15.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سخنرانی شهید سیداکبر اعتصامی، فرمانده گردان چهاردهمعصوم(ع) لشکر ۸ نجفاشرف در جمع نیروها
سال ۱۳۶۵
دوران جنگ تحمیلی
▫️قسمت دوم
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
15.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سخنرانی شهید سیداکبر اعتصامی، فرمانده گردان چهاردهمعصوم(ع) لشکر ۸ نجفاشرف در جمع نیروها
سال ۱۳۶۵
دوران جنگ تحمیلی
▫️قسمت سوم
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
16.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سخنرانی شهید سیداکبر اعتصامی، فرمانده گردان چهاردهمعصوم(ع) لشکر ۸ نجفاشرف در جمع نیروها
سال ۱۳۶۵
دوران جنگ تحمیلی
▫️قسمت چهارم (آخرین بخش)
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
23.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️
🎤 مصاحبه شهید سیداکبراعتصامی از لشکر ۸ نجف
در این فیلم که به احتمال زیاد زمستانظ۶۵ در آستانه عملیاتهای کربلای ۴ و ۵ در پادگان انبیاء شوشتر ضبط شده، شهید سیداکبر اعتصامی فرمانده وقت گردان چهاردهمعصوم(ع) در جمع تعدادی از نیروها و اعضای کادر فرماندهی گردان، به چند سوال جواب داده و ضمن بیان خاطرهای از عملیات خیبر، توصیههایی برای مردم و رزمندگان دارد.
شهید اعتصامی، رزمنده اهل رهنان شهرستان خمینیشهر اصفهان، مدتی پس از این مصاحبه، در ۲۱ دی ماه ۱۳۶۵ در سن ۲۴ سالگی طی عملیات کربلای ۵ در منطقه #شلمچه به شهادت رسید.
از دیگر نیروهای حاضر در این فیلم، تاکنون فقط توانستهایم شهید حسن منتظری (پشت سر شهید اعتصامی) را شناسایی کنیم که در آن مقطع به عنوان عضو کادر فرماندهی گردان فعالیت داشت و او نیز در سال ۱۳۶۷ در ۲۴ سالگی طی بازپسگیری شبهجزیره ۲فاو توسط عراق، به فیض شهادت نایل آمد.🕊🕊
دوران جنگ تحمیلی
خاطره اى از شهید محمدرضا عسگری
...... می ترسم محبت پدر و فرزندی کار دستم بدهد
📌چند روز پیش بچه دار شده بود. دم سنگر که دیدمش، لبه ی پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون. گفتم: "هان، آقا مهدی خبری رسیده؟" چشم هایش برق زد.
🔸گفت: "خبر که .... راستش عکسش رو فرستادن". خیلی دوست داشتم عکس بچه را ببینم. با عجله گفتم: "خب بده، ببینم". گفت: "خودم هنوز ندیدمش". خورد توی ذوقم.
🔹قیافه ام را که دید، گفت: "راستش می ترسم؛ می ترسم توی این بحبوحه ی عملیات، اگه عکسش رو ببینم، محبت پدر و فرزندی کار دستم بده و حواسم بره پیشش". نگاهش کردم. چه می توانستم بگویم؟ گفتم: "خیلی خب، پس باشه هر وقت خودت دیدی، من هم می بینم".
🌷 #شهید_محمدرضا_عسگری
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
👇👇👇
دفاع مقدس
خاطره اى از شهید محمدرضا عسگری ...... می ترسم محبت پدر و فرزندی کار دستم بدهد 📌چند روز پیش بچه دار
°•╼﷽╾•°
عکس جبهه 📸
گاهی باید لحظاتِ بیشتری
برای تماشای یک عکس صرف نمود؛
این عکس از همان عکسهاست..!
«حیا» و «حجاب» دو مفهومی که
در این قاب به کمال رسیدهاند ...
پاسداری از حریم اسلامِ ناب محمدی
پاسداری از ارزشهای علوی و فاطمی
👈 به حجاب خانمها نگاه کنید
قربانِ آن #حجاب و حریمِ حضرت_زهرا(س)
و دخترش زینب کبری سلام الله علیها
👈 به حیای شهدا نگاه کنید !
