادداشت های هنرمند شهید بهروز مرادی — بخش اول ▫️ بسمه تعالی آنچه که مین
🌴بچه بسیجیهای خرمشهر
✍️ یادداشت های هنرمند شهید بهروز مرادی
— بخش دوم/پایانی
▫️ وقتی جنگ شروع شد، هنوز چند مدتی از ثبتنام اینها توی بسیج نگذشته بود. درخلال درگیریهای اولین روزهای جنگ، مثل بقیه مردم، دست به اسلحه شدند. و هستههای مقاومت داخل مساجد بوجود آمد. از بچههای کوچک داخل مسجد بعضیها ماندند و بعضیها رفتند.
عراقیها شهر را یکپارچه زیر آتش گرفته بودند و صدای انفجار، بوی باروت و دود، عرصه را بر همه تنگ کرده بود. شهدا را توی گورستان جنتآباد، کنارهم ردیف کرده بودند، و بدون غسل در شرائط دشوار بهخاک میسپردند.
شهر محاصره شده بود، و لحظات طاقتفرسا و دشواری بر همه میگذشت و در این میان اندک کسانی که تا آخرین لحظات مانده بودند، یکی بعد از دیگری در جنگ و گریزهای کوچه پسکوچههای شهر، در خون خود میغلطیدند.
جمشید توی یک راهپله، شهید شد.
سیدابراهیم هم یک کوچه آنطرفتر.
اکبر موقعی که داشت لب شط غسلشهادت میکرد شهید شد.
محمود مسئول کارهای فرهنگی مسجد، در کنار سامی، سر یک کوچه نزدیک مدرسه پشت گلفروشی باهم شهید شدند. و تعدادی از بچههای فضول آنروزها و مردان بزرگ و حماسهساز امروز، در لابلای آجرپارههای شهر مدفون شدند.
جنازه حسین و شبیر رویهم رفته یک کیلو کمی بیشتر نشد، که هردو را در یک قبر جا دادند، و جنازه محمودرضا هم لابلای نخلستانهای نزدیک دبیرستان دورقی پیدا شد، درحالی که یک لنگه کفش او کمی آنطرفتر پرت شده بود، و ساعت مچیاش هم لابلای شاخ و برگها از کار افتاده بود.
اینها که نوشتهام گذری کوتاه بود خلاصهوار درمورد شهدائی که اکنون در جمع ما نیستند، و دنیا را گذاشتهاند برای اهلش. تا زنده بودند و در عالم کودکی کارشان اذیت کردن و چوب توی سوراخ مورچهها کردن بود، و وقتی بزرگ شدند، هنوز در اوان نوجوانی که چون شمع بپای انقلاباسلامی آب شدند.
و حالا تصاویر چهرههای نورانی و دوستداشتنی آنها زینتبخش نمازخانه سپاه شده.
بهروز مرادی
7/10/63
خرمشهر
سال 1367 با تهاجم مجدد دشمن و اشغال بخشی از خاک ایراناسلامی، بهروز دوباره عازم میادین نبرد شد. او در جبهه شلمچه با یک قبضه آرپیجی 7 به همراه دیگر دوستانش به شکار تانکهای دشمن رفت و بهگفته همرزمانش، موفق شده بود 8 تانک دشمن را هدف قراردهد.
بهروز آنقدر گلوله آرپیجی شلیک کرده بود که از گوشهایش خون جاری بود ولی لحظهای استراحت را نمیپذیرفت.
سرانجام روز چهارشنبه 4 تیر 1367 هنرمند جوان خرمشهری، نقاش، عکاس، خبرنگار، نویسنده، سخنران، بهروز مرادی فرزند شهید "قربانعلی مرادی"، برادر شهید "فرزاد مرادی"، هدف تیر دشمن قرار گرفت و به پدر و برادر شهیدش پیوست و پیکرش در گلزار شهدای زادگاهش خرمشهر آرام گرفت.
پایان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 ۴ خرداد سالروز شهادت بهروز مرادی گرامی باد.
🔹روح انقلابی و کمال گرایی دینی شهید را در این ویدئو که مربوط به ساعاتی قبل از شهادت ایشان را با هم ببینیم. وصیت نامه شهدا نه فقط کاغذی است که شهید با خودکار اندیشه های خود را در آن نوشته، بلکه همه صحبت های شفاهی و سبک زندگی او هم شامل می شود.
🔹همیشه صحبت های موضوع این فیلم برایم جالب بود تا اینکه امروز فهمیدم تابلو «به خرمشهر خوش آمدید، جمعیت ۳۶ میلیون نفر» اثر ایشان است. زمانی که بعثی ها وارد خرمشهر شدند بر یکی از دیوارهای شهر نوشتند «جئنا لنبقی» یعنی «آمده ایم که بمانیم» و او خواست با نوشتن این تابلو پاسخی به ارتش بعث و حامیانش بدهد و بگوید که مردم ایران همه با هم اتحاد دارند.
🔹تابلوی معروف «این شهر به خون شهدا مطهر است با وضو وارد شوید» هم اثر این شهید بزرگوار است. شهیدی که دانشجوی رشته صنایع دستی دانشگاه هنر بود و همانند شهید آوینی هنر و تخصصش را در راه گسترش فرهنگ دفاع مقدس به کار گرفت و ۲۰۰۰ عکس در آرشیو دفاع مقدس یادگار تلاش او در به تصویر کشیدن مظلومیت خرمشهر و رزمندگان آن است.
♦️شهید آوینی: «روی تابلوی ورودی شهر نوشته است: کوچههای این شهر به خون شهدا آغشته است با وضو وارد شوید. این تابلو را بر دروازه خرمشهر، شهید بهروز مرادی نگاشته است، مردی از سلاله جوانمردان. او تا سال ۱۳۶۷ که به شهادت رسید، پای از جبههها بیرون نگذاشت. خانه شهید بهروز مرادی در خیابان نقدی، کنار مسجد اصفهانیها قرار دارد. در این خانه سه شهید زیستهاند، بهروز مرادی، پدر و برادرش»
🔸منبع کتاب «گنجینه آسمانی»