3.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از نالهی یتیم حسن زیر سُمّ اسب
راز وفا و عزت و غیرت به ما رسید ...
🎥 نوحهخوانی حاجصادق آهنگران
در میان رزمندگان دفاع مقدس
[ لحظهای فرما درنگ ای امیر قافله
تا به تو ملحق شویم....]
#نوجوانان_عاشورایی
#دفاع_مقدس
کتاب-شهدای-نوجوانان-135-ص-1-1.pdf
حجم:
29M
« #کتاب_شهدای_نوجوان »
🌷سلام خدمت دوستان و سروران گرامی: بمناسبت فرارسیدن
روز ششم محرم و بزرگداشت حضرت قاسم بن حسن(ع) کتاب #شهدای_نوحوان تالیف #ناصرکاوه👈 که نسخه pdf آن آماده شده جهت مطالعه و نشر در فضای مجازی، خدمت شما سروران گرامی تقدیم میگردد 👌 با نشر دوباره این کتاب در کانال و گروه های دیگر، ما را در راه بازسازی معنوی و نشر اهداف و آرمانهای امام خمینی، شهدا و انقلاب اسلامی یاری فرمائید.
ارادتمند: ناصر کاوه
🚩زندگینامه: سعید جان بزرگی:👆
🌹 سعید جانبزرگی در 12 اسفندماه سال 1344 در شهرری دیده به جهان گشود. وی درس و مدرسه را همانند کودکان همسال خود در سن 7 سالگی آغاز کرد و در 15 سالگی شوق حضور در میدان دفاع از کشور، او را به جبهه کشاند.
🌹 سعید جانبزرگی در سال 1362 به عضویت سپاه پاسداران درآمد و در واحد تبلیغات جنگ مشغول به خدمت شد. او در سال 1363 در عملیات «بدر» بر اثر استنشاق گازهای شیمیایی مجروح شد و چند ماه بعد و پس از کسب بهبودی نسبی، به جبهه باز گشت.
🌹 جانبزرگی در عملیات کربلای 5 گلولهای از کنار سرش عبور کرد و او به طور معجزهآسایی زنده ماند. وی در عملیات والفجر 10 در منطقه حلبچه شرکت کرد و در روز بیست و هفتم اسفند ماه 1366 در حالی که در زیر بمباران شیمیایی در شهر مشغول عکسبرداری از وقابع و فجایع روی داده بود، خود نیز تحت تاثیر همان گازهای شیمیایی قرار گرفت.
🌹 عکسهای سعید جان بزرگی از حلبچه، یکی از تلخترین تصویرهای جنایات جنگی است.😢 جانبزرگی از لحظات اولیه بمباران شیمیایی حلبچه عکسهای بی نظیری گرفت و خودش هم شیمیایی شد.او در خاطراتش مینویسد:
📣 "با خودم میگفتم، لحظات ثبت شده توسط دوربین من باعث خواهد شد تا مردم دور دست در مورد مردانی که سالهای جوانیشان را دستخوش شعلههای نبرد سنگین زرهی کردهاند، بیندیشند و به این باور رسیدم که آدمهای درون قاب تصویر من هرگز نخواهند مرد و من به آنان عمر جاودان خواهم بخشید."
🌹 سعید جانبزرگی بعد از اتمام جنگ، تحصیلات خود را ادامه داد و در سال 1375 ضمن کسب عنوان دانشجوی نمونه سال، در رشته عکاسی فارغ التحصیل شد. در این دوران سه مرتبه به زیارت بیتالله الحرام و یک مرتبه به کربلای معلی مشرف گردید. او در سال 1371 با دوشیزهای پارسا ازدواج کرد و صاحب 2 فرزند شد.
🌹 سعید جانبزرگی روز به روز ضعیفتر و رنجورتر میشد و اثرات مخرب گازهای شیمیایی، آشکار شده بود.سرانجام بعد از چهار مرتبه عمل جراحی در روز. 22 تیرماه سال 1381 در حالی که معاونت فرهنگی لشگر 27 محمدرسول (ص) را بر عهده داشت در بیمارستان شهید مصطفی خمینی، دار فانی را وداع گفت و با ذکر یا ابوالفضل العباس (ع) به دیدار معشوق خویش شتافت. پیکر پاک شهید سعید جانبزرگی در قطعه 29 بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شد.🌹
📚 کتاب: #فاتحان_قله_های_عاشقی
✍️ #ناصر_کاوه
°•{عکاس جنـــــگ
#شهید_سعید_جانبزرگـــی🍃🌹}•°
❤️ #برشـــــےاززندگینـــــامہ⇩↯⇩
◽️جانبزرگی انسانی بود كه میخواست با تمامی وجودش تلاش كند تا اقدامات خوبی انجام دهد و تمام توان خودش را به مرحله ظهور برساند.
◽️اين اواخر كه عوارض شيميايیاش ظاهر شده بود دكترها او را از مسافرت منع كرده و دستور استراحت داده بودند ولی حاجسعيد وقتی از موضوع سفر #مقام_معظم_رهبری به دوكوهه مطلع شد با وجود مشكلات جسمی فراوان، خود را به دو كوهه رساند و در آنجا با عشق و علاقهای وصف ناشدنی عكسهایی ماندگار و هنری از لحظات حضور آقا در دو كوهه گرفت كه بسياری از آن عكسها هنوز هم در گوشه و كنار لشگر مراكز فرهنگی، تصويرگر خود حكايت میكنند.
◽️جانبزرگی در حالی که در زیر بمباران شیمیایی در شهر حلبچه مشغول عکسبرداری از وقایع و فجایع روی داده بود، خود نیز تحت تأثیر همان گازهای شیمیایی قرار گرفت و سرانجام در روز بیست و دوم تیرماه سال ۱۳۸۱ به فیض شهادت نائل آمد.
📷 تلخترین عکس از جنایت حلبچه
🔹روزهای پایانی اسفند ماه سال ۱۳۶۶ شهر حلبچه عراق که در جریان عملیات والفجر ۱۰ آزاد شده بود، با دستور مستقیم صدام و با گازهای مختلف سمی، مورد حمله شیمیایی قرار گرفت.
🔹در جریان این حمله جنایتکارانه هزاران نفر از مردم این شهر بدون آنکه فرصتی برای فرار پیدا کنند، به شهادت رسیدند.
🔹شهید سعید جان بزرگی عکاس ستاد تبلیغات جنگ قاب های تلخ اما ماندگاری را از این جنایت تاریخی ثبت کرده است و خود نیز تحت تاثیر مواد شیمیایی استفاده شده در حلبچه در سال ۱۳۸۱ جمع یاران شهیدش پیوست.
🔹در عکس بالا که برای اولین بار از آرشیو خبرگزاری ایرنا منتشر می شود، مرحوم ذبیح الله بخشی معروف به حاجی بخشی به همراه دیگر رزمندگان در حال فعالیت برای دفن شهدای پرشمار این جنایت هستند.
ا🇮🇷 فکه، ۲۲ تیرماه ۱۳۶۷ - سالروز شهادت "حاج ناصر اربابیان"، جانشین گردان تخریب
لشگر ۱۰ حضرت سیدالشهدا علیه السلام
🌱 از شاگردان حاج عبدالله نوریان
عارف بزرگ گردان تخریب لشگر ده
🔹جمله عرفانی شهید اربابیان که بر روی سنگ مزارش نوشته اند:
« هیچ بدنی در مقابل آنچه روح، اراده آن را می کند، ناتوان نیست
به امید اینکه در تمام احوال مراقبت از نماز خود بکنیم
الحقیر ناصر اربابیان »
🌷 شهید اربابیان در اواخر تیرماه ۶۷ در منطقه عمومی فکه با اصابت تیر دشمن بعثی به سینه اش مجروح شد و به اسارت دشمن در آمد.