قربانِ آن چشمهای پاک ؛ آن شرم و حیا
چه اشکها که از این دیدهها جاری نگشت
در استغاثه از #خدا ، در طلب رضای خدا ؛ و
چه خونها که از ابدانِ مطهرشان جاری نشد
💠 سردار بزرگ سپاه اسلام،
🌹شهید محمد بروجردی (مسیح کردستان)-- (سر به زیر افکنده)
🌷سردار شهید محمدرضا عسگری، (جانشین لشکر۲۵ کربلا) و....
به اتفاق خانوادههایشان
#شهدا
#حجاب
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
✅مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 #بشنویم
🌷 با شنیدن پندهای شهید علی چیت سازیان، خودمان را بسازیم
سخنانی بیدارکننده و تلنگری بر ما که غرق در روزمرگیهای زندگی هستیم🤔😔 و از عاقبت امرمان، در غفلت ...!!
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
✅مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
دفاع مقدس
یک فنجان کتاب☕📖 برشی از کتاب من میترا نیستم روایت زندگی شهید زینب کمایی روایت اول: کبری طالبنژاد(
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت سی و یکم:
با وجود روحیه معنوی اش در جمع دوستان و خانواده رفتارش خیلی عادی بود با خوشرویی و لبخند با همه برخورد میکرد یک روز قرار بود از طرف جامعه زنان به اردو بروند صبح زود با هم از خانه بیرون رفتیم آنجا که رسیدیم تعدادی دانش آموز و معلم، جمع شده بودند. تا رسیدیم زینب رفت و یک سفره نان آورد و مقداری پنیر و خرما هم که از قبل تهیه کرده بودند روی سفره گذاشت و خیلی فرز و زرنگ نان و پنیر و خرما را لقمه کرد.
ساندویچ درست میکرد و در کیسه فریزر میگذاشت تا در اردو به دخترها بدهد. خیلی از معلمها نشسته بودند و نگاه میکردند اما زينب تند تند کار میکرد. من بعد از رساندن زینب به خانه برگشتم در مسیر برگشت به خانه به زینب فکر میکردم، او خیلی زود توانسته بود آدمهای مثل خودش را پیدا کند و با جو شاهین شهر کنار بیاید. زینب در جمع از همه شادتر و فعال تر بود کتاب انجیل و تورات را گرفته بود و در خانه مطالعه میکرد دوست داشت همه چیز را بداند و همه فکرها را با هم مقایسه کند.
مرتب از من میپرسید مامان اگه جنگ تموم شه بر میگردیم آبادان آبادان را خیلی دوست داشت خیلی دلش میخواست دوره دبیرستان را در آبادان درس بخواند با وجود علاقه زیادش به آبادان در شاهین شهر طوری زندگی میکرد و دنبال فعالیت هایش بود که انگار برای همیشه قرار است آنجا بماند.
ادامه دارد...
عکس: دفتر زینب، او دانست که جبهه واقعی او شهری است که فرسنگها با جبهه فاصله دارد...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
@DefaeMoqaddas
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت سی و دوم:
ظهر که از مدرسه به خانه برمیگشت اول به مسجد المهدی فردوسی می رفت و نماز ظهر و عصرش را به جماعت می.خواند اگر دستش میرسید نماز صبح هم به مسجد میرفت. زینب از همه کس و همه چیز درس میگرفت رادیو معلمش بود؛ خطبه های نماز جمعه تهران یا اصفهان را گوش میکرد و نکته های مهمش را مینوشت روزنامه دیواری درست میکرد و از سخنرانیهای امام، خطبههای نماز، کتابهای آقای مطهری و شریعتی مطلب جمع میکرد و در روزنامه دیواری مینوشت. یک بار سر نماز سجده اش خیلی طولانی شد و حسابی گریه کرد بلندش کردم گفتم مامان تو رو به خدا این همه گریه نکن آخه تو چه ناراحتی داری؟ با چشمهای مشکی و قشنگش که از زور گریه سرخ شده بود گفت مامان، برای امام گریه میکنم امام تنهاست به امام خیلی فشار میاد به خاطر جنگ مملکت خیلی مشکل داره امام بیشتر از همه غصه میخوره. برای من که مادر زینب بودم و خودم عاشق امام این حرفها سنگین بود از اینکه زینب این همه میفهمید و رنج میبرد داغ شدم ای کاش زینب این همه نمی فهمید، ای کاش کمتر رنج میبرد. ما در خانه مینشستیم و فیلم سینمایی نگاه میکردیم زینب نماز یا کتاب میخواند. او معمولاً عصرهای پنجشنبه برای خیرات مردهها حلوا درست میکرد، خودش پای اجاق گاز می ایستاد و بوی حلوا را توی خانه راه می انداخت. او حتی مرده ها را هم از یاد نمیبرد.