سالها از سرنوشت این فرمانده عزیز خبری نبود و به عنوان مفقود الاثر شناخته میشد
بعد از مبادله اسرا در مرداد ماه ۱۳۶۹ احتمال به شهادت رسیدن ایشان توسط دشمن قوت گرفت.
تا اینکه در سال ۱۳۸۰ پیکر مطهر این سردار عزیز به میهن بازگشت - روحش شاد
💠 مزار باصفای شهید ناصر اربابیان
در گلزار شهدای بهشت زهرای (س) تهران
قطعه ۲۹، ردیف ۱۸، شماره ۹
12.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیچیدهای شبیهِ معما... شبیهِ شعر
هِی فکر میکنم ،که چه معنا کنم تو را؟
به یاد سردار شهید حاج ناصر اربابیان
جانشین دلاور گردان تخریب
لشکر ۱۰ حضرت سید الشهدا (ع)
شهادت: ۲۲ تیرماه ۱۳۶۷ ،فکه
🌴 #روز_آخر
سردار تخریبچی
شهید حاج ناصر اربابیان
شهادت: ۲۲ تیرماه ۶۷
حوالی ساعت ده صبح به پیشنهاد شهید حاج ناصر اربابیان قرار شد خود ایشان و یکی از برادران به نزدیکی های محل استقرار دشمن بروند و اطلاعاتی کسب کنند، فکر کنم ابتدا برادر قاسم خانی و شهید اربابیان قرار شد بروند که ظاهراً برادر قاسم خانی کمی مشکل و مریضی داشتند و برادر مجتبی کوهی مقدم ترک موتوری که شهید حاج ناصر اربابیان روشن کرده بود نشست و این دو برادر برای گشت زنی و جمع آوری اطلاعات به نزدیکی دشمن رفتند.
خیلی زمان گذشت و این دو همرزممان برنگشتند و همه ی ما دل توی دلمان نبود. هر کدام از دوستان از این دیرکرد تحلیلی داشت و کماکان منتظر بودیم.یک مقدار هم فکر و احساس این که دشمن بعد از توقف شب گذشته مجدد شروع به حرکت به جلو کرده و این دو همرزم به دست آن ها اسیر یا شهید شده اند قوت گرفته بود و هر لحظه انتظار رویارویی با دشمن را داشتیم و به ضرس قاطع یقین داشتیم همگی در این دفاع نابرابر شهید خواهیم شد.
الاایحال حدود عصر بود که برادر مجتبی کوهی مقدم خسته و خاک آلود به تنهایی و بدون حاج ناصر و با پای پیاده به مقر الوارثین برگشتند و همه ی ما او را حلقه کردیم و هر کسی سوالی می کرد.
حاج مجید گفت : کمی صبر داشته باشید، یک مقدار آب بیاورید برادر مجتبی بخورد، کلمن را از آب گرم منبعی که برای سرویس های بهداشتی داشتیم پر کردیم و آوردیم و داخل یک لیوان ساندیسی آب ریختیم تا برادر مجتبی گلویی تازه کند، بعد از نوشیدن آب، کل ماجرا را برایمان تعریف کرد و گفت :
داشتیم با احتیاط و کنکاش تو جاده به سمت سایت می رفتیم، سایت را هم رد کردیم، کمی جلوتر سمت چپ جاده دو نفر را دیدیم که آچار به دست بودند، فکر کردیم برادران ارتشی هستند ولی کمی که جلوتر رفتیم با چند نفر دیگر مواجه شدیم که متوجه شدیم عراقی ها هستند و سریع دور زدیم که برگردیم با اون دو نفر روبرو شدیم و تازه متوجه شدیم اسلحه هم دارند و شروع به تیراندازی کردند و حاج ناصر یک آخ گفت و با موتور زمین خوردیم و من هم لا به لای تپه ماهورها شروع به فرار کردم و از آن موقع الان رسیدم مقر، ازش سوال کردیم پس حاج ناصر چی شد؟ گفت : مجروح شد و به دست عراقی ها افتاد و من چون فرار کردم چیز دیگه ای متوجه نشدم
✍️ راوی: رزمنده سعید گلشن