بعد از چند ماه کم کم به خانه جدیدمان عادت کردم مینا و مهری و مهران و مهرداد هنوز جبهه بودند و پدر بچه ها بین ماهشهر و شاهين شهر در رفت وآمد بود با اینکه شب و روز مشغول خانه و بچه ها بودم اما دائماً در انتظار بودم؛ منتظر آمدن بچه ها از جبهه و آمدن پدرشان از ماهشهر. شروع کردم به خانه تکانی چند ماه بیشتر از آمدنمان به این خانه نمیگذشت و همه چیز تمیز بود ولی برای اینکه حال و هوای خودم، مادرم و بچه ها عوض شود میخواستم کاری کرده باشم، وقتی شروع کردم به تمیزکاری خانه، زینب به من کمک کرد اما پشت هم میگفت مامان به نیت تمیزی خونه کمک میکنم؛ وگرنه ما عید نداریم. رزمنده ها تو جبهه هستن هر روز شهید میارن ما که نباید عید بگیریم من هم به او اطمینان میدادم که نیت من هم تغییر حال و هوای خانه است؛ وگرنه کدام عید؟ وقتی چهار تا از بچه هایم در دل خطر هستند من چه عیدی دارم؟
زندگی ما داشت کمی قوام میگرفت. در خانه و زندگی خودمان جا گرفتیم و تنها نگرانی ام سلامتی بچه ها در جبهه بود خانه را از بالا تا پایین تمیز کردم، در و دیوار خانه برق میزد همه جا بوی تمیزی میداد.
ادامه دارد...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
.
⚪️ سندی در مورد #پدافند دوران جنگ تحمیلی
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
☫ بسمه تعالی
● به: فرماندهی
● از: طرح و عملیات
● تاریخ: ۱۳۶۴/۱۰/۲۷
📝 سلام علیکم
❁ مطالب زیر در رابطه با گسترش جنگ افزارهای پدافند هوائی به عرض میرسد:
۱- در ... مهمات جاده وحدت لازم است یک قبضه اورلیکن گذاشته شود.
۲- برای بیمارستان ظفر کیلومتر ۱۷ جاده آبادان اهواز پدافند پیش بینی شود.
۳- برای پل قناص پدافند پیش بینی شود (غ ۳۲-۶۷)
۴- گسترش اورلیکن بر اساس عوارض حساس نمیباشد.
۵- سه راهی آبادان ماهشهر پدافند نیاز دارد.
۶- محل قرارگاه دقیق نمیباشد محل دقیق مختصات (۲۰-۶۷) میباشد.
#اختصاصی #پدافند #اسناد
.
45.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 اولین سایت پدافند بُرد بلند ایران چگونه ساخته شد؟ 🇮🇷
🎥 گزیدهای از مستند «بمبها میآیند»
🔹 ماه رمضان سال ۱۳۶۴، «صدام» تهدید میکند تهران را تا ۲۰ روز دیگر با سلاحی پیشرفته هدف قرار خواهد داد. گروهی در «جهاد خودکفایی» نیروی هوایی ارتش، تلاش میکنند در این فرصت کوتاه تهدید را خنثی کنند.
👈 آنها با شکافتن کوه و انجام عملیاتی سخت وارد چالشی بزرگ میشوند....
#جهاد_خودکفایی #پدافند #ارتش
